من فقد حسا فقد علما
کسی که برخی حواس را نداشته باشد، برخی دانش ها را نیز نخواهد داشت. به مقتضای این قاعده، منشا اصلی کلیه ادراکات و علوم انسانی همانا حواس ظاهره است که در انسان و غالب حیوانات به طور مشترک وجود دارد؛ به طوری که اگر فرض شود، انسانس از کلیه حواس بی بهره باشد از کلیه علوم نیز بی بهره خواهد بود؛ و اگر از برخی حواس بی بهره باشد، از برخی علوم بی بهره است. زیرا براساس این قاعده مجاری پیدایش علوم و ابواب حصول دانش، همانا حواس آدمی است که با فقدان هرکدام از این مجاری یا ابواب، بخشی از دانش بشری مفقود می گردد. در اینجا تذکر یک نکته لازم است و آن نکته این است که مقصود از کلمه علم که در این قاعده خاطر نشان گردیده همانا علم حصولی است که مقسم تصور و تصدیق است و به دو بخش نظری و بدیهی نیز تقسیم شده است. به این ترتیب علم حضوری که نوعی خاص از علوم است، به هیچ وجه مشمول این قاعده نیست؛ بلکه آن دانش ویژه ای است که با احکام ویژه ای مشخص می گردد.
امام محمد غزالی، قلب آدمی را به حوض و علم را به آب و حواس پنج گانه را به نهرهای جاری مانند کرده که پیوسته حوض قلب از طریق انهار جاری حواس از علم مملو می گردد. وی انهار جاری حواس ظاهری بشر را منشا پیدایش علم حصولی می داند. ولی نوع دیگری از علم را که حصولی نیست، از طریق حواس نمی داند؛ بلکه سد باب حواس و انصراف قلب از آنها را شرط اصلی پیدایش آن می داند و معتقد است که از طریق ریاضت و توجه به عمق قلب، باطن انسان پاک می شود و از ژرفای درون وی چشمه ای می جوشد و آب زلال معرفت جاری می گردد. این قاعده، به گونه ای که در آغاز این مبحث مطرح شد، در برخی کتب فلسفی آمده و جهت اثبات یا تایید برخی مسائل مورد استناد قرار گرفته است. صدرالمتالهین، در مقام بیان این مطلب که نفس ناطقه مادام که در حجاب حواس است، از وصول تام به مقام عقل فعال محروم است؛ این قاعده را مورد استناد قرار داده است. از جمله کسانی که به این قاعده استناد کرده، حکیم عصر صفویه، ملا رجب علی تبریزی است که از شاگردان معروف میرابوالقاسم فندرسکی بوده و در فلسفه از پیروان حکمای مشاء به شمار آمده است. وی در رساله الاصل الاصیل خود می گوید: و مما ینبغی ان یعلم فی هذا المقام ان کلما لاتدرکه النفس بواسطة الحواس لایمکنها معرفة طبیعته الکلیة و حقیقته النوعیة لان کل من فقد حسا فقد علما.
مدلول این قاعده، از قدیم الایام مورد توجه فلاسفه و حکمای باستان بوده و به شکل های مختلف مورد بحث و گفت و گو گرفته است. استاد عالی مقام آقای مطهری در کتاب اصول فلسفه و روش رئالیسم، که متن آن توسط استاد بزرگوار مرحوم جناب آقای طباطبایی تنظیم گشته، در این باب داد سخن داده و حق مطلب را آن گونه که شایسته است، ادا نموده است. وی در این باب چنین می گوید: قدر مسلم این است که این مطلب، از دوره های قدیم تا عصر حاضر همواره مورد توجه بشر بوده و اختلاف نظرها با شکل های مختلف درباره آن وجود داشته است. از عقاید یونانیان قبل از سقراط اطلاع زیادی در دست نیست و چنان که گفته می شود، غالب دانشمندان و از آن جلمه سوفسطاییان، اصحاب حس بوده اند یعنی مبدا و منشا تمام تصورات و ادراکات جزئی و کلی معقول و غیرمعقول را حواس می دانسته اند و معتقد بوده اند یگانه راه حصول ادراکات برای بشر حواسی است که به او داده شده است. در آن دوره ها کسی که درست نقطه مقابل این نظریه را انتخاب کرده افلاطون است.
