در بین متفکران اسلامی مسأله عقل و جایگاه آن در اعتقادات و معارف دینی، بسیار مهم بوده است و بی شک، یکی از مهم ترین وجوه تمایز فرقه ها و نحله های کلامی، فلسفی و عرفانی و نیز یکی از عوامل اصلی نزاع هفتاد و دو ملت در تاریخ اندیشه اسلامی مسأله "جایگاه و قلمرو عقل و وحی" بوده است.
یکی از مهم ترین دغدغه های فکری و دینی بشر در طول تاریخ، مسأله "عقل و وحی" و سازگاری یا ناسازگاری این دو با هم بوده است. تا جایی که نوشته های تاریخی و فلسفی نشان می دهند، فیلون اسکندرانی (20 ق. م ـ 50 م) اولین فیلسوفی است که در باب ارتباط آموزه های دینی یهود با تعالیم فلسفی اندیشید و در عقلانی کردن معارف یهودی کوشید. پس از وی، هر روز بیش از پیش بر رونق این بحث افزوده گشته است. دینداران از یک سو و دین ستیزان از سوی دیگر، درباره تطابق یا تعارض عقل و وحی سخن ها گفته و کتاب ها نوشته اند. متفکران و اندیشمندان مسیحی نیز از همان قرون اولیه میلادی در این عرصه قلم زده و حجم عظیمی از نوشته های دینی خود را به حل این مسأله اختصاص داده اند. آموزه هایی همچون "تثلیث"، "تجسد"، "گناه نخستین"، "مرگ فدیه وار مسیح" و نسبت آن ها با عقل و اندیشه بشری قریب نوزده قرن است که از مهم ترین دغدغه های فکری مسیحیان می باشد.
ارتباط حکمت و شریعت یا عقل و وحی در جهان اسلام نیز کم و بیش، مورد توجه فقیهان، عارفان، متکلمان و فیلسوفان بوده و هر یک به گونه ای و از زاویه خاصی، و همسخنی یا بیگانگی و نامحرمی این دو را تبیین کرده اند. در میان فقیهان و ارباب مذاهب فقهی، عده ای همچون مالک بن انس و افراطی تر از او، احمد بن حنبل از تعبد محض و کنار نهادن عقل و اندیشه بشری طرفداری کردند و برخی همچون ابوحنیفه و ملایم تر از او، شافعی، مدافع قیاس و تعقل گشتند. در قلمرو فقه شیعی نیز اخباریان مدافع تفکر نص گرایی افراطی بوده و اصولیان از نقش و جایگاه عقل نیز پشتیبانی کرده، معتقد بودند: «کل ما حکم به العقل حکم به الشرع و کل ما حکم به الشرع حکم به العقل.»
در میان عارفان و صوفیان مسلمان نیز هرچند عده ای عقل را معیار صحت و سقم مشاهدات و مکاشفات عرفانی دانستند، اما اندیشه رایج و شایع در میان آنان، بی اعتباری عقل و چوبین دانستن پای استدلال در مسیر عرفان بود و بیشتر بر محدودیت ها و ناتوانی های عقل انگشت نقد نهادند.
