حدود 700 سال قبل از میلاد حضرت مسیح (ع) در سرزمین احقاف (بین یمن و عمان، در جنوب عربستان) قومی زندگی میکردند که به آنها قوم عاد میگفتند. زیرا جدشان شخصی به نام «عاد بن عوص» بود و حضرت هود (ع) نیز از همین قوم بود و عاد بن عوص، جد سوم او به شمار میآمد. قوم عاد از نژاد عرب بوده، آنها، سیزده قبیله بودند که نسبشان به عاد از نوادگان نوح بوده مى رسیده. با عنوان "عاد اول" در قرآن کریم معرفی شده اند و ظاهر تعبیر آن است که غیر از آنها و بعد از آنان گروه یا گروههایی به عنوان عاد دوم یا سوم و... بوده اند. از ظاهر آیه 69 سوره اعراف «أ و عجبتم أن جاءکم ذکر من ربکم على رجل منکم لینذرکم و اذکروا إذ جعلکم خلفاء من بعد قوم نوح و زادکم فى الخلق بصطة فاذکروا ءالاء الله لعلکم تفلحون؛ آیا تعجب کردید که بر مردى از خودتان تذکارى از جانب پروردگارتان آمده تا شما را هشدار دهد؟ و به یاد آورید زمانى را که خدا شما را از پس قوم نوح جانشین آنان کرد، و در آفرینش بر توانایى شما افزود، پس نعمت هاى خدا را یاد کنید شاید رستگار شوید.» برمی آید که قوم عاد بعد از قوم نوح می زیستند و حضرت هود بعد از حضرت نوح بوده است، ولی ظاهر آیه ی «وقد خلت النذر من بین یدیه و من خلفه؛ در حالى که پیامبران زیادى قبل از او در گذشته هاى دور و نزدیک آمده بودند.» (احقاف/ 21) آن است که رهبران مذهبی فراوانی قبل از حضرت هود بوده اند، چنانکه انبیای زیادی بعد از آن حضرت آمده اند، و اگر بین حضرت نوح و حضرت هود (ع) پیامبران بوده اند نه اوصیای آنان، نامی از آنها در قرآن نیامد، جزو انبیای مستورند نه مشهور. اکنون آثار تاریخی قوم عاد مضبوط نیست چون جزو ماقبل تاریخ به شمار می آیند.
علامه طباطبایی می فرماید: «قوم عاد (ع) مردمى عرب از انسانهاى ما قبل تاریخ بوده و در جزیره زندگى مى کرده اند، و آنچنان منقرض شده اند که نه خبرى از آنها باقى مانده و نه اثرى، و تاریخ از زندگى آنان جز قصه هایى که اطمینانى به آنها نیست ضبط نکرده و در تورات موجود نیز نامى از آن قوم برده نشده است. و آنچه قرآن کریم از سرگذشت این قوم آورده چند کلمه است: یکى اینکه قوم عاد، (که چه بسا از آنان به تعبیر عاد اولى نیز تعبیر شده، و از آن به دست مى آید که عاد دومى نیز بوده) مردمى بوده اند که در احقاف زندگى مى کردند و احقاف که جمع ((حقف)) (شنزار و ناهموار) است و در کتاب عزیز خدا نامش آمده، بیابانى بوده بین عمان و سرزمین مهره واقع در یمن و بعضى گفته اند: بیابان شنزار ساحلى بوده بین عمان و حضرموت و مجاور سرزمین ساحلى شجر.» ضحاک گفته: «احقاف نام کوهى است در شام. و این نام در سوره احقاف آیه 21 آمده و از آیه شریفه 69 از سوره اعراف و آیه 46 سوره ذاریات برمى آید که این قوم بعد از قوم نوح بوده اند. احقاف سرزمینى حاصل خیزز، سرسبز و پرآب بود که در آن زمان در سرزمین هاى مجاور نظیر نداشت.»
