در قسمت قبل به مواردی چون ماهیت امر بین الامرین در قرآن و روایات و مرزهاى عقلى و شرعى آزادى اشاره شد. در این قسمت به مواردی چون ادامه پاسخ اعتراض دوم (یعنى نسبت نصب پیامبر و عصمت وی با آزادی و اختیار بشر)، پاسخ اعتراض سوم (یعنى نص بر امامت مخالف با آزادى)، نسبت تکلیف الهى و آزادى بشر و کاربرد آزادى و اراده پرداخته می شود.
دلایل لزوم عصمت
چرا پیامبر یا امام باید عصمت داشته باشد؟
1- اگر پیامبر یا امام، معصوم از گناه و خطا نباشد، وثوق و اعتماد به گفتار و کردار او پیدا نخواهد شد؛ زیرا احتمال مى رود که دروغ بگوید و یا فراموش کند و یا حکمى را ترک کند. در این صورت نمى توان بر او اعتماد کرد و احکام شرع را از او گرفت.
2- اگر گناه کند، در این صورت یا پیروى کردن از او واجب است و یا واجب نیست. اگر واجب باشد، اجتماع ضدین لازم مى آید؛ یعنى از یک طرف واجب است آن کار را انجام بدهیم و از طرف دیگر لازم است آن را ترک کنیم و اجتماع ضدین محال است. و اگر پیروى از او لازم نباشد، نبوت و یا امامت او بى اثر خواهد بود، پس پیامبر و امام گناه نمى کند.
3- اگر گناه کند، باید او را از گناه بازداشت و او را اذیت کرد و از او بیزارى جست؛ با اینکه اذیت کردن و بیزارى از پیامبر یا امام حرام است، پس هیچ گاه گناه نمى کند.
4- اگر پیامبر یا امام مرتکب اشتباه شود، نیاز پیدا مى کند تا کسى او را از اشتباه نگهدارى کند و حق را به او بگوید و کسى که او را نگهدارى مى کند، اگر خود معصوم باشد، پس عصمت لازم است و اگر معصوم نباشد، به دیگرى نیاز پیدا مى کند که او را نگهدارى کند و در این صورت تسلسل لازم مى آید و تسلسل باطل است.
5- از خداى حکیم قبیح است که مردم را وادار به پیروى کردن از کسى کند که گناه مى کند و یا اشتباه دارد؛ زیرا پیروى کردن از گناه و اشتباه امرى قبیح است و بر خداى حکیم قبح آن روشنتر است. و چون خدا مردم را به پیروى از پیامبر و امام وادار نموده، روشن است که آنها گناه و اشتباه ندارند.
6- اگر عصمت نباشد، مردم از او متنفر مى شوند و از او پیروى نمى کنند و پیروى نکردن مردم، نقض غرض نبوت و امامت است؛ زیرا غرض از نبوت و امامت پیروى کردن مردم از پیامبر و امام است. دلیلهاى عقلى و نقلى دیگرى نیز هست که عصمت را در پیامبر و امام لازم مى داند.
پاسخ اعتراض سوم
و اما پاسخ اعتراض سوم؛ یعنى نص بر امامت مخالف با آزادى است.
پیش از این گفتیم به کارگیرى آزادى در تمام افراد بشر نیاز به قانون دارد و قانون باید از طرف خدا باشد و مبلغ قانون خدا نیز پیامبر است. امام، جانشین پیامبر و ادامه دهنده راه اوست و در پیامبر و امام عصمت لازم است. جز خدا کسى نمى تواند فرد معصوم را شناسایى کند و او را به عنوان پیامبر یا امام معرفى نماید. خدا، پیامبر را معرفى مى کند و پیامبر، امام را از طرف خدا. اگر کسى بگوید نصب امام از طرف پیامبر با آزادى مردم مخالف است، باید به این مطلب نیز معتقد شود که نصب پیامبر از طرف خدا نیز با آزادى مردم مخالف است و نتیجه، این خواهد شد که بشر نیاز به امام ندارد، نیاز به پیامبر و نیاز به قانون الهى ندارد؛ دنیاى بشر، دنیاى جنگل است که در آن نظم و انتظام لازم نیست و پایمال شدن حقوق ضعیفان مانعى ندارد و دیگر سخنان باطل و بى اساس که اندیشه صحیح بشرى آن را مردود مى کند.
