نقشی که در فلسفه مشاء به عقل نسبت می دهند بسیار گسترده است، آنچنان که با هیچ موجود دیگری قابل قیاس نیست و می توان عقل فعال را مرکز و کدخدای عالم مادون قمر نامید. در این مقاله سؤال اصلی این است که عقل فعال در فلسفه مشاء چیست و نقش وجود شناختی و معرفت شناختی خود را چگونه ایفا می کند؟ در پاسخ به این سوال بر مفهوم عقل فعال به عنوان «موجود مجرد تام و مستقل از انسان» که عامل ایجاد کثرت در جهان مادیات و افاضه کننده صور علمی به انسان است، تکیه می شود. در این تحقیق در پنج قسمت به چیستی و مراحل تطور نظریه عقل فعال، برهانهای اثبات عقل فعال، نقش وجودی و نقش معرفتی عقل فعال و عقل فعال در بوته نقد و ارزیابی پرداخته می شود.
چیستی و مراحل تطور نظریه عقل فعال
شکل گیری عقل فعال مشایی ریشه در فلسفه پیش سقراطی دارد. هر کدام از فلاسفه پیش سقراطی اصل وحدتی را در برابر کثرات ظاهری در نظر گرفتند و در این میان تنها آناکساگوراس نام آن اصل را عقل نهاد و صفت مفارقت از ماده را برایش ذکر کرده. این اولین بار بود که عقل با چنین صفتی در فلسفه وارد شد، هر چند نتوانست از جهانبینی مادی آن دوره رهایی یابد و به مفهوم حقیقی خویش برسد. نزدیکترین ریشه برای عقل فعال مجرد مشایی در آثار افلاطون ، مثل هستند. صفات این کلیات قائم به ذات، ثبات و تجرد است که اشیاء عالم حس روگرفتها و یا بهرهمند (Participation) از آنها هستند. مثل افلاطونی نقش فاعلیت ایجادی و یا حتی نقش صورت بخشی را ندارد. این نقش (صورت بخشی) بر عهده صانع (دمیورژ – Demiurge) می باشد. ادراک حقیقی هر چیز تذکر و تعقل مثال آن است. لذا مثل در حیطه وجودی نقش عقل فعال مشایی را ندارد اما در حیطه معرفتی با آن کاملا قابل مقایسه است.
ارسطو در آثار خود نظریه افلاطون را نپذیرفت و انتقادات مختلفی بر آن وارد کرد. زیرا بر خلاف افلاطون کلیات را منطوی در جزئیات به صورت بالقوه می دانست و بر این اساس اصل تمایز بین قوه و فعل را مطرح کرد. ارسطو در بحث خود از مراتب نفس بر اساس این قاعده، عقل فعال را به عنوان علت فعلیت یافتن معقولات بالقوه و عامل خروج نفس از قوه به فعلیت مطرح می کند «همانطور که در طبیعت یک ماده برای همه می باشد و بالقوه هر یک از آنهاست و چیز دیگر علت و فاعل است، گونه ای عقل است که همه چیز را می سازد و گونه ای دیگر از عقل همه چیز می شود.» این اولین قول در فلسفه مشاء در مورد عقل فعال بود.
خصوصیات مختلفی که ارسطو برای این عقل مطرح کرد. ابهامی را در مورد آن بر می انگیخت که در بین شارحان ارسطو سبب اختلافات زیادی گشت. اسکندر افرودیسی تعبیر جدیدی از عقل فعال به عنوان محرک نامتحرک اول (متعالی) ارائه کرد. صفات محرک نامتحرک ارسطو بر این موجود صدق می کند و فعلیت تفکر بشر وابسته به آن است. در آراء اسکندر دومین قول در مورد عقل فعال مشایی به چشم می خورد که موجود تجرد تام، خارج از نفس و مستقل از انسان است. این اولین بار در فلسفه مشاء است که بر صفت تجرد این عقل تأکید شده است. در بین شارحان ارسطو، کندی، ابن رشد و توماس آکویناس قول ارسطو را در مورد عقل فعال می پذیرند که مرتبه ای از مراتب نفس و تنها عامل فعلیت یافتن نفس ناطقه انسانی است. کندی از عقل فعال تعبیر «عقل اول» می کند، و آن را حاوی کلیات و مرتبه ای از نفس انسان می داند. البته عقل اول کندی را نباید با اصطلاح عقل اول به معنای صادر اول اشتباه کرد. ابن رشد در معرفت شناسی خود این عقل را عامل حرکت عقل هیولانی از قوه به فعلیت و مرتبه ای از مراتب نفس انسان ذکر می کند اما در حیطه وجودی، عقل فعال را آخرین عقل از سلسله عقول مجرد مطرح می کند. توماس نیز تحت تأثیر ارسطو عقل هیولانی و عقل فعال را از مراتب نفس انسان می داند.