قوم عاد که طبق گفته بعضى سیزده قبیله بودند( و نسبشان به عادبن عوص بن ارم بن سام بن نوح مى رسید و به همین سبب به قوم عاد موسوم شده بودند) مردمى ثروتمند، قوى هیکل با عمرهاى طولانى بودند. قواى بدنى آن ها به حدى بود که مى نویسند قطعه هاى بزرگ سنگ را از کوه مى کندند و به صورت ستون و پایه در زمین کارگذارده و روى آن ساختمان بنا مى کردند. بلندى قامت آن ها را در روایات به درخت خرما تشبیه کرده اند و عمر معمولى آنان را بین 400 و500 سال نوشته اند. به هر حال قوم عاد افرادی تنومند، بلند قامت و نیرومند بودند، از این رو به عنوان جنگاورانی برگزیده به حساب میآمدند. از نظر تمدن نیز نسبت به قبایل دیگر تا حدود زیادی پیشرفتهتر بودند و شهرهای آباد، زمینهای خرم و سر سبز و باغهای پر طراوت داشتند. از آیه 20 سوره قمر، آیه 7 سوره الحاقه استفاده مى شود که آنها مردمى بوده اند بلند قامت چون درخت خرما، و از آیه 69 سوره اعراف برمى آید که مردمى بوده اند بسیار فربه و درشت هیکل، و از آیه 15 سوره سجده و آیه 130 سوره شعراء برمى آید مردمى بوده اند سخت نیرومند و قهرمان، و از آیات سوره شعراء و سوره هایى غیر آن بر مى آید که: این قوم براى خود تمدنى داشته و مردمى مترقى بوده اند داراى شهرهایى آباد و سرزمینى حاصلخیز و پوشیده از باغها و نخلستان ها و زراعت ها بوده اند و در آن عصر مقامى برجسته داشته اند و در پیشرفتگى و عظمت تمدن آنان همین بس که در سوره فجر درباره آنان فرموده: «الم تر کیف فعل ربک بعاد* ارم ذات العماد* التى لم یخلق مثلها فى البلاد؛ آیا ندیدى پروردگارت با قوم عاد چه کرد؟ با ارم که داراى کاخ ها و ستون ها بود. که نظیرش در بلاد دیگر ساخته نشده بود.» (فجر/ 6- 8)
این قوم به طور دوام، در ناز و نعمت به سر میبردند و هم چون شیوه بیشتر سرمایه داران و مرفهین بیدرد، مست غرور و غفلت بودند. خداوند درباره تمکن وافر مالی آنها می فرماید: «ولقد مکناهم فیما ان مکناکم فیه؛ قوم عاد را از تمکنی برخوردار کردیم که شما را از آن برخوردار نکرد.» (احقاف/ 26) آنها از قدرتشان برای ظلم و ستم و استعمار و استثمار دیگران سوء استفاده میکردند و از طاغوتها و مستکبران عنود و سرکش پیروی مینمودند و در میان انواع خرافات و بت پرستی و گناهان غوطه ور بودند. طغیان، بی بند و باری، عیش و نوش و شهوت پرستی، جهل و گمراهی، لجاجت و یکدندگی در سراپای وجودشان دیده میشد و هرگز حاضر نبودند که از روش خود دست بکشند و در برابر حق تسلیم گردند.
