از اصحاب رسول الله (ص) و خواص اصحاب علی بن ابیطالب (ع)!
پدرش: ارت بن جندله بن سعد.... تمیمی!
کنیه اش: ابوعبدالله
پسرش: عبدالله که در «جنگ نهروان» به جرم هواداری از علی (ع) به دست خوارج کشته شد.
(نگارش نام او و پدرش به شکل مختلفی چون: خباب، ارت، ارث، ارت، آمده است.) خباب جوانی از بردگان و اسرای زمان جاهلیت (قبل از اسلام) بود که در مکه فروخته شد و برده و غلام زنی به نام «ام انمار»، از قبیله خزاعه و هم پیمان با «بنی زهره» بود که این زن، بعدا او را آزاد کرد. کار این جوان، آهنگری بود و شمشیر می ساخت و آن را اصلاح می کرد و درآمد خوبی داشت و از همین جهت با رسول خدا، انس و الفت و رفت و آمد داشت و به دلیل پاکی باطن و صفای دلش، در همان اوایل بعثت پیغمبر خاتم (ص)، به آن حضرت ایمان آورد و مسلمان شد!!
گویند که او، ششمین مردی بود که ایمان آورد و در این راه بسیار محکم و با استقامت و از هرگونه آزار و شکنجه ای که می دید، دست از ایمانش برنداشت و در کنار پیامبر ایستادگی کرد. او را از نخستین مسلمانان (سابقین) و از مستضعفین و شکنجه شدگان در راه خدا می دانند که اسلام خود را آشکار نمود و در این راه رنج های فراوان دید. در جنگ بدر، شرکت داشت.
شمه ای از آزارها و شکنجه او!
مشرکان مکه او را می گرفتند و زره آهنین بر تنش می کردند و در آفتاب داغ، روی ریگهای بیابان مکه می نشاندند تا شاید از شدت حرارت هوا و آهن و ریگ ها، به ستوه آمده و دست از دین اسلام بردارد.
مقداری هیزم جمع کرده و آتش می زدند و چون آنها می سوخت و به صورت آتش سرخ درمی آمد، بدن او را برهنه می کردند و از پشت روی آن می خواباندند. خباب می گوید: «در این موقع، مردی از قریش آمد و پایش را روی سینه من گذاشت و آنقدر نگهداشت تا چربی بدن آب شد و گوشت بدن من، آتش را خاموش کرد.» و تا آخر عمرش، جای سوختگی آن در پشت بدنش، پیدا بود.
«ام انمار»، زنی که مولایش بود، وقتی متوجه شد که او مسلمان شده، آهن گداخته از کوره بیرون می آورد و روی سر او می گذاشت و از او می خواست تا از انس با پیغمبر اسلام و پذیرش آئین او، خودداری کند. اگرچه خباب، به پیامبر اکرم (ص) شکایت کرد و آن حضرت درباره اش دعا نمود و گفت: «اللهم انصر خبابا؛ خدایا خباب را یاری کن.»
بعد از این دعا، آن زن به سردرد شدیدی آنقدر مبتلا شد که فقط فریاد می زد و در آخر، کارش به جایی رسید که به او گفتند: برای درمان آن باید آهن را داغ کرده و بر سرت بگذاری و از آن به بعد، خباب آهن داغ می کرد و بر سر او می گذاشت.
