ابن سینا پزشک نامی، عالم (Scientist) بزرگ و خلاصه رئیس فیلسوفان عالم اسلام است. با اینکه در قرون وسطی زندگی می کرده، ولی هرگز روحیه و اندیشه قرون وسطایی نداشته است. او همچون فیلسوفان دوره تجدید حیات علمی و فرهنگی (رنسانس) مخالف هر نوع تحجر و تقلید بوده و سند درستی هر امری را عقل و تجربه می شناخته و با سعه صدر و دیدی فراتر از زمان و محیط خود به مسائل می نگریسته و برای انکار چیزی تا دلیل و برهان روشنی نمی یافته، آن را در بوته امکان می نهاده است. از این روی شهود عرفا و کرامات اولیا را از دید عقلی ممکن می دانسته و در برخی از رسالات و کتابهایش به توجیه فلسفی آنها پرداخته است. این امر باعث شده عده ای نوعی عرفان به وی نسبت دهند و حتی احیانا او را صوفی وحدت وجودی پندارند، که به نظر بعید می نماید. زیرا چنانکه در متن مقاله خواهیم دید از مطالعه احوال و آثار وی برمی آید که او هرگز به سیر و سلوک نپرداخته و راه و روش صوفیان در پیش نگرفته، بلکه از آغاز تا پایان زندگانیش همچنان عالم و فیلسوف و پایبند عقل و استدلال بوده و براستی فیلسوف به دنیا آمده و فیلسوف از دنیا رفته است.
اهل فضل می دانند که موضوع عرفان ابن سینا یکی از موضوعات جالب توجه و بحث انگیز است که از زمان خود ابن سینا تا کنون مورد بحث اهل تحقیق و دانشوران مسلمان و غیر مسلمان واقع شده و درباره آن نظرات مختلف و متفاوت پدید آمده است.
در این قسمت از مقاله نخست نظرات آنان را آورده و به بررسی موضوع و اظهارنظر آنها پرداخته می شود.
آقای پرفسور برتلس عضو آکادمی علوم شوروی، که در کنگره و جشن هزاره ابن سینا که از اول تا دهم اردیبهشت مال سال 1333 شمسی در تهران و همدان برگزار شد سمت ریاست هیئت نمایندگی اتحاد جماهیر شوروی سابق را داشتند و خطابه ای تحت عنوان رباعیات ابن سینا ایراد کرده اند. چنانکه از عنوان مزبور پیداست موضوع خطابه عرفان و تصوف نبوده ولی در ضمن سخن از رباعیات منسوب به این عالم و فیلسوف بزرگ، که احیانا با اندیشه های صوفیانه سازگار است، اصالت و نسبت آنها را مورد تردید قرار داده و در پایان خطابه هر نوع اندیشه صوفیانه و عارفانه را از ابن سینا سلب کرده است.
استاد فقید آقای دکتر علی اکبر سیاسی و استاد و رئیس اسبق دانشگاه تهران نیز در همان کنگره خطابه ای با عنوان «علم النفس ابن سینا و تطبیق آن با روانشناسی جدید» ایراد و در ضمن به نظر عرفانی ابن سینا اشاره کرده و نوشته است:
«نظر ابن سینا درباره عقول مختلف و دخالت آنها در چگونگی حصول معرفت و وصول به حق تا حدی جنبه عرفانی فلسفه این حکیم را آشکار می سازد و معلوم می دارد که نسبت به اشراق و کشف و شهود عقیده مند است یعنی حکمت افلاطون و نوافلاطونیان نیز در فکر او بی تاثیر نبوده است. با اینهمه باید دانست که او در درجه اول عالم و فیلسوف است و بعد از معلم اول بزرگترین پیشوای حکمت مشاء به شمار می رود و این حقیقت مسلم در عرفان او تاثیر مخصوص بخشیده و به آن جنبه بدیعی داده است، که از مطالعه بیان او درباره مراحلی که نفس باید بپیماید تا به «معرفه الله» نائل گردد به خوبی نمایان می شود. نظر ابن سینا برای حصول معرفت و وصول به حق اجمالا این است: اولا برای وصول به حق هرچند که شوق و وجد و حال مفید و احیانا لازم است، ولی کافی نیست، بلکه باید حتما تعلم در کار باشد تا نفس استعداد تام برای اتصال به عقل فعال حاصل کند. ثانیا وصول به حق یگانگی و اتحاد نیست، اتحاد عاقل و معقول محال است مگر در موردی که نفس ذات خود را درک کند. ثالثا وقتی نفس استعداد و قابلیت وصول به حق را حاصل کرد این وصول خواه ناخواه صورت می گیرد، چنانکه می دانیم عرفان کلاسی در این سه موضوع نظر دیگری دارد. حاصل اینکه برای ابن سینا طریق سیر و سلوک روشن و معین است. در این راه سر و کار جوینده از آغاز تا انجام با تعلم و تعقل می باشد.
