عنوان "فلسفه" (الفلسفة یا الحکمة) در محیط تمدن سنتی اسلامی به مجموعه معینی از علوم و معارف اطلاق می شود که به مکاتب بسیار معروف «فلسفه اسلامی» مانند "مشائی"، "اشراقی" و همانند آن مربوط است، نه به مکاتبی مانند الهیات (کلام)- که گرچه غالبا به آرای فلسفی می پردازند اما رسما به عنوان "فلسفه" شناخته نمی شوند.
بنابراین عنوان "فیلسوف" (الفیلسوف) معمولا به افرادی اطلاق می شود که استاد آموزه های یکی از این مکاتب "فلسفی" باشند؛ با توجه به تمامی شعب و اختلافات متعددی که شاخه های گوناگون این مکاتب با یکدیگر دارند.
با توجه به این نکته، بیرونی هرگز توسط نویسندگان سنتی به عنوان یک "فیلسوف" طبقه بندی نشده و بالمآل به یکی از مکاتب معروف فلسفه اسلامی سنتی نیز مرتبط نشده است. اما اگر ما فلسفه را به معنای کلی تر آن، یعنی به مثابه استدلال عقلی و منطقی درباره ماهیت اشیا لحاظ کنیم، در این صورت، یقینا باید به عنوان فیلسوف برجسته ای شناخته شود که شایسته است به دلیل اهمیتش در محیط کلی تاریخ عقلانی اسلامی و نیز به دلیل ارزش ذاتی دیدگاه عقلانیش مورد بررسی و مطالعه قرار گیرد. البته، گرچه او عضو مکاتب تثبیت شده نبود، ولی با وجود این، به عنوان یک فیلسوف سنتی مطرح است؛ چرا که فلسفه دنیوی و کفر آمیز، واقعا در تمدن اسلامی وجود نداشت ولی حتی اگر چنین فلسفه ای نیز در تمدن اسلامی وجود می داشت، باز یقینا نمی توانست انسانی کاملا دینی مانند بیرونی را به سوی خود جلب کند.
بیرونی، دانشمند، محقق، مؤلف و فیلسوفی بود که برای او جستجو و طلب معرفت، عالیترین هدف زندگی انسان شمرده می شد. او برای تمامی اشکال معرفت، احترام خاصی قایل بود و از این رو در هر جا و در هر شکل ممکن، به جستجوی آن می پرداخت. او یک کیفیت تقریبا الهی را در علم می دید که به مقدار زیادی مطابق با اصول اساسی اسلام است؛ اسلامی که روحانیتش، از حیث ماهوی عرفانی است، و نیز مطابق با ارزشهایی است که تمدن اسلامی به تجلیل از آنها پرداخته است. از این رو، بیرونی با داشتن دیدی کلی و جهانی، و صفات عقلانی فوق العاده، به علوم یونانی و نیز هندی و ایرانی، یعنی هم به علوم اسلامی دینی و هم به علوم عقلی پرداخت. او از این امتیاز فوق العاده برخوردار است که در آن واحد یکی از بزرگترین ریاضیدانان و مورخان بشریت است و او تقریبا در هر رشته ای از نجوم تا روان شناسی کتابهایی نوشت.
اما عجیب اینکه بیرونی بر خلاف دانشمند همعصر خویش، ابن هیثم، از آثار فلسفی مستقل که دارای طبیعتی روشمندند، دست نکشید. از میان آثار موجود او تنها استثنا، کتاب الاسئله و الاجوبة است که شامل مکاتبات او با ابن سینا است که به مسائل جهان شناسی، طبیعی و فلسفی می پردازد. اما راجع به آثار مفقوده او باید گفت که بیرونی ظاهرا سه حکایت فلسفی موسوم به عین الحیات، قاسم السرور و اورمزدیار و مهریار نوشته است که در صورت یافت شدن، با در نظر گرفتن اهمیت این نوع از داستانهای روایی فلسفی در مجموعه آثار ابن سینا، سهروردی و بسیاری از دیگر فیلسوفان مسلمان، (مطالب آنها) بسیار مهم خواهند بود.
بنابراین برای درک تفکر فلسفی بیرونی، لازم است که به آثار دیگر او که به تاریخ، جغرافیا یا حتی علم نجوم مربوط می شوند، بازگردیم؛ چرا که تقریبا در تمامی این آثار، ما عناصری را می یابیم که در ارتباط با فلسفه، جهان شناسی و متافیزیک بوده و در بحثهای تاریخی و علمی عمدتا موجود، متفرق هستند.