افلاطون
افلاطون مطابق آنچه معمولا در تاریخ فلسفه به وی نسبت می دهند، معتقد بوده است که علم و معرفت به محسوسات تعلق نمی گیرد؛ زیرا محسوسات متغیر و جزئی و زایل شدنی هستند و متعلق علم باید ثابت و کلی و دایم باشد. معرفت حقیقی درک «مثل» است که واقعیتهایی کلی و ثابت و دائم هستند و آنها معقول اند نه محسوس. این معرفت عقلی برای هر کسی قبل از این که به این عالم بیاید حاصل شده؛ زیرا روح قبل از این که به این عالم بیاید، در عالم مجردات بوده و «مثل» را مشاهده می نموده است. بعدا در اثر مجاورت و مخالطت با بدن و امور این عالم، آنها را از یاد برده است؛ ولی از آنجایی که آنچه در این عالم است نمونه و پرتوی از آن حقایق است، روح با احساس این نمونه ها گذشته ها را به باد می آورد و از این رو هیچ یک از ادراکاتی که برای انسان در این جهان دست می دهد، ادراک جدیدی نیست، بلکه تذکر و یادآوری عهد سابق است. این عقیده منسبوب به افلاطون شامل چند جهت است:
1- روح قبل از تعلق به بدن موجود است.
2- روح از ابتدای تعلق به بدن معلومات و معقولات زیادی در باطن ذات خود همره دارد.
3- عقل مقدم بر حس است و ادراک معانی کلیه مقدم است بر ادراک جزئیات.
4- راه حصول علم، مشاهده است.
از همان زمان خود افلاطون به وسیله شاگردش ارسطو، با این عقیده مخالفت شد و وجود معلومات قبلی بلکه وجود روح قبل از بدن و همچنین تقدم عقل بر حس و تقدم ادراکات کلی بر ادراکات جزئی مورد انکار قرار گرفت.
ارسطو
اساس نظریه ارسطو در باب علم و معرفت بر این است که روح در ابتدا در حد قوه و استعداد محض است و بالفعل واجد هیچ معلوم و معقولی نیست؛ تمام معقولات و معلومات به تدریج در همین جهان برایش حاصل می شود. بعد از ارسطو پیروان مکتب وی، عقل را از لحاظ طی مراحل مختلف و درجاتی که در همین جهان در راه تحصیل معرفت می پیماید، به درجاتی بدین شرح تقسیم کرده اند: عقل بالقوه، عقل بالملکه، عقل بالفعل، عقل بالمستفاد، با اختلاف بیانهایی که در تقریر این مراتب هست. گویند اول کسی که این طبقه بندی را مطابق مسلک ارسطو بیان کرده است اسکندر افرودیسی، از حکمای اسکندریه، است. مطابق نظریه ارسطو ادراک جزئیات مقدم است بر ادراک کلیات؛ یعنی ذهن ابتدا به درک جزئیات نائل می شود، سپس به وسیله قوه عاقله به تجرید و تعمیم می پردازد و معانی کلیه را انتزاع می کند. نظریه ارسطو، در باب حصول معرفت شامل دو قسمت اصلی است:
1- ذهن در ابتدا واجد هیچ معلوم و معقولی نیست و تمام ادراکات و تصورات جزئی و کلی در همین جهان برای نفس حاصل می شود.
2- ادراکات جزئی مقدم بر ادراکات کلی است.