چنانکه ملاحظه شد استاد برای ابن سینا نوعی عرفان قائل است، که با عرفان متعارف فرق دارد. به نظر من این قولی صحیح و درست است، اما مجمل و مبهم است و نیازمند به تشریح و توضیح است.
استاد بدیع الزمان فروزانفر همان هزاره، خطابه ای با عنوان «ابوعلی سینا و تصوف» ایراد کرده و در آغاز خطابه چنین فرموده اند: «موضوعی که برگزیده ام چنانکه عنوان خطابه حکایت می کند بحثی است درباره بوعلی و ارتباط وی با تصوف که شیخ چنانکه بیاید، در بعضی کتب و رسائل خود آن را تایید و تقویت نموده و در پاره ای موارد برخلاف در تضعیف آن اشاراتی فرموده است.»
استاد پس از بحث نسبتا طولانی چنین نتیجه گرفته است که: «این نکته ضوروت دارد که شیخ را (با خدمت نمایانی که به تصوف کرده است) از طبقه سالکان و صوفیان نمی توان شمرد.»
استاد در سخنرانی دیگری که در خصوص خواجه نصیرالدین طوسی در سال 1318 در آموزشگاه پرورش افکار بدون اظهار نظر درباره صوفی بودن ابن سینا، کرده چنین نظر داده است: «از اوایل قرن پنجم حکمت به تصوف نزدیک گردیده و بعضی از متصوفه و حکمای قرن پنجم، مانند ابوعلی سینا که فصلی در مقامات عرفا ضمیمه کتاب اشارات کرده و عین القضاه از متصوفه قرن پنجم و اوایل قرن ششم که تصوف را با فلسفه جمع کرده بود، مقدمات ارتباط آن دو رشته را فراهم ساختند و کمتر حکیمی بود که عرفان نداند و یا صوفی و عارفی که بر مبادی حکمت وقوف حاصل نکند و در نتیجه حکما اهل ریاضت شدند و فلسفه جدیدی در اواسط قرن ششم پدید آمد، که با مبانی ارسطو و طریق مشائین مخالفت کامل داشت و هم در منطق و هم در علوم طبیعی و الهی افکار تازه را متضمن بود، که نتیجه تصدیق آنها از میان رفتن اصول مشائین محسوب می شد.»
مشاهده شد که نظر استاد فروزانفر از این جهت که نوع عرفان ابن سینا را مشخص نکرد مبهم تر از نشر مرحوم دکتر سیاسی است و اینکه فرمود شیخ خدمت شایانی به تصوف کرده، چنانکه بعدا خواهیم گفت محل تامل است ولی این نکته، «که او را از طبقه سالکان و صوفیان نمی توان شمرد» درست و بسیار دقیق است.
استاد دکتر سیدصادق گوهرین هم در کتاب خود به نام «حجه الحق ابوعلی سینا» نوشته است:
«وی در اواخر عمر به حکمت اشراق و اصول تصوف گرایید. فیلسوف معروف شرق که عشق را از اقسام مرض ماخولیا می دانست و عمری را در سلمنا ولا نسلم اقوال فیلسوفان گذرانیده بود و برای طالب علمان به تصنیف کتب و شرح و تفسیر اقوال فلاسفه می پرداخت در اواخر عمر رساله العشق نوشت و در نمط عاشر اشارات به بسیاری از اصول صوفیان توجه مخصوصی مبذول داشت.»