بیرونی در کتاب تحقیق ماللهند، نه فقط آموزه های هندی را توصیف می کند بلکه غالبا شرحی نیز بر آنها می نویسد و آرا و تفاسیر متافیزیکی و فلسفی خاص خود را ارائه می دهد. در کتاب آثارالباقیه درباره ماهیت زمان و ادوار تاریخ بشری و نیز منشأ نظمی که در طبیعت مشاهده می شود، اظهار نظرهای عمیقی ارائه شده است. در کتاب تعیین مختصات شهرها، خاستگاه علم و طبقه بندی آن مورد بحث قرار می گیرد؛ همان گونه که موضوعات مربوط به مسئله اصل عالم و آفرینش آن مورد بررسی واقع می شوند. به همین ترتیب می توان به معرفی آثار دیگر او ادامه داد. علاوه بر این، این حقیقت که او تصمیم گرفت اثری مانند پاتنجالی یوگا را به عربی ترجمه کند، نشان دهنده علاقه شدید او به موضوعات متافیزیکی و روحانی است.
پاتانجالی یوگا نامی مشهور در تاریخ عقلانی آسیای جنوبی، به احتمال قوی اشاره به دو عالم مهم دارد:
1- متخصص دستور زبان که در حدود 200 قبل از میلاد زندگی می کرد و رساله ای موسوم به ماهاباشیا یا تفسیر بزرگ را که مبتنی بر آشتادیایی (گرامری در هشت بخش) پانینی (حدود 400 قبل از میلاد) بود، نگاشت.
2- مؤلف یوگاسوترا، که در حدود 300-500 پس از میلاد می زیست.
وقتی تمام این منابع استخراج و بررسی شوند، آشکار می شود که بیرونی نه یک مشائی؛ نه پیرو کلام مدرسی؛ نه مرید فلسفه هرمسی؛ یا فلسفه اسلامی مربوط به آن؛ و نه عضو هیچ یک از دیگر مکاتب تثبیت شده زمانه خود نبوده است. برجسته ترین جنبه آرای فلسفی او، انتقاد شدید و غالبا پایه ای وی بر فلسفه ارسطویی است که در پرسشها و پاسخهایی که با ابن سینا و شاگردش عبدالله معصومی رد و بدل کرده است، انعکاس می یابد. بنابراین بیرونی به مجموعه متفکران ضد مشائی مستقل نخستین دوره تاریخ اسلام متعلق است که دانشمند نیز بودند؛ افرادی مانند محمدین زکریای رازی که بیرونی هم او را تجلیل کرده و هم نقد نموده است.
بیرونی، مخالف تمامی تعالیم فلسفه مشائی به طور کامل نبود. برعکس، او از یک سو با اتکا به ایمان دینی محکم و استوار در اسلام، و ابزار منطق، تحلیل عقلانی و مشاهده از دیگر سو، بسیاری از آرای فلسفه مشائی مانند قدم عالم و امکان تقسیم بی نهایت ماده را رد کرد. آنچه که برای فهم تاریخی عقلانی اسلامی مهم است، این است که یک چنین انتقاد سخت و شدیدی از تفکر مشائی، ناشی از گرایش نومینالیستی یا عقل گرایانه نبود؛ آن گونه که از اواخر قرون وسطی تا قرن هفدهم در غرب رخ داد؛ بلکه ناشی از فعالیت مردی مانند بیرونی بود که هم در حیات دینی و هم در تعالیم متافیزیکی و جهان شناختی اسلام و سنتهای دیگر، عمیقا غوطه ور بود. فهم دلایل این امر که تمدنهای مسیحی و اسلامی در اواخر قرن وسطی طرق گوناگونی را اتخاذ کرده بودند، دارای اهمیت زیادی است؛ (به طوری) که یکی از بزرگترین منتقدان جهان بینی ارسطویی در اسلام، باید فردی باشد که پاتنجالی یوگا را نیز به عالم اسلام معرفی کرد و یکی از چند شخصیت مسلمانی باشد که حقیقتا در ودانتا متبحر و مطلع است.
برای درک آرای فلسفی بیرونی لازم است که به چند موضوع معین بپردازیم. در مسئله پیدایش و آفرینش جهان، بیرونی نظریه "قدم" جهان را به شدت رد کرد و همانند متکلمین اسلامی، اظهار داشت که اعتقاد به قدم عالم، مساوی با انکار نیازمندی جهان به علت و در نتیجه انکار غیرمستقیم توحید است که برای بیرونی اصلی بسیار پرارزش و گرانبها بود. در حقیقت کل آثار بیرونی می تواند به مثابه جستجو برای درک وحدت در اشکال مختلف معرفت و سطوح و مراتب وجود تفسیر شود. او بیش از هر چیز با هدف حفظ تقدس آموزه توحید، در دومین پرسشی که در برابر ابن سینا مطرح ساخت، نظریه مشائی را درباره قدم عالم نقد کرد و از قبول این پاسخ مشائی، که هر موجودی نیازمند علتی است نه به دلیل اینکه دارای مبدأ زمانی است بلکه اساسا به این دلیل که "ممکن الوجود" بوده و بنابراین نیازمند "واجب الوجود" است تا تحقق یابد و موجود گردد، سرباز زد.
