خطر دین رسمی امپراتوری شدن، فقط گرفتاری دنیوی و سیاسی نبود؛ بلکه خطرهای بزرگتری هم وجود داشت. تا قرن دوازدهم، کلیسا و قدرتهای دنیوی برای مجازات آنچه خیانت نسبت به خدا و حکومت می شمردند (یعنی بدعت)، متحد نشده بودند. اما پیشتر در قرن چهارم، کلیسای شکنجه شده، شکنجه گر شده بود. کسانی که با تعلیمات «راست کیشی» موافق نبودند، از مقام خود خلع و تبعید می شدند. گهگاه هنگامی که همه ترغیب و تشویقها برای بازگرداندن مخالفان شکست می خورد، کلیسا و حکومت به هم می پیوستند تا آنها را با زور باز گردانند. این مخالفان «دوناتیستها» بودند. دین مسیحی، که قسطنطین می پنداشت امپراتوری را متحد می کند، در انجام این کار عاجز بود. تقریبا نخستین اقدام امپراتور، پس از اینکه این دین را قانونی کرد، این بود که مأموری را برای رسیدگی به مناقشه ای که گمان می رفت باعث تفرقه خطرناکی شود، به شمال آفریقا فرستاد در آنجا بین اسقفها و کلیساها رقابت بود و خصومت شدیدی بین پیروان آنها در جریان بود. مناقشه دوناتیوسی ادامه شقاقی بود که در قرن سوم به وسیله یک سرکشیش کلیسای روم به نام «نواتیان» رهبری می شد.
در شکنجه و آزار دسیوس (دقیانوس) در سال 250 بسیاری از مسیحیان از دین خود دست برداشتند و هنگامی که آرامش بازگشت به دنبال این بودند که دوباره در کلیسا پذیرفته شوند. نواتیان عقیده داشت کسانی که لغزیده اند نمی توانند مراسم را اجرا کنند. اسقف روم با او مخالف بود و از ملایمت طرفداری می کرد. نواتیان خود را رقیب اسقف روم قرار داد و رئیس جنبشی بدعت آمیز گردید و با مونتانی ها متحد شد.
پنجاه سال بعد نزاع مشابهی در شمال آفریقا رخ داد. در زجر و آزارهای دیوکلتیان، بسیاری تسلیم شدند و کتابهای مقدس خود را به شکنجه گران تسلیم کردند. اینها به عنوان «ترادیتوری» شناخته شدند. در سال 311 یکی از ترادیتوریها اسقف کارتاژ شد. گروهی سخت گیرتر، کشیشی را که در برابر شکنجه مقاومت کرده بود و ایمان خود را از دست نداده بود، به عنوان اسقف رقیب نصب کرد جانشین او «دوناتوس» (که نام این فرقه از او گرفته شده است) در محاکمه اسقفهای رقیب که در روم، پس از بازجویی قسطنطین واقع شد، به خاطر گناه کلیسایی مورد حمله قرار گرفت. دوناتوس مقصر شناخته شد و در شورای «آرلس» که قسطنطین بر آن ریاست می کرد، جرم او تأیید شد. حکومت امپراتوری، خطاکار را معرفی کرده بود و قدرت حکومت بر ضد گروه محکوم متوجه بود. دوناتیستها دیگر فقط بدعت گذار نبودند؛ بلکه یاغی به حساب می آمدند. دارایی آنها مصادره می شد و حقوق اجتماعی خود را از دست می دادند. اما آنها به مقاومت ادامه دادند و قسطنطین و جانشینان او از شکست آنها عاجز بودند.
یک قرن بعد، آگوستین قدیس تلاش کرد که با دوناتیست ها وارد بحث شود. او مقالاتی برای طرح و رد عقاید آنان نگاشت و در سال 411 همایشی برای حل مشکلات آنان ترتیب داد. این (همایش) شکست خورد. آگوستین قدیس قبل از آن تأکید می کرد که نباید برای مجبور کردن بدعت گذاران به بازگشت به کلیسا زور به کار برد؛ چون کاربرد زور، کلیسا را فاسد می کند و کلیسا از خشونت پر می شود ولی اکنون او تغییر عقیده داده بود. در نظر او اتحاد اهمیت زیادی داشت و می بایست حفظ شود و در غیر این صورت کلیسا نمی توانست کارآیی داشته باشد. دوناتیستها برای همیشه بدون تهدید و اجبار، بریده و جدا و گروهی ناامید باقی می ماندند. بنابراین کلیسا و حکومت برای سرکوبی یاغیانی که شکنجه آنها را بیش از پیش متعصب کرده بود، به هم پیوستند. جنبشی متعصب، که به وسیله حکومت امپراتوری غیر قانونی اعلام شده بود، به ناچار یاغیها (برده های فراری و اوباش) را در صف خود جذب می کرد. در شمال آفریقا طغیان خشونتی وجود داشت که تقریبا به جنگ شهری منجر شده بود. این می بایست سرکوب می شد. دوناتیستها برای سالهای متمادی تحت فشار و شکنجه بودند؛ ولی باقی ماندند تا اینکه سرانجام در قرن هفتم با حمله اعراب به شمال آفریقا ناپدید شدند.
