نوکیشان مسیحى و روایت یونانى خدا
این اعتقادات آرمان هاى مذهبى عبادى عهد قدیم را خلاصه مى کند. اما ما باید اوضاع و احوال نوکیشان مسیحى را تصور کرد که روایت یونانى آن را مطالعه مى کردند. برخى از آنان در سنت فلسفه یونان تعلیم و تربیت یافته و به روحیه تحقیق بى طرفانه، که این فلسفه تشویق مى کرد، تحریک شده بودند. یهودیان، در دوران پیش از مسیحیت، قدم هایى براى ارائه دینشان در شکل فلسفى برداشته بودند تا براى مشرکان فرهیخته جاذبه داشته باشد. هنگامى که مدافعه نویسان مسیحى پا را فراتر از اعلام ساده پیام خود (rygma¦ke) گذاشتند، و براى ارائه دفاعى مستدل از دین خود به نزاع پرداختند، عمدتا پیش فرض ها و روش هاى پیشینیان یهودى خود را پذیرفتند و بالضروره دفاع از جنبش و باورهاى متمایز خود در مقابل نقادى هاى یهودى را که به زودى به یک ضد حمله متهورانه تبدیل مى شد اضافه کردند. مى توان جستجوگرى را تصور نمود که مجموعه اى از سؤالات را بر اساس کتاب مقولات ارسطو مطرح مى کند، خدا چیست؟ او به چه شکل است اگر شکلى دارد و از چه ساخته شده است؟ چگونه با زمان و مکان مرتبط است؟ یا به صورت واقعى تر، او کجا است؟ چه اندازه است؟ به چه معنا ابدى است؟ آیا تنها یک چنین خدایى وجود دارد و اگر این گونه است، به چه معنا یکى است؟ او چه مى کند و بر او چه واقع مى شود؟ در واقع همه سؤال هاى این گونه مهم به حساب نمى آمدند، هرچند فیلون پاسخ همه اینها را مى دهد، اما این پاسخ ها را چه معلمان مسیحى داده باشند و چه آنها را از دیگران گرفته باشند، شالوده بخش زیادى از الهیات مسیحى اولیه را فراهم کردند.
نخستین مفسران مسیحى و پذیرش نظریه تمثیل و کنایه
باید به یاد داشت که در عهد باستان حتى پژوهشگران فرهیخته، چیزى نظیر نگرش نقادانه جدید به کتاب مقدس نداشتند. مخالفان کتاب مقدس ممکن بود آن را کوته بینانه، غیر اخلاقى و متناقض دانسته، به آن حمله کنند. مدافعان آن چنین مى پنداشتند که با آن باید به عنوان کتاب الهام شده برخورد کرد و بنابراین کتابى سازگار و کامل و در همه جزئیاتش صحیح است. اکنون مى توان از «قدمت» و «عناصر اولیه» در چارچوب نظریه اى درباره وحى و مکاشفه مترقى سخن گفت. مفسران یهودى و نخستین مفسران مسیحى معمولا با پذیرش نظریه تمثیل و کنایه که رواقیان و دیگران براى دفاع از ارزش هاى اخلاقى کتاب هومر به کار برده بودند، به فقراتى متناقض یا نازیبا پرداختند. (به زودى نمونه هایى ذکر خواهد شد.) این امر وظیفه انتخاب متونى را که مى بایست حجت اصلى باشند بر آنان نهاد. این متون یا به صورت لفظى تفسیر مى شدند و یا در پرتو برخى از دانسته هاى سنتى و به ناچار گرایش به سوى آن بود که این متون در جهت خطوطى تفسیر شوند که با بهترین اندیشه مشرکان معاصر متناسب باشد.