همین ثروت بسیار و عمرهاى طولانى و نیروهاى زیاد، بیشتر آن ها را به غفلت و بى خبرى و ظلم و طغیان کشانده بود. تا آن جا که به نقل قرآن کریم، کسى را نیرومندتر از خود نمى شناختند... و مى گفتند کیست که از ما نیرومندتر باشد آیا نمى دیدند آن خدایى که آن ها را آفرید نیرومندتر از آن ها بود. (فصلت/ 15)
فاصله طبقاتى میان آن ها زیاد بود. هرکس قدرت و نیروى بیشترى داشت به زیردستان خود ستم مى کرد و براى جمع کردن اموال بیشتر، به بیچارگان زور مى گفت و به جاى آن که در برابر آن همه نعمت هاى وافر و نیروى بسیارى که خداى تعالى به آن ها عنایت کرده بود، به سپاسگزارى و شکر وى اقدام کنند تا موجب رستگارى آن ها گردد، به سرکشى خود در زمین افزوده و راه گردن کشى پیش گرفتند. کم کم گناه بزرگ دیگرى میان آن ها پیدا شد و روى سابقه اى که از بت پرستان پیش در خاطر داشتند، به ساختن پرستش بت ها و پرستش ان ها دست زده و به بزرگ ترین کج روى بشرى گرایش پیدا کردند. خداى تعالى به خاطر همین انحرافهایشان برادرشان هود (ع) را مبعوث کرد تا به سوى حق دعوتشان نموده، و ارشادشان کند به اینکه: خداى تعالى را بپرستند و بتها را ترک گویند و از استکبار و طغیان دست برداشته به عدل و رحمت در بین خود رفتار کنند. هود (ع) در پند و اندرز آنان نهایت سعى را کرد و خیرخواهى خود را به همه نشان داد، راه را برایشان روشن و از بیراهه مشخص کرد و هیچ عذرى براى آنان باقى نگذاشت، با این حال مردم خیرخواهى آن جناب را با اباء و امتناع مقابله کردند و با انکار و لجبازى با او روبرو شدند، و بجز عده کمى ایمان نیاوردند و اکثریت جمعیت بر دشمنى و لجبازیهاى خود اصرار ورزیدند و نسبت سفاهت و دیوانگى به آن حضرت دادند.
در روایات وارده از ائمه اهل بیت (ع) نیز آمده که خانه ها و بلاد قوم عاد در بیابان بود و داراى زراعتى گسترده و باغ هاى خرما بودند، عمرهایى طولانى و هیکل هایى بلند داشتند و بتان را مى پرستیدند، خداى تعالى جناب هود (ع) را به سوى آنان مبعوث کرد تا به اسلام و خلع شرکائى که براى خدا درست کرده بودند دعوتشان کند، مردم زیر بار نرفته و به آن جناب ایمان نیاوردند، در نتیجه خداى تعالى آسمان را از باریدن باران بر آنان بازداشت، هفت سال باران بر آنان نبارید تا دچار قحطى شدند.
نیز اخبارى دیگر از طرق شیعه و اهل سنت آمده که بیانگر وضع باغى است که در این قوم بوده و مردى به نام ((شداد)) پادشاه آنان آن را پدید آورده بودند و این روایات همان است که در تفسیر آیه شریفه «ارم ذات العماد* التى لم یخلق مثلها فى البلاد» وارد شده است.
در کتاب کمال الدین و روضه کافى، با ذکر سند روایتى از ابوحمزه ثمالى از ابى جعفر محمد بن على باقر (ع) آورده، که در ضمن آن فرموده: «نوح (ع) خبر داده بود که خداى تعالى پیامبرى مبعوث مى فرماید به نام هود و او قوم خود را به سوى خداى عز و جل مى خواند و مردم او را تکذیب مى کنند، و خداى تعالى ایشان را به وسیله باد هلاک مى کند، پس زنهار که هر یک از شما او را درک کرد از تکذیبش بپرهیزد و به وى ایمان آورد و حتما پیرویش کند، چون خداى تعالى او را از عذاب باد نجات مى دهد.»
1-کفر: خداوند در سوره هود می فرماید: «الا ان عادا کفروا ربهم الا بعدا لعاد قوم هود؛ بدانید «عاد» نسبت به پروردگارشان کفر ورزیدند. دور باد عاد (قوم هود) از رحمت خدا و خیر و سعادت.» (هود/ 60)
آیه شریفه براین مطلب دلالت دارد که قوم عاد به پروردگارشان کافر بودند و همین کفر ورزیدن سبب شد تا از رحمت خداوند دور شوند. این سنت تغییر ناپذیر الهى است که جوامع کافرین را مهلت مى دهد وگرفتار سنت املاء و استدراجشان مى کند تا به هلاکت لازم که متناسب با اعمال و رفتارشان هست برسند.
