پیشینه ظهور مارقه
این گروه به پنج نام، مارقه، شرات، خوارج، حروریه و محکمه خوانده مى شوند، اما نام قدیمى اى که درباره اش اخبارى از پیامبر (ص) آمده همان «مارقه» است. ابراهیم بن محمد تیمى، قاضى بصره با سند خود نقل کرده است که على (ع) براى رسول خدا (ص) از یمن هدیه اى فرستاد. پیامبر آن را چهار بخش کرده، به هر یک از اقرع بن حابس مجاشعى، زیدالخیل طائى، علقمة بن علاثه کلابى و عیینة بن حصن فزارى، یک چهارم آن را بخشید. سپس مردى پریشان حال، با چشم هاى گود افتاده و پیشانى برآمده نزد آن حضرت آمد و گفت: «شما در این تقسیم، خدا را در نظر نگرفتید!» پیامبر (ص) از سخن وى به خشم آمد، به حدى که گونه هایش سرخ شد. آنگاه فرمود: «خداوند مرا بر اهل زمین امین دانسته است و تو مرا در تقسیم این مال ناچیز امین نمى شمرى؟!» عمر برخاست و گفت: «آیا بهتر نیست او را بکشیم؟» پیامبر اکرم (ص) فرمود: «إنه یکون من ضئضئ هذا قوم یمرقون من الدین، کما یمرق السهم من الرمیة، فینظر فی قذذه، فلا یوجد فیه شیء ینظر فی نصله، فلا یوجد فیه شیء قد سبق الفرث والدم؛ آیتهم رجل أسود أحد ثدییه مثل ثدی المرأة مثل البضعة تدردر»؛ «در آینده، از تیره و تبار این شخص گروهى از دین بیرون مى شوند، چنان که تیر از شکار با سرعتى مى گذرد که اگر در پر آن نگریسته شود، هیچ اثرى بر آن نیست و اگر تیزى نوک آن نیز دیده شود، چیزى یافت نمى شود؛ با آنکه تیر از سرگین و خون گذشته است. نشان این گروه، مردى سیاه است که یکى از دو پستانش مانند پستان زنان و چون پاره گوشتى لرزان است.»
وجه تسمیۀ مارقه
اهل لغت در تفسیر این حدیث مى گویند: «رمیة» همان «مرمیه» و به معناى طرد شده و تحت تعقیب است وآن را از این جهت مؤنث آورده اند. این واژه بر وزن «فعیلة» و به معناى «مفعولة» است؛ مانند «ضحیه» که به معناى «قربانى شده» است. در مثل آمده است: بئس الرمیة الأرنب (خرگوش، بد شکارى است)، و گفته مى شود این ذبیحه تو به منزله «ضحیه» است.
همچنین، زمانى مى گویند: «مرق السهم» که تیر پس از خوردن به شکار، به خاطر تیزى پیکان، از سوى دیگرش بیرون آید و چیزى از خون و سرگین به خود نگیرد؛ یعنى مارقان در دین وارد شدند و سپس به تندى گذر تیر از شکار از آن بیرون رفتند و بى بهره بودنشان از دین و کم مایگى شان از آن به عارى بودن تیر و کمى بهره آن از خون و سرگین شکار مانند شده است. «قذذ» پر تیر و مفرد آن «قذة» است. «الأقذ» تیرى است که پر ندارد؛ چنان که در حدیث هم آمده است: «حذوالنعل بالنعل و القذة بالقذة». ابوعمرو شیبانى گفته: «نضى» به معناى نوک تیر است؛ زیرا به گفته اصمعى «نصل» را پس از «نضى» ذکر کرده اند. «نصل» آهنى مانند قطعه آهن موجود در انتهاى نیزه است. «بضعة» یعنى پاره اى از گوشت و «تدردر»، «تقلقل» و «تدلدل» یک معنا دارند، لرزان است و مى آید و مى رود.
