نام کانت غالبا تداعی کننده تصویری از یک فیلسوف خشک و دشوار است. واژگان تخصصی ناخوشایندی به کار می برد که مطالعه ی آثارش را به اندازه ی زمستانی مه آلود در کنیگزبرگ (شهر زادگاه و اقامتش) آزاد دهنده می سازند. هگل در "درس هایی درباره تاریخ فلسفه"، زبان او را ناهنجار و خشن توصیف می کند. برای درک بهتر این مدعا کافی است به برخی از مفاهیم بنیادین فلسفه کانتی نگاه کنیم:
"برین یا متعالی" و "تجربی"، "پدیده (فنومن)" و "ناپدید (نومن)"، "حکم تحلیلی و ترکیبی"، "پیشینی و پسینی"، "امر مطلق و امر شرطی"... این مفاهیم که هاله ای نیمه مرموز بر گـرد اندیشه کانت می کشند، آثار وسواس های فلسفه جزمی قدیمی آلمان و استدلال هایش را بر پیشانی دارند که حتی در همان زمان منسوخ شده به شمار می آمده اند. با این حال کانت، همین ابزارهای فکری از مد افتاده را، در هنگامی که دیگر پا به سن گذاشته (در ۵۷ سالگی) روحی تازه دمیده و با انتشار "نقد عقل محض"، یکی از مهم ترین انقلاب ها را در تاریخ فلسفه مدرن، جامه عمل می پوشانـد. سرشت این انقلاب چیست که برای فیلسوف ما (که با جدیت به علم و فلسفه می نگریست و دارای عادت هایی منظم و آرام در زندگی بود) اعتباری را به وجود آورد که اکنون دویست ساله شده است؟
این تصویر انقلاب، از آن کانت است. به باور او، در تاریخ دانسته های انسان، لحظه هایی خاص وجود دارند که در آن ها، دانسته هایی مبهم، وارد "مسیر قطعی علم" می شوند. اما یک تئوری، زمانی علم نامیده می شود که بتواند یک نظام (سیستم) یعنی مجموعه ای از دانسته های تنظیم شده به وسیله اصولی را به وجود آورد. کانت می افزاید که "علم به معنای واقعی تنها آن چیزی است که قطعیت آن محقـق (ثابت شده) باشد"؛ به بیان دیگر باید قضایا یا گزاره هایش محتوم و ثابت شده باشند. در ریاضی انقلاب را "مردم شگفتی آفرین یونان" یا شاید، دانشمندانی گمنام به ثمر رساندند حال آن که در فیزیک، بشریت مدیون افرادی چون "گالیله" و "توریچلی" است که این اصول را (یعنی فیزیک را) وارد مسیر یقین علمی کردند. تبدیل اصول فنی ساده به علم، به سبب "انقلابی در نحوه ی اندیشیدن" است. مشابه همین حرکت را "کپرنیگ" در ستاره شناسی کرد هنگامی که برای اثبات گردش زمین، از بیننده خواست که گـرد خویش و گـرد خورشید بچرخد به جای آن که آسمان (یا زمین) را به گردش درآورد. باید این استعاره ی انقلاب کپرنیگی را به موقعیت هدف شناخت یا عینیت علمی تعمیم داد که البته در این زمینه، همواره، فیزیک کلاسیک نیوتون الگوی کانت است.
گالیله بر این باور بود که نباید به هنگام مشاهده و مطالعه طبیعت ،در نهایت سادگی اجازه دهیم که او (یعنی طبیعت) ما را هدایت کند بلکه باید با فرض بر این که طبیعت قواعدی مشابه اندیشه انسانی دارد، مورد پرسش قرارش دهیم. در رساله ی "تجربه گر" گالیله، شاید بی آنکه خود آگاه باشد، حکم بر "نوشته شدن کتاب طبیعت با زبان ریاضی" می دهد. به عقیده کانت، اگر طبیعت به زبان ریاضیات سخن می راند، به آن دلیل است که انسان پیشاپیش این زبان را به طبیعت تحمیل کرده است: آن چه "طبیعت" نام دارد، تنها در صورتی ممکن می شود که هر آن چه در بطنش واقع شده، بر اساس قابلیت شناخت شناسنده (سوژه) تنظیم شده باشد. به این ترتیب، اصول به واسطه شناسنده، پیش از هر گونه آزمونی، به شیئ تحمیل می شوند. (اصولی که باعث می شوند داده ها یی که بر تجربه ی انسان تاثیر گذارند، کاملا پریشان و فاقد نظم نباشند). در این جا نقش اساسی فعالیت شناسنده در شکل گیری، تنظیم و ساخت بازنمایی هایش روشن می شود.