در نظر این استاد بزرگوار نیز ابهاماتی وجود دارد زیرا منظور وی از این عبارت که «به بسیاری از اصول صوفیان توجه مخصوصی مبذول داشت» روشن نیست اگر منظور این باش که ابن سینا در رساله العشق و نمط عاشر اشارات سخنانی نظیر سخنان صوفیه آورده است، این قولی است مسلم و غیر قابل بحث. و اما اگر منظور این باشد که او به عرفان به معنای متعارف نظر داشته و به اصطلاح اهل سیر و سلوک بوده، چنانکه خواهیم گفت ناصواب و نادرست است.
استاد سعید نفیسی در کتاب پورسینا می نویسد:
اصول الهی بودن روح در فکر او (ابن سینا) جنبه تصوفی پیدا کرده و تا اندازه ای هم شاعرانه است چنانکه گویند احتیاج مادی وقتی او را وادار کرده است، که برای رهایی از بدخواهان جامه درویشان بپوشد. ممکن است این حالت را نیز ضرورت به او تلقین کرده باشد.
پس تصوف در افکار او عقیده عارضیست که سبب جلوه اصول عقاید اوست ولی اساس و پایه افکار او نیست.
اما معلوم نیست که مقصود استاد از این عبارت که «ممکن است این حالت را نیز ضرورت به او تلقین کرده باشد» چیست. اگر مقصود این باشد که ابن سینا در تفکرات علمی و فلسفی خود، عقل را از رسیدن به حقایق ناتوان دیده و در نتیجه ناگزیر از کشف و شهود سخن رانده قابل توجیه است. ولی فاقد دلیل و شاهد است. گذشته از این استاد این نکته را روشن نمی کند، که عرفان ابن سینا با عرفان متعارف چه نسبتی دارد آیا او در نهایت و به اقتضای ضرورت به سیر و سلوک پرداخته و به طوری ورای طور عقل قائل شده، یا نه.
استاد فقید آقای محمدتقی جعفری هم در هزاره ابن سینا در اسفندماه 1359 که در تهران تشکیل شد، سخنرانی کوتاهی با عنوان «علم و عرفان از دیدگاه معرفتی ابن سینا» کردند، ایشان بدون اظهار نظر صریح درباره صوفی بودن ابن سینا، روی این نکته تاکید کرده اند که در دیدگاه ابن سینا میان علم و عرفان تضادی موجود نیست. اگر مقصود استاد این باشد، که ابن سینا شهود عرفانی و کرامات عرفا را از نظر علمی و فلسفی ممکن می دانسته، عقیده ای صائب و واقعی است. ولی اگر منظور این باشد که نظر فلاسفه و عرفا در مسائل مربوط یکسان است و در میان آنها اختلافی موجود نیست، نظری ناصواب و غیر واقعی است، که در طول تاریخ میان آنها، همواره اختلاف عقیده موجود بوده است.
استاد فقید آقای دکتر شرف در مقاله مفصل و ممتعی که در دائره المعارف اسلامی نوشته، به حق و به صراحت هر نوع اندیشه عرفانی را از ابن سینا نفی کرده و او را فیلسوفی عقل گرا شناخته است. اما به دنبال این اظهارنظر صریح عبارات ذیل را آورده که پر از ابهام است:
«اگر بتوانیم نزد وی از عرفان سخن بگوییم این یک عرفان عقل گرایانه (راسیونالیست) است. عرفانی که با جذبه و شور و شطح صوفیانه و با طوری ورای طور عقل سروکار ندارد، بلکه عرفانی است زاییده مستی عقل، عقلی که از محدودیتهای وجود خود آگاه می شود و برآشفته می گردد، می کوشد گریبان خود را از چنگ مقال برهاند و به خیال پناه برد، زیرا شناخت حقیقی از راه گفت وگو و آموختن دست نمی دهد، بلکه از راه مشاهدت دست یافتنی است پس باید از رسیدگان به عین شد، نه از شنوندگان اثر.