اهمیت دوناتیوسی گری تنها در لوازم تاریخی آن نیست؛ بلکه همچنین به خاطر دو سوال عقیدتی است که در آن نهفته است: پرسشی توسط نزاع دوناتیستی درباره معنای شعائر مطرح شد. اعتقاد به نامعتبر بودن شعائری که به وسیله افراد ناشایست اجرا می شود، برای موضع دوناتیستی اساسی بود. هیچ کشیشی از میان «ترادیتوری» ها نمی توانست «عشای ربانی» را توزیع کند و تعمید یا انتصاب به وسیله یکی از آنها باطل و بی اثر بود. آگوستین موضع کلیسای کاتولیک را بیان می کرد اگر دریافت کننده (شعائر) ایمان داشته باشد، هر چند کشیش نالایق باشد، شعائر معتبری را دریافت خواهد کرد. کلیسا فقط سرایدار ابزار فیض است. خدا عطا کننده است نه انسان. آگوستین قدیس این را به صورت واضح به عنوان دیدگاه کلیسا بیان کرد و این مانع خطر فردگرایی و داوری فردی شد. فرقی که بین اداره کشیشی و احساس شخص نسبت به آن اداره گذاشته شد، شاید یکی از عواملی بود که کلیسای کاتولیک را قادر ساخت تا در دوره های فساد و توطئه سیاسی، که تاریخ آن را سیاه کرده است، باقی بماند.
کلیسا از نظر دوناتیستها
سوال دیگر در ارتباط با معنای خود کلیسا است. به یک معنا دوناتیوسی گری یک تقسیم بود تا یک بدعت. دوناتیستها به تعلیمات «راست کیشی» کلیسای بزرگ متعقد بودند. آنها خود را از کلیسای بزرگ در این موضوع جدا کردند که اسقف تعیین شده واقعی کیست، اما بر خورد آنها در قبال این موضوع، بر نقطه قدیمی مورد اختلاف تکیه داشت: آیا کلیسا برای کاملان است، یا اینکه کلیسایی برای همه سطوح انسانها است؟ آیا باید تنها انسانهای نیک به عنوان اعضای جامعه الهی شناخته شوند؟ دوناتیستها خود را «جامعه قدیسان» می خواندند. به نظر آنها کلیسای کاتولیک به دنیا گرایی آلوده شده بود و اعضای ناشایست آن قداست آن را نابود ساخته بودند. کلیسای دوناتیوسی مقدس بود و بنابراین، یگانه کلیسای واقعی خدا بود. کلیسای مقدس نمی توانست اعضای نامقدس را در بر گیرد.
آگوستین قدیس دیدگاههای مخالف را مطرح کرد. او در بیانش توضیح می دهد که چگونه این تناقض را می توان حل کرد. او گفت که دونانیست ها قداست کلیسا را بد فهمیده اند. کلیسا در این مکان و زمان کامل نیست؛ بلکه نشانه ای است از آن چیزی که باید باشد. این درست است که تنها قدیسان، همان طور که پولس قدیس توصیف کرده است، کلیسای واقعی (بدن مسیح) را می سازند؛ اما در کلیسا، آن گونه که در روی زمین وجود دارد، هم خوب است و هم بد (سیاهک همراه گندم می روید) تنها کلیسا قدرت تظهیر دارد و خارج از آن چیزی نیست. اما «درون» و «بیرون» یک موضوع قلبی است نه حرف. «بیرون کلیسا» به معنای بیرون «برگزیده ها» است، اما کلیسای ظاهری برگزیده ها نیستند. برخی ممکن است «برگزیده» باشند اما هنوز برگزیده بودنشان ظاهر نشده باشد و برخی ممکن است «برگزیده» به نظر برسند اما این گونه نباشند. کلیسا در همه جهان است، نه در یک گوشه شمال آفریقا. «برگزیده ها» که کلیسای مقدسند، نمی توانند در معرض داوری انسان باشند. مردم باید کلیسای زمینی را بپذیرند؛ تنها خدا می تواند در مورد «برگزیدگان» داوری کند.
سرانجام دوناتیستها
بدینسان آگوستین قدیس پاسخ دوناتیستها را می دهد. در پایان قرن پنجم از تعداد آنها کم کم کاسته شد و به تدریج از تاریخ محو شدند. هر چند معیارهای فوق العاده شدید و فقدان نرمش، آنها را به فرقه ای کوته فکر و متعصب تبدیل کرد، ولی دیدگاههای آنها نمی تواند کاملا نادیده گرفته شود. در نخستین روزهای مسیحیت برای نوآیینان ضروری بود که قبل از دستیابی به امتیاز تعمیدگیری، تمرینهایی سخت را که از آنها خواسته شده بود، بگذرانند و نوآیینان برای این امتیاز فداکاریهای بزرگی می کردند.
باز این مسأله مطرح می شود که: آیا یک مسیحیت برای جویندگان جدی حقیقت و مسیحیت دیگری برای متوسطین وجود دارد و آیا شکل مسیحیت افراد دنیوی با شکل مسیحیت افراد وقف شده متفاوت است؟ مفهوم رهبانیت به عنوان پاسخی به این مسائل خاص، توسط کلیسا عرضه نشد. تفاوت بین زندگی دینی و زندگی دنیوی بخشی از آموزه مسیحی نبود. نهاد رهبانیت از درون عکس العمل عمومی مسیحیان نسبت به دنیوی شدن مسیحیت به عنوان یک دین حکومتی، رشد کرد. اما آیا تنها باید تعداد اندکی درخواستهای بلند چنین دین والایی را درک کنند، در حالی که از اکثریت مومنان ضعیف و ترسو درخواست کمتری شده باشد؟ دوناتیستها هم مانند مونتانی ها هرگز اجازه نمی دادند که چنین مومنانی بتوانند وارد یک جامعه مسیحی شوند. در دید این فرقه ها، کلیسای بزرگ کیفیت روحانی را فدای اتحاد و جهانی شدن کرده بود؛ همچنین در دید آنها، دنیاگرایی و گرفتاری سیاسی، که از ارتباط کلیسا با حکومت امپراتوری ناشی شده بود، قیمت بسیار گزافی است که برای دوام کلیسا پرداخت می شد. اینها مشاجراتی بود که سراسر تاریخ کلیسا به چشم می خورد.