کانت می اندیشد که با اساس قرار دادن این امر که اصول فلسفی مربوط به قوانین فیزیکی (اصل علیت، اصل ماندگاری نیروها در جهان و...) از حساسیت و فهم انسان نشأت می گیرند، مخالفت بنیادین شکاکین را در زمینه ی علوم از میان برداشته و به ویژه برای تیز هوش ترین آن ها یعنی "دیوید هیوم" اسکاتلندی پاسخ مناسب یافته است. به باور هیوم، هیچ قانون کاملا محتوم و جهان شمولی (قانونی که رابطه ای قطعی را بیان کرده و در هر شرایطی، بی استثنا صادق باشد) از مشاهده، حاصل نمی شود هر چند که این مشاهده به نهایت، موشکافانه و روشمند (متدیک) باشد. "بوقلمون استقراگر و ساده انگار" راسل (اشاره به مثالی است که راسل بسیار آن را به کار می برد.)، تنها به این دلیل که هر روز، رأس ساعت نه، در حیاط خلوت تغذیه می شود، حق ندارد، به گونه ای محتوم و جهان شمول، مثلا استنباط کند که: "ساعت نه است، پس به من غذا داده می شود." حیوان، از صدقه سر استنتاج از مشاهدات، خواهد آموخت که روز قبل از عید شکرگزاری، راس ساعت نه... صاحب مزرعه، سر از تنش جدا خواهد کرد! کانت در برابر استدلال هایی از این دست، ثابت می کند که به شکلی قانونی می توان از واقعیت مطلق قوانین فیزیکی سخن گفت. چرا؟ درست به این دلیل که آنچه کانت آزمونش (تجربه) می نامد، برخورد یک موضوع نامشخص با شیئ ای کاملا خارج از آن نیست بلکه فرض بر موضوعی فعال است که قوانینش را، پیش از آزمون و به طور مستقل از آن، به داده های مورد تجربه تحمیل می کند و در ساخت شیئ، به سهم خود، شرکت دارد. "پیشینی" در زبان کانت به مفهوم "مستقل از آزمون" است و "معرفت" (که همواره متشکل از وحدت یک کشف و شهود، نمایش مستقیم یک شیئ مجرد است و یک مفهوم یا یک بازنمایی کلی) معمولا برای هر آزمونی ارزشمند بوده و شامل آن می شود؛ خلاصه، وقتی که این شناخت یا معرفت شرطی برای امکان تجربه باشد، حاصل، شناختی "برین" است.
با وجود این، کانت هرگز نگفته است که تـنگ کوچک شرابی که روی میز میخانه چی قرار دارد، همان چیزی است که مشتری درباره اش می اندیشد. او نشان می دهد که معرفت هایی پیشین (اولیه) با توجه به چگونگی برخورد با شیئ مورد نظر، مشخص کننده آن شیئ هستند. به عنوان مثال، پیش از آن که نگاه بر چیزی بیفتد، هر چه باشد، شناسنده (سوژه)، به گونه ای مطلق از پیش می داند که هر شیئ، در حال تجربه ی بیرونی، در زمان و مکان، یا حتی به منزله شیئ محسوس، تابع قانون علیت است و از منظر حالتمندی دارای "وجود" (تنها امکان ساده یا محتوم بودن مطرح نیست). بنابراین یک مجموعۀ معرفت های پیشینه دار وجود دارد (مثلا در اصل های فیزیکی: "هر چه روی می دهد، علت خود را دارد") که کانت فکر می کند از تجزیه و تحلیل نیروی معرفت عقل مطلق، به آن برسد؛ آن چه که نحوه ی تجلی الزامی شیئ را در برابر شناسنده (سوژه) مشخص می کند. با توجه به قوانین حساسیت و فهم و درک انسانی است که تجربه دررابطه با موضوع، شکل می گیرد و یگانه می شود. در مطرح کردن مقوله ی "پدیده" (فنومـن) نیز منظور تجلی شیئ در برابر شناسنده است. کانت، تمایز آن را با "ناپدید" (نومـن) به دقت نشان می دهد که منظور از آن شیئ به همان شکلی است که در خود آن و در اندیشه وجود دارد و برای ما شناختنی نیست.