ملاحظه می شود عبارات مبهم و در عین حال شاعرانه است زیرا «عرفان عقل گرایانه» یعنی چه اگر منظور این باشد، که عقل این فرمان را ممکن می داند، البته نظری است معقول و مقبول و اما اگر منظور این باشد که طریق وصول به این عرفان عقل است، نه سیر و سلوک و کشف و شهود، محل تامل است. زیرا به عقیده عرفان عقل نظری را توانای رسیدن به حقایق عرفانی نیست. به عبارت دیگر عقل نظری عقل استخراج نیست بلکه صرفا قابل و پذیراست. وانگهی اگر عقل نظری به این عرفان رسیده آن را باید فلسفه نامید نه عرفان. گذشته از این عبارت «زاییده مستی عقل» چه معنایی دارد، مگر عقل هم مست می شود. گذشته از اینها درست است قول شیخ که گفته است: «شناخت حقیقی از راه گفتگو آموختن دست نمی دهد بلکه از راه مشاهدت دست یافتنی است» ترجمه عبارت شیخ در اشارت است که می گوید: «فلیتدرج الی ان یصیر من اهل المشاهده دون المشافهه، و من الواصلین الی العین دون السامعین للاثر» شبیه سخن عرفاست، ولی عین آن نیست، زیرا مشاهده او عقلی و فلسفی است، نه شهود قلبی و عرفانی. گذاشته از این، این احتمال هم هست که آن را در مقام حکایت قول عرفا گفته باشد.»
جهت روشن شدن موضوع لازم است کمی درباره وضع تصوف در عصر ابن سینا سخن گفته شود. عصر ابن سینا دوران رواج تصوف در جهان اسلام بود. فرقه معتزله که مسلمانان عقل گرا و به اصطلاح روشن فکر بودند و جماعتی از آنها کرامات اولیاء را انکار می کردند تضعیف شده بودند. کلام اشعری و ماتریدی که با کرامات و اعمال خوارق عادات سازگاری داشت رواج یافته بود و صوفیان نامداری که از مشایخ طریقت به شمار می آیند در این عصر زندگی می کردند که ذیلا از برخی نام خواهیم برد. و چنانکه گفته خواهد شد بعضی از این بزرگان با وی مصاحبت و مکاتبت هم داشتند:
1- ابوبکر بن ابی اسحق محمدبن ابراهیم بخاری کلابادی (متوفی 380 یا 390) صوفی اشعری مولف کتاب معروف «التعرف لمذهب التصوف».
2- ابوعبدالرحمن محمد بن حسین بن موسی سلمی نیشابوری (متوف 412) مولف کتب متعدد، از جمله حقایق التفسیر و طبقات الصوفیه.
3- ابوالحسین علی بن عبدالله بن حسن بن جهضم همدانی (متوفی 404) معروف به ابن جهضم شیخ صوفیه عصر خود و نویسنده کتاب بهجه الاسرار فی التصوف.
4- ابوالحسن علی بن جعفر یا علی بن احمد خرقانی (متوفی 425) یکی از اکابر مشایخ طریقت.
5- احمد بن عبدالله (متوفی 430) معروف به ابونعیم مولف کتاب حلیه الاولیاء و طبقه الاصفیاء.
6- ابوسعید فضل الله بن ابوالخیر (متوفی 450) یکی از اعاظم مشایخ صوفیه که با ابن سینا مکاتبه و به احتمال قوی ملاقات نیز داشته است.
خوشبختانه صورت مکاتبات این دو بزرگ مرد عالم اسلام در دسترس است. و جالب اینکه سوال کننده و آغازگر و به اصطلاح طراح سوال ابوسعید است، که می خواهد در حال مسائل فلسفی از علم و فلسفه ابن سینا استفاده کند.
از روایت اسرارالتوحید و حالات و سخنان شیخ ابوسعید استفاده می شود، که پیش از دیدار این دو بزرگ میان آنها مکاتبه و مراسله بوده است، اگر چه تاریخ دقیق آنها معلوم نیست. گفتنی است که به روایتی، شیخ نمط نهم و دهم اشارات را هم به اشاره ابوسعید بدان تاب افزوده است. چنانکه مولف محبوب القلوب مدعی است این مطلب را در کتاب معتبر دیده است ولی سند معتبری در این زمینه موجود نیست.