پیوند اعتقادات درباره شکل خدا با اعتقادات درباره مکان او
عملا اعتقادات درباره شکل خدا با اعتقادات درباره مکان او پیوند مى خورده است، و هیچ یک از عهد قدیم و فلسفه یونان دیدگاه هماهنگ و سازگارى را ارائه نکرده اند. سه اعتقاد اولیه به بنى اسرائیل نسبت داده شده است: خدا در صحراهاى جنوب (داوران، 5:4)، یا در سرزمین کنعان (دوم پادشاهان، 17:5)، یا به صورت خاصی در جاهای مقدس آن ساکن است، چنان که بعدها در معبد اورشلیم ساکن شد. اما تصورى که به سادگى براى خواننده به وجود مى آید این است که مسکن خدا «در آسمان»، بالاى سقف سخت آسمان، قرار دارد. آسمان خانه خدا است هرچند به نظر نخستین نویسندگان این امر مانع فرود آمدن او براى دیدار از زمین نمى شد (پیدایش، 11:5، 18:20 ـ 23). در کتاب هاى بعدى خدا این گونه درک نمى شود که به زمین نزول مى کند; چون اولا او مى تواند از دور هم ببیند و بشنود (زکریا، 4:10، مزامیر، 34:15، ارمیا، 23:24 و به صورت عمومى تر مزامیر، 139)، و ثانیا او مى تواند در فاصله دور با صرف کلام و فرمان خود به وسیله پیام آورانش یا فرشتگانش عمل کند یا با روح خود انسان ها را تعلیم دهد. حتى نویسندگان متأخر و فرهیخته تصویر یک کاخ اشرافى را که بالاى ابرها است، باقى گذاشتند; براى مثال کتاب حکمت سلیمان، 18: 14 16: «همه چیز درسکوت و خاموشى فرو رفت... هنگامى که کلام قدرتمند تو از تخت سلطنتى در آسمان به میان سرزمین محکوم مصر آمد». اما این به معناى غیبت او از جهان نیست. خدا حضور خود را در معبد اورشلیم با یک تجلى شکوه و سکینه (شخینا) خود آشکار مى سازد (چنان که جلوتر در صحراى سینا کرده بود) او با درستکاران مصاحبت طولانى دارد «گرداگرد آنان است» یا «در میان آنان است»، مزامیر، 34:7، 125:2 به جاى این که «در آنان» باشد و در تعداد اندکى از فقرات، او خود را حاضر در همه جا توصیف مى کند. براى مثال مزامیر، 139: 7ـ10 و ارمیا، 23:24: «مگر من آسمان و زمین را مملو نمى سازم؟»، و این متنى است که نویسندگان مسیحى آن را زیاد نقل مى کنند. این اعتقاد رایج که خدا در آسمان ها مسکن دارد، همراه است با این اعتقاد که او شکلى مانند انسان و البته مذکر دارد. این تصویر را به راحتى مى توان از سفر پیدایش، 1: 26ـ 27 به دست آورد و به صورت ضمنى از اشاره هاى فراوانى که به «تخت» او، «کرسى» او، «صورت» او، «دست هاى» او و مانند اینها شده است، فهمید. در دوره اولیه، این اعتقاد پیچیده نبود، بنابراین، در سفر پیدایش، باب 18 سه «مرد» بر ابراهیم ظاهر مى شوند: دو تن از آنان به سوى سدوم می روند، در حالی که نفر سوم باقی می ماند و با ابراهیم سخن می گوید، و او با یهوه یکی دانسته می شود. توصیف خدا به این صورت که با ابراهیم بر سر میزی نشسته، یقینا مستلزم این است که خدا مانند او انسان باشد، یا چنین به نظر رسد، هر چند متون بعدی که قدرت کیهانی خدا را منعکس می کنند او را بسیار بزرگ نشان می دهند. در واقع، متون غیر تجسیمی وجود دارند که او را از داشتن هر شکلى تنزیه مى کنند، مانند سفر تثنیه، 4:12، 15، 16: «شما در سینا آواز کلمات را شنیدید، لیکن صورتى ندیدید، مبادا صورتى بتراشید، چه به شکل انسان و چه حیوان». اما بت ها بیشتر نه از این جهت محکوم مى شوند که دست و دهان دارند، بلکه از این جهت که نمى توانند از آنها استفاده کنند. معروف ترین حمله به بت ها در مزامیر، 115:4 و شماره هاى بعد (مزامیر، 135:15 و شماره هاى بعد) دال بر این نیست که خداى واقعى هیچ چشم و دهانى ندارد!
