در بخشی از «اعلامیه جهانی حقوق بشر» آمده است که هیچ کس مجاز نیست اعتقاد خود را به کودک بیاورند و او ار بر دین و راهی که خود برگزیده، پرورش دهد. بر این مبنا، باید کودک را آزاد نهاد تا خود، پس از یافتن بلوغ فکری، راه خویش را برگزیند و آزاده به دینی گرایش پیدا کند. خاستگاه این تعلیم همان پندار الحادی است که: همه افراد در آغاز از لحاظ فرهنگ و اندوخته های اعتقادی یکسان و برابرند و هر کس در رهگذر تجربه و دانش جویی، به راهی می گرود.
اینک باید دید آیا در دیدگاه اسلامی نیز چنین است. آیا جان کودک صفحه ای است نانگاشته که هیچ نقشی بر آن رقم نخورده است و از هر باوری تهی است؟ در تفکر اسلامی، اندوخته ها و دریافت های انسان بر دو گونه اند. آن دسته که به تجربه و دانش مادی بشر مربوطند، اندک اندک در رهگذر عمر انسان فرا دست می آیند. اما باورها و اعتقادهای دینی و مکتبی از همان آغاز با سرشت هر انسان همراهند انسان دارای فطرتی خدا خواه است که به یک سان، در نهاد هر فرد به ودیعه نهاده شده است. قرآن کریم، از این آفرینش شکوه مندی قطری چنین تعبیر می کند: «و نفس و ما سویها؛ سوگند به جان و آنچه آن را هموار و راست ساخت.»
این که باید از خود پرسید که همواری و راستی جان و دل از چیست و چگونه است. آیا روح انسان دارای اعضایی است تا به سبب کمال یافتن آنها، کمال یابد؟ بی تردید، همواری روح همان است که به دنبال آیه مزبور مرود تصریح قرار گرفته است: «فالهمها فجورها و تقویها؛ سپس زشت کاری و پرهیزکاری را به آن الهام بخشید.»
پس هیچ انسانی با جان تهی از باور و اندیشه الهی زاده نمی شود. از این رو مربیان کودک وظیفه دارند که ودیعه ایمان او را پاس دارند و اگر چنین نکنند، حقوق او را رعایت نکرده اند. ریشه این گونه خطاها در اندیشه حقوقی غرب، در این است که غریبان همه چیز، و از جمله قوانین حقوقی، را در خدمت اهداف خود می خواهند و در پی آنند که به بهانه آزادی فکری، مربیان الهی را از انجام وظایف تربیتی خود باز دارند و آنگاه با پیشرفته ترین ابزارهای تبلیغی و فرهنگی، خود به شکار رمه مانده از شبان بپردازند.