2 -انکار آیات الهى: در سوره هود آمده «و تلک عاد حجدوا بآیات ربهم؛ و این قوم عاد بود که آیات پروردگارشان را انکار کردند.» (هود/ 59)
قوم عاد، آیات پروردگار خود را که همه حکمت و موعظه بود انکار کردند و نیز معجزه اى که راه رشد را برایشان روشن مى ساخت و حق را از باطل برایشان مشخص مى کرد انکار کردند با این که علم به حقانیت آن پیدا کردند. علاوه بر این آیه در جاى دیگر نیز این مطلب را بیان فرموده که این قوم پیوسته آیات ما را انکار مى کردند: «و کانوا بایاتنا یحجدون؛ (این قوم به خاطر پندار غلتشان که خود را از همه برتر و قوى تر مى دیدند) پیوسته آیات ما را انکار مى کردند.» (فصلت/ 15) از این آیه استفاده مى شود که یکى از علل انکار آیات الهى استکبار و خود بزرگ بینى است.
3-تکذیب، انکار و مخالفت با فرستادگان خدا: در سوره شعراء آمده «کذبت عاد المرسلین؛ قوم عاد (نیز) رسولان (خدا) را تکذیب کردند.» (شعراء/ 123) اگرچه آن قوم تنها یک پیامبر داشته آن هم حضرت هود (ع) بوده لکن چون دعوت هود دعوت همه پیامبران بود. در واقع انکار او برگشت به انکار همه انبیاء دارد، از اینرو مى فرماید آن قوم فرستادگان خدا را تکذیب کردند. و در آیه دیگر آن قوم را تکذیب کننده هود (ع) به تنهاى معرفى مى نماید: «فکذبوه فاهلکناهم؛ آنان (قوم عاد) هود را تکذیب کردند، ما هم نابودشان کردیم.» (شعراء/ 139) و نیز در جاى دیگر ضمن نامبردار کردن «قوم نوح، اصحاب الرس، ثمود و عاد» مى فرماید: «کل کذب الرسل فحق وعید؛ هریک از آن (اقوام) فرستادگان الهى را تکذیب کردند و وعده عذاب درباره آنان تحقق یافت.» (ق/ 14) و در آیه دیگر از زبان مردم کافر قوم عاد نقل مى فرماید که مى گویند: اگر خدا مى خواست کسى را بفرستد، ملکى را مى فرستاد بنابراین حال که چنین نشده است: «فانابما ارسلتم به کافرون؛ از این رو ما به آنچه شما مبعوث به آن هستید کافریم.» (فصلت/ 14)
قوم عاد نه تنها هود (ع) را به پیامبرى قبول نداشتند و او را تکذیب مى کردند بلکه با وى مخالفت نیز مى کردند، چنان که در این آیه شریفه مى فرماید: «و تلک عاد... عصوا رسله و اتبعوا امرکل جبار عنید؛ این قوم عاد بود که... پیامبران او (خدا) را معصیت مى نمودند و از فرمان هرستمگر دشمن حق، پیروى مى کردند.» (هود/ 59)
از جمله خصوصیات مذموم قوم عاد این بود که، علاوه بر تکذیب و باور نکردن فرستادگان و رسولان الهى، با آنها به خصومت و مخالفت نیز مى پرداختند و بدتر از این مطلب، دست در دستان جباران و ستمگران قوم مى گذاشتند و آنها را در اذیت و آزار پیامبران یارى مى دادند، که اگر نبود این مطلب چه بسا جباران یا توان مقابله با حق را نداشتند و یا کمتر داشتند بنابراین قوم عاد در ارتباط با پیامبرشان سه کار مذموم داشتند:
الف) تکذیب و انکار و دروغ دانستن دعوت آنها.
ب) پیروى نکردن از پیامبرشان، بلکه به خصومت و مخالفت با آنها پرداختند.
ج) همکارى و همراهى کردن با جباران و ستمگر قوم علیه پیامبر خدا.
قوم عاد براى انکار و تکذیب هود (ع) مانند بسیارى از اقوام دیگر (که قبل و بعدشان بودند) به علل و عوامل سستى چنگ زده اند که هر انسان عاقلى با کمترین تأمل و دقت مى تواند به بطلان دلایلشان پى ببرد. قرآن کریم ضمن ذکر ادله آنها مبنى برانکار هود (ع)، واهى و پوچ بودن کلام آنها را به تصویر مى کشد و به قضاوت خواندگان مى گذارد.