این حدیث را به شکل دیگرى نیز نقل کرده اند؛ هنگامى که رسول خدا پس از جنگ حنین، غنائم جنگى قبیله هوازن را براى جلب نظر دیگران به اسلام تقسیم مى کرد، مردى از تمیم به نام «ذوالخویصره» یا «ذوالخنیصره» گفت: «در این تقسیم خدا در نظر گرفته نشده است و عادلانه نیست!» این خبر به پیامبر (ص) رسید و آن حضرت فرمود: «اگر خدا و پیامبرش عادل نباشند، چه کسى عادل است؟!» عمر بن خطاب گفت: «اى پیامبر، بگذار گردن این منافق را بزنم.» پیامبر (ص) فرمود: «در نسل او افرادى خواهند آمد که از دین درمى گذرند، چنان که تیر از شکار مى گذرد و هرگز به دین برنمى گردند.»
احادیث دیگرى دربارۀ مارقین
در حدیث دیگرى آمده است: «اینان آتش گیره دوزخ اند و اگر کسى آنان را بکشد، پاداش مى یابد» و فرمود: «خوشا آنکه آنها را بکشد و آنها او را بکشند.» در حدیث دیگر چنین آمده است: «به زودى دو گروه بزرگ از امت من به پیکار برمى خیزند. گروهى از این دو، از دین بیرون مىشوند و گروه نخست اینان را مى کشند.»
در حدیث دیگرى، پیامبر (ص) در وصف مارقان فرموده است: «نشانه شان تراشیدن سر است. قرآن مى خوانند، بى آنکه قرائتشان از استخوان جناغ سینه بالاتر رود. علامتشان مردى است که دستش ناقص است.»
به صورت دیگرى نیز روایت شده است که پیامبر (ص) به مردى که در حال سجده بود، نگریست و فرمود: «آیا کسى هست که این شخص را بکشد؟» ابوبکر آستین بالا زد و آهنگ قتل او کرد. سپس نزد پیامبر (ص) بازگشت و گفت: آیا مردى را بکشم که گوینده «لا إله الا الله» است؟! دوباره آن حضرت فرمود: «آیا مردى نیست که او را بکشد؟!» عمر نیز مانند ابوبکر رفتار کرد. سومین بار، على بن ابى طالب (ع) به قصد وى حرکت کرد، اما او را ندید. آنگاه رسول خدا (ص) فرمود: «اگر کشته مى شد، او اولین و آخرین فتنه بود. فتنه ها ریشه کن مى شد.» در حدیث است که پیامبر (ص) درباره کسى که در نهروان کشته شود، فرمود: «هوشیطان الردهة؛ او شیطان گنداب است». به گفته ابن قتیبه، «الردهه» چاله هایى در کوه اند که آب گندیده در آنها جمع مى شود.
حدیث پیامبر (ص) دربارۀ ناکثین، مارقین و قاسطان
در حدیث دیگرى است که پیامبر (ص) به على (ع) فرمود: «تو با ناکثان (پیمان شکنان)، مارقان (از دین بیرون شدگان) و قاسطان (سرکشان و طاغیان) جنگ خواهى کرد.» در مقام تأویل این حدیث گفته اند: ناکثان اصحاب جمل اند؛ زیرا طلحه و زبیر پس از بیعت با على، ساز مخالفت زدند و بیعت خود را شکسته، به جنگ با وى پرداختند و پیروانشان ناکثین نامیده شدند. وقتى کسى بیعت خود را بشکند، گفته مى شود: «نکث البیعة». خداوند عزوجل مى فرماید: «و من نکث فانما ینکث على نفسه» (فتح، 10)؛ «پس هر کس که پیمان شکند، همانا به زیان خویش پیمان شکسته است.»
قاسطان را به اهل صفین معاویه و یارانش تأویل کرده اند. «قاسط» به معناى ستمگر است. خداوند عزوجل مى فرماید: «و اما القاسطون فکانوا لجهنم حطبا.» (جن، 15)؛ و اما کژراهان همانا هیزم جهنم خواهند بود.» به طور کلى، ماده «قسط» هر گاه بر وزن فعل، یفعل استعمال شود، به معناى ستم و اگر بر وزن «أفعل، یفعل» به کار رود، به معناى عدل است.
تفسیر مارقین نیز قبلا گذشت که چون از دین خارج شدند، چنین نامى گرفتند و تأویل حدیث پیامبر اکرم(ص) به نحوى که گذشت، نیز با سخن آن حضرت همخوانى دارد؛ زیرا امیرالمؤمنین (ع) پس از پیامبر، جز با سه دسته یاد شده نجنگید.