فرمان عقل و عشق به یکجای نشنوند *** غوغا بود دو پادشه اندر ولایتی
زانگه که عشق دست تطاول دراز کرد *** معلوم شد که عقل ندارد کفایتی
ای که از دفتر عقل آیت عشق آموزی *** ترسم این نکته به تحقیق ندانی دانست
ما را ز منع عقل مترسان و می بیار *** کان شحنه در ولایت ما هیچ کاره نیست
در بین متکلمان نیز مسأله عقل و جایگاه آن در اعتقادات و معارف دینی، نقش اصلی را ایفا کرده است و بی شک، یکی از مهم ترین وجوه تمایز فرقه ها و نحله های کلامی و یکی از عوامل اصلی نزاع هفتاد و دو ملت در تاریخ اندیشه اسلامی مسأله "جایگاه و قلمرو عقل و وحی" بوده است. مگر نه این که یکی از مهم ترین عوامل پیدایش اولین فرقه سیاسی و مذهبی در جهان اسلام، خوارج، تعصب و تصلب بر ظواهر و نصوص دینی و کنار نهادن تعقل بود؟ و مگر نه این که معتزله به دلیل بهای بیش از اندازه ای که به عقل دادند، به صورت یک فرقه ناکام درآمدند؟ و اهل الحدیث و حنابله در نتیجه کنار نهادن عقل و جمود بر ظواهر دین، به وجود آمدند؟ مرجئه، مشبهه، اشاعره، ماتریدیه، طحاویه، ظاهریه، وهابیت و اخباریگری، همه ریشه ای در نوع نگاه به عقل و وحی و جایگاه و قلمرو هر یک دارند. به گفته شیخ محمود شبستری:
ز دور اندیشی عقل فضولی *** یکی شد اشعری، دیگر حلولی
اما فیلسوفان مسلمان، به دلیل دغدغه های دینی و مذهبی که داشتند و همچنین به سبب مخالفت های گسترده عالمان مسلمان با ترجمه کتاب ها و نشر افکار فلسفی یونانیان برای دفاع از دینداری خود و پاسخ گویی به تکفیرها و تفسیق های فقیهان، بیش از هر گروه دیگری به مسأله عقل و وحی و ارتباط حکمت و شریعت پرداختند. افرادی چون کندی و فارابی، اولین فیلسوفان و مترجمان کتاب های فلسفی، در باب پیوند فلسفه یونان و دین اسلام سخن گفتند و از همدلی و سازگاری آن ها دفاع کردند. ابوعلی سینا، بزرگترین مدافع فلسفه مشاء در جهان اسلام، نیز برای حل مسأله "تعارض فلسفه و دین" کوشش فراوان نمود و پس از او هرچند فلسفه مشائی از سوی برخی از متکلمان مورد نقد قرار گرفت و حتی بار دیگر تیر طعن کفر و بی دینی از سوی متکلم بزرگی همچون غزالی به سوی آن روانه شد، اما فیلسوفان نیز ضمن پاسخ گویی به شبهات و اشکالات غزالی، به تنقیح بیشتر مبانی فلسفی خویش پرداختند. شهاب الدین سهروردی، بزرگ ترین احیاگر اندیشه های اشراقی در جهان اسلام، نیز کمر همت بر تطبیق فلسفه و دین بست. وی با اهمیت دادن به عرفان و کشفیات عرفانی در فلسفه و مبانی فلسفی، گام بیشتری در جهت هماهنگی فلسفه و دین برداشت.
در نگرشی کلی به سیر فلسفه، بخصوص در دامان متفکران مسلمان، می توان گفت حرکت آن به سوی هماهنگی بیشتر با دین بوده است. فیلسوفان مسلمان پیوسته کوشیده اند تا با بهره گیری از خرمن معارف دینی، زوایای تاریک اندیشه های فلسفی خود را روشن تر کنند؛ همچنین با توجه به حقایق فلسفی، فهمی دقیق تر از دین ارائه دهند. این تلاش ها در اوایل قرن یازدهم هجری توسط صدرالمتألهین (979 ـ 1050) به اوج خود رسید و این فیلسوف بزرگ، "حکمت متعالیه" خویش را تجلی گاه هم آغوشی و همدلی قرآن و عرفان و برهان دانست. وی با طرح اندیشه ای معتدلانه در باب نسبت عقل و وحی، ضمن نگه داشتن حرمت عقل و عرفان و تبیین جایگاه حقیقی آن ها، سخن وحی و قرآن را بر صدر نشاند.
صدرالمتألهین برای بیان نحوه ارتباط عقل و عرفان و تبیین جایگاه هر یک، نخست در معرفی "عرفان" حقیقی و "عارفان" راستین کوشید و در این راه، با صوفیان دروغین و همچنین عرفان ستیزان ریایی به مبارزه برخاست و سپس چگونگی ارتباط برهان و عرفان را بیان نمود.