1- بشر بودن: خداوند می فرماید: «و قال الملأ من قومه... ما هذا الا بشر مثلکم یا کل مماتاکلون منه و یشرب مما تشربون* و لئن اطعتم بشرا مثلکم انکم اذا لخاسرون؛ اشراف (فاسد و کافر) قوم گفتند: این بشرى است مثل شما، از آنچه مى خورید مى خورد؛ و از آنچه مى نوشید مى نوشد (پس چگونه مى تواند پیامبر باشد؟). و اگر از بشرى همانند خودتان اطاعت کنید مسلما زیانکارید.» (مؤمنون/ 33- 34 و اعراف/ 69) بر اساس مطلبى که آیه شریفه مى فرماید، اشراف و تأثیرگزاران قوم از نادانى مردم سوء استفاده کامل نمودند و به آنها القاء کردند، «هود» هم مانند شما بشرى است که مى خورد از آنچه شما مى خورید و مى نوشد از آنچه شما مى نوشید، پس او پیامبر نیست و اگر از او که مثل خودتان بشرى است اطاعت کنید ضرر مى کنید.
در این سخنان سست و واهى چند فریب وجود دارد که بر آن قوم نادان کارآیى خود را ثابت نمود: اول، این که به مردم القاء کردند، چون هود مانند شما مى خورد و مى نوشد پس مانند شما بشرى است و بشر نمى تواند پیامبر باشد (چنان که شما هم نیستید). جا داشت آن قوم پرسش مى کردند که چرا بشر نمى تواند پیامبر باشد؟ مگر پیامبرى چه مى خواهد که بشر دارا نیست؟ اما آن قوم نه تنها چنین سؤالى نکردند بلکه حرف آنها را کاملا پذیرفتند.
دوم، این که به مردم القاء کردند اگر از بشرى که مثل خودتان مى خورد و مى نوشد اطاعت کنید ضرر کرده اید، و با این مغالطه مردم را از اطاعت هود(ع) بازداشتند و به اطاعت خود واداشتند. وحال آن که اگر عاقلى در آن قوم مى بود، سؤال مى کرد اگر حرف شما درست باشد پس باید حرف شما را نیز اطاعت نکنیم چون شما هم مانند ما هستید.
2- مأنوس نبودن با توحید: در سوره اعراف آمده «قالوا اجئتنا لنعبدالله وحده؛ گفتند (قوم عاد) آیا به سراغ ما آمده اى که تنها خداى یگانه را بپرستیم.» (اعراف/ 70) از آنجا که در آن جامعه شرک آلود «خداهاى» مطرح بوده که آن مردم نادان در مقابلشان کرنش مى کردند، دعوت انبیاء به پرسش خداى یکتا و دست کشیدن از خدایان دروغین براى آنان سنگین مى نمود، بنابراین پیامبرشان را انکار مى کردند چون دعوتشان را قبول نداشتند.
3- اطاعت کورکوانه از پدرانشان: خداوند می فرماید «قالوا اجئتنا... نذرما کان یعبد ءاباؤنا فأتنا بما تعدنا ان کنت من الصادقین؛ (قوم عاد) گفتند (اى هود) آیا به سراغ ما آمده اى... تا آنچه را پدران ما مى پرستیدند رها کنیم؟ پس اگر راست مى گویى آنچه را (از بلا و عذاب الهى) به ما وعده مى دهى بیاور.» (اعراف/ 70)
4- مأنوس نبود با قیامت یا روز رستاخیز: در سوره مومنون آمده «ایعدکم انکم اذا متم و کنتم ترابا و عظاما انکم مخرجون* هیهات هیهات لما توعدون* ان هى الاحیا تنا الدنیا نموت و نحیا و ما نحن بمبعوثین؛ آیا او (هود) به شما وعده مى دهد هنگامى که مردید و خاک و استخوان هایى (پوسیده) شدید، بار دیگر (از قبرها) بیرون آورده مى شوید؟ هیهات، هیهات از این وعده هایى که به شما داده مى شود! مسلما غیر از این زندگى دنیاى ما چیزى در کار نیست؛ پیوسته گروهى از ما مى میریم و نسل دیگرى جاى ما را مى گیرد و ما هرگز برانگیخته نخواهیم شد.» (مومنون/ 35- 37)
معمولا انسان از دو جهت معاد را انکار مى کند: یا به خاطر جهل به کیفیت معاد است و به عبارت دیگر شبهه علمى دارد که چگونه موجودى که در خاک به ظاهر محو مى شود و زمان طولانى از نابودى آن مى گذرد، دوباره زنده مى شود. و یا به خاطر آن که به انحراف و تباهى و فساد کشیده شده و مى خواهد همچنان به اعمال زشت خود ادامه دهد، معاد را انکار مى کند.
