نتیجه کفران و عدم بهره گیرى از هدایت الهى، سلاسل مطلق زنجیر و اغلال زنجیرى است که بر گردن نهند. آیات از قرآن مبنى بر تهدید کفار و گناهکاران و دوزخیان است که در مقام تمرد برآمده بر خلاف حکم خرد و دعوت رسول (ص) نعمتهاى پروردگار را انکار و تکذیب مى نمایند همانطور که در نظام تکلیف در مقام تمرد برآمده و نعمتهاى آفریدگار را نادیده گرفته ناسپاسى مى نمایند سیرت این چنین رذیله بند گسیختگى و غرور و خودخواهى در عالم قیامت همانا زنجیرهاى آتشین دوزخ خواهد بود که دستها و گردن آنان را به هم مى پیوندد. چنانچه مى فرماید: «إنا أعتدنا للکافرین سلاسل و أغلالا و سعیرا؛ ما براى کافران زنجیرها و غلها و شعله هاى سوزان آتش آماده کرده ایم.» (انسان/ 4)
تعبیر به "اعتدنا" (آماده کرده ایم) تاکیدى است بر مساله حتمى بودن مجازات این گروه، درست است که آماده کردن از قبل، کار کسانى است که توانایى محدودى دارند و احتمال مى دهند به هنگام نیاز توانایى پیدا نکنند، و این معنى درباره خداوند موردى ندارد چرا که هرچه را اراده کند با فرمان "کن" فورا موجود مى شود، در عین حال براى بیان قطعى بودن مجازات کافران اعلام مى کند که وسائل مجازات آنها از هم اکنون آماده است!
"سلاسل" جمع "سلسله" به معنى "زنجیر" و "اغلال" جمع "غل" به معنى حلقه اى است که بر گردن یا دستها قرار مى دهند، سپس آن را با زنجیر مى بندند. به هر حال ذکر غل و زنجیر، و سپس شعله هاى سوزان آتش بیانگر مجازات عظیم این گروه است که در آیات دیگر قرآن نیز به آن اشاره شده، و "عذاب" و "اسارت" در آن جمع است. از آزادى بخشیده شده به ایشان در دنیا سوء استفاده کرده بودند و به همین سبب در آخرت با غل و زنجیر بسته مى شوند و دیگر آزادى ندارند. و زنجیرها و غلهاى آخرت تجسمهایى از همانندهاى دنیایى آنها است، بدان سبب که هر که از ارزشهاى حق و راه هدایت پیروى نکند، و دنبال راهها و برنامه هاى بشرى رود، گرفتار زنجیرهاى بردگى و مشکلات و گرفتاریهاى مختلف خواهد شد. آتشهایى که در این دنیا برپا کرده اند در آنجا تجسم مى یابد و دامانشان را مى گیرد.
آرى کسى که در این زندگی دنیوى خود را به زنجیر اوهام و غلهاى قواى سبعى و بهیمى و آرزو و آمال طبیعى بسته گردانید و کفران نعمتهاى الهى را نمود و قوى و مشاعرى که بایستى در طریق شکر گذارى و بندگى او مصرف نماید در راه مخالفت او به کار انداخت در زندگی اخروى که حقیقت هر چیزى ظاهر می گردد همین زنجیرهاى معنوى آرزو و آمال صورت می گیرد و به دست و پاى او پیچیده و غلهاى علاقه دنیوى وى نیز بار سنگینى می گردد و او را در قید می گرداند و اعمال نکوهیده زشت او آتش سوزان می گردد و به کیفر اعمال و اخلاقش همیشه در آتش سوزان می سوزد.