مناظره بیرونی و ابن سینا و نیز معصومی درباره این موضوع، به یکی از مهمترین مسائل فلسفه اسلامی مربوط است؛ یعنی شرایطی که به موجب آن، شیء نیازمند علتی می شود. بیرونی قدم عالم را با مخلوق نبودنش یکی می دانست. به عقیده او، برخلاف نظر ابن سینا، "حدوث" عالم (کیفیت حادث بودن) اشاره به مخلوق بودنش دارد؛ و انکار این حدوث یا قبول این امر، که عالم دارای مبدئی در زمان نیست، مفهوم خلقت و نهایتا وحدت خالق و قدرت او را از بین می برد. از این رو، بیرونی در آثار دیگرش مانند تعیین مختصات شهرها، آشکارا اعتقاد خود را درباره ماهیت مخلوق عالم ابراز داشت و سعی نمود تا هم دلایل علمی و هم دلایل کلامی برای اثبات آن فراهم نماید.
بیرونی با تحقیقات وسیع و متنوعش درباره طبیعت، تاریخ و آموزه های سنتی گوناگون درباره زمان و عالم، آشکارا از ماهیت کیفی زمان، از این حقیقت که زمان مانند یک محور مختصات (بردار) ریاضی به طور یکنواخت و یکسان امتداد نمی یابد، آگاه شد. او همچنین اعتقاد به یکنواخت سازی را که در زمین شناسی و دیرین شناسی جدید بسیار باارزش است، قویا رد کرد و دلایل علمی و فلسفی برای رد آن فراهم نمود. به اعتقاد بیرونی، زمان ماهیتی چرخشی دارد اما نه به معنای بازگشت دوباره به همان نقطه ای که محال فلسفی است و تصویر مضحک عصر جدید از تعالیم سنتی واقعی است. برعکس، منظور بیرونی از واژه "چرخه ای"، تغییرات کیفی و مطابقت بین عناصر مختلف زمان در هر دور است. بدون شک، مطالعات عمیق و معرفت کامل بیرونی نه تنها در باب مفهوم قرآنی زمان، که مبتنی بر دور نبوت است، بلکه همچنین مطالعه آموزه های پورانه ها و بسیاری از سنتهای دیگر، درباره معنای زمان و تاریخ به او کمک کرد که به گونه ای عمیقتر از هر دانشمند و فیلسوف مسلمان دیگری، معنای زمان مشروط و دوری و نتایج آن را برای مطالعه طبیعت و انسان تکامل بخشد.
جنبه اساسی تفکر بیرونی، که دقیقا با بحث او از زمان پیوند دارد، به تکامل و تغییر و تحول اشیا مربوط است که بسیاری به اشتباه، آن را با نظریه جدید تکامل یکی دانسته اند، که چیزی جز تقلید از آموزه سنتی تکامل تدریجی نیست. بیرونی از تاریخ طولانی زمین، از تغییرات عظیمی که کوهها را به دریا و اقیانوسها را به قاره ها تبدیل کرده بود، از این حقیقت که برخی از انواع در روی زمین بر برخی دیگر مقدم بوده و هر کدام از انواع چرخه حیاتی خاص خود را دارند، کاملا آگاه بود. بیرونی با تأمل و اندیشه بر مناظر وسیع طبیعت در زمان و مکان و نیز تعالیم کتب مقدس گوناگون درباره خلقت و تاریخ بعدی عالم، از این اصل اساسی آگاه شد که تکامل و صیرورت اشیا در این عالم، نتیجه کاشفیت و تحقق تدریجی تمامی امکاناتی است که ذاتی هر وجودی هستند. هیچ شیئی از رهگذر لواحق و ضمایم بیرونی، از شکلی به شکل دیگر درنمی آید؛ بلکه بر عکس استحاله ای که واقع می شود، چیزی جز ظهور و تجلی امکاناتی که قبلا در آن موجود حضور داشته اند، نیست.
