آن یــکی نـحوی بـه کشتی درنشست *** روبـه کشـتیبان نـمود آن خود پرست
گفت هیچ از نحو خواندی؟ گفت: لا *** گــفـت نــیم عــمـر تـــو شـد بـر فـنـا
دلـشکسته گـشت کشتــیبان ز تـاب *** لیک آن دم گشت خـامـوش از جواب
بـــاد کـشتی را بــه گــردابـی فـکـند *** گــفت کشتیـبان بــدان نــحـوی بــلنـد
هیـــچ دانـــی آشــــنا کـردن بـگـو *** گفت نـی از مـن تـو ســـبـاحی مـجو
گـفت کـل عـمرت نـحوی فــناست *** زان که کشتی غرق در گرداب هاست
می توان گفت برای بیان وقاحت و تباهی خودخواهی، زیباتر از مثلی که در چند بیت زیر می بینیم وجود ندارد.
آن یکی اشتر بدید و گفت هی *** از کجا می آیی ای فرخنده پی
گفـت از حـمام گـرم کوی تو *** گفت این پیداست از زانوی تو
مثل مذکور، درعین عامیانه، به خوبی نشان دهنده این است که بشر ادعا راه می اندازد و دلیل هم می آورد، ولی دلیل به خوبی نشان می دهد که ادعای او دروغ است. یا آن جا که برای بیان کافی نبودن قدیمی بودن تاریخ برای رشد و کمال، داستان شتر و گاو و گوسفند گرسنه ای را بیان می کند که در راه علفی پیدا می کنند و قرار می شود یکی آن را بخورد و برود برای بقیه غذا پیدا کند. سپس قرار بر این می گذارند که هرکس تاریخش بیشتر است آن را بخورد. گوسفند می گوید «آن گوسفندی که برای ابراهیم فرستاده شد تا به جای پسرش قربانی کند، با من در چراگاه بود.» گاو گفت: «حضرت آدم وقتی می خواست در بهشت گندم بکارد، برای شخم زدن، من با گاو دیگر بودیم که او را یاری کردیم.» شتر که از این سخنان متعجب مانده بود و می دید نمی تواند برای خود تاریخی پیدا کند، علف را از زمین برداشت و بالا برد و گفت: «تاریخ از شما و قدرت از من، هرکس می تواند بیاید و بگیرد.»
که مـرا خــود حــاجت تــاریخ نــیست *** تــا چنین جسمی و عــالی گردنـی است
این داستان همیشه قابل بهره برداری است. اگر ما مسلمین تاریخ خود را بررسی کنیم، نباید برای این باشد که بگوییم ما درگذشته چنین و چنان بودیم! «بوعلی سینا» ها و «امیرکبیر» ها داشتیم، بلکه باید خود را بسازیم. شناخت گذشته یک امر ضروری است برای ساختن خود، و گرنه تاریخ تنها چه فایده ای جز پرکردن انبار حافظه با حوادثی که در گذشته اتفاق افتاده است دارد؟
یکی دیگر از مثل های خوب و با معنای مثنوی، این است که شیری گرسنه به همراه گرگ و روباه به دنبال شکار رفتند و سرانجام یک گاو کوهی، یک بزکوهی و یک خرگوش پیدا کردند. شیر از گرگ خواست تا قسمت کند. گرگ گفت: شما چون بزرگ مایید، گاو مال شما و من چون حد وسط هستم، بز مال من. همین که در برابر شیر گفت: «من»، شیر مغزش را متلاشی کرد و آن را به خاک انداخت. سپس از روباه خواست که آن جانوران را تقسیم کند. روباه گفت: قربانت بروم، از آن جا که شما در وسط روز خیلی گرسنه اید، گاو برای ناهار شما است، بز هم برای شام که نیم گرسنه اید، خرگوش را هم برای صبحانه شما آماده خواهم کرد.
گفــت ای روبــاه عــدل افــروختی *** ایــن چنین قسمت ز کــه آموختی؟
مولوی در این داستان بیان می دارد، برای قدرتمندان، عدل به معنای این است که همه چیز از آن آن ها باشد. مثلا حاضرند بودجه دانشگاه ها را ده برابر کنند تا اثبات کنند که عدل همین است که آن ها کرده اند؛ همین است که «چنگیز» های همه ادوار تاریخ انجام داده اند. یا در مورد این که گاهی خداوند بعضی از گنهکاران را که امیدی به بازگشتشان نیست در برابرگناهانشان هشدار نمی دهد و آنان را به حال خود رها می کند، داستان آن بیمار را نقل می کند که پزشک از او مأیوس شده بود و به سلامتش امید نداشت. به او گفت: «حالتان خیلی خوب است و هرچه می خواهید بخورید و هرکار می خواهید انجام دهید و از چیزی پرهیز نکنید، الا از پرهیز.» بیمار پس از مرخص شدن از نزد طبیب، هنگامی که در کنار جویی قدم می زد، درویش بیچاره ای را دید و با استناد به حرف طبیب ضربه ای محکم بر گردن او زد. درویش چون دریافت که مردنی است و اگر سیلی به او بزند خواهد مرد و در قصاص خودش هم کشته خواهد شد، او را به نزد قاضی برد. بیمار در جواب قاضی که علت سیلی زدنش را پرسید، گفت: «طبیب مرا امر کرده که هرچه خواستم می توانم انجام دهم.» قاضی هم چون فهمید بیمار رفتنی است و در واقع مرده متحرکی است که بدنش تابوتی است که جنازه متحرک او را می کشد، بهتر آن دید که آن را آشتی دهد. این بود که از شاکی خواست از 6 نان و 6 درهمی که به همراه داشت، نیمی را به بیمار دهد تا عدالت رعایت شود! همان جا بود که نگاه بیمار به گردن قاضی افتاد. دید پشت گردن او هم برای سیلی خوب است. از جای برخاست و به بهانه این که می خواهد یک حرف خصوصی به گوش قاضی بگوید، یک ضربه محکم بر گردن قاضی زد و گفت: «قیمتش را خودت تعیین کرده ای و 3 نان و 3 درهم باید شما بدهی.»
ملای رومی با این داستان، آیه شریفه: «و قل اعملوا فسیری الله عملکم و رسوله و المومنون؛ بگو [هر كارى مى خواهيد] بكنيد كه به زودى خدا و پيامبر او و مؤمنان در كردار شما خواهند نگريست.» (توبه/ 105) را تفسیر می کند. ضمنا بیان می کند که قاضی به دلیل حکم ظالمانه خود، همانجا مجازات شد. بدین ترتیب، از ویژگی های مولوی این است که با داستان هایی کوتاه مطالبی مهم را بیان می دارد. البته عطار و سعدی و دیگران هم از این داستان ها دارند، ولی چون او این چنین مشرفانه از درون انسان ها سخن نمی گویند.