از آنجا که بوعلی همواره به دنبال تحقیق و پژوهش می بود، و وقوع هر امر عجیب و غریبی را ممکن می دانست و چنانکه اشاره شد در زمان وی تصوف رواج کامل داشت و از صوفیه حالات عجیب و شگفت آوری به نام کرامات که برخلاف عادت می بود نقل می شد، بعید نیست که وی به دیدار ابوسعید هم رفته و با وی سخن گفته باشد. ولی صورت ملاقات شیخ با ابوسعید آنچنانکه محمد بن منور یکی از اعقاب بوسعید در کتاب اسرارالتوحید فی مقامات الشیخ ابی سعید نقل کرده مسلما نادرست است. زیرا طبق مضمون این نقل ابن سینا از بوسعید کراماتی دیده، مرید وی شده و اغلب به دیدارش می شتافته، و مهمتر از همه این دو قطب بزرگ پس از سه روز خلوت و صحبت با یکدیگر در مسائل فلسفی و عرفان با هم به توافق رسیده اند، که «چون از بوعلی پرسیدند شیخ را چگونه یافتی پاسخ داده هرچه من می دانم او می بیند و چون از بوسعید پرسیدند بوعلی را چگونه یافتی او پاسخ داده، که هرچه ما می بینیم او می داند.»
یعنی که ابن سینا پس از دیدار بوسعید صوفی شده و گذشته از این میان آنها جز در طریق که ابوعلی اهل عقل و فلسفه بوده و بوسعید اهل کشف و شهود هیچ اختلافی نبوده است. در صورتیکه ما می دانیم ابن سینا هرگز اهل سیر و سلوک و صوفی به معنای متداول نبوده و نه تنها بوعلی و بوسعید، بلکه در طول تارخی تمام فلاسفه با تمام عرفا در مسائل اساسی اختلاف عقیده داشته و در هر موقعیتی که پیش آمده به انتقاد و تجهیل یکدیگر پرداخته اند که البته انتقادات و تجهیلات از جانب عرفا بوده است.
شیخ فریدالدین عطار در تذکره الاولیاء حکایت این ملاقات را نقل کرده است.
حاصل حکایت این است که بوعلی سینا به آوازه شیخ ابوالحسن عزم خرقان می کند و از وی کرامتی می بیند، بدین صورت که ابوالحسن در حضور ابن سینا بر سر دیواری می شود تا آن را عمارت کند، ناگاه تبر از دستش به زمین می افتد، بوعلی بر می خیزد تا آن تبر به دست وی باز دهد، اما پیش از آنکه بوعلی بدانجا رسد، تبر خود برخاسته و به دست شیخ باز می شود. بوعلی چون این می بیند یکبارگی از دست می شود و تصدیقی عظیم بدین حدیثش پدید می آید، تا بعد از آن طریقت به فلسفه می کشد چنانکه معلوم هست اما این حکایت هم درست نمی نماید. زیرا لازمه آن این است، که ابن سینا دست از فلسفه و علم کشیده و به جای تفکر و تعقل به مجاهدت و ریاضت پرداخته باشد که به نظر بسیار بعید می نماید.
مولانا نیز در مثنوی این واقعه را تحت عنوان «حکایت مرید شیخ ابوالحسن خرقانی» آورده و در آغاز حکایت او را درویشی از طالقان معرفی کرده است:
رفت درویشی ز شهر طالقان *** بهر صیت بوالحسین خارقان
اما، بسیار بعید است که مقصود مولانا از این درویش ابن سینا بوده باشد و اگر باشد هم منبع نقلش همان تذکره الاولیای عطار است که اعتبار چندانی ندارد مخصوصا که عطار داستان را با جمله «نقل است» آغاز کرده تا اشاره کند که وی را با درستی و نادرستی آن کاری نیست. خلاصه ممکن است میان ابن سینا و خرقانی که معاصر هم بودند ملاقاتی رخ داده باشد. ولی صورت حکایت عطار درست نیست. و اصولا حکایاتی که در اسرار التوحید، تذکره الاولیاء، مناقب العارفین و امثال آنها که برای اغراض خاصی یعنی نشان دادن کرامات اولیاء و بزرگان و مشایخ صوفیه نوشته شده اند به نظر ما چندان قابل اعتماد نیست.
با اینکه عرفا و صوفیان بزرگ، ابن سینا را از خود ندانستند و در طبقاتشان برای وی جایی و مقامی قائل نشدند، اما جمهور این طایفه، عمل و حکمتش را تصدیق کردند و همواره با تعظیم و تکریم و نظری تحسین آمیز به وی نگریستند و او را نماد و نمونه کامل علم و فلسفه زمان و گاهی مولی و رئیس خود شناختند تا آنجا که احیانا در حل مشکلات فکری با تکریم و ادای احترام از وی یاری و ارشاد خواستند.
