مسعود سعد سلمان، شاعر بزرگ نیمه ی دوم قرن پنجم و آغاز قرن ششم است. «عوفی» لقبش را سعدالدوله و الدین نوشته و معلوم نیست که به خاطر تناسب این لقب با مسعود و سعد است یا اینکه مسعود چنین لقبی داشته است؛ زیرا او یکی از امیران دولتی دربار غزنوی بود. عوفی همچنین او را متولد همدان می داند؛ ولی خود شاعر به صراحت موطنش را لاهور آورده و به این شهر عشق می ورزیده است. پدر مسعود، سعدبن سلمان، آنطور که از تذکره ها پیداست، از مستوفیان و کارگزاران دوره ی اول غزنوی بود و هنگامی که امیر مجدودبن مسعود از جانب پدر در سال 427 هجری، برای حکومت بر هندوستان به این سرزمین رفت، سعد سلمان نیز با سمت مستوفی دیوان او با خاندانش در لاهور ماند و مسعود نیز بعد از این تاریخ، در همان شهر متولد شد. تولدش باید در میان سالهای 438 و 440 اتفاق باشد.
پدرش نیز تا دوره ی سلطان مسعودبن ابراهیم؛ یعنی سالهای 492ــ 508 هم زنده بود و مسعود در حین مدح این پادشاه، به پیری پدرش اشاره می کند که همچنان باغها و املاک این سلطان را در هندوستان نگهبان بوده است. آغاز کار شاعری مسعود سعد با دوره ی سلطنت ابراهیم مصادف است و در همین زمان نیز به سفارش پدر به دربار این پادشاه راه جست و هنگامی که سیف الدوله محمودبن ابراهیم در سال 469 به حکومت هندوستان منسوب شد، مسعود سعد نیز با او به هند رفت و یکی از سرداران جنگهای او بود و به خاطر همین، خود شاعر ممدوح شاعران دیگر قرار گرفت. پس ورود مسعود به دربار غزنوی باید در حدود سال 469 واقع شده باشد.
سیف الدوله در حوالی سال 480 هجری به فرمان پدر به زندان افتاد و ندیمان و نزدیکانش نیز از جمله مسعود سعد سلمان به زندان افتادند. این شاعر از این پس به مدت ده سال (هفت سال در قلعه های سو و دهک و سه سال در قلعه ی نای) زندانی شد و خودش در این باره می گوید:
هفت سالم بکوفت سو و دهک *** پس از آنم سه سال قلعه ی نای
مسعود خود معتقد بود که دلیل زندانی شدن ده ساله اش این بود که نمای برخی از شاعران حسود که از رواج و رونق شعر او می ترسیدند و بیم آن داشتند که پادشاه کار مدح را به او بسپارد، در سلطان تأثیر کرد و باعث مصادره ی املاک و به زندان افتادنش شده است. مسعود از شاعری به نام بوالفرج نام می برد و او را در این واقعه مقصر می داند و می گوید که به تهمت و سعایت اوست که مغضوب شاه شده و به زندان افتاده است و این بوالفرج هیچ بعید نیست که شاعر معاصر او ابوالفرج رونی باشد؛ زیرا در دیوان او هم قطعه ای تهدید آمیز به مردمی دبیر دارد و می گوید که مرا در باب شاعری دشمن کوچکی به حساب نیاور؛ زیرا تو نیز امیر نیستی؛ بلکه دبیری و او را از دشمنان قدرتمندی بیم داده است؛ اما مرحوم رشید یاسمی اعتقاد دارد که شاعر رقیب او که باعث تیره روزی او شده، راشدی است و به چند بیت از دیوان مسعود سعد استناد می کند:
هر آن قصیده که گفتیش راشدی یک ماه *** جواب گفتم ز آن بر بدیهه هم به زمان
اگر نه بیم تو بودی شها به حق خدای *** که راشدی را بفگندمی ز نام و ز نان
اگر دو تن را جنگ اوفتادی اندر شعر *** ز شعر بنده بدیشان شواهد برهان
چو پایگاهم دیدند و نزد شاهنشه *** که داشتم بر او جاه و رتبت و امکان
به پیش شاه نهادند مر مرا تهمت *** به صد هزاران نیرنگ و حیلت و دستان
مسعود در قلعه ی دهک هندوستان، مدتی در یک خانه تحت نظر بود و «علی خاص» که از رجال بزرگ دوره ی سلطان ابراهیم بود، در تمام این مدت به او التفات داشت؛ اما بعدها دوباره به سعایت دو تن از دشمنانش که از این آزادی و آسایش او ناراضی بودند، او را به قلعه ی سو که بیرون از هندوستان و قلعه ای بسیار سخت بود، فرستادند و پایش را دربند کردند. در همین مکان مسعود با منجمی به نام بهرامی که او هم در همان قلعه زندانی بود، آشنا شد و از او علم نجوم آموخت.