و چیزى که انسان را به تعجب مى اندازد، اولویت و لزوم افضلیت در امام است که در نوشتار دکتر محمد عماره است؛ از یک طرف ادعا مى کند انسان در انتخاب امام که جانشین پیامبر است باید آزاد باشد و هیچ گونه تضییق و تقییدى نباید آزادى انسان را تهدید کند و از طرف دیگر مى گوید امام باید افضل از تمام امت باشد. در اینجا عبارت او را نقل مى کنیم: «و من الامثلة التى تشهد بذلک موقفهم من امامة الافضل و امامة المفضول و ایهما یقدم على الثانى فى الاختیار لهذا المنصب و بدیهى ان الافضل هو الاولى بالتقدیم ». (دکتر محمد عماره، پیشین، ص 198)
در بخش بیان عزل امام و قدرت مردم بر برکنار کردن امام از منصب خود اگر از او خطایى و یا گناهى دیدند، مى نویسد: از جمله نمونه هایى که گواه بر این مطلب مى باشد، این است که معتزله، امام شدن افضل و مفضول را بررسى نموده و بحث کرده اند که کدام یک از آنها باید امام شود؛ افضل! و یا مفضول. و روشن است که افضل باید امام شود و او سزاوارتر به امامت است. سپس مى گوید چیزى که ملاک فضل است و با بیشتر داشتن آن انسان افضل مى شود، مصلحت اندیشى براى امت است. او در این خصوص چنین بیان داشته است: «ان الفضل المطلوب فى الامامة انما یراد لما یعود على الکافة من المصلحة؛ همانا فضل مطلوب در امامت رعایت مصلحت تمام افراد امت است.» (همان، ص 198.)
پس از بیان این مطلب، شرط دیگرى را نیز بیان داشته و مى گوید: «و کذلک القول فى من یعرف ان انقیاد الناس له اکثر واستنامتهم الیه اتم و شکواهم الیه اعظم فهو بالتقدیم احق » هر کس مردم از او بیشتر فرمانبرى کنند و از او بیشتر به کمال برسند و درد دل خود را بیشتر به او بگویند، سزاوارتر به منصب امامت است. آنگاه صفات زشتى را که نباید در امام باشد، مانند: شتاب زدگى، زودباورى، قضاوت عجولانه، خشونت و شدت در برخورد با مردم و... را بیان کرده است.(همان، ص 199.)
حال این پرسش پیش مى آید که اگر بناست امام افضل باشد، نفوذ کلمه داشته باشد و از صفات زشت منزه باشد و مردم نباید هر کسى را انتخاب کنند، چرا وجود این صفات و شرایط، مخالف با آزادى و حق انتخاب نیست؛ اما اشتراط عصمت که جامع تمام صفات کمال و بیزارى از تمام صفات زشت و قصور است که شیعه با دلالت قرآن و سنت و عقل آن را پذیرفته مانع آزادى است و آیا اعتراف به لزوم امامت افضل اعتراف به لزوم عصمت نیست!؟
علاوه بر این، تمام اندیشمندان اهل سنت که در موضوع امامت سخن گفته و امامت را براى امت اسلام لازم و ضرورى دانسته اند، براى امام صفات ویژه اى را شرط دانسته اند و هیچ اندیشمند و عالمى از اهل سنت یافت نشده است که براى امام اوصافى را لازم نداشته باشد و بگوید هر فاسق و فاجرى مى تواند امام شود.
