ماتریدیان در بحث نبوت و رسالت بیشتر به ضرورت ارسال انبیا و ویژگى هاى نبى و امثال این موضوعات پرداخته اند و تنها برخى از آنان به تبیین مفهوم نبوت و رسالت و رابطه آن دو با یکدیگر توجه کرده اند. بنابر دیدگاه ابوالیسر بزدوى، رسول کسى است که جبرئیل بر او نازل مى شود. رسول براى دعوت قومش فرستاده شده و داراى شریعت است. اما نبى کسى است که خداوند جبرئیل را بر او نازل نکرده و او را شریعتى نیست، بلکه خداوند به وى الهام کرده که مردم را به دین الاهى فراخواند و این مأموریت را در خواب به وى وامى نهد یا از طریق رسولى به وى ابلاغ مى کند که دعوت مردم بروى واجب است، بنابراین بر نبى وحى نمى شود.
از سوى دیگر، ملاعلى قارى در باب تفاوت میان نبى و رسول معتقد است رسول کسى است که مأمور به تبلیغ است، اما نبى کسى است که وحى دریافت مى دارد، اعم از اینکه مأمور به تبلیغ باشد، یا خیر. بنابراین دو اندیشمند مزبور در معناى نبى و رسول اختلاف نظر دارند. ابومعین نسفى نیز در حالى که ظاهرا نبوت و رسالت را به یک مفهوم مى داند، در تعریف رسالت مى گوید: «رسالت سفیر شدن انسانى میان خدا و عقلاى بندگان اوست تا به وسیله آن نقایص آنان را در باب مصالح دو سراى آنان، که عقل هایشان به آن نمى رسد، برطرف سازد.»
یکى از مباحث مطرح شده در باب ضرورت نبوت این است که آیا بعثت انبیا صرفا از امور محسن و نیکوست یا امرى لازم و واجب است. ماتریدیان که به حسن و قبح عقلى عقیده دارند، نبوت را امرى واجب و ضرور مى دانند، اما مراد آنان از وجوب این نیست که فرستادن انبیا امرى است که به ایجاب خداوند یا به ایجاب غیر خداوند، بر خداوند واجب باشد، بلکه مقصود آنان این است که نبوت به مقتضاى حکمت الاهى، حتما محقق مى شود. ماتریدیان براى ضرورت نبوت به نقص دستگاه هاى شناختى انسان از یک سوى، و حکمت خداوند از سوى دیگر تمسک جسته و با اتکا به این دو مطلب به اثبات ضرورت نبوت پرداخته اند. در مجموع، چند وجه ذیل از کلام آنان براى اثبات ضرورت نبوت قابل استفاده است.
1. شناخت منافع و مضار جهان هستى: جهان پیرامون انسان پر از موجودات مضر و خطرناکى است که براى حیات و بقاى او تهدید به شمارمى آیند، و آدمى صرفا به کمک عقل و حس نمى تواند همه منافع و مضار جهان را در یابد. بنابراین لازم است خداوند با فرستادن پیامبرى براى بشر بیان کند که چه چیزهایى مفید و چه چیزهایى زیانبارند. در غیر این صورت، انسان نابود خواهد شد، و این با حکمت الاهى ناسازگارست. ابومعین نسفى در این زمینه، بر نقص حواس و عقل آدمى در تشخیص منافع و مضار جهان تأکید ورزیده، مدعى است از طریق تجربه نمى توان به کشف مضار و منافع جهان دست یافت، زیرا تجربه به هلاکت آدمى خواهد انجامید. وى در تبیین این سخن مى گوید:
«چنین نیست که هر سمى انسان را فورا به قتل برساند، یا اثر هر امر مضرى بلافاصله پس از تناول آن آشکار گردد، بلکه آثار برخى سموم پس از یک هفته یا یک ماه و یا یک سال آشکار مى گردد، و این چیزى است که نزد متخصصان علم جواهر اشیا و طبایع موجود معروف است. بنابراین اگر آدمى پس از یک آزمایش و عدم مشاهده آثار سوء، به استفاده از شىء مورد نظر مبادرت ورزد، پس از مدت زمانى به هلاکت خواهد رسید، و اگر امساک کند و براى هفته ها و ماه ها منتظر ظهور اثر آن براى سایرین بماند، از گرسنگى و تشنگى خواهد مرد.»
2. قطع نزاع هاى آدمیان: رها ساختن انسان ها به حال خود با وجود گرایش هاى گوناگون در وجودشان، به دشمنى و قتال و سرانجام به نابودى خواهد انجامید، و این با حکمت الاهى ناسازگار است. بنابراین لازم است خداوند کسى را براى راهنمایى و قطع نزاع هاى آنان بفرستد.