خداوند می فرماید «و قال الملأمن قومه الذین... کذبوا بلقاء الاخرة؛ ولى اشراف از قوم او (هود (ع)) که دیدار آخرت را تکذیب مى کردند.» (مومنون/ 33) از خصوصیات مذموم قوم عاد، انکار معاد بوده است و القاء این مطلب از سوى اشراف فاسد و بى دین قوم صورت مى گرفته که به تفصیل آن را بیان نمودیم و گفتیم که ریشه واساس این شبهه در اشراف هم به گرایش آنها به فساد و تباهى بازمى گشت، نه این که قبول کردن معاد، به صورت عقلى وعلمى براى آنها غیرممکن بوده است، بلکه فساد گرایى اجازه نمى داد معاد را پذیرا شوند.
خداوند می فرماید: «قالو سواء علینا او عظت ام لم تکن من الواعظین؛ آنها (قوم عاد) گفتند: براى ما تفاوت نمى کند، چه ما را انذار کنى یا نکنى (بیهوده خود را خسته مکن).» (شعراء/ 136) چنان که از آیه شریفه به دست مى آید به گفته خود (قوم عاد) آنها افرادى حق ناپذیر و لجوج در برابر حق بوده اند و پند و اندرزهاى پیامبرشان را با این روحیه مذموم که داشتند بى اثر مى دانسته و از او مى خواستند که خود را خسته نکن و این قدر ما را پند نده که براى ما تفاوتى ندارد پند دهى یا ندهى.
در قرآن آمده «فاما عاد فاستکبروا فى الارض بغیر الحق و قالوا من اشد مناقوة؛ اما قوم عاد به ناحق در زمین تکبر ورزیدند و گفتند: چه کسى از ما نیرومندتر است.» (فصلت/ 15) این آیه شریفه مى خواهد وضعیت آن قوم را بیان نماید و بگوید، اگرچه آنها هیچ نشانه اى از بزرگى و بزرگ منشى در هیچ بعدى از ابعاد زندگیشان نداشتند اما در عین حال بدون هیچ گونه استحقاقى خود را بزرگ مى شمردند و به دیگران بزرگى مى فروختند. از جمله خصوصیات مذموم قوم عاد که مورد مذمت قرآن کریم نیز قرار گرفته «کبر و استکبار» است. در مورد معنا و مفهوم لغوى این دو واژه گفتند: کبر، به معناى گناه بزرگ (رفعت و بلندى در شرف و عظمت) بزرگ منشى و کفر و شرک است. و استکبار، به معناى بزرگى نمودن از خود، گردن کشى و بزرگ منشى نمودن است. کبر و استکبار یکى از مصادیق روشن فساد و مفسده در زمین است و هر قومى که همانند قوم عاد به استکبار مبتلا شود جز هلاکت و نابودى نتیجه اى برایش نیست. کلمه «بغیر الحق» در آیه شریفه قید توضیحى است، زیرا استکبار در زمین دو قسم نیست که یکى به حق و یکى به غیر حق باشد، بنابراین با قید به غیر حق مى خواهد استکبار آنها را توضیح دهد، و شاید این قید مى خواهد بیانگر پستى و حقارت باشد.