شیعه نیز براى امام، صفت عصمت را به حکم عقل و شرع لازم مى داند و اگر اعتقاد به عصمت در امام، با آزادى بشر مخالفت دارد، هر صفتى که علماى اهل سنت در امام شرط دانسته اند نیز باید با آزادى بشر مخالف باشد. بنابراین، آمدن پیامبر و امام نه تنها مانع آزادى انسان نیست؛ بلکه پیامبر و امام بهترین راه به کارگیرى آزادى را نشان مى دهند و به همان دلیل که بشر نمى تواند قانون کامل وضع کند و نمى تواند کسى را به عنوان پیامبر معرفى کند و مقام نبوت را به او بدهد، به همان دلیل بشر، خود نمى تواند امام پس از پیامبر را معین کند.
انسان موجوی ذوابعاد
آنچه را در موضوع نیاز به قانون بیان کردیم، ملاحظه بعد مادى انسان است که او را به قانون نیازمند مى کند و اگر انسان را از بعد معنوى نیز ملاحظه کنیم، نیاز به قانون و پیامبر و امام براى او بیشتر خواهد بود. زیرا انسان تنها در بعد مادى خلاصه نمى شود تا بشر بتواند از راه شناخت نیازهاى مادى و دیگر روابط مادى میان افراد جامعه، براى خود قانون وضع کند؛ بلکه انسان داراى دو بعد است؛ بعد مادى و بعد معنوى. اگر بر فرض انسان بتواند بعد مادى خود را شناسایى کند و براى رفع نیازهاى آن، قانونى وضع کند؛ لیکن بعد معنوى انسان ناشناخته است و در هیچ آزمایشگاهى قابل تجزیه و تحلیل و شناخت نیست. اگر تنها براى بعد مادى انسان قانون وضع شود، نیمى از نیازهاى بشر نادیده گرفته شده است. زندگى انسان تنها در این جهان خلاصه نمى شود و دنیاى دیگرى نیز وجود دارد که انسان باید خود را براى آن آماده سازد. ارتباط جسم با روح، بعد مادى و معنوى و دنیا و آخرت انسان تنگاتنگ است و قابل تفکیک و جدایى نیست. آخرت، وجهه ملکوتى زندگى دنیوى است. قرآن مى فرماید: «من کان یرید العاجلة عجلنا له فیها ما تشاء لمن نرید ثم جعلنا له جهنم یصلیها مذموما مدحورا و من اراد الآخرة و سعى لها سعیها و هو مؤمن فاولئک کان سعیهم مشکورا»؛ «هر کس طالب دنیاى نقد باشد، آن مقدار که بخواهیم به او مى دهیم، سپس براى او جهنم را قرار داده ایم که نکوهیده و رانده شده وارد آن مى گردد و هر کس خواهان آخرت باشد و کوشش شایسته آن را انجام دهد، پس کوشش آنان مورد قدردانى قرار خواهد گرفت»، (انعام/ 18،19).
یعنى اگر انسان تنها در اندیشه دنیا باشد و هدفى جز دنیا نداشته باشد، به هدف عالى آخرت نمى رسد؛ ولى لطف و کرم خدا ایجاب مى کند که از همان هدف دنیایى نیز به او بهره اى بدهد.
امام خمینى در موضوع بعد معنوى انسان، چنین مى گوید: خداوند انسان را بر فطرت الهى آفرید که عشق به کمال مطلق است. از این رو همه انسانها از خرد و کلان، عاشق کمالى هستند که نقص در آن نیست، نورى که در آن تاریکى نیست و دانشى که در آن نادانى نیست. پیرو این فطرت، فطرت دیگرى است که بیزارى از هرگونه کوتاهى و نقص است. و روشن است که کمال مطلق خداست و انسان در فطرت خود عاشق خداست، هرچند از آن غافل است. انسان با این دو فطرت باید دو بال بسازد و به آشیانه اصلى که آستانه حضرت دوست و درگاه اوست، پرواز کند.
پس از آفرینش انسان بر این دو فطرت، خداوند مى دانست که به واسطه گرفتار شدن به قواى حیوانى شهوت و غضب و نیروى شیطانى، انسان از فطرت خود دور خواهد ماند. از این رو خداوند پیامبرانى را براى بشارت و انذار فرستاد که احکام آنها بر طبق مقتضاى فطرت اوست تا حجابها را از پیش چشم دل او بردارند و آنها را در سیر و سلوک یار و مددگار باشند. تکالیفى که پیامبران از طرف خدا آورده اند یا بر طبق مقتضاى فطرت اصلى است؛ مانند: دعوت به فضائل اخلاقى و کمالات نفسانى و یا بر طبق فطرت تبعى است؛ مانند: نهى از کفر و شرک و اخلاق زشت براى زنده کردن و کمک دادن به این فطرت.