شکل و ظاهر خدا در الهیات حاخامى
این که در روزگار عهد جدید چه اندازه بر این پندارها تأکید مى شد، مسئله حساسى است. این مسئله بیشتر به تعلیم و تربیت شخصى و محیط فرهنگى اجتماعى بستگى دارد. در الهیات حاخامى یقینا تأکید جابه جا شده بود، درست همان طور که به زبان آوردن نام مقدس بى ادبى محسوب مى شد، نوعى بى میلى نیز نسبت به تفکر درباره شکل و ظاهر خدا وجود داشت بنابراین، معلمان معینى مجاز بودند که باب اول کتاب حزقیال نبى را تفسیر کنند. بیشتر توجهات معطوف به صفات اخلاقى خدا بود. به نظر مى رسد که عیسى هم تقریبا به همین دیدگاه معتقد بود، همو که محبت و بخشایش خدا را موعظه مى کرد، اما بینش کیهانى او بیشتر متوجه آینده بود تا حال و حتى در آن جا هم جزئیات «ضیافت مسیحایى» یا «داورى نهایى» به وضوح بیشترى به تصویر کشیده شده تا داور یا میزبان متعالى.
شکل و ظاهر خدا از نظر نویسندگان مکاشفه اى
نویسندگان مکاشفه اى از خویشتن دارى کم ترى برخوردارند. ایشان یقنیا این را پذیرفته بودند که خدا را نمى توان دید، اما این عدم رؤیت به این جهت است که نور خیره کننده اى اطراف او را فرا گرفته که هیچ چشم انسانى نمى تواند آن را تحمل کند (رساله اول تیموتائوس، 6:16). کتاب خنوخ (23-9:14) آسمانی را توصیف می کند که تمامش از آتش ساخته شده است. این فقره با توصیف «شکوه عظیم» به اوج می رسد و می گوید: «هیچ از فرشتگان نمی توانند به دلیل شکوه و عظمت او بر او وارد شده، به صورت او نگاه کنند، و هیچ چشمی نمی تواند او را ببیند» و کتاب مکاشفه، در عهد جدید، با استفاده از کتاب حزقیال نبى تصویر مشابهى ارائه مى دهد. البته مى توان از این رسم عبرانیان که اعمال را با الفاظ جسمانى توصیف مى کردند، قدرى مدد گرفت. آنان یقینا «بهره مند بودن از لطف کسى» را به صورت «دیدن صورت او» بیان مى کردند. در کتاب اعمال رسولان، 5:9، پطرس مى گوید: «به پاهاى مردان نگاه کن...»، که کمابیش بدین معناست که «نگاه کن، آنان مى آیند». اما واقع گرایى زیاد نویسندگان مکاشفه اى غالبا تصور خدایى را به مردم ساده منتقل کرده است که داراى «پاها... پهلوها... سر... مو... چشمان» و «دست راست»، مانند یک انسان، است، همان طور که این توصیف در کتاب مکاشفه، 1: 13ـ16 دیده می شود.
تغییرناپذیری خدا نزد نویسندگان عهد قدیم
نویسندگان عهد قدیم گاهى خدا را تغییر ناپذیر مى خوانند (اعداد، 23:19، اشعیا، 46:11، ملاکى، 3:6). درآثار آن دسته از نویسندگان مسیحى که تحت تأثیر فلسفه یونان بودند، این آموزه در معنایى کاملا ماوراءالطبیعى بسط یافته است. نویسندگان عبرانى واقعى ترند و اندیشه آنان مشتمل بر دو نکته اصلى است: 1) خدا متانت و وقار کهنسالى را دارد، اما بدون ناتوانى آن، خدا خسته یا فراموشکار نمى شود (اشعیا، 40:28; و مزامیر، 147:4ـ5) و 2) خدا به وعده هایى که بر آنها پیمان بسته وفادار است، هرچند انسان ها پیمان خود را بشکنند (خروج، 34:9ـ10). از سوى دیگر، از آن جا که خدا تاریخ انسانى را تدبیر و کنترل مى کند، در حالى که در کوتاه مدت به انسان ها اجازه مى دهد که آن گونه که مى خواهند عمل کنند، نویسندگان عهد قدیم مى گویند که خدا به اعمال خوب و بد انسان ها با عواطف و نیز عمل