خداوند می فرماید: «قالوا اجئتنا لتأفکنا عن ءالهتنا فأتنا بما تعدنا ان کنت من الصادقین* و لکنى ارئکم قوما تجهلون؛ آنها (قوم عاد) گفتند: آیا آمده اى که ما را (با دروغ هایت) از معبودانمان بازگردانى؟ اگر راست مى گویى عذابى را که به ما وعده مى دهى بیاور! (هود گفت) من شما را قومى مى بینم که پیوسته در نادانى هستید.» (احقاف/ 22- 23)
از آیه شریفه مورد بحث و آیات دیگرى که ذکر مى نمایم دونکته استفاده مى شود:
الف) جهل و نادانى: شاید این قوم جاهل درک درستى از رسالت هود (ع) نداشتند و تصورشان این بود که آن حضرت آمده تا آنها را از منافعى که دارند محروم سازد و به عبارت دیگر، تصور مى کردند هدف از رسالت وى این است که آنها را از سرمایه هایشان جدا نماید، از این رو دائما مى گفتند: تو آمده اى تا ما را از خدایانمان جدا کنى و یا از آنچه که پدرانمان مى پرستیدند دور نمایى. اینها نشانه جهل به رسالت آن حضرت است، والا باید درک مى کردند که هدف هود (ع) نجات آنها از هلاکت است، آن هلاکتى که به سبب شرک، ظلم و ستم، آنها را به کام خود فرومى برد. بنابراین همین که از زبان آنها مى گوید: تو آمده اى تا ما را از خدایانمان جدا کنى حکایت از جهل آنها مى کند و به شهادت آن جناب، قوم عاد پیوسته جاهل و نادان بودند.
ب) عجول: اما عجول بودن این قوم که باز ریشه در جهل و نادانیشان دارد از این قسمت به دست مى آید که اینها چون به گفتار هود (ع) مبنى برنزول عذاب جاهل بودند و به زعم باطلشان این عذاب محقق شدنى نبود و از آنجا که مردمى عجول بودند، بارها تقاضاى عذابى را که هود وعده آن را داده بود مى کردند و به زغم باطلشان مى خواستند کذب گفتار هود را هرچه زودتر ثابت کنند. آیات دیگرى دال بر این مطلب:
«قالوا یا هود ماجئتنا ببینة و ما نحن بتارکى ءالهتنا عن قولک و ما نحن لک بمؤمنین؛ آنها (قوم عاد) گفتند: اى هود تو دلیل روشنى براى ما نیاورده اى و ما خدایان خود را به خاطر حرف تو رها نخواهیم کرد و ما (اصلا) به تو ایمان نمى آوریم.» (هود/ 53) در این آیه شریفه اگرچه در یک قسمتش از هود تقاضا دلیل مى کنند و این کلامى منطقى است لکن این قوم علاوه بر این که ادله هود را به تمامى رد کرده اند در همین کلام اضافه مى کنند که بر فرض هم که دلیل بیاورى ما خدایان خود را به خاطر حرف تو رها نخواهیم کرد و اصلا به تو ایمان نمى آوریم. نظیر این دو آیه در اثبات جهل و نادانى آن قوم آیه اى است که قبلا آن را ذکر نمودیم که آن قوم به خاطر جهل به رسالت آن جناب به صورت مظنون و مشکوکى به وى مى گویند آیا آمده اى تا ما را از آنچه که پدرانمان مى پرستیدند جدا کنى [و به خاطر جهل وروحیه عجولیت که داشتند مى گویند] اگر راست مى گویى آن عذابى را که وعده مى دهى بیاور.