پس تکالیف الهى همه، الطاف خداست و به منزله داروهایى است براى درمان روانهاى بیمار. پیامبران، طبیبان نفوس و مربیان روانند که نه تنها انسانها را از تاریکى به روشنى هدایت مى کنند و از نقص به کمال مى برند؛ بلکه برزخ ها و موقف هاى قیامت نیز از عنایتهاى خداست و هر موقفى مانند بیمارستانى است که روانهاى مریض را در آن درمان مى کنند و اگر در این بیمارستانها درمان نیافت، آخرین درمان او کیفر آتش است. (رساله طلب و اراده، ص 152.) در این سخن، فلسفه احکام الهى به اجمال بیان و حکمت آمدن پیامبران به این صورت روشن شده است:
1- آمدن پیامبران براى برداشتن حجابها از سیر و سلوک مردم به سوى خدا است.
2- دستورات دین موافق با فطرت اصلى انسان مى باشد که عشق به کمال مطلوب است.
3- احکام دین، فطرت انسان را براى حرکت به سوى خدا و پرواز به درگاه او کمک مى دهند.
4- باز داشتن مردم از کفر و شرک و پرهیز دادن آنها از اخلاق زشت، براى برداشتن مانع از رسیدن به کمال است.
5- احکام دین تفضل و عنایت خداست براى رها ساختن انسان از زندان طبیعت و آزادى براى سیر و سلوک به سوى خدا.
6- تکالیف الهى، الطاف اوست و درمان دردهاى روان است و پیامبران، اطباى نفوس هستند و مواقف در قیامت و عالم برزخ بیمارستان درمان بخش جانهاى بیمار است.
نسبت تکلیف الهى با آزادى و اختیار بشر
با توجه به گفتار گذشته، روشن شد که بهترین قانونى که مى تواند راه به کارگیرى آزادى را به انسان بیاموزد و او را از قید و بند شهوات و زندان طبیعت و اسارت غضب رها سازد، قانون الهى است که توسط پیامبران به بشر ابلاغ مى شود. ضمن اینکه سفارشهایى هم از قرآن و حدیث در آسان بودن دین و سخت نبودن دستورات خدا شده است: «یریدالله بکم الیسر و لایرید بکم العسر»؛ «خداوند آسانى را براى شما خواسته است و سخت گیرى را نخواسته است.» (بقره/ 185.)
«و ما جعل علیکم فى الدین من حرج»؛ «خداوند در دین بر شما سختى قرار نداده است»، (حج/ 78).
و امام سجاد (ع) فرمود: «واعلم ان الله یراد بالیسر و لایراد بالعسر کما اراد بخلقه التیسیر و لم یرد بهم التعسیر»، (تحف العقول، ص 187.) و بدان خدا را با آسان گیرى باید پیروى کرد نه با سخت گیرى، چنانچه خداوند از بندگانش آسان گیرى را خواسته و سخت گیرى را براى آنها نخواسته است. و همچنین قواعد عقلى، اصولى، کلامى و فقهى بسیارى که براى آسان گیرى تکالیف انسان، تشریع شده است که به عنوان نمونه، 54 قاعده را در فقه مى توان نام برد. بنابراین، هر چند خداوند براى هدایت بشر و سعادت انسان، تکالیفى را بر عهده وى نهاده است؛ لیکن آزادى و حق انتخاب را از او نگرفته است و در انتخاب راه هدایت و یا چاه ضلالت، او را آزاد گذاشته است:
«انا هدیناه السبیل اما شاکرا او کفورا»؛ «ما به انسان راه را نشان داده ایم»، (انسان/ 2). خواه سپاسگزار باشد و یا ناسپاس. و حتى این آزادى تا اندازه اى است که حق انتخاب دین را نیز به مردم واگذار کرده است: «لا اکراه فى الدین قد تبین الرشد من الغى فمن یکفر بالطاغوت و یؤمن بالله فقد استمسک بالعروة الوثقى لا انفصام لها والله سمیع علیم»؛ «در انتخاب دین اکراه نیست، راه رشد از گمراهى روشن و جدا شده است، پس هر کس به طاغوت کافر شود و به خدا ایمان آورد، به دستگیره محکم چنگ زده، از آن جدا شدنى نیست و خداوند شنوا و داناست. خداوند به انسان اراده عنایت فرموده و او را آزاد گذاشته است؛ او مى تواند خدا را انتخاب کند یا شیطان را، آخرت را یا دنیا را، بهشت یا جهنم را، سعادت یا شقاوت را، سرافرازى یا سرافکندگى را»، (بقره/ 256).