تصوف اسلامی قرن ها پیش از ملاصدرا رو به انحطاط و زوال نهاد و به آداب و رسوم بی محتوای خانقاهی و تشکیلات اجتماعی و فرقه ای آن افزوده گردید. این انحطاط و انحراف در قرن یازدهم و در عصر ملاصدرا به اوج خود رسیده بود. ارباب خانقاه و مدعیان دروغین عرفان هرسخن ضدعقل و بی اساسی را تحت عنوان "مکاشفات عرفانی" و "الهامات اشراقی" ترویج و تبلیغ می کردند. آن ها در واقع، عرفان اسلامی را از خاستگاه اصلی اش، یعنی قرآن و سنت، بریده می خواستند و با عقل و برهان بیگانه. ملاصدرا علاوه بر این که در مواضع متعددی از نوشته های خویش، به افشای فریب کاری ها و خطرات صوفیان "دجال فعل" پرداخت و "تخیلات" و "ترهات" آنان را برملا نمود، اما به این اندازه بسنده نکرده، با نوشتن کتاب کسر اصنام الجاهلیة، به ابطال شیوه های صوفیانه در وصول به حقایق الهی پرداخت. وی در این کتاب، ضمن بیان شیوه صحیح سلوک عرفانی، پرده از دکان داری ها و مردم فریبی های دلق پوشان ریایی برداشته، همگان را از خطرات و عواقب ناگوار این انحراف بزرگ آگاه گردانید.
به زیر خرقه چه زنارها پنهان است *** امان ز شیوه این صوفیان نادرویش
البته این عالم آگاه و نگهبان مرزهای اندیشه و عرفان و قرآن، از این که می دید برخی از عالم نمایان و ظاهربینان برای جلوگیری از شیوع تصوف دروغین، با اصل عرفان و سیر و سلوک عرفانی درافتاده آن را مورد انکار و طعن قرار داده اند و سخنان ناصواب و "بیرون از دایره سداد و رشاد" در حق اولیاء الله بر زبان می رانند، سخت برآشفته شد، و از مشاهده این که بعضا بدبینی نسبت به صوفیان و خانقاه نشینان به ساحت مقدس عرفان و عارفان راستین نیز کشیده شده است و عده ای از عالمان اسمی و رسمی دیگران را هدف تیر طعن می سازند و زهر قهر بر جراحت سینه مجروحان می پاشند و در رد و انکار و سرزنش هر دم مصرتر می باشند، بسیار نگران و افسرده خاطر شد و در رد این دسته نیز سخنان فراوان گفت، تا جایی که تنها اثر منثور فارسی خویش، یعنی رساله سه اصل را در رد این دسته به رشته تحریر درآورد و در خطاب به آنان نوشت:
«ای عزیز دانشمند و ای متکلم خودپسند، تا کی و تا چند خال وحشت بر رخسار الفت نهی، و خاک کدورت بر دیدار وفا از سر کلفت پاشی، و در مقام رد و سرزنش و جفا با اهل صفا و اصحاب وفا باشی، و لباس تلبیس و ریا و قبای حیله و دغا در پوشی، و جام غرور از دست دیو رعنا بنوشی، و در ابطال حق و ترویج باطل و تقبیح دانا و تحسین جاهل بکوشی، و با کسی که خواهد قدمی چند از جاده هواپرستی دورتر نهد و یا قدری در تضییع عمر به باد رفته سعی نماید... کمر عداوت دربندی...؟»
کار مهم تر و بنیادی تری که صدرالمتألهین انجام داد، تبیین پیوند برهان و عرفان بود. وی برهانی کردن مکاشفات عرفانی را یکی از وظایف خود برشمرده، اعلام نمود: هرچند برخی از صوفیان و عارفان به دلایل گوناگون از برهانی کردن مشاهدات خویش خودداری کرده اند، اما او مکاشفات ذوقی آنان را به قالب برهان و استدلال خواهد ریخت: «و نحن قد جعلنا مکاشفاتهم الذوقیة مطابقة للقوانین البرهانیة» او بر آن بود که اعتمادی به مکاشفاتی که برهانی قطعی بر صحت آن ها اقامه نشده است، نداشته باشد: «اما نحن فلا نعتمد کل الاعتماد علی مالا برهان علیه قطعیا.»