«قالوا اجئتنا لنعبد الله وحده و نذر ما کان یعبد ءاباؤنا فأتنا بما تعدنا ان کنت من الصادقین؛ گفتند آیا به سراغ ما آمده اى که تنها خداى یگانه را بپرستیم و آنچه را پدرانمان مى پرستیدند رها کنیم؟ پس اگر راست مى گویى آنچه را (از بلا و عذاب الهى) به ما وعده مى دهى بیاور.» (اعراف/ 70)
خداوند می فرماید «اتبنون به کل ریع ءایة تعبثون* وتتخذون مصانع لعلکم تخلدون؛ آیا شما بر هر مکان مرتفعى نشانه اى از روى هوا و هوس مى سازید؟ و قصرها و قلعه هاى زیبا و محکم بنا مى کنید شاید در دنیا جاودانه بمانید؟» (شعراء/ 128- 129)
و در جاى دیگر در توصیف اشراف قوم عاد مى فرماید: «الذین... اترفناهم فى الحیوة الدنیا؛ آنها که در زندگى دنیا به آنان ناز و نعمت داده بودیم.» (مومنون/ 33) در ناز و نعمت زندگى مى کردند که طبیعتا اگر انسان در این حالت از ایمان تهى باشد به دنیا گرایى کشیده مى شود.
با استفاده از آیات فوق و دیگر شواهد موجود که نیازى به ذکر ندارد یکى دیگر از خصوصیات مذموم این قوم دنیاگرایى بوده به عبارت دیگر حب دنیا بوده، که گفته اند حب دنیا سر منشاء تمامى گرفتارى ها و خطاهاست. که مع الاسف بسیارى از انسان ها بدان مبتلا بوده و هستند و بسیارى از بلاها که برسر بشر مى آید از این بیمارى نشأت مى گیرد.
خداوند می فرماید: «ان هوالارجل افترى على الله کذبا؛ [اشراف فاسد قوم عاد مى گفتند] او (هود) فقط مردى دروغگوست که بر خدا افتراء بسته.» (مومنون/ 38)
و نیز مى فرماید: «قال الملأ الذین کفروا من قومه انا لنرئک فى سفاهة و انا لنظنک من الکاذبین؛ اشراف کافر قوم او گفتند، ما تو را در سفاهت (و نادانى و سبک مغزى) مى بینیم و ما مسلما تو را از دروغگویان مى دانیم.» (اعراف/ 66)
و بالاخره در جاى دیگر حضرت هود (ع) قومش را تهمت زنند مى خواند: «قال یا قوم... ان انتم الا مفترون؛ (هود (ع)) گفت: اى قوم من... شما فقط تهمت مى زنید.» (هود/ 50)
از خصوصیات زشت این قوم آن بود که هرگاه سخن منطقى و قانع کننده اى نداشتند به تهمت و افتراء متوسل مى شدند، وقتى نمى توانستند در مقابل کلام منطقى الهى پیامبر خدا سخنى بگویند، پیامبر خدا را دروغگو و افترا زنده برخدا مى خوانند و هرگاه پوچ بودن این اتهام مبرهن و روشن مى گشت پیامبر خدا را سفیه و سبک مغز مى خوانند. و بالاخره هود (ع) نظرش را درباره آنها به صراحت بیان مى فرماید: که شما مردم فقط اتهام مى زنید. که طبیعتا این خصوصیت زشت قوم عاد گسترده بود یعنى آنها تنها به هود (ع) اتهام نمى زدند، بلکه به خدا هم اتهام مى زدند.
خداوند می فرماید: «ان هذا الا خلق الاولین* و ما نحن بمعذبین؛ (قوم عاد مى گفتند) این (انذار به عذاب الهى) همان روش (و افسانه هاى) پیشینیان است. ما هرگز مجازات نخواهیم شد.» (شعراء/ 137- 138)
از جمله خصوصیات مذموم این قوم انکار مجازات الهى بود آنها نه تنها مجازات عالم دیگر را منکر بودند، مجازات در این دنیا را هم انکار مى کردند از این رو علاوه برآیه فوق الذکر، در آیات دیگرى هم اشاره شده که این قوم بارها به پیامبرشان مى گفتند اگر راست مى گویى عذابى را که وعده مى دهى بیاور. که این لحن سخن گفتن بیانگر آن است که هم عذاب را منکر بودند و هم وعده دهند را دروغگو مى دانستند و مى گفتند چیزى نیست که ما را به آن بترسانى.
داستان قرآنی قوم عاد رذایل اخلاقی انکار نبوت بت پرستی حضرت هود (ع) عذاب الهی