«تریدون عرض الدنیا والله یرید الآخرة»؛ «شما متاع دنیا را مى خواهید و خداوند آخرت را براى شما مى خواهد. (انفال/ 67) «و من یرد ثواب الدنیا نؤته منها»، (آل عمران/ 145.) هر کس پاداش دنیایى را بخواهد، بهره اى از آن را به او مى دهیم. «و من یرد ثواب الآخرة نؤته منها»، (همان.) هر کس پاداش آخرت را بخواهد، بهره اى از آن را به او مى دهیم.
این آیات و دیگر آیاتى که در این زمینه نازل شده است، به ما نشان مى دهد که تحمیل عقیده بر کسى مجاز نیست و اصول دین و اعتقادات باید با اندیشه و استدلال پذیرفته شود یا نه با زور و اجبار: «من کان یرید الحیاة الدنیا و زینتها نوف الیهم اعمالهم فیها» (هود/ 15) هر کس زندگى و زیور دنیا را بخواهد، پاداش کارهاى او را در این دنیا به او مى دهیم ولیکن هر کس آخرت را بخواهد و براى آن تلاش کند، خداوند او را کمک کرده و بر پاداش او مى افزاید. «و من کان یرید حرث الآخرة نزد له فى حرثه؛ هر کس کشتزار آخرت را بخواهد، ما آن را افزون مى کنیم.» (شورى/ 20).
کاربرد آزادى و اراده
اراده و آزادى تا آنجا کاربرد دارد که مى تواند سبب تغییر حکم شرع شود و حکم شرع را به دنبال خود بکشد، براى اثبات این مطلب، باید به ارج نهادن شرع به سیره و بناى عقلا، عرف و عادت، سیره متشرعه و اجماع بر برخى از مبانى توجه کرد که همه نشانگر نقش بسیار مهم آزادى و اراده او در سرنوشت و نظم زندگانى و درک وظیفه شرعى است. بناى عقلا و عرف، نقش بسیار اساسى در بنیان احکام شرع دارد که بسیارى از احکام شرع در اصول وفقه بر همین پایه و اساس بنیان نهاده مى شود؛ مانند: حجیت ظهورات، حجیت خبر ثقه، قراردادهاى اجتماعى، پیمانها، عهدها، ازدواج، خرید و فروش، اجاره صلح، بخشش، تشخیص مفاهیم وارده از شرع، تعیین موضوع و متعلق احکام شرع و دیگر امورى که در ارتباط با احکام شرع هستند و مى توانند احکام شرع را تغییر داده و حالت و یا موضوع حکم را عوض نمایند و در نتیجه، حکم شرع نیز عوض شود که باز کردن این عنوان و توضیح مطالب ذکر شده نیاز به بررسى بسیار زیادى دارد. اسلام حتى پیروان سایر ادیان الهى اهل کتاب را نیز به رسمیت مى شناسد و به عقیده آنها احترام مى نهد. امام هادى (ع) فرمود: ما مى گوییم؛ خداوند بندگانش را بر کارهایشان پاداش مى دهد و با آن اراده و اختیارى که به آنها عنایت فرموده، توانایى انتخاب را به آنها داده است. (على بن شعبة، پیشین، ص 342.)