جایی دیگر در بیان نمونه اى از عقوبت دوزخیان که بر گردن آنان زنجیرهاى آتشین نهاده خواهد شد می فرماید: «إنا جعلنا فی أعناقهم أغلالا فهی إلى الأذقان فهم مقمحون؛ ما در گردنهاى آنها غلهایى قرار دادیم که تا چانه هاى آنها ادامه دارد، و سرهاى آنها را به بالا نگاه داشته است.» (یس/ 8) همچنانکه گفتیم "اغلال" جمع "غل" در اصل از ماده "غلل" به معنى چیزى است که در وسط اشیایى قرار گرفته، مثلا به آب جارى که از لا به لاى درختان عبور مى کند "غلل" مى گویند (بر وزن عمل) و "غل" حلقه اى بود که بر گردن یا دستها قرار مى دادند، سپس آن را با زنجیر مى بستند، و از آنجا که گردن یا دست در میان آن قرار گرفته این کلمه در مورد آن به کار رفته است، گاه غلهایى که بر گردن بوده جداگانه به زنجیر بسته مى شد، و غلهاى بر دست جدا بوده، اما گاهى دستها را در غل مى کردند و به حلقه اى که بر گردن بود مى بستند و شخص زندانى و اسیر را شدیدا در محدودیت فشار و شکنجه قرار مى دادند. و اگر به حالت عطش یا شدت اندوه و خشم "غله" (بر وزن قله) گفته مى شود آن نیز به خاطر نفوذ این حالت در درون قلب و جسم انسان است، اصولا ماده (غل بر وزن جد) هم به معنى داخل شدن و هم داخل کردن آمده، لذا درآمد خانه یا زراعت و مانند آن را "غله" مى گویند.
در هر صورت گاهى طوق "غل" که بر گردن گذارده مى شد تا چانه ادامه پیدا مى کرد و سر را به بالا نگه مى داشت و در حالى که اسیر و زندانى فوق العاده از این جهت شکنجه مى دید از مشاهده اطراف خود باز مى ماند. و چه جالب است تشبیهى که از حال بت پرستان لجوج به چنین انسانهایى شده، آنها طوق "تقلید" و زنجیر "عادات و رسوم خرافى" را بر گردن و دست و پاى خود بسته اند و غلهاى آنها آن قدر پهن و گسترده است که سر آنها را بالا نگاهداشته و از دیدن حقایق محروم ساخته، آنها اسیرانى هستند که نه قدرت فعالیت و حرکت دارند و نه قدرت دید!
به هر حال آیه فوق هم مى تواند ترسیمى از حال این گروه بى ایمان در دنیا باشد، و هم بیان حال آنها در آخرت که تجسمى است از مسائل این جهان، و اگر این جمله به صورت ماضى ذکر شده مشکلى ایجاد نمى کند، زیرا در بسیارى از آیات قرآن مجید حوادث مسلم آینده یا صیغه فعل ماضى بیان شده است، و این همان است که در زبان ادباء معروف است که "مضارع متحقق الوقوع به شکل ماضى در مى آید" و نیز مى تواند اشاره به هر دو معنى باشد، هم حال آنها در این جهان و هم حالشان در جهان دیگر.
جمعى از مفسران شان نزولهایى براى آیه فوق، و آیه بعد از آن ذکر کرده اند که درباره ابوجهل یا مردى از طایفه بنى مخزوم یا قبیله قریش نازل شده، آنها کرارا تصمیم بر قتل پیغمبر (ص) گرفتند، ولى خداوند از طریق اعجاز آنها را از این کار بازداشت، و در آن لحظه حساس که به پیامبر (ص) رسیدند و مى خواستند ضربه کارى بزنند چشمانشان از کار افتاد، یا قدرت حرکت از آنها سلب شد. ولى این شان نزولها مانع از عمومیت مفهوم آیه و گستردگى معنى آن در باره همه سردمداران کفر و متعصبان لجوج نخواهد بود.
این آیه در حالی است که خداوند در جمله ی قبل از آن یک پیشگویى درباره سران کفر و سردمداران شرک و دوزخیان کرده و مى گوید: «لقد حق القول على أکثرهم فهم لا یؤمنون؛ فرمان و وعده الهى بر اکثر آنها تحقق یافته و به همین دلیل ایمان نمى آورند.» (یس/ 7) لامى که بر سر جمله است لام قسم است، و معنایش این مى شود که: سوگند مى خورم که قول عذاب بر بیشترشان حتمى شد، و منظور از "ثابت شدن قول بر اکثریت" این است که مصداقى شده باشند که قول بر آنان صادق باشد. و مراد از قولى که بر آنان ثابت شده، کلمه عذاب است، که خداى سبحان در به دو خلقت در خطاب با ابلیس آن را گفت، و فرمود: «فالحق و الحق أقول لأملأن جهنم منک و ممن تبعک منهم أجمعین؛ حق (و من جز حق نمى گویم) این است که هر آینه دوزخ را از تو و از هر کس از ایشان که پیرویت کند از همه تان پر خواهم کرد.» (ص/ 85) و مراد از "پیروى شیطان" اطاعت او در هر دستورى است که به وسیله وسوسه و تزویر مى دهد، به طورى که گمراهى او در نفس پیرو ثابت شود، و در دلش رسوخ کند، چون از این خطاب که به ابلیس کرده و فرموده: «إن عبادی لیس لک علیهم سلطان إلا من اتبعک من الغاوین و إن جهنم لموعدهم أجمعین؛ به درستى بندگان من تنها مرا بندگى مى کنند، و تو بر آنان دست نمى یابى، مگر تنها به کسانى از گمراهان که خودشان در پى تو هستند، و به درستى جهنم میعادگاه همه آنها است.» (حجر/ 43) برمى آید که پیروان شیطان چنین کسانى هستند. و لازمه رسوخ یافتن پیروى از شیطان در نفس، طغیان و استکبار در برابر حق است.