ملاصدرا با تکیه بر عقل در ارزیابی مکاشفات عرفانی، راه هماهنگی برهان و عرفان را فراهم نمود. وی ضمن آن که نظریه "بطلان احکام در قلمرو عشق" را اندیشه ای سخیف و سست بنیاد دانست، به پیروی از عارفان نامی همچون غزالی و عین القضاة همدانی معتقد بود عقل و برهان میزان و معیار سنجش صحت و سقم مشاهده و عرفان هستند و در قلمرو عرفان، امور خردستیز پذیرفتنی نیستند. البته این عقیده بدان معنا نیست که وی قلمرو عقل را گسترش داده، آن را شامل حوزه عشق نیز دانسته باشد، بلکه وی نیز بر این باور بود که:
ورای عقل طوری دارد انسان *** که بشناسد به آن اسرار پنهان
و به تعبیر خود وی:
عقل بنشست آنگهی که عشق خاست *** عقل را با عشق الفت از کجاست؟
عقل رفت و عشق بر جایش نشست *** وارث عقل است عشق، ای حق پرست
بنابراین، عشقی که وارث عقل است و مرحله ای که پس از مرحله عقل به دست می آید، نمی تواند به داده های مورث خود پشت پا زده، آن ها را نادیده بگیرد. هرچند عقل و برهان به منزله پای افزار وادی عشق هستند، اما این گونه نیست که پس از ورود به عرصه عشق، از آن ها بی نیاز بوده، سخنان خلاف عقل را باور کنیم. وی خردگریزی برخی از مراتب کمالی و بی تمکینی پای استدلال در عرصه عشق و عرفان را پذیرفته، معتقد بود که بعضی از مراتب و مراحل رشد و کمال هستند که از طریق عقل و استدلال، امکان دست یابی به آن ها نیست و به دلیل عظمت و شرافت ویژه ای که دارند، از محدوده ادراک عقلی فراترند. اما این فراتر بودن از حد درک عقل به معنای "خردستیزی" آن معارف و حقایق نیست.
در قلمرو ولایت و عرفان، وجود امور خردگریز ممکن است؛ اموری که با ابزار عقل قابل درک نیستند و کسی که بین مسائل خردستیز و امور خردگریز تفاوت نگذارد، ارزش گفتگو ندارد و باید با نادانیش رها شود. نتیجه آن که به نظر ملاصدرا، عقل معیار صحت و سقم مکاشفات عرفانی است و عدول از احکام عقل در مسائل عرفانی جایز نیست. باید توجه داشت که مجرد کشف بدون برهان در سلوک عرفانی کافی نیست؛ چه این که صرف بحث و نظر بدون کشف و بصر نیز کمبود بزرگی در سیر و سلوک است.
دسته دیگری از عالمان خردستیز و ظاهربین هم روزگار صدرالمتألهین، که حرمت عقل و وحی را نادیده گرفته و در مذمت عقل گرایی و عالمان عقلگرا سخن گفتند و نوشتند "اخباریون" بودند. توضیح آن که از اواخر قرن دهم هجری و اوایل قرن یازدهم، در عالم تشیع، اندیشه اجتهادی رو به افول نهاد و عالم تشیع آبستن تحولی بسیار دردناک و حیرت آور در عرصه اندیشه اجتهادی و عقل گرایانه بود. ملا محمدامین استرآبادی (م. 1033یا 1036) معاصر ملاصدرای شیرازی، بذر اندیشه ای ظاهرگرایانه و عقل ستیزانه را کاشت. به دنبال آن، فقیهان عقلگرا و فیلسوفان به شدت هدف تیر طعن و ناسزای او و پیروانش قرار گرفتند.
