مناقشه لوگوس تغییر ناپذیر
مناقشات مسیح شناختى پدید آمده عمدتا به این مسئله حل نشدنى در آن زمان مى پرداختند که چگونه «لوگوس تغییر ناپذیر» که مستعد تغییر یا رنج نیست، اصلا بتواند تجسد یابد. انطاکیان سنتى دیرینه در رهیافت شان به مسیح شناسى را از فرشته اى که عیسى را همچون انسانى دید که منحصرا از نعمت لوگوس برخوردار شده، به ارث بردند، اسکندرانى ها نماینده رهیافت دیرینه مشابهى بودند که بر تجسد شخصیتى فوق طبیعى متمرکز بود. مبناى این رهیافت هاى متفاوت را مى توان در فهم هاى کاملا متفاوت از نجات پیدا کرد، تفاوت هایى که مشابه تفاوت هاى آریوس و آتاناسیوس است که پیش تر ذکر شد. در اوضاع پس از شوراى نیقیه، هیچ یک از طرفین نتوانستند رهیافت خود را به شیوه اى کاملا منسجم توضیح دهند در نتیجه هر دو در معرض نقادى طرف دیگر بودند. لوگوس همانند خدا واقعا نمى توانست در جهان دخالت داشته باشد بنابراین، انطاکیان بر تفاوت میان این دو طبیعت مصر بودند، هر طبیعت همراه با ویژگى هاى ذاتى خاص خود، تا بدان درجه که از ارائه تبیینى رضایت بخش از اتحاد میان آنها ناتوان بودند، حتى وقتى بر این اتحاد پافشارى مى کردند. اسکندرانى ها که بر طبیعت واحد لوگوس جسمانى شده تأکید داشتند، به ناچار از تمایز میان طبیعت الاهى و انسانى آن چنان که اینک تعریف شد، چشم پوشیدند. این تناقض گویى در این عبارت «apathos epathen» خلاصه شد، یعنى او بدون رنج کشیدن رنج برد، اعتقاد به اینکه هنگامى که «بدن» یا «عیساى انسان» بر صلیب متحمل رنج شد، لوگوس به حمایت از او به گونه اى رنج برد، زیرا آن «بدن او» یا «شخص او» بود، هرچند که او به مقتضاى خود طبیعتش به هیچ وجه نمى توانست رنج بکشد. این مسئله حل نشدنى بود، به دلیل مناقشات و نارضایت بخش بودن توافق شوراى کالسدون. این به اصطلاح تعریف تنها به معنایى سلبى یعنى با طرد افراط و تفریط دو رهیافت مسیح شناسانه، تعریف مى کند بدون اینکه بتواند فهم مسیح شناسانه مثبتى ارائه دهد. در آن زمینه فلسفى، همین که همذات انگارى شوراى نیقیه قاطعانه تثبیت شد، مسیح شناسى ایجابى به امرى منطقا ناممکن تبدیل شد. مسئله حل نشدنى ارتباط خدا با جهان در مسئله حل نشدنى دیگر ارتباط الوهیت و بشریت در مسیح تبلور یافت.
هدف از نماى کلى بالا
هدف از نماى کلى بالا نشان دادن این امور است:
1- بحث آباء کلیسا درباره مسیح شناسى در چارچوب پیش فرض هاى فلسفى معاصرشان هدایت مى شد، به عبارت دیگر این بحث همانند مسیح شناسى عهد جدید به لحاظ فرهنگى مقید و معین بود.
2- الاهیات مسیحى با استفاده از مقولات فکرى آن زمان به ناچار نتایجى را پدید آورد که شباهت آشکارى با دیگر طرح هاى فلسفى آن زمان دارند و بنابراین نمى توان آنها را بیش از بقیه «همیشگى» دانست.
3- حتى در آن چارچوب فکرى، امور غیر منطقى ذاتى نمایان اند.
4- مادام که پیش فرض هاى عقلى آنها توسط فرهنگ هاى فلسفى مجاورشان تعین مى یافتند، آنها منطقا ناتوان از فهم پیام کتاب مقدس درباره دخالت خدا در جهان بودند، و به ویژه نمى توانستند به برداشت شبح انگارانه از اناجیل برسند. مکتب افلاطونى به رغم شباهت هاى ظاهرى اش با اعتقادات مبتنى بر کتاب مقدس، در نهایت با آنها همدلى نشان نداد.
5- همچنین روشن است که «واکنش هاى ایمانى» و مفروضات آخرت شناختى تأثیر عمیقى بر بیانات مسیح شناسانه داشتند.
جریان مناقشات عقیدتى
جریان مناقشات عقیدتى نه تنها به واسطه خصیصه ذاتى استدلال هاى به کار گرفته شده، بلکه به واسطه شخصیت ها و سیاست ها شکل مى گرفت. همین یادآورى ساده کافى است که چگونه حمله سیریل به نسطوریوس با درگیرى سیاسى میان مراکز قدرت کلیسایى اسکندریه و قسطنطنیه مرتبط بود، این درگیرى پیش تر در رفتار هتاکانه تئوفیلوس با یوحناى زرین دهان مشاهده شد، نکته مهم آن است که سیریل در دستورنامه اتحاد مجدد هنگامى که نسطوریوس از سر راه برداشته شده بود، مصالحه کرد. روند شکل گیرى اعتقادات را هرگز نباید جداى از زمینه تاریخى این بحث ها مطالعه کرد. درست یا نادرست، احساسات عمیق و تعصب شدید موجب برانگیختن شوراها، کلیساها و گروه هاى زیادى از راهب ها به حملات وحشتناک علیه یکدیگر شد و به تکفیر و تبعید رهبران مخلص و درست کار کلیسا منجر شد. این یکى از ماجراهاى غم انگیز بشرى است.