هم چنان که حکایت گفتگوى تابعان و متبوعان در آتش دوزخ در آیه «بل کنتم قوما طاغین* فحق علینا قول ربنا إنا لذائقون* فأغویناکم إنا کنا غاوین؛ بلکه شما خودتان طاغى بودید، و چون قول پروردگارمان علیه ما ثابت شده بود، ما هم شما را گمراه کردیم، چون خود گمراه بودیم.» (صافات/ 30- 32) و نیز آیه «و لکن حقت کلمة العذاب على الکافرین* قیل ادخلوا أبواب جهنم خالدین فیها فبئس مثوى المتکبرین؛ لیکن کلمه عذاب بر کافران ثابت گشت، صدا زدند که از درهاى دوزخ وارد دوزخ شوید، در حالى که همیشه در آنجا باشید، که چه بد جایى است جایگاه متکبران.» (زمر/ 71- 72) به این معنا اشاره دارد.
نیز لازمه رسوخ پیروى شیطان در دل، این است که چنین کسانى با تمام توجه قلبى متوجه دنیا شوند، و به کلى از آخرت روى بگردانند، و چنین حالتى در دلهایشان رسوخ کند هم چنان که خداى تعالى فرموده: «و لکن من شرح بالکفر صدرا فعلیهم غضب من الله و لهم عذاب عظیم* ذلک بأنهم استحبوا الحیاة الدنیا على الآخرة و أن الله لا یهدی القوم الکافرین* أولئک الذین طبع الله على قلوبهم و سمعهم و أبصارهم و أولئک هم الغافلون؛ ولیکن کسانى که دل براى کفر گشوده دارند، غضبى از خدا برایشان است، و عذابى عظیم دارند، و این بدان جهت است که زندگى دنیا را بر آخرت مقدم داشتند، و خدا هم مردم کافر را هدایت نمى کند، ایشان کسانى هستند که خدا بر دلها و گوش و چشمهایشان مهر نهاده، و اینان مردمى غافلند.» (نحل/ 106- 108) پس خداوند بر قلبهایشان مهر مى زند و از آثار آن این است که دیگر چنین کسانى نمى توانند ایمان بیاورند، هم چنان که باز قرآن فرموده: «إن الذین حقت علیهم کلمت ربک لا یؤمنون؛ مسلما کسانى که عذاب پروردگارت بر آنان محقق و ثابت شده ایمان نمى آورند.» (یونس/ 96)
از ابن عباس و ابن مسعود روایت شده که آنها (انا جعلنا فى ایمانهم اغلالا) قرائت می کردند، و بعضى از ایشان فى ایدیهم قرائت کرده اند و معنا در تمام این قرائت و احتمالات یکی است براى آنکه غل در گردن تنها بدون دست نمی شود و نه در دست تنها به غیر گردن و مانند این است، قول شاعر که گفته است:
و ما ادرى اذا یممت ارضا *** ارید الخیر ایهما یلینى
و من نمی دانم وقتى قصد زمینى و شهرى را نمودم قصد خیر نمودم کدام یک، از آنها به من می رسد.
أ الخیر الذى انا ابتغیه *** ام الشر الذى لا یأتلینى
آیا خیر چنانى که من در طلب اویم یا شر چنانى که آن مرا وانمی گذارد.