این مشرکان، غیر از شکنجه های بدنی، او را آزار مالی هم می دادند. یکبار برای مطالبه پولش از «عاص بن وائل» به او مراجعه و حق خود را خواست. عاص به او گفت: «طلب تو را نمی دهم مگر اینکه دست از دین محمد (ص) برداری و به او کافر شوی.» ولی خباب به او گفت: «من هرگز به او کافر نمی شوم تا هنگامی که تو بمیری و در روز قیامت مبعوث شوی.» عاص که از مشرکین بود گفت: «پس باشد تا آن موقع که محشور شدم و به مال و فرزندی رسیدم، طلب تو را می دهم.» به دنبال این گفتگو، خداوند آیاتی از سوره مریم را نازل کرد. «افرایت الذی کفر بایاتنا و قال لاوتین مالا و ولدا* اطلع الغیب؛ آيا ديدى آن كسى را كه به آيات ما كفر ورزيد و گفت قطعا به من مال و فرزند [بسيار] داده خواهد شدآيا بر غيب آگاه شده يا از [خداى] رحمان عهدى گرفته است.» (مریم/ 77- 78)
آیا دیدی آن کسی را که به آیات ما کافر شد و گفت: مال و فرزند بسیاری به من خواهند داد. مگر او از غیب خبر یافته و یا از خدا پیمانی گرفته؟ هرگز چنین نخواهد بود. ما آنچه را گوید ثبت و عذاب او را افزون می کنیم و آنچه را گوید به او می دهیم ولی نزد ما به تنهایی خواهد آمد. خباب، به هیچوجه دست از دین و آیین اسلام برنداشت و چون کوه، مقاوم در برابر همه مشرکین و یاوه گویان ایستاد و حاضر نشد از ایمان به خدای تعالی دست بردارد.
زمانی که همراه «مقداد بن عمرو» به مدینه، هجرت کرد، به خانه «کلثوم بن هدم» وارد شده و تا قبل از خروج پیامبر برای جنگ بدر که «کلثوم» درگذشت، آنجا بوده و بعد به منزل سعد بن عباده رفته و تا موقع فتح سرزمین های «بنی قریظه» همانجا ماندند.
در تمام جنگ های پیامبر شرکت کرد. (بدر، احد، خندق و دیگر جنگها)
در زمان خلافت علی بن ابیطالب (ع)، به کوفه هجرت نمود و از اصحاب و خواص آن حضرت و از امضا کنندگان حکمیت در پیمان صلح (تحمیلی) در گروه یاران علی (ع) بود.
بعضی از مورخین گفته اند که او در جنگ های «صفین و نهروان»، شرکت داشته ولی برخی دیگر معتقدند که او به علت بیماری نتوانست در جنگ صفین شرکت کند و در سال 37 هـ.ق، قبل از «فتنه نهروان»، به سبب مرضی در کوفه، در سن 73 سالگی از دنیا رحلت نمود و وصیت کرد که او را در خارج شهر کوفه، دفن کنند (او اولین نفری بود که اینگونه دفن شد، زیرا تا آن روز، هر یک از مسلمانان در کوفه از دنیا می رفت در خانه خود یا در کنار کوچه، او را به خاک می کردند؛ و از آن به بعد مسلمانان به تبعیت از او، مردگان خود را در خارج شهر می بردند).
وقتی امیرالمؤمنین علی (ع)، از جنگ صفین برمی گشت، نرسیده به شهر کوفه، کنار محله «بنی عوف» در سمت راست جاده، در نقطه بلندی، 7 یا 8 قبر مشاهده و از صاحبان آن سئوال نمود. «قدامة بن عجلان» پاسخ داد: «خباب بن ارت، بعد از رفتن شما به صفین، از دنیا رفت و سفارش کرد که او را در ظهر کوفه، در نقطه بلندی به خاک سپارند.» دفن او در این نقطه سبب شد که دیگران نیز، اموات خود را در اطراف قبر او دفن کردند. علی (ع) بعد از طلب رحمت برایش، درباره اش فرمود: «وی از صمیم دل و به دلخواه خود، اسلام آورد و با میل و رغبت هجرت کرد و عمری را جهاد، و به مجاهدت درباره خدا سپری نمود و با شکنجه های زیاد در بدنش و تحمل آن، ناتوان شد و خداوند اجر و پاداش نیکوکاران را ضایع نمی سازد.»
جمعی از محدثان از جمله: مسروق بن الاجرع، قیس بن حازم و... از او حدیث روایت کرده اند.