کاملترین نظریه و سومین قول در فلسفه مشاء در مورد عقل فعال در آراء فارابی و ابن سینا قابل توجه است. ابن سینا عقل فعال را خارج از نفس انسان و از موجودات مفارق از ماده می داند. «این عقل ممکن الموجود است»، «منحصر در نوع خود است» ذاتا عقل بالفعل و مبدا صور معقول و صور وجودی بر عالم محسوسات است. بدین ترتیب نظریه نهایی مشایی در مورد عقل فعال به این صورت است که موجود مجرد تام، خارج از انسان و ممکن الموجود است که به عنوان آخرین عقل از سلسله عقول طولیه معلول عقل مافوق خود بوده و واهب الصور است.
کاملترین برهانهای اثبات عقل فعال در فلسفه ابن سینا ذکر گردیده است. این برهانهای که شامل اثبات عقل فعال با توجه به نقش معرفتی آن می باشند عبارتند از:
1ـ عقل هیولانی که استعداد صرف است نسبت به پذیرش صور معقوله حالت بالقوه دارد و باید به فعلیت رسد. هیچ شیء از قوه به فعلیت نمی رسد مگر به واسطه یک شی که ذاتا فعلیت دارد. این علت را در قیاس با عقل بالقوه که به فعلیت می رسد. عقل فعال می نامند.
2ـ نفس ناطقه در مرحله کودکی خالی از هرگونه صورت عقلی است اما پس از مدتی معقولات اولی یا بدیهیات بدون تعلیم در آن پدید می آید، عامل این معقولات نه حس و تجربه و نه تفکر و استدلال است بلکه مبداء دیگری است که عقل فعال است.
3ـ گاهی ممکن است نفس پس از ادراک یک صورت آن را فراموش کند و دوباره به یاد آورد. مشخص است که این صورت معقول از بین نرفته و فقط مورد غفلت نفس واقع شده است. جایگاه حفظ این صورت:
الف) در خود نفس نیست زیرا اولا صورت معقول در نفس به معنای ادراک آن است و دیگر نفس نمی تواند از آن غافل شود و ثانیا با فرض این که نفس جایگاه آن باشد این نتیجه حاصل می شود که تمام صور معقول در نفس بالفعل موجود هستند اما کیفیت حصول آنها برای نفس بالقوه است نه بالفعل.
ب) بدن و اندام آن نیست زیرا قرار گرفتن صور معقول در جسم با تجرد آن (صورت معقول) ناسازگار است. ج) صور معقول نمی تواند به صورت مستقل وجود داشته باشد. پس جایگاه حفظ این صور معقول برای نفس ناطقه همان عقل فعال است. ابن سینا، همانند فارابی، نظریه فیض را در خلقت موجودات می پذیرد و همچنین سلسله عقول طولیه را واسطه خداوند و جهان مادیات قرار می دهد و در همین مباحث استدلالهای مختلفی بر اثبات عقول مفارق و بر جایگاه عقل فعال به عنوان آخرین عقل این سلسله بیان میکند. اما برهان خاصی در اثبات عقل فعال با توجه به نقش وجودی آن که افاضه صور به عالم مادون قمر است ذکر نمی کند.
تبیین نقش عقل فعال در حیطه وجودی بر اساس نظریه فیض و قاعده الواحد صورت می گیرد. خداوند که وجود حقیقی است مطابق قاعده الواحد منشأ صدور عقل اول است. و کثرت در عالم از همین عقل آغاز می شود و در عالم مجردات تا عقل فعال ادامه می یابد. بدین صورت، که هر عقل جهات سه گانه ای دارد که ذاتی آن نیست و به بساطت عقل صدمه نمی زند. از این سه جنبه عقل دیگر، هیولای فلک و نفس فلکی صادر می شود. حداقل تعداد عقول تا عقل فعال ده عقل و نه فلک است. تمام این عقول واسطه فیض خداوند به عالم مادیات هستند. نقطه توقف صدور عقل، عقل فعال است که گرچه سه جهت دارد، اما دیگر منشأ صدور عقل و فلک دیگری نیست. عقل فعال واسطه مجردات با عالم ماده است؛ یعنی تنها علت مجرد بلاواسطه عالم محوسات است. عقل فعال که حاوی کلیات و صور وجودی اشیاء به نحو بساطت است، در ایجاد تمام موجودات عالم ماده از پستترین تا کاملترین آنها (نفس ناطقه که تجرد ناقص است) نقش مستقیم دارد، اما به علت صفت تجرد تام این عقل، سلسله افلاک با حرکات خاص خود، به عنوان علل ناقصه، علل فعال را همراهی می کنند.