فرمود ما مى گوییم، خداوند با قدرت خود، مردم را آفرید و حق انتخاب سرنوشت را به آنها عنایت فرمود. با حق انتخاب، عبادت کردن را از آنها خواسته است و به آنها امر و نهى کرده است و پیروى کردن از آنها (امر و نهى) خواسته و پسندیده است. (همان، ص 344) از امیرالمؤمنین (ع) پرسیدند، با چه چیز خدایت را شناختى؟ فرمود: با توانایى تمیز دادن و حق انتخابى که خدا به من داده است و با عقلى که مرا راهنمایى مى کند. (همان، ص 345) از امام صادق (ع) پرسیدند، چرا خداوند تمامى مردم را خداشناس و پیرو حق نیافرید با اینکه مى توانست. فرمود: اگر خداوند آنها را مطیع مى آفرید، سزاوار پاداش نبودند. اگر مردم با انتخاب خود اطاعت نکنند، بهشت و جهنم براى چیست؟ خداوند مردم را آفرید و به آنها دستور پیروى داد و از نافرمانى نهى کرد و با فرستادن پیامبران، حجت را تمام کرد و با فرستادن کتابهاى آسمانى عذر آنها را قطع نمود تا مردم، خود اطاعت را انتخاب کنند و سزاوار پاداش شوند و یا نافرمانى را انتخاب کنند تا کیفر شوند. (طبرسى، احتجاج، ص 340)
خلاصه
1- ریشه و مبانى کلامى و فقهى آزادى و حریت در مذهب شیعه سه اصل برائت، عدم ولایت و اراده و اختیار است که هر سه در مذهب شیعه ثابت شده است.
2- شیعه که از طرفداران اراده و اختیار در انسان است، عدالت را در خداوند پذیرفته و حسن و قبح ذاتى اشیاء را که با درک مستقل عقل شناخته مى شود، قبول کرده و کارهاى خدا را هدفمند دانسته است.
3- قول به جبر و قول به تفویض باطل است و راه معقول و صحیح، امر بین الامرین است که قرآن و سنت و عقل نیز آن را مى پذیرد.
4- اراده در انسان از کارهاى بدون واسطه نفس است و نیاز به مقدمه اى ندارد.
5- به کارگیرى آزادى براى تمام افراد بشر ممکن نیست و براى نشان دادن بهترین راه به کارگیرى آزادى براى تمام افراد بشر، نیاز به قانون است تا بتواند خواسته هاى مردم را تعدیل و کنترل نماید و رساترین و جامع ترین قانون، قانون الهى است که توسط پیامبر به بندگان خدا ابلاغ مى گردد.
6- نصب پیامبر و امام از طرف خدا با آزادى بشر مخالفتى ندارد.
و به همان دلیل که قانون را خدا باید وضع کند، پیامبر و امام را نیز خدا باید نصب کند.
7- معصوم بودن از گناه و خطا در پیامبر و امام، امرى لازم و ضرورى مى باشد که با دلیل قرآن وسنت وعقل به اثبات رسیده است و به همان دلیل که خدا باید فرد معصوم را به عنوان پیامبراعلام کند، به همان دلیل امام معصوم را نیز خدا باید توسط پیامبر اعلام کند.
8- تکالیف الهى با آزادى بشر مخالفتى ندارد و تکلیف، همان قانون الهى است که باید از طرف خدا ابلاغ شود تا تمام افراد بشر بتوانند به طور مساوى از آزادى بهره گیرند.
9- فقه شیعه با آزادى و حریت انسان مخالفتى ندارد و در این زمینه بیش از پنجاه قاعده کلى در ارتباط با آزادى و آسان گیرى بر بندگان خدا، وجود دارد.
10- فقه نه تنها با آزادى و اراده انسان مخالفتى ندارد؛ بلکه آزادى و اراده بشر مى تواند سبب تغییر حکم شرع شود. با اراده انسان موضوع حکم و یا حالت آن تغییر پیدا مى کند و در نتیجه حکم شرع نیز تغییر پیدا مى کند.