به همین نحو، هر چیزی که در دوره مشخصی از تاریخ متجلی می شود، چیزی بیش از ظهور و بروز امکانات ذاتی در آن چرخه مشخص زمان نیست. بیرونی این اصل را که یکی از پایه های تفکر او بوده و تبلور آموزه های سنتی مشهور است، در مطالعات و تحقیقاتش از حوزه های گوناگون طبیعت، موجودات بی جان و جاندار و نیز تاریخ و انسان به کار می برد.
بیرونی، همان گونه که در نقدش به فلسفه طبیعی ارسطو دیده می شود، و نیز در مجموعه سؤالها و جوابهایی که با ابن سینا رد و بدل کرده، نشان داده است، به عنوان یک طبیعیدان برجسته در مسائلی مانند حرکت، زمان و ماده، عمیقا به اصول کلی فلسفه طبیعی علاقه مند بود؛ تا جایی که به ماهیت ماده مربوط می شود، او در برابر نظریه ماده و صورت، از متکلمان اسلامی و نظریه اتمیسم کلام حمایت کرد که ابتدا توسط ابوالهذیل علاف و دیگر معتزلیان متقدم صورت بندی و بیان شده بود. دلایلی که بیرونی بر ضد ماده و صورت و در حمایت از اتمیسم کلامی مطرح ساخت، اساسا همان دلایل متکلمان و برخی دلایل علمی است که در جهت اثبات و تأیید استدلالهای فلسفی و منطقی، آنها را به تفصیل شرح و بسط داد. این امر که دانشمندی مانند بیرونی، نظریه متکلمان درباره ساخار ماده را تأیید و اثبات نماید، تا اندازه ای عجیب است؛ زیرا دانشمندان مسلمان، معمولا به پیوستگی و اتصال ماده معتقد بودند و حتی رازی که معتقد به اتم بود، اتمیسمی را فرض نمود که نه مانند اتم (جزء لایتجزی) متکلمان بلکه منسوب به اتمیسم ذیمقراطیس است.
آنچه برای شناخت آرای فلسفی بیرونی از درجه اول اهمیت برخوردار است، نظریه او درباره معرفت و روشهایی است که برای تحصیل آن به کار می رود. بیرونی به نظریه ای در باب معرفت اعتقاد داشت که هم پویا و هم ایستا بود؛ به عبارت دیگر او آشکارا به تکامل تدریجی اشکال معینی از معرفت و در عین حال به ثبات و تغییر ناپذیری معرفت اولیه ای که از وحی ناشی می شود، معتقد بود. او در بحث از علوم، معمولا به تاریخ و تکامل تدریجی آنها می پردازد؛ همان طوری که در کتاب مقالید علم الهیئة که در آن از تاریخ موضوع مورد بحث، مقدم بر بیرونی به دقت بحث می شود، این امر به روشنی به چشم می خورد. در حقیقت، او علاوه بر اینکه مؤسس دانش مطالعه تطبیقی ادیان یا تاریخ دین است، باید به عنوان یکی از مؤسسان تاریخ علم نیز شمرده شود. با این حال، او هرگز دانش جاویدان را فراموش نکرد؛ دانشی که به عقیده او همیشه در کتب وحیانی یافت شده و برای تمامی علوم بشری که تغییر و تکامل می یابند، چارچوبی را فراهم می آورد.
علاوه بر این، بیرونی بزرگترین مدافع معرفت ناب و ارزش آن برای کمال انسان بود. البته در اسلام هرگز نظریه «علم برای علم» که در غرب وجود دارد، مطرح نبوده است. اما در محیط تمدن اسلامی، بیرونی در مقابل افرادی که بر اهمیت منفعت و سودمندی دانش اصرار داشتند، بر اهمیت معرفت ناب و دنبال نمودن دانش به خاطر کمال انسان تأکید نمود. البته چون بیرونی در محیط جهان بینی سنتی سخن می گفت، حمایت او از معرفت ناب و نظریه کسانی که بر سودمندی آن تأکید داشتند، در بالاترین سطحی که می تواند برای انسان بسیار «سودمندتر» از دانشی باشد که آراستگی روح او و ابزاری برای تحصیل کمال است، با یکدیگر تلاقی کردند. خود بیرونی از این دو گرایش مورد بحث آگاه بود و در آثار خود جنبه لذت را که به تحصیل کمال مربوط می شد با جنبه منفعت آن تلفیق کرد. به نظر او این دو جنبه کاملا از یکدیگر منفک نبوده بلکه در عمیقترین معنا (به معنای ادق فلسفی) مکمل یکدیگر هستند.
فلاسفه اسلامی ابوریحان بیرونی تفکر معرفت جهان بینی خلقت زمان