نقشه نگاری در قلمرویی که درونش داده ی تجربه می تواند مبدل به وسیله ی معرفت شود، یا بهتر بگوییم نشانه گذاری "سرزمین حقیقت"، دعوت از هر ماوراءالطبیعه ی نظری، به اکتفا بر شناخت همراه با یقین یعنی معرفت به اصول کلی فیزیک است. اما اگر هر فیزیکدانی خود را رویارو با یک مابعدالطبیعه شناس بیابد که با توجه به اصولی او را به نقد کشیده و حدودی برای پژوهش هایش تعیین می کند، باید در نظر داشت که در هر انسانی، حتی اگر فیلسوف نباشد، مابعد الطبیعه شناسی وجود دارد که از نادانی خویش آگاه بوده و نیاز به پرسش درباره سرنوشت، وجود خدا، آزادی، نامیرایی روح یا مبدأ جهان را در خود، احساس می کند. این پرسش ها درباره سرانجام بشریتند و در نظر کانت محتوای اصلی ماوراءالطبیعه را تشکیل می دهند: اصولی بی اعتبار در چشم مردمانی که "از اثبات های متافیزیکی اشباع شده اند". کانت می خواهد آن چه را برای خرد انسانی یک رسوایی و مایه سرافکندگی به شمار می آورد، متوقف سازد: هیچ کس در نهایت جذبه، به نتیجه ای ماندنی نمی رسد. کانت عاشقی مایوس است که نبود هر گونه پیشرفت در ماوراءالطبیعه کلافه اش کرده و به طعنه می گوید که "به ندرت توانسته اعتباری برای آن بیابد". این فضا (ماوراءالطبیعه)، مبدل به میدان جنگی بی پایان شده، "عرصه" ای که در آن همه به زورآزمایی در نبردهایی تشریفاتی مشغولند. مبارزاتی که هرگز کسی در آن ها نتوانسته، به عنوان قهرمان، پیروزمندانه برای خود پایگاهی ماندنی دست و پا کند.
اگر هر معرفتی یک اندیشه یعنی بازنمود چیزی واقعی یا خیالی است اما هر اندیشه ای معرفت نیست (یعنی حاوی کشف و شهودی حسی که بر وجود واقعی چیزی شناخته شده، گواهی دهد). پس اندیشه فاقد شناخت نیز وجود دارد: در زبان کانت، ابزارهای ماوراءالطبیعه سنتی و تصورات عقل، یعنی جهان، خدا و روح، مورد نظرند. یکی از تصورات عقل، رسیدن به معرفت است (خیالاتی باطل که در خلأ وزوز می کنند): هیچ کشف و شهود مجردی، به رسیدن به منزلت معرفت نمی انجامد. مسائل متافیزیکی علاوه بر آن که برای جوینده معرفت در آن ها، همواره لاینحل باقی می مانند، خرد انسانی را نیز درگیر تناقض با خود می سازند. در مقابل، نیاز مطلقی که به جستجوی مشتاقانه ی معرفت در ماوراءالطبیعه می پردازد، به هیچ وجه خیالی باطل نیست. این نیاز محکوم به توهم در قلمرو نظری، در حیطه ی عمل، در پی کسب رضایت است. "ماوراءالطبیعه سنت ها" که کانت "مبانی" آن را در سال ۱۷۳۸، اندکی پس از "نخستین اصول ماوراءالطبیعه ای علم طبیعت"، منتشر می کند، کامل کننده شاهکار اوست.
فلاسفه غرب کانت اندیشه شناخت معرفت جهان بینی علم ماوراء الطبیعه