ولی در عین حال سندی در دست نیست که آیا ارسطو قسمت دوم نظریه خویش را درباره جمیع معقولات و معلومات داشته؛ یعنی حتی آن قسمت از تصورات عقلی را که در منطق خویش آنها را بدیهیات اولیه خوانده از همین قبیل می دانسته است و عقیده داشته است که بدیهیات اولیه عقلیه نیز مسبوق به ادراکات جزئیه حسیه است؛ و یا آنکه آن عقیده را در خصوص مادیات و کلیاتی که منطبق با افراد مادی هستند داشته؛ و اما بدیهیات اولیه را معتقد بوده که به تدریج خودبه خود و بدون وساطت و دخالت ادراکات جزئی حسی برای عقل حاصل می شوند؛ یعنی معتقد بوده که عقل، این تصورات را از پیش خود ابداع می نماید؟ و بالاخره این قسمت مهم در نظریه ارسطو تاریک است و همین تاریکی موجب شده که دانشمندان متحیر شوند و نظریه ارسطو را در باب عقل و حس، مختلف تقریر کنند؛ بعضی او را حسی بدانند و بعضی عقلی، و بعضی او را در این مسئله متهم به تذبذب کنند.
حکمای اسلامی
حکمای اسلامی، غالبا در باب کیفیت حصول علم و معرفت، از نظریه ارسطو پیروی کرده اند و هر دو قسمت نظریه ارسطو را که در بالا شرح دادیم، پذیرفته اند؛ یعنی از طرفی اعتراف دارند که نفس انسان، در حال کودکی در حال قوه و استعداد محض است و لوح بی نقشی است که فقط استعداد پذیرفتن نقوش را دارد و بالفعل واجد هیچ معلوم و معقولی نیست؛ از طرف دیگر ادراکات جزئی حسی را مقدم بر ادراکات عقلی کلی می شمارند؛ به اضافه این که آن قسمت مهم که در نظریه ارسطو تاریک و مبهم است، در نظریه دانشمندان اسلامی روشن است. زیرا این دانشمندان تصریح کرده اند که تمام تصورات بدیهیه عقلیه، اموری انتزاعی هستند که عقل آنها را از معانی حسیه انتزاع کرده است. چیزی که هست این است که فرق است بین انتزاع مفاهیم کلی که منطبق با محسوسات می شود از قبیل مفهوم انسان و مفهوم اسب و مفهوم درخت، و بین انتزاع بدیهیات اولیه و مفاهیم عامه از قبیل مفهوم وجود و عدم و وحدت و کثرت و ضرورت و امکان و امتناع. و آن فرق این است که انتزاع دسته اول مستقیما از راه تجرید و تعمیم جزئیات محسوسه برای عقل حاصل شده است. ولی دسته دوم از دسته اول به نحو دیگری انتزاع شده است؛ و به عبارت دیگر دسته اول عینا همان صور محسوسه هستند که از راه یکی از حواس وارد ذهن شده اند و سپس عقل با قوه تجریدی که دارد از آن صور محسوسه یک معنای کلی ساخته است. ولی دسته دوم مستقیما از راه حواس وارد ذهن نشده اند، بلکه ذهن پس از واجد شدن صور حسیه با یک نوع فعالیت و ترتیب خاصی این مفاهیم را از آن صور حسیه انتزاع می کند. لهذا دسته اول در اصطلاح فلسفه معقولات اولیه، و دسته دوم که متکی به دسته اول هستند معقولات ثانیه خوانده می شوند؛ و همین معقولات ثانیه فلسفی است که بدیهیات اولیه منطقی و موضوعات غالب مسائل فلسفه اولی را تشکیل می دهند. و در هر حال چه معقولات اولیه و چه معقولات ثانویه، مسبوق به ادراکات جزئیه حسیه اند.
این بود خلاصه ای از عقاید حکمای اسلامی در باب ادراکات حسی و مدلول قاعده «من فقد حسا فقد علما». مطابق آنچه استاد مطهری در پاورقی کتاب اصول فلسفه و روش رئالیسم آورده است، و با توجه به مطالبی که ذکر شد، و اینکه تمام معقولات اولیه و معقولات ثانویه مسبوق به ادراکات جزئیه حسیه اند، صدق مدلول قاعده «من فقد حسا فقد علما» به روشنی معلوم می گردد. بنابراین، می توان ادعا نمود که اکثر حکمای اسلامی بلکه همه آنها، مفاد این قاعده را پذیرفته و در برخی موارد آن را مورد استناد قرار داده اند.