3. شکر منعم: شکر نعمت عقلا و شرعا واجب است، و از سویى عقل به تنهایى نمى تواند نعمت ها را به تفصیل شناسایى کند و نیز نحوه شکر و سپاس از منعم را دریابد. بنابراین باید پیامبرى فرستاده شود تا هم نعمت هاى خداوند و هم منعم و صفات او، و هم نحوه شکرگزارى از او را به مردم بشناساند.
4. هدایت بشر به سوى سعادت ابدى: حتى اگر بپذیریم آدمى مى تواند (که البته از منظر ماتریدیان نمى تواند) خوب و بد و منافع و مضار این جهان را تشخیص دهد، نمى تواند امورى را که به سعادت و نجات یا به شقاوت و هلاکت ابدى و اخروى او مى انجامد، تشخیص دهد، و نیز نمى داند که خداوند براى انسان صالح و شایسته و کارهاى صالح او چه پاداش هایى مقرر کرده و براى انسان هاى بدکار و کارهاى زشت آنان چه جزاها و عذاب هایى فراهم ساخته است. از این روى، لازم است خداوند پیامبرى براى آدمیان مبعوث دارد که اوامر و نواهى، وعده و وعیدها و نیز حلال و حرام هاى او را براى مردم بازگوید و آنان را به سعادت ابدى رهنمون سازد، و در مواردى که عقل به تنهایى قادر به درک آنهاست، او را حمایت و تأیید کند و در مواردى که عقل ناتوان یا در تردید است، حقیقت امر را براى او بیان کند.
5. اتمام حجت: یکى دیگر از وجوهى که برخى ماتریدیان براى ضرورت و وجوب نبوت بدان تمسک جسته اند، اتمام حجت است، زیرا اگر خداوند پیامبرى نفرستد و احکام الاهى و وعده و وعید خداوند به آدمیان نرسد، کافران براى کفر خود حجتى خواهند داشت. از این روى، براى اتمام حجت نیز نبوت ضرورت مى یابد.
6. نبوت، مقتضاى فضل الاهى: از نگاه ابومنصور ماتریدى، هرچند نقص عقل و دستگاه شناختى آدمى و حکمت الاهى مقتضى نبوت است، اگر بر فرض دستگاه شناختى آدمى نیز کامل مى بود، باز هم به مقتضاى لطف و فضل و احسان خداوند ارسال انبیا لازم بود، که در این صورت، خداوند براى تأیید عقل و مشورت دادن به آن، و همچنین از باب منت، در آسان کردن امور، باید پیامبرانى را به سوى آدمیان گسیل مى داشت.
برخى ماتریدیان براى شناخت پیامبران دو گونه معیار مطرح ساخته اند. نوع نخست به درون مایه ادعاى شخص باز مى گردد: اساسا در صورتى باید به ادعاى نبوت توجه کرد که اولا، ادعاى نبوت در زمانى صورت گیرد که نبوت ممکن باشد، اما اگر این ادعا زمانى (همچون زمان ما) که نبوت در آن امکان پذیر نیست، مطرح شود، از اساس نباید به ادعاى مدعى نبوت وقعى نهاد و بى درنگ باید او را تکذیب کرد، ثانیا؛ باید دید محتواى دعوت او چیست. اگر مدعى امور ناممکن و محال است، بى درنگ باید او را تکذیب کرد. اما اگر امور ممکن و جایزالتحقق را ادعا کند، آنگاه به معیارهاى نوع دوم که به شخص مدعى مربوط مى شود، نوبت مى رسد. در این حالت باید در احوال مدعى، و نیز دلیل هایى که بر حقانیت خود اقامه مى کند، تأمل کرد. این نوع، دو مصداق مهم دارد: معیار بیرونی و درونی.
مهم ترین راه براى شناخت انبیا و مهم ترین معیار براى پذیرش ادعاى نبوت، ارائه معجزه از سوى مدعى است. عموم ماتریدیان، معجزه را یکى از معیارها، یا تنها معیار پذیرش ادعاى نبوت دانسته و بر لزوم و اهمیت آن تأکید کرده اند. از نگاه آنان، هرچند نبوت امرى ضرور و لازم التحقق است، تحقق آن براى شخص خاص امرى ممکن است که باید براى اثبات آن دلیل اقامه کرد و معجزه آورد. افزون بر این، براى تشخیص نبى از شخصى که به دروغ ادعاى نبوت کرده است، راهى جز اقامه دلیل و ارائه معجزه نیست.