ملاصدرا جزو نخستین فیلسوفان و عالمانی بود که پرچم مخالفت در برابر این اندیشه متحجرانه را برافراشت. وی در مواضع گوناگونی از نوشته هایش، خطر اخباریگری و ظاهرپرستی را گوشزد نمود. در مقدمه کتاب الحکمة المتعالیه، و همچنین در دیباچه مفاتیح الغیب و شرح اصول الکافی، از کوته فکری و تنگ نظری این جماعت می نالد و آنان را به حنابله و جماعت اهل الحدیث عالم تسنن تشبیه می کند که خفاش صفت دیدگان خویش را بر مشاهده انوار و اسرار حکمت و معرفت بسته و تعمق و تأمل در آیات قرآنی و احادیث اهل بیت (ع) را بدعت و ضلالت می دانند. وی سیطره اخباریگری را عامل عزلت و کناره گیری عالمان و سروری و عزت جاهلان می دانست و در ابطال رأی اخباریان و سستی و بی مایگی آن، این گونه نوشت:
«چگونه ممکن است کسی که به تقلید کورکورانه از روایات و اخبار قناعت کرده و شیوه های برهانی و عقلی را انکار نماید، به حقیقت دست یابد؟ آیا نمی داند که یگانه مستند شریعت، سخن پیامبر (ص) است و اثبات صدق سخن پیامبر نیز بدون استناد به دلایل و براهین عقلی امکان پذیر نیست؟ و چگونه کسی که به صرف بحث عقلی و پی روی از آن اکتفا کند و از نور شرع و وحی بهره نبرد، به راه صواب هدایت می شود؟... آیا نمی داند که گستره جولان عقل تنگ و باریک است؟... یقینا کسی که بین عقل و شرع جمع نکند، زیان کرده و گم راه می شود. مثل عقل، مثل دیدگانی است که از آفات و امراض سالم باشد، و مثل قرآن، مثل خورشیدی است که نوری عالمگیر دارد... بنابراین، کسی که از برهان روگردان است و به نور قرآن اکتفا می کند، همانند کسی است که از نور خورشید و ماه چشم پوشی نماید... که هیچ فرقی بین او و بین نابینایان نیست. وحی نور است و عقل نور و وحی همراه عقل، "نور علی نور".»
در یک تقسیم بندی کلی، گزاره های وحیانی را در مقام سنجش عقلانی، می توان به سه دسته تقسیم نمود: گزاره های خردپذیر یا عقلی، گزاره های خردگریز یا فرا عقلی، و گزاره های خردستیز یا ضدعقلی. به عقیده ملاصدرا، در وحی واقعی و پیام راستین الهی، هیچ گزاره ای از نوع سوم یافت نخواهد شد: «حاشا که احکام دین نورانی خداوند با معارف یقینی و ضروری ناسازگار باشد! و برقرار مباد فلسفه ای که قوانین آن با کتاب و سنت ناهماهنگ باشد!»
وی بر این باور بود که حکمت راستین و فلسفه واقعی فلسفه ای است که در خدمت وحی باشد، و اصولا فیلسوفانی را که سخنی خلاف سخن دین داشتند، فیلسوف نمی دانست و می گفت:«من لم یکن دینه دین الانبیاء (ع) فلیس من الحکمة فی شیء؛ فیلسوفی که دینش دین پیامبران نباشد، بهره ای از حکمت نبرده است.»
او درباره برخی از فیلسوفان، که به عقل و فلسفه اکتفا کرده و از مشکات نبوت و انوار ولایت بهره نمی گیرند، می گوید: «کسی که در اثبات فلک بکوشد و ملک را نبیند، از معقول پیروی نماید و منقول را انکار کند؛ همانند انسان یک چشم فریب کار است. چرا با دو دیده نمی نگرد...و چرا بین معقول و منقول و عقل و شرع جمع نمی کند؟ شرع، عقل ظاهر است و عقل، شرع باطن.»
خلاصه آن که ملاصدرا با حساسیت تمام در هماهنگی عقل و وحی و حکمت و شریعت کوشید و در این زمینه، ضمن آن که در کتاب های فلسفی خویش، از آیات و روایات بهره گرفت و از شعاع نور کلمات معصومان روشنی یافت، در تفسیرها و شرح هایی که بر قرآن و روایات و ائمه اطهار (ع) نوشت، از نور برهان و فلسفه خویش نیز مدد جست و فهمی هماهنگ با اندیشه های متقن فلسفی خود ارائه داد.
البته این فیلسوف عالی قدر به این اندازه اکتفا نکرد و برای حفظ حرمت وحی و سخنان معصومان و مقدم داشتن آن ها بر آراء و اندیشه های فلسفیش از هر رأی و نظری که در تضاد و تعارض با وحی باشد، بیزاری جست و اعلام داشت: «این بنده ذلیل از هرکرده، اندیشه و نوشته ای که نسبت به درستی پیروی از شریعت اسلام زیان برساند، یا بوی اهانت به دین دهد و یا چنگ زدن به ریسمان محکم الهی را ضعیف نمایان کند، به پروردگار بزرگ پناه می برم؛ چرا که به یقین می دانم کسی را امکان بندگی شایسته الهی نیست، مگر به واسطه انسانی که از اسم اعظم الهی آگاه باشد و او کسی جز انسان کامل و خلیفه اکبر الهی نیست.»