ما برای نمونه نخست به نامه ای از ابوسعید ابوالخیر صوفی نامدار زمان وی استناد می کنیم که از او طلب هدایت و ارشاد کرده است.
ابوسعید به ابوعلی نوشته است: «ارشدنی؛ مرا ارشاد کن.» شیخ ابوعلی در جواب نوشته است: «الدخول فی الکفر الحقیقی و الخروج عن الاسلام المجازی و ان لا تلتفت الا بماوراء الشخوص الثلاثه، حتی تکون مسلما و کافرا و ان کنت وراء هذا فلست مومنا و لاکافرا و ان کنت تحت هذا فانت مشرک مسلم. و ان کنت جاهلا فانت تعلم ان لا قیمه لک و لا نقد لک من جمله الموجودین.»
بوعلی شطحات «کفر حقیقی و اسلام مجازی» را از سخنان حلاج که قبلا گفته بود: ستر الله عنک ظاهر الشریعه و کشف لک حقیقه الکفر فان ظاهر الشریعه کفر خفی و حقیقه الکفر معرفه جلیه گرفته و بدین صورت به شطح گویی پرداخته است.
چون نامه بوعلی به بوسعید رسیده و از مضمونش اطلاع یافته، آن را ستوده و در کتابش به نام مصباح نوشته است: «او صلتنی هذه الکلمات الی ما اوصل الیه عمر مائه الف سنه من العباده».
یعنی این کلمات (کلمات ابن سینا) مرا به جایی رسانید که عبادت عمر صدهزار ساله رساند. طبق نوشته اشکوری: مقصود از کفر حقیقی همان است که در آیه مبارکه «و من یکفر بالطاغوت و یومن بالله؛ هر كس به طاغوت كفر ورزد و به خدا ايمان آورد.» (بقره/ 256) مذکور است. مقصود از اسلام مجازی همان است که در آیه مبارکه «و لکن قولوا اسلمنا؛ بگو ايمان نياورده ايد.» (حجرات/ 14) آمده است مراد از اشخاص سه گانه، اصحاب جنت، اصحاب دوزخ و اصحاب اعراف است. اینکه التفات نکند مگر به ماورای اشخاص سه گانه، تا مسلم به خدا و کافر به ماسوی الله باشد و از اهل الله و خاصان خدا گردد و اگر بعد از التفات به ماورای اشخاص سه گانه بر آن حال باقی باشد نه مسلم است و نه کافر زیرا که از اطلاق این دو اسم مبراست و اگر در تحت مراتب اشخاص سه گانه باشد مشرک است به اعتبار التفات به غیر و مسلم است به اعتبار انقیاد. و اگر جاهل به این مراتب باشد هیچ ارزشی نخواهد داشت و از جمله کسانی که وجودشان برای تکمیل نشاتین و تحصیل سعادتین است به حساب نخواهد آمد.
گفتنی است که عین القضاه (محمد بن علی میانجی همدانی مصلوب 525هـ. ق) عارف سرشناس قرن ششم، این نامه را در کتاب تمهیدات خود آورده و تا توانسته از ابن سینا ستایش کرده و حتی نوشته است که ابوسعید معنی کلمات بوعلی را نچشیده بوده است:
«اما من گویم که شیخ ابوسعید هنوز این کلمات (مقصود همان: الدخول فی الکفر الحقیقی و الخروج من الاسلام المجازی...) را نچشیده بود؛ اگر چشیده بودی همچنانکه بوعلی و دیگران، که مطعون بیگانگان آمدند، او نیز مطعون و سنگسار بودی در میان خلق. اما صدهزار جان این مدعی فدای آن شخص باد که چه پرده دری کرده است و چه نشان داده است راه بی راهی را.»