بعد از این دو قلعه، او را به قلعه ای که آن هم خارج از هندوستان و به قلعه ی نای معروف بود، بردند و مسعود سه سال از عمرش را هم در این زندان سپری کرد. در این مدت، قصیده های زیادی برای سلطان ابراهیم و بزرگان و نزدیکان او فرستاد و از سلطان طلب عفو و از نزدیکان او طلب شفاعت کرد، تا سرانجام به شفاعت یکی از نزدیکان سلطان، از حبس بیرون آمد و مسعود در قصیده ای از او تشکر کرد.
سال خلاصی او از نای، در حدود 489 یا 490 هجری است. بعد از آزاد شدن از زندان نای به هندوستان رفت و بر سر باغ و املاک پدر ماند. بعد از وفات سلطان ابراهیم در سال 492 هجری، پسرش مسعود بر تخت نشست و حکومت هندوستان را به پسرش امیر عضدالدوله شیرزاد سپرد و قوام الملک، ابونصر هبه الله پارسی را به وزارت و سپهسالاری او منصوب کرد. سلطان مسعود خود نیز بعد زمان پدر بعد از سیف الدوله محمود، به حکومت هند منصوب شده بود. مسعود سعد نیز بعد از رهایی از زندان نای، دو سه سال او را مدح کرد و وقتی به سلطنت رسید، همچنان او را مدح می کرد. بعد از آنکه عضدالدوله شیرزاد به حکومت هند رفت، از آنجا که آشنایی قدیمی بین مسعود سعد و ابونصر پارسی مغضوب و محبوس شد و تمام یاران و کارگزاران و نزدیکان او نیز به زندان افتادند که یکی از آنها نیز مسعود سعد سلمان بود که ابتدا او را از حکومت چالندر معزول و آنگاه تمام باغها و املاکش را مصادره کردند و پس از آن، به فرمان سلطان غزنوی او را در زندان مرنج حبس کردند؛ در حالی که خود مسعود سعد از این واقعه متحیر مانده بود و می گفت:
محبوس چرا شدم نمی دانم *** دانم که نه دزدم و نه عیارم
نز هیچ عمل نواله ای خوردم *** نز هیچ قباله باقیئی دارم
در مدت حبس شاعر، ثقه الملک طاهربن علی بن مشکان، برادرزاده ی ابونصر مشکان که ازبزرگان دربار غزنوی بود، او را مورد عنایت و توجه قرار می داد تا سرانجام در سال 500 هجری به شفاعت او، بعد از 8 سال حبس، از زندان آزاد شد.
برخی از تذکره نویسان و از جمله آذر بیگدلی معتقدند که مسعود بعد از این رنج و مصیبتها، از شغلهای دولتی و دیوانی کناره گیری کرد و گوشه ی عزلت گرفت و به مجاهدت با نفس پرداخت و در این راه به مقامهای عالی دست یافت؛ اما می دانیم که مسعود سعد سلمان از سال 500 هجری تا آخر عمرش در سمت کتابداری در دربار مسعود، عضدالدوله شیرزادبن مسعود، ملک ارسلان بن مسعود و بهرامشاه بن مسعود به سر برد و این پادشاهان را مدح می گفت و مقام و عزت بسیاری داشت.