اکثریت ماتریدیان، بنابر سیره خود در مباحث کلامى به تعریف معجزه و تعیین حدود و ثغور آن نپرداخته و تنها بر لزوم اتیان آن تأکید ورزیده اند. ابومعین نسفى در تعریف کلامى معجزه مى نویسد: «انها ظهور امر بخلاف العادة فى دار التکلیف لاظهار صدق مدعى النبوة مع نکول من یتحدى به عن معارضة بمثله؛ معجزه ظهور امرى بر خلاف عادت در سراى تکلیف، براى آشکار ساختن صدق مدعى نبوت است، در صورتى که کسى که در پى مبارزه با آن است، از معارضه با آن از طریق آوردن همانند آن، خوددارى ورزد.»
بنابراین تعریف، معجزه امرى خلاف عادت است که با چهار شرط مى تواند دلیلى بر اثبات رسالت باشد: نخست اینکه باید در سراى تکلیف صورت گیرد، زیرا آنچه در سراى آخرت صورت مى گیرد، هرچند برخلاف عادت است، معجزه مصطلح به شمار نمى آید. دوم اینکه؛ براى اظهار صدق مدعى نبوت باشد، زیرا اگر کسى امرى خارق العاده بیاورد و بر اساس آن ادعاى الوهیت کند، این ادعا و دلیل از وى پذیرفته نیست. همچنین اظهار امر خارق العاده به دست اولیاءالله امرى ممکن است، اما معجزه مصطلح به شمار نمى آید. سوم اینکه: براى اظهار صدق باشد، نه براى اظهار کذب، زیرا ممکن است شخص به دروغ ادعاى نبوت کرده، مدعى شود که نشانه نبوت او سخن گفتن انگشتان دست اوست، و خداوند انگشتان دست او را براى تکذیب خود او به نطق آورد. این امر، هرچند امرى خلاف عادت است که مدعى رسالت آورده، اما نشانه کذب اوست. و سرانجام، کسانى که با مدعى نبوت به تحدى و مبارزه برخاسته اند، از آوردن همانند آن بازمانند، زیرا اگر هم مدعى نبوت و هم مخالفان او بتوانند، امرى خارق عادت بیاورند، آن امر خارق عادت از دلالت بر صدق مدعى نبوت ساقط مى شود.
به هر روى، در باب معجزه مسائل فراوانى مطرح مى شود که اکثر ماتریدیان به آنها نپرداخته اند، اما آنچه در این میان اهمیت بیشترى دارد، چگونگى دلالت معجزه بر صدق ادعاى مدعى نبوت است. حقیقت این است که مدعى رسالت، ادعا دارد که از جانب خداوند براى رهبرى و هدایت انسان ها و براى ابلاغ پیام پروردگار به آنان مأموریت یافته است، و سپس معجزه اى براى صدق ادعاى خود اقامه مى کند و مدعى است خداوند چنین کارى را براى او انجام مى دهد. در نتیجه، تحقق معجزه پس از ادعاى رسالت، به مفهوم تأیید رسالت او از جانب خداوند است. گویى خداوند با تحقق معجزه مى فرماید: «این بنده من راست مى گوید». بدین ترتیب معجزه بر صدق ادعاى مدعى نبوت دلالت دارد. افزون بر اینکه ظهور امرى خارق عادت با شرایطى که پیش از این مطرح ساختیم، موجب یقین افراد به ادعاى مدعى نبوت مى شود، زیرا آنان یقین مى کنند که خداوند آن امر خارق عادت را در اختیار این فرد نهاده است و اگر او دروغگو مى بود، بر خداوند بود که او را در این کار موفق ندارد و معجزه را از او بگیرد. نکته اى که باید در پایان بحث معجزه خاطرنشان سازیم این است که دلالت معجزه بر صدق نبوت، براى اهل زمان مدعى نبوت، به مشاهده است، یعنى آنان خود باید ببینند که مدعى نبوت چه معجزاتى آورده است، اما همین معجزات براى نسل هاى بعد، از طریق اخبار متواتر موجب علم قطعى و یقین است.
یکى دیگر از معیارهایى که برخى ماتریدیان، از جمله ابومنصور ماتریدى، براى پذیرش ادعاى رسالت مطرح ساخته اند، ظهور اخلاق پسندیده در فرد است. اگر مدعى رسالت، از خردسالى تا بزرگسالى اخلاقى پسندیده داشته باشد و مردم جز خیر و صفا و تقوا از او ندیده باشند و احوال او به گونه اى باشد که نتوان از راه تعلیم و تربیت بدان دست یافت، این نشانه آن است که وى مورد عنایت خداوند بوده و حضرت حق، او را به چنین مقامى نایل ساخته است. آن گاه اگر او ادعاى نبوت کند، این نشانه صدق او خواهد بود.