گفته مى شود: پس از آنکه على از جنگ با مارقان آسوده شد، فرمان داد تا در میان کشته ها بگردند و مخدج آنکه دستش ناقص است را بیابند. سپاهیان گشتند، اما او را نیافتند، به طورى که حضرت ناراحت شد. یکى از لشکریان گفت: «اى امیرمؤمنان، به خدا سوگند، مخدج در میان کشته ها نیست.» على (ع) فرمود: «به خدا قسم به من دروغ گفته نشده است و من هم دروغ نمى گویم.» در همین زمان مردى آمد و گفت: اى امیرمؤمنان، او را پیدا کردیم. حضرت سر به سجده گذاشت اساسا على (ع) هر گاه خبرى مسرت بخش از فتوحات جنگى دریافت مى کرد، سر به سجده مى گذاشت و مى فرمود: «اگر چیزى با فضیلت تر از این سراغ داشتم، انجام مى دادم» و سپس فرمود: «نشانه اش آن است که دستش مانند پستان و داراى موهایى مانند موى سبیل گربه است. آن دست ناقصش را نزدم بیاورید.» چون چنین کردند، آن را در معرض دید لشکریان گذاشت. گفته شده است که آن مرد از میان کشته ها بیرون کشیده شد، در حالى که پستانى مانند پستان زن ها داشت. «مارقه» همان نام قدیمى خوارج است که درباره آنها احادیثى از پیامبر (ص) نقل شده است و دیگر نام ها بعدها پیدا شد. البته، خوارج این نام را ناخوش مى دارند و از آن، به خاطر روایات و نیز زشتى معنایش، دورى مى کنند. مى کوشند تا نام مارقه بر ایشان اطلاق نشود، در حالى که از دیگر نام ها پروایى ندارند!
دیگر اسامی مارقه
1- حروریه
به مارقه «حروریه» نیز گفته مى شود، زیرا در حروراء، که مکانى است در منطقه نهروان، منزل گرفتند. آنان در این نقطه جمع شدند و امیرمؤمنان (ع) با آنان مناظره کرد و در نتیجه، دو هزار تن از ایشان از مخالفت دست برداشتند. آن حضرت فرمود: «شما را چه بنامم؟! شما حروریانید، زیرا در حروراء گرد آمده اید.» سید اسماعیل حمیرى در این باره خطاب به شیعیان گفته است:
أنتم قلیل من کثیر فاقصدوا *** و دعوا التعمق و احذروا أن تمرقوا
إن الذین بنهروان إنما *** مرقوا من الإسلام حین تعمقوا
نزعوا غداتئذ لحکم واقع *** عندالحکومة جاهلین فاغرقوا
ترجمه؛ «شما گروهى اندک از مسلمانانید. پس میانه رو بوده، از تعمق کردن دورى کنید و بترسید از این که از اسلام خارج شوید. کسانى که در نهروان بودند، به دلیل همان تعمق ها بود که از اسلام بیرون رفتند. در آن صبحگاه، جاهلانه به خاطر حکمى که در حکمیت صادر شده بود، منحرف شدند و خود نیز غرق شدند.»
نهروان، به ضم نون و راء هم تلفظ شده است. طرماح گفته است:
قل فی شط نهروان اغتماضی، ترجمه: من به ندرت در رودخانه نهروان چشم خود را فرو مى بندم.
ابوبکر نیز این کلمه را با ضم نون و راء روایت کرده است، اما ثعلب گفته: نهروان (به فتح نون و راء). در مقام نسبت به حروراء گفته مى شود: حروراوى و به طور کلى، قاعده در هر کلمه اى که آخرش الف تأنیث ممدود باشد، همین است، اما چون نسبت به شهر نسبت داده شده است، با حذف زوائد، گفته مى شود حرورى. شاعر هم گفته است:
أکر على الحروریین مهری *** لأحملهم على وضح الطریق
ترجمه: «اسبم را بر حروریان جولان مى دهم تا آنان را به راه روشن درآورم.»
(ادامه دارد...)
(در قسمت بعد به دیگر نامهای خوارج (محکمه، شرات و خوارج) و دیدگاه هاى اصلى ایشان اشاره خواهد شد.)