نحوه شکل گیرى و تفسیر عقیده تجسد در دوره آباء کلیسا
بنابراین، دلایلى قوى بر این تلقى وجود دارند که شکل گیرى و تفسیر عقیده تجسد در دوره آباء کلیسا را، ظاهر شدن تدریجى حقیقت ملهم از جانب روح القدس نیست، بلکه حادثه اى مشخص به لحاظ تاریخى است که به بن بست هاى تناقض گویى، غیر منطقى بودن و شبح انگارى انجامید. اظهار اینکه با این حال به خواست خدا نظام فلسفى مهیا بود و تعبیرهاى حقیقى حاصل آمده را ممکن ساخت، قانع کننده نیست. تاریخ بعدى هر گونه تشبث به مشیت الاهى را به راحتى بى اعتبار مى کند. ائوسبیوس اهل قیصریه نمونه عبرت آمیزى است: او هنگامى که منادى این بود که قسطنطین در واقع مظهرى جدید از لوگوس است که ملکوت خدا را بر زمین پدید مى آورد، دست مشیت الاهى را در کار مى دید، با این حال از دیدگاه تاریخى برتر او یقینا به عنوان یکى از سرسپردگان چاپلوس و فرومایه در برابر عظمت امپراتورى به نظر مى آید و بینش او درباره عملکردهاى مشیت الاهى متقاعد کننده به نظر نمى آید. همین طور اگر به رغم عوامل آشکار سیاسى، جامعه شناختى و عامل هاى انسانى دیگر، به مشیت الاهى که خیر را از دل شر پدید مى آورد، تمسک جسته شود، در خطر است که راهى دنبال شود که نسل هاى آینده آن را اشتباه بدانند خصوصا با توجه به خصیصه مشکل آفرین تعبیرهاى مسیح شناختى حاصل شده زیرا ابزار فلسفى اى که آباء کلسیا با آن کار مى کردند، گرچه از برخى جهات نوعى موهبت بود، از جهات دیگر نقطه ضعفى بزرگ بود.
الاهیات تثلیث انگار
شاید این ابزار پیچیدگى هاى لفظى و ریاضیاتى اى را که آنان در الاهیات تثلیث انگار به آن توسل مى جستند، تسهیل مى کرد: سه موجود الوهى مستلزم سه خداباورى نبودند، زیرا جوهر الاهى مشترک میان آنها در اصل بسیط و نامتمایز بود. با این حال این ابزار اگرچه بیانى از این نوع را تسهیل مى کرد، مانع تبیینى معنادار از تجلى خدا در عیسى بود، که یکى از مهم ترین عواملى بود که باعث شکل گیرى الاهیات تثلیث انگار در وهله نخست شد. پیش فرض هایى که در چارچوب آن، آنها این پرسش ها را طرح کردند، پاسخ دادن را ناممکن ساخت. تعجب آور نیست که خود آباء کلیسا وادار به پذیرش این شدند که سرشت اصلى خدا و ارتباطش با جهان رازى است که در چارچوب فلسفه بشرى تبیین ناپذیر است. با توجه به بینش حاصل آمده این تلقى که الاهیات آنان و فلسفه اى که بر آن مبتنى است امورى قطعى و دائمى اند، تلقى درستى نیست.
الاهیات رادیکال جدید
بنابراین آیا ایمان مسیحى باید با دیدگاهى مسیح شناختى گره بخورد که هرگز کاملا رضایت بخش نبوده و یقینا محدود به محیط فرهنگى خاصى بوده است؟ تردیدى نیست که الاهیات رادیکال جدید تا حد زیادى ناتوان از متقاعد کردن است، زیرا در آن به انگیزه هاى نیرومندى که در وراى کشمکش هاى شدید دوره آباء کلیسا وجود داشت، توجه اندکى شده است. موضوع کهنه معروف به مقولات جوهرى اغلب برجسته شده و مورد نقادى قرار گرفته است بدون آنکه هیچ درکى از آنچه روحانیان گذشته را برانگیخت تا ایمانشان را به طور عقلى توضیح دهند، در میان باشد. بدعت هاى قدیمى مدام به صورت جدید از نو ظاهر مى شوند و به دلایل فوق العاده مشابهى رد مى شوند. پیش از آنکه صورت بندى هاى گذشته رها شوند، شناختى همدلانه از اضطرار دینىاى که بدین صورت نمود یافت، بسیار ضرورى است. تدوین تعاریف تثلیث انگارانه و مسیح شناسانه ثمره ایمان زنده خواهان تعقل بود و اینها در اوضاع هم عصرشان دستاوردى قابل توجه بودند.
این واقعیتى درخور توجه است که مسیحیان اولیه در مواجهه با عیساى ناصرى یا داستان او احساس کردند مجبور به استفاده هرچه بیشتر از مقولات فوق طبیعى و اسطوره اى هستند تا ماهیت و منشأ او را مجسم کنند، اذعان به این نکته نیز مهم است که احساس نجات دریافت شده از طریق اونیروى محرک صورت بندى هاى فلسفى و اعتقادى بعدى بود. همین واقعیت پویاى تجربه آنان بود که آنها درصدد تبلیغ و تبیین آن براى معاصرانشان بودند. ما با مجموعه شواهد موجود در عهد جدید و کلیساى اولیه همراه مى شویم، البته نه با پذیرش صورت بندى هاى سنتى به عنوان صورت بندى هایى خدادادى و قطعى، بلکه با در افتادن با مسئله بیان معقول شهادت شخصى مان به تأثیر نجات بخش ایمان به عیساى ناصرى در فضاى معاصرمان.