عین القضاه، در مسئله نکیر و منکر هم که از شیخ الرئیس سوال شده و او پاسخ داده، با عباراتی با شکوه به تحسین و تعظیم شیخ پرداخته و چنین نوشته است:
«همه محجوبان روزگار را این اشکال آمده است، که دو فرشته (نکیر و منکر) در یک لحظه به هزار شخص چون توانند رفتن بدین اعتقاد باید داشتن اما ابوعلی سینا- رحمه الله علیه- این معنی را عالمی بیان کرده است، در دو کلمه آنجا که گفت: المنکر هو العمل السئی و النکیر هوالعمل الصالح. گفت منکر عمل گنه باشد و نکیر طاعت. دریغا از دست این کلمه که چه خوب گفته است یعنی که نفس آینه خصال ذمیمه باشد و عقل و دل آینه خصال حمیده بود. مرد درنگرد صفات خود را بیند که تمثل گری کند، وجود او عذاب او آمده باشد پندارد که آن غیر می باشد آن خود او باشد و از او باشد اگر خواهی از مصطفی نیز بشنو آنجا که شرح عذاب گور کرد فقال: «انما هی اعمالکم ترد الیکم».
ابوسعید، در نامه ای دیگر که از سبب اجابت دعا و کیفیت زیارت از ابن سینا سوال کرده، او را افضل متاخرین، مولی و رئیس خود خوانده است. چنانکه نوشته است: «سلام علیک و برکاته و تحیاته. یا افضل المتاخرین مدالله تعالی فی عمرک و زاد فی الخیرات لذتک و افاض حکمته علیک... فاسال مولای و رئیسی جدالله تعالی له انواع السعادات.... عن سبب اجابه الدعا و کیفیه الزیاره و حقیقتها و تاثیرها فی النفوس و الابدان لیکون تذکره عندی و رای الشیخ علی الصواب» شیخ در جواب با همان اصطلاحات مشائی و روش فلسفی اجابت دعا و کیفیت زیارت را توجیه کرده است.
ابوسعید جز نامه مزبور، نامه های دیگری به شیخ رئیس نوشته و با ادب و احترام از وی سوالاتی کرده و در حال مشکلاتش ارشاد و راهنمایی خواسته است. شیخ هم بدون مضایقه با تمهید مقدمات فلسفی به حل مشکلاتش پرداخته و ارشاد و هدایت کرده است.
سید حیدر آملی (متوفی بعد از 782) عارف و صوفی شیعی وحدت وجودی پیرو ابن عربی به تعظیم ابن سینا پرداخته شیخ و رئیس حکما شناخته و این عبارت مطنطن و با شکوه را درباره وی نگاشته است: «نقل عن شیخهم و رئیسهم افضل الحکماء المتقدمین و المتاخرین، اکمل العققلاء الولین و الاخرین الشیخ ابی علی قدس الله روحه» افلاکی هم در مناقب العارفین آورده است که: «حکیم اکمل الدین مویدالدین نخجوانی» که معاصر و دوست حضرت مولانا شیخ الاطبای دولت سلجوقیه روم بود حکایتی کرد و گفت که به اتفاق حکمای ماضی و حال اعتقاد آنست که اگر بعد از مصطفی (ص) پیغامبری آمدی و ممکن بودی حقیقت ابن سینا خواستن بود.
اسناد و مدارک کسانی که برای ابن سینا نوعی عرفان قائل شده اند:
این اشخاص اغلب به رساله العشق، سه داستان تمثیلی حی بن یقظان، رساله الطیر و سلامان و ابسال، قصیده عینیه و سه نمط آخر الاشارات و التنبیهات، احیانا برخی از اشعار فارسی که به وی منسوب است استناد جسته اند. از آنجا که مندرجات داستانهای تمثیلی احیانا در آثار نوافلاطونیان، اسماعیلیه و اخوان الصفا نیز مشاهده می شود و اختصاص به عرفان و تصوف ندارد قابل استناد نیست که دلیل اعم از مدعاست. نسبت اشعار فارسی هم محل تردی است اما به نظر من قصیده عینینه، مهم است، اهمیت وقتی آشکار می شود که می بینیم عارفان بزرگی همچون ابن عربی شیخ اکبر صوفیه و تلمسانی از اعیان این فرقه بر آن شرح نوشته اند ولی برخ از ابیات آن نه تنها با عرفان، بلکه با فلسفه ابن سینا نیز سازگاری ندارد، که حکایت از نوعی حیرت دارد. گذشته از این برخی در صحت انتساب آن به وی تردید کرده اند.