شاهد بیت اول است که خیر را تنها یاد کرده، بعد گفته ایهما یلینى کدام یک از آن دو به من می رسد، زیرا به تحقیق دانسته که خیر و شر هر دو عارض بر انسان مى شوند ولى نمی داند این برخورد به او می کند یا آن و مانند آن هم در قرآن آمده مثل آیه: «و جعل لکم سرابیل تقیکم الحر؛ براى شما تنپوشهايى مقرر كرده كه شما را از گرما [و سرما] حفظ مى كند.» (نحل/ 81) و قرار داد براى شما لباسها و بیجامه ها که شما را از گرما حفظ کند و نفرمود و البرد، براى آنکه آنچه که انسان را از گرما حفظ می کند از سرما هم حفظ می کند، یعنى زیرجامه نازک از گرما زدگى حفظ می کند و بیجامه ضخیم از سرما خوردن نگه می دارد.
مفسرین بر معنى این آیه بر چند وجه اختلاف کرده اند:
1- حسن و جبائى گوید: اینکه خداى سبحان اراده کرده به این آیه بخشى را براى مثل زدن و تقدیرش این است مثل این گروه مشرکین در نفرتشان از آنچه که ایشان را به سوى آن می خوانى مانند مردی است که دستهایش را به گردنش بسته اند که امکان ندارد براى او که آن را به سوى خیر باز و دراز کند، و مردى که سرش بلند کرده که جلوى پایش را نمى بیند، گوید و مانند آن قول شاعر جاهلیت صلاة من عمرو بن مالک معروف به اخوه اودى است که می گوید:
کیف الرشاد و قد صرنا الى امم *** لهم عن الرشد اغلال و اقیاد
خیر و صلاح چگونه است و حال آنکه ما گشتیم به سوى امت هایى که بر ایشان از عقل و هدایت غلها و قیدهایى بود و مثل آن در سخنان عرب بسیار است.
2- ابى مسلم گوید: یعنى مثل آنکه این قرآن غلهایى در گردنهاى ایشان است که آنها را مانع خشوع می شود براى شنیدن و اندیشه کردن آن براى سنگینى آن بر ایشان و این جهتش این است که ایشان وقتى سرکشى کردند از آن و عار داشتند از پیروى او و شخص مستکبر و سرکش سرش را بلند کرده گردنش را می کشد و تکبر می کند نگاه به زمین نمی کند مثل آن است که دستهایشان را به گردنشان بسته اند و البته این را اضافه به خود نموده که ما قرار دادیم در گردنهایشان، براى آنکه موقع قرآن خواندن بر ایشان و فرا خواندن ایشان به این صفت می گردند، پس آن مثل قول اوست، «حتى أنسوکم ذکری؛ تا آنکه شما فراموش کردید یاد را.» (مؤمنون/ 11)
3- ابن عباس و سدى گویند: قصد نموده به این امر مردمى از قریش را که مصمم کشتن پیغمبر (ص) شدند، پس دستهایشان به گردنهایشان بسته شد و نتوانستند دستى به سوى آن حضرت دراز کنند.
4- اینکه مقصود توصیف حال ایشان است در روز قیامت، پس آن مثل قول «إذ الأغلال فی أعناقهم؛ وقتى که غلها در گردنهاى ایشان است.» (غافر/ 71) و البته آن را به تلفظ ماضى یاد کرده براى تحقق و واقعیت آن است. بنابر تجسم اعمال و جزاى عامل به صورت دیگر اخروى که مناسب با صورت اعمال مجسم شده باشد و آوردن فعل ماضى یا به جهت حتمى بودن وقوع آن است، یا براى اشاره به این است که غل و زنجیر در دنیا نیز بر گردن آنها هست ولیکن مدارک آنها بى حس است و آن غل ها را درک نمى کنند و این بدان جهت است که غل هاى اخروى از اخلاق دنیوى گرفته شده و آن غل ها (همانطورى که) در دنیا به آنان احاطه داشت و در آخرت نیز به صورت غل و زنجیر ظاهر مى شوند.
زهرى در مورد جمله ی "فهم مقمحون" گوید: مقصود اینکه چون دستهایشان به گردنهایشان بسته می شود و غلها چانه هایشان را بالا می برد و سرهایشان بلند، پس آنها سرهایشان به سبب بالا رفتن غلها بالا می رود، و بر این معنى دلالت می کند قول قتاده که مقمحون را مغلولون معنى کرده است.
آخرت نتیجه اعمال افعال انسان دوزخ دوزخیان عذاب الهی باورها در قرآن