یکی از وجوه فوق العادگی و اعجاز قرآن راهی است که برای خداشناسی ارائه می دهد (البته باید عرض کنیم راه هایی نه یک راه. اصلا اعجاز قرآن در همین است که یک راه نشان نداده، راه ها نشان داده است).
یک راه که بیش از هر راه دیگر در قرآن روی آن تکیه شده است که باز از مختصات این کتاب آسمانی است همین است که بشر را به آیات آفاقی و انفسی که این هم از اصطلاحات خود قرآن است تشویق می کند یعنی موجودات و مخلوقات را آیت (نشانه) می نامد، مرآت و آینه می خواند و مرتب مردم را دعوت به مطالعه در اینها می کند. مطالعه در هر مخلوقی از نظر قرآن، مطالعه در آئینه ای است که با آن خدا را میتوان شناخت.
در سوره فصلت است که: «سنریهم ایاتنا فی الافاق و فی انفسهم حتی یتبین لهم انه الحق» پس از این، آیات خودمان را در آفاق (در افق ها) و در نفوس (در روان ها) (ارائه خواهیم کرد)، چون واقعا یک نوع اختلافی است: آیات روانی ما را به یک مطلب می رساند و آیات آفاقی به مطلب دیگری، که این خودش داستان عجیبی است و اصلا همین آیه را باید از معجزات قرآن نامید که آیات آفاقی را از آیات انفسی جدا می کند چون واقعا آنچه که انسان از آیات انفسی می آموزد با آنچه که از آیات آفاقی می آموزد از نظر خداشناسی، متفاوت است، که این بحثی دارد.
و عجیب این است که بعد از آنکه می گوید اینها آیات خداوند هستند و همه مردم آن زمان را تشویق میکند به اینکه این آیات را مطالعه کنند، یک وعده به آینده هم می دهد: ما در آینده آیات آفاقی و انفسی خودمان را ارائه خواهیم داد، یعنی چه در آینده؟ اگر مقصود معرفی اجمالی است که خود قرآن آمد و معرفی کرد و رفت. بعد به مردم میگوید، یعنی شما خودتان بروید مطالعه کنید.
قرآن به مردم فقط میگوید شما بروید در این زمینه ها مطالعه کنید و این را به حق بعضی، از آیات غیبی قرآن تلقی کرده اند که قرآن کأنه می گوید بشر هنوز طبیعت را نمی شناسد، هنوز آفاق و انفس را آنطور که باید نمی شناسد: ما بعد از این آیات خودمان را، چه آیات آفاقی و چه آیات انفسی، به مردم ارائه خواهیم داد تا کاملا مطلب آشکار بشود که حق مطلق اوست.
بعد یک جمله دیگر دارد که همان راه های دیگر است غیر از راه مطالعه خلقت: «اولم یکف بربک انه علی کل شیء شهید» اصلا آیا خود ذات پروردگار برای ارائه ذاتش کافی نیست که نیازی باشد که از راه ارائه آفاق و انفس او را بشناسند یعنی او را از خودش هم میشود شناخت.
«اولم یکف بربک انه علی کل شیء شهید؛ آیا اینکه پروردگار تو بر همه چیز احاطه دارد و حضور دارد کافی نیست برای شناختن او؟»، «الا انهم فی مریه من لقاء ربهم الا انه بکل شیء محیط؛ اینها در تردیدند که پروردگار خودشان را یک روزی ملاقات خواهند کرد ولی بدانید که او بر همه چیز احاطه دارد.» (فصلت/ 53-54)
این آیه آیه ای است که از قدیم الایام علماء از آن اینطور استفاده کرده اند که خدا را به دو گونه میتوان شناخت: یکی اینکه خدا را از آینه مخلوقات بشناسیم که «سنریهم ایاتنا فی الافاق و فی انفسهم حتی یتبین لهم انه الحق» و دیگر اینکه خدا را از خود خدا بشناسیم.
اگر انسان اندکی تأمل کند در این مطلب که اصلا خود هستی، آن که حقیقت هستی است نیستی و محدودیت، اینجا بودن آنجا بودن، این زمان بودن آن زمان بودن بر نمی دارد، اینها همه درباره موجودی است که مقهور است و الا ذات هستی که مقهور چیزی نیست، وقتی مقهور چیزی نباشد حدی، نهایتی، محدودیتی برای او نیست، اگر شما در هستی تأمل کنید، اول چیزی که پیدا می کنید خود خداست. از این هم می گذریم.
این گونه منطق داشتن، این گونه خدا را به عظمت و جلال و همه جایی بودن، همه زمانی بودن، با همه چیز بودن، هیچ چیز از او خالی نبودن، ظاهر بودن، باطن بودن، اول بودن، آخر بودن، تمام اسماء حسنی یعنی تمام جمال و کمال همه از آن او بودن و هر چه غیر او دارد از او دارد، این گونه خدا را وصف کردن که همان حد اعلای توصیفی است که بشر از خدا توانسته است بکند، چطور انسان میتواند (بپذیرد که اینها از یک مرد امی است)؟!
تازه این بیانی که من کردم بسیار ضعیف است نسبت به آنچه که حتی خودم میتوانم در جلسات متعددی بیان کنم تا چه رسد نسبت به آنچه که قرآن می خواهد بیان کند.
من خودم به فکر خودم ابدا نمی توانم باور کنم که یک انسان، هر اندازه نابغه باشد، به فکر شخصی خودش بتواند خدا را به این عظمت توصیف کند. این جز اینکه یک ریزشی از جای دیگر و ارائه ای از افق دیگر بوده است که به زبان مقدس او جاری می شده است چیز دیگری نیست.
شما اغلب این تفاسیر مفسرین را اگر وارد بشوید (می بینید) به این آیات که می رسند گیر می کنند، واقعا نمی توانند بفهمند، بعد مجبور می شوند همه اینها را به گونه ای تأویل کنند چون ظرف ذهنشان گنجایش ندارد، آنهایی که تنها می توانسته اند یک مفسر ساده باشند.
حال چطور یک عالم درس خوانده که انواعی از درس ها را خوانده هنوز عقل و فکرش گنجایش درک چنین مطلبی را ندارد ولی یک مرد امی درس نخوانده کتاب ندیده مدرسه نرفته با هیچ عالم ننشسته که قاعده اش این بود که اصلا او بیاید خدا را به صورت یک موجود مجسمی مثل اهورامزدا معرفی کند که سر خدا این قدر است و پای خدا این قدر، یا به قول فلاماریون کشیش های مسیحی هشت قرن بعد از قرآن هنوز می گفتند فاصله چشم راست خدا تا چشم چپ خدا شش هزار فرسخ راه راست، وقتی خدا را بخواهد به عظمت توصیف کند این گونه توصیف میکند.
این نمایش فکر بشر است. آنوقت این چگونه ممکن است که یک بشری از فکر خودش بتواند خدا را آن گونه توصیف کند که هر موحدی، هر مقدار عمیق باشد، بالاتر از قرآن نتواند یک کلمه حرف بزند و هر چه که معرفت خداشناسی بالاتر میرود خودش را با قرآن متجانس تر می یابد.