ایجاد هیولی وابسته به عقل فعال است. اجسام فلکی نیز با طبیعت خامسه خود استعداد عام هیولی را ایجاد می کنند و سپس با حرکات مختلف و اوضاع متفاوتشان این استعداد را خاص می کنند تا صور وجودی توسط عقل فعال افاضه شود. سپس از عقل فعال متناسب با هر استعداد صور گوناگون وجودی، همچون صور عناصر اربعه افاضه می گردد و عناصر اربعه که با کیفیات خاص خود در شکل گیری عالم کون و فساد نقش دارند، ایجاد می شوند.
پس از عناصر اربعه نوبت به ایجاد مرکبات می رسد. عناصر اربعه تحت تأثیر اوضاع فلکی و حرکات اجرام سماوی با یکدیگر ترکیب می شوند و سبب پیدایش مزاج می گردند. در شکل گیری هر مزاج، اوضاع فلکی آن را قابل می گرداند تا صور نوعیه متناسب با آن از عقل فعال صادر شود و مرکباتی مانند معدن، نبات و حیوان شکل گیرد. عقل فعال در شکلگیری نفوس (غیر فلکی) به همراهی افلاک نقش مهمی دارد. ترکیب مزاجات، تحت تأثیر حرکات و اوضاع جوی به حد اعتدال نزدیک یا دور است. همین نزدیکی سبب اعطای قوه خاص این مزاج توسط افلاک می شود و سپس متناسب با هر قوه صورت نفسانی: نباتی، حیوانی و انسانی از عقل فعال افاضه می شود. بدین صورت عقل فعال در شکل گیری تمام موجودات مادی و کثرات این عالم نقش دارد و افاضه صور وجودی به تمام موجودات چه در هنگام ایجاد و چه در هنگام بقا از عقل فعال صورت میگیرد.
جایگاه معرفت شناختی عقل فعال
عقل فعال مشایی، که خارج از انسان قرار دارد، عامل معرفت حصولی انسان می باشد. این عقل که حاوی معقولات و کلیات به نحو بالفعل و بسیط است در تمام مراتب ادراک انسانی نقش دارد. نفس ناطقه بر اثر توجه به جزئیات حسی و خیالی واجد استعدادی می گردد تا کلیات را ادراک کند و لذا ملکهی اتصال به عقل فعال برایش حاصل می شود ایجاد این ملکه علل مختلفی دارد که همان مراتب عقل هیولانی، عقل بالملکه، عقل بالفعل و عقل مستفاد را تشکیل می دهند.
نفس بر اثر افاضه عقل فعال قوه ادراک را می یابد و در مرتبه عقل هیولانی مادی اولیات عقلی می گردد و به مرتبه عقل بالملکه می رسد. با افاضه عقل فعال مراتب عقل بالفعل و عقل مستفاد را طی می کند تا کلیات در آن (نفس) به تجرد تام رسند. تمام این خروج از قوه به فعلیت تحت تأثیر افاضه عقل فعال حاصل می گردد. نفس در این حالت با عقل فعال اتصال دارد اما فرض هر نوع رابطه اتحادی خلاف واقعیت است. تا زمان توجه مداوم نفس به عقل فعال افاضه کلیات به نفس صورت می گیرد و با قطع نظر نفس و آمیختگی به مادیات این اتصال از بین می رود. در زمان قطع اتصال، عقل فعال حافظ صور کلیات برای نفس ناطقه است. عقل فعال در ادراکات عقل عملی، ادراک حسی ظاهری و ادراک باطنی نقش و تأثیر غیر مستقیم دارد. عقل عملی در استنباط احکام جزئی نیازمند معقولات افاضه شده بر عقل نظری توسط عقل فعال است. همچنین عقل فعال با افاضه معقولات به عقل نظری جزئیات ادراک شده توسط حواس ظاهری و باطنی را کلیت می بخشد البته نه همان جزئیات بلکه صورت متناسب با آنها و یا تلفیقی از این جزئیات را کلیت می بخشد.