مناسب پاسخ مى دهد. او غضب مى کند و جلو غضب خود را مى گیرد، او عذاب طولانى را نشان مى دهد، او فرمان بردارى قوم خود را مى خواهد، او در تمسخر شریران مى خندد (مزامیر، 103: 8ـ9، 78:38ـ39، هوشع، 11:1 و آیات بعد، 2:14، مزامیر 73:13). این اندیشه که نقش هاى متنوع عواطف و احساسات پاسخ عادلانه اى براى تنوع اعمال انسانى است، براى مثال، در کتاب حکمت سلیمان (4:18، 5:17 و آیات بعد، 11:23ـ24) یافت مى شود. از سوى دیگر، این تصویر که خدا ممکن است واقعا «پشیمان» شود (چنان که در پیدایش، 6:6، خروج، 32:14، اول سموئیل، 15:11، دوم سموئیل، 24:16، یوئیل، 2:13، یونس، 3:10 آمده) ظاهرا مورد نقد قرار گرفته است (اول سموئیل، 15:29، اعداد، 23:19، حزقیال، 24:14). البته این براى یهودیان یونانى شده، و بعدها براى مسیحیان، یک مشکل بود. فیلون رساله ویژه اى نوشت تا این اندیشه را که خدا می تواند تغییر نظر دهد، چنان که از سفر پیدایش، 6:6 برمی آید، رد کند. پیش از او نسخه یونانی عهد قدیم این را با ظرافت بیشتر بیان کرده بود :«خدا دید که انسان را ساخته است، و اندیشه کرد». اما این تلقی ای را که در آیه بعد (7:6) بیان شده، مبهم نمی کند و خاد هنوز هم در نسخه یونانی در کتاب یوئیل 13:2 و کتاب یونس، 3:10، پشیمان شونده معرفى مى شود.
فیلون و نقد تلقى انسانی از خدا
فیلون در میان یهودیان زمان خویش در محکوم کردن هرگونه تلقى از خدا در شکل انسان، نمونه نادرى بود. بیشتر افراد، در حالى که بدون شک محدودیت هاى زبان انسانى را تصدیق مى کردند، دلیلى نمى دیدند که متون مقدس را که خدا را به شکل انسانى تصویر کرده اند که داراى عواطف است و تصمیم مى گیرد و امور انسانى را با شناخت، همدردى و داورى اداره مى کند، جرح و تعدیل کنند. اما اکنون او عموما موجودى تغییرناپذیر تلقى مى شود که براى همیشه بر تخت باشکوه خود نشسته است و اراده خود را با عواملى خاص مانند کلمه، حکمت، شریعت و غیره، یا با مخلوقاتى مادون، یعنى فرشتگانش، اجرا مى کند. از آن جا که او هیچ نیازى ندارد، هیچ چیز در او که متناظر با آهنگ زندگى انسانى در کار، خوراک و خواب باشد، وجود ندارد. اگر این با اندیشه پیش از آن، که خدا مى تواند واقعا با انسان ملاقات کند و باغى طراحى کند (پیدایش، 2:8) و از لذت هاى مباح بهره مند شود (پیدایش، 8:21)، مقایسه شود، قدرى از قوت آن کاسته مى شود. شکى نیست که، براى مثال، زبان روشن حزقیال، 16:8، نمادین است، اما این اندیشه که خدا واقعا مى تواند استراحت و بازى کند، در مزامیر، 104:26 و امثال،8:30 ارائه شده است و چنین فقراتى یقینا همچنان در اظهارات عقلانى تر نویسندگان بعدى یافت مى شده است. بدین سان، اندیشه عبرانى به موضعى شبیه موضع کتاب مجعول درباره جهان، در سنت یونانى، که به ارسطو منسوب است، مى رسد، که خدا جهان را کنترل مى کند اما بدون تلاش یا دل مشغولى و به وسیله نیروهاى مادون عمل مى کند، هرچند عبرانیان برحکومت اخلاقى خدا بسیار بیشتر تأکید مى کنند.گزارش از مفهوم یهودى خدا نشان مى دهد که هرچند وحدت فکرى بنیادینى وجود دارد، اما در جزئیات به میزان زیادى اختلاف است. در میان یونانیان تنوع و تقابل بسیار بیشترى وجود دارد.
(ادامه دارد...).