وفات مسعود سعد سلمان در سال 515 هجری اتفاق افتاد و در این سال، هشتادمین سال زندگیش را می گذارند و خودش می گوید که یک منجم برایش عمر هشتاد ساله پیش بینی کرده بود. از شاعران هم دوره ی او می توان از عطاءبن یعقوب، ملقب به ناکوک؛ عثمان مختاری؛ معزی؛ رشیدی سمرقندی؛ سنایی غزنوی؛ سید محمد ناصر علوی غزنوی و برادرش سید حسن بن ناصر، نام برد.
مسعود سعد سلمان از جمله شاعران سخنوری است که شیوه ای پسندیده و کلامی مؤثر و بلیغ دارد. قدرت بیان معانی بلند در لفاف الفاظ پسندیده و مهارتش در تناسب ترکیبات به کار گرفته، غیر قابل انکار است. نازک خیالی این شاعر چنان است که گاه یک معنی را در چندین تعبیر قابل توجه بیان می کند و همیشه از تعبیرات و تشبیهات و ترکیبات تازه استفاده کرده و هیچگاه مضامین او تکراری نیست. همین امر باعث اشتهار زیادش در میان معاصرانش شد. حبسیات او در نوع خود بی نظیر است و کسی را در این نوع شعر، همپایه ی او نیست. عوفی معتقد است که سه دیوان؛ یکی به فارسی، یکی هندی و یکی عربی دارد؛ اما از دیوان هندی او چیزی در دست نیست. از اشعار عربی او مقدار کمی موجود است و اما اشعار فارسی او در تهران چند بار چاپ و منتشر شده است و در انتهای دیوان او، وصف سی روز ماه بر اساس تقویم قدیم ایران و ایام هفته وجود دارد؛ همچنین یک مثنوی نیز در وصف ندیمان سلطان عضدالدوله شیرزاد دیده می شود که ارزش ادبی چندانی ندارد. سنایی غزنوی نیز در اواخر عمر مسعود سعد، دیوانش را جمع آوری کرد؛ اما برخی از اشعار دیگران را هم به اشتباه در آن آورده بود که به گوشزد ثقه الملک طاهربن علی که او را از این اشتباه آگاه کرد، در قطعه ای از مسعود پوزش خواست.
دو تن در دیوان مسعود سعد سلمان به عنوان پسرانش نام برده شده اند؛ یکی، صالح که جوانی شجاع و جنگجو بود و در زمانی که شاعر در زندان بود، در گذشت و دیگری سعادت که بعد از پدر زندگی می کرد و در شعر نیز دستی داشت.
نالم به دل چو نای من اندر حصار نای *** پستی گرفت همت من زین بلند جای
آرد هوای نای مرا ناله های زار *** جز ناله های زار چه آرد هوای نای
گردون به درد و رنج مرا کشته بود اگر *** پیوند عمر من نشدی نظم جانفزای
نه نه ز حصن نای بیفزود جاه من *** داند جهان که مادر ملکست حصن نای
من چون ملوک سر ز فلک برگذاشته *** زی زهره برده دست و به مه برنهاده پای
از دیده گاه پاشم درهای قیمتی *** وز طبع گه خرامم در باغ دلگشای
نظمی به کامم اندر، چون باده ی لطیف *** خطی به دستم اندر، چون زلف دلربای
امروز پست گشت مرا همت بلند *** زنگار غم گرفت مرا طبع غمزدای
از رنج تن تمام نیارم نهاد پی *** وز درد دل بلند نیارم کشید وای
بر من سخن نبست، نبندد بلی سخن *** چون یک سخن نیوش نباشد، سخن سرای
کاری ترست بر دل و جانم بلا و غم *** از رمح آب داده و از تیغ سرگرای
گردون چه خواهد از من بیچاره ی ضعیف *** گیتی چه خواهد از من درمانده ی گدای
گر شیر شرزه نیستی ای فضل کم شکر *** ور مار گرزه نیستی ای عقل کم گزای
ای محنت ارنه کوه شدی، ساعتی برو *** وی دولت ارنه باد شدی، لحظه ای بپای
ای بی هنرزمانه مرا پاک درنورد *** وی کوردل سپهر مرا نیک برگرای
ای روزگار هر شب و هر روز از حسد *** ده چه ز محنتم کن و ده درز غم گشای
در آتش شکیبم چون گل فروچکان *** بر سنگ امتحانم کن چون زر بیازمای