نقش عقل فعال در خیال و وهم نیز قابل توجه است. عقل فعال با افاضه صور معقولات کلی به نفس سبب می شود (با اخذ این صور توسط خیال) رویای صادقه و یا وحی شکل می گیرد و گاهی اوقات نیز این صور توسط قوه واهمه اخذ شده و سبب تصرف نبی در طبیعت و شکل گیری معجزه می شود. عقل فعال غیر از نقش در ادراکات انسانی در علم خداوند نیز نقش دارد. نقش عقل فعال در علم خداوند به ذات خود هرگز قابل بحث نیست. همچنین در علم خداوند به کلیات (که به سبب صور مرتسمه در ذات است) عقل فعال هیچ نقشی ندارد. نقش عقل فعال در علم خداوند به جزئیات متغیر است. علم خداوند به جزئیات متغیر، مستقیم و بدون واسطه نیست. زیرا سبب تغییر در ذات الهی می شود. بلکه بر وجه کلی، مافوق زمان و از طریق علم به اسباب و علل این موجودات جزئی بدون عوارض شخصی آنها است.
عقل فعال به عنوان عقل مجرد عالم مادون قمر سبب کثرت در این عالم است و حاوی صور کلی وجود علمی مورد نیاز عالم مادیات می باشد. خداوند از طریق علم به اسباب یعنی عقول طولیه که علل عقل فعال نیز هستند، به عقل فعال و کلیات موجود در آن علم می یابد و همین علم با واسطه سبب علم خداوند به جزئیات متغیر (بر وجه کلی) می شود.
نظریه عقل فعال و مبانی و کارکردهای آن مورد انتقادات مختلفی از سوی متکلمین و فلاسفه قرار گرفته است.
الف ـ انتقادات به چیستی و هستی عقل فعال
عقل فعال به عنوان موجود مجرد تام و مستقل از انسان در چیستی خود مورد انکار ابوالبرکات قرار می گیرد و هرگز به عنوان عامل فعلیت نفس پذیرفته نمی شود. همچنین ویژگی تجرد تام و وحدت آن توسط توماس که عقل فعال را جزئی از نفس می داند مورد انتقاد قرار گرفته تا حدی که این ویژگی مانع تفاوت انسانها و حوزه ادراک و از بین رفتن رابطه علیت بین موجودات فرض می شود. حتی براهینی که بر وجود این عقل افاضه گردیده اند از انتقادات مصون نمی ماند تا آنجا که ابوالبرکات برهان اثبات این عقل را که مبتنی بر نیاز نفس به عاملی برای خروج از قوه به فعلیت باشد دور از هر ضرورت عقلانی می داند. فخر رازی نیز مقدمات ابنسینا را در این برهان برای اثبات عقل فعال به عنوان موجود مجرد تام کافی نمی داند.
ب ـ انتقادات به نقش وجودی عقل فعال
غزالی و امام فخر رازی با انتقاد به اصل نظریه فیض و قاعده الواحد فخر رازی، که در ذیل آن عقل فعال و وظایف وجودی آن اثبات می شود منکر نقش وجودی عقل فعال می شوند و صدور کثرت از خداوند را جایز می دانند. آنها این قاعده را محدود کننده قدرت خداوند و خلاف وحدت ذاتی وی معرفی می کنند و ابن رشد نیز مدخل این قاعده را عالم طبیعت و نه عالم مجردات می داند و تبیین جدیدی در مورد پیدایش کثرات ارائه می کند.
انتقاداتی که به نظریه صدور و برهانهای تعدد عقول گردیده نیز وظایف عقل فعال و کارکرد وجودی آن را مورد مناقشه قرار می دهند. بسیاری از این انتقادات به جهات کثرت سه گانه در عقول باز می گردد که برای صدور و ایجاد کثرت در عالم افلاک کافی نیستند بلکه جهاتی اعتباریند که می توانند به خدا نیز نسبت یابند. حتی تعداد عقول مشایی یا انحصارشان به ده عقل توسط سهروردی، فخر رازی، و ابوالبرکات انکار می شود. در همین مباحث چگونگی صدور صور وجودی از عقل فعال مورد انتقاد قرار می گیرد که چگونه صور نامتناهی وجودی از این عقل که فقط سه جهت دارد صادر می شوند؟ ناگهان چه خصوصیتی در این عقل پدید می آید که در عقول دیگر نبوده تا بتواند منشأ این همه کثرت قرار گیرد؟
ج ـ انتقادات به نقش معرفتی عقل فعال
نقش عقل فعال در ادراکات باطنی از جمله نقش آن در وحی الهی و شکل گیری معجزه مورد تردید و انتقاد قرار گرفته است. غزالی این نقش را تنها به خداوند و یا فرشته ای خاص نسبت می دهد و فخر رازی پذیرش چنین نظری را مبدأ سفسطه مطلق و انکار حقیقت می داند. عقل فعال در ادراکات عقل نظری و افاضه صور کلی به نفس مورد انتقاد قرار می گیرد که چگونه با جهات محدود آن مبدأ صدور چنین صور و کلیات عقلی قرار می گیرد؟ سهروردی عقل فعال را حافظ صور کلی نمی داند و ابوالبرکات نقش معرفتی آن را مورد اعتراض شدید قرار می دهد. نقش عقل فعال در علم خداوند به جزئیات نیز مورد انتقادات شدیدی قرار گرفته است. غزالی به حذف واسطه های علی و نفی قانون علیت می پردازد و لذا سلسله عقول را حذف می کند و علم مستقیم خداوند به مادیات را ممکن می داند. ابوالبرکات نیز برای حفظ قدرت و کمالات الهی علم مستقیم خداوند به جزئیات متغیر را بدون واسطه و بر وجه جزئی صحیح می داند.
1ـ در مورد عقل فعال در فلسفه مشاء سه قول به چشم می خورد:
الف ـ موجود مجرد ناقص، عالی ترین مرتبه نفس انسانی: ارسطو، کندی، ابن رشد، توماس؛
ب ـ موجود مجرد تام، مستقل از انسان (محرک نامتحرک): اسکندر افرودیسی؛
ج ـ موجود مجرد تام، مستقل از انسان، ممکن الوجود، آخرین عقل از سلسله عقول طولیه: ابنسینا و فارابی. معنای رایج عقل فعال در فلسفه مشاء شرق اسلامی اصطلاح اخیر است.
2ـ عقل فعال که حاوی صور وجودی اشیا است در ایجاد تمام موجودات با کمک حرکات افلاک نقش دارد. عقل فعال فیضی را که توسط عقول واسطه از خداوند دریافت نمود به موجودات افاضه می کند و سبب کثرت عالم مادی و ایجاد هیولی، عناصر اربعه، مرکبات و نفوس می گردد. بدون عقل فعال حلقه ارتباط جهان مجردات و عالم مادیات از بین می رود و بحث ربط موجودات کثیر با خداوند که واحد حقیقی است بدون تبیین باقی می ماند.
3ـ عقل فعال در تمام ادراکات انسانی به طور مستقیم یا غیر مستقیم تأثیرگذار است. تأثیر آن از طریق افاضه صور کلی بر نفس و اتصال نفس با آن است. پایه ادراک مشایی که علم حصولی است وابسته به افاضات عقل فعال است. علم خداوند به جزئیات متغیر نیز از طریق علم با واسطه عقول طولیه به کلیات علمی یا وجودی عقل فعال است.
4ـ انتقادات مختلفی که بر قاعده الواحد گردیده، نظریه عقل فعال را، چه در حیطه وجودی و چه در حیطه معرفتی، لرزان ساخته است. وابستگی مبانی معرفتی و وجودی مشایی به این قاعده عامل خدشه هایی به فلسفه ابن سینا می باشد. همچنین تکیه بسیاری از مباحث نظریه صدور و فیض و نقش عقل فعال در حیطه وجودی به طبیعیات قدیم به ویژه افلاک مشکل ساز است به طوری که با حذف برخی عناصر مانند افلاک از طبیعیات قدیم کارکرد عقل فعال زیر سؤال می رود. در مجموع نظریه عقول و افلاک با کثرت بیش از حد خود راه بسیار مناسبی برای صدور کثرت از وحدت در دیدگاه مشایی و مبتنی بر مبانی اصلی این فلسفه می باشد. اما به قدری جهان مجردات را شلوغ کرده که باعث آشفتگی در فهم برخی مباحث خویش می گردد. می توان گفت تصور جهان، بدون وجود «عقل فعال» تصوری ممکن، معقول و مطلوب است.
فلسفه اسلامی مکاتب فلسفه مشاء عقل معرفت انسان ممکن الوجود نظریه