هر نهضتی نیازمند به رهبر و رهبری است در این جهت جای سخن نیست. یک نهضت که ماهیت اسلامی دارد و اهدافش همه اسلامی است، به وسیله کسانی و گروهی می تواند رهبری شود و باید رهبری شود که علاوه بر شرائط عمومی رهبری، واقعا اسلام شناس باشند و با اهداف و فلسفه اخلاقی و اجتماعی و سیاسی و معنوی اسلام کاملا آشنا باشند، به جهان بینی اسلام، یعنی بینش و نوع دید اسلام درباره هستی و خلقت و مبدأ و خالق هستی و جهت و ضرورت هستی، و دید و بینش اسلام درباره انسان و جامعه انسانی کاملا آگاه باشند، ایدئولوژی اسلام را یعنی طرح اسلام را در باره اینکه انسان چگونه باید باشد و چگونه باید زیست نماید و چگونه باید خود را و جامعه خود را بسازد و چگونه به حرکت خود ادامه دهد و با چه چیزها باید نبرد کند و بستیزد و خلاصه چه راهی را انتخاب کند و چگونه برود و چگونه بسازد و چگونه زیست نماید و... درک نماید.
بدیهی است، افرادی می توانند عهده دار چنین رهبری بشوند که در متن فرهنگ اسلامی پرورش یافته باشند، و با قرآن کریم و سنت و فقه و معارف اسلامی آشنائی کامل داشته باشند و از این رو تنها روحانیت است که می تواند نهضت اسلامی را رهبری نماید.
ارسطو جمله ای دارد درباره فلسفه، می گوید: "اگر باید فیلسوفی کرد باید فیلسوفی کرد، و اگر نباید فیلسوفی کرد باز هم باید فیلسوفی کرد". مقصود ارسطو این است که فلسفه یا درست است و باید آن را تأیید کرد و یا غلط است و باید آن را طرد کرد. اگر درست و قابل تأیید است باید فیلسوف شد و با نوعی فیلسوفی گری، فلسفه را تأیید کرد، و اگر هم غلط است و طرد شدنی، باز باید فیلسوف شد و فلسفه را آموخت و با نوعی فیلسوفی گری فلسفه را نفی و طرد کرد. پس به هر حال فلسفه را باید آموخت و ضمنا باید دانست که هر نوع انکار فلسفه خود نوعی فلسفه است و کسانی که می پندارند تنها با دست آوردهای برخی علوم بدون آنکه توأم با انتزاعات فلسفی بشود، فلسفه را نفی و رد می کنند سخت در اشتباهند. ما فعلا کار نداریم که علماء اسلام در طول هزار و چند صد سال به فرهنگ جهان و معارف جهان و تمدن جهان، علوم و ریاضی جهان، علوم طبیعی جهان، علوم انسانی جهان، علوم فلسفی جهان، حقوق و ادبیات و... خدمتی کرده اند یا نکرده اند، که البته کرده اند. اما می گوییم اگر فقه ما را، فلسفه ما را، عرفان و سیر و سلوک ما را، اخلاق و فلسفه زندگی و فلسفه تعلیم و تربیت ما را، تفسیر ما را، حدیث ما را، ادبیات ما را، حقوق ما را باید قبول کرد و پذیرفت، باید فقیه شد، یا فیلسوف شد، یا عارف و سالک شد و یا... و اگر هم باید نفی کرد و طرد نمود باز هم باید آنها را آموخت و فهمید و هضم کرد و آنگاه به رد و طرد و نفی آنها پرداخت. این صحیح نیست که یک فرد غیر وارد که اگر یک کتاب فقه یا فلسفه را به دستش بدهند نمی داند از راست بگیرد یا از چپ، پیشنهاد رد و طرد بدهد. ما فعلا نهضتی داریم موجود. هر نهضت اجتماعی باید پشتوانه ای از نهضت فکری و فرهنگی داشته باشد و اگر نه در دام جریانهائی قرار می گیرد که از سرمایه ای فرهنگی برخوردارند و جذب آنها می شود و تغییر مسیر می دهد، چنانکه دیدیم گروهی از سرمایه فرهنگی اسلامی بی بهره بودند چگونه مگس وار، در تار عنکبوت دیگران گرفتار آمدند. و از طرف دیگر هر نهضت فرهنگی اسلامی که بخواهد پشتوانه نهضت اجتماعی ما واقع شود باید از متن فرهنگ کهن ما نشأت یابد و تغذیه گردد، نه از فرهنگهای دیگر.
اینکه ما از فرهنگهای دیگر، مثلا فرهنگ مارکسیسم یا فرهنگ اگزیستانسیالیست و امثال اینها قسمتهائی التقاط کنیم و روکشی از اسلام بر روی آنها بکشیم برای اینکه نهضت ما را در مسیر اسلامی هدایت کند کافی نیست. ما باید فلسفه اخلاق، فلسفه تاریخ، فلسفه سیاسی، فلسفه اقتصادی، فلسفه دین، فلسفه الهی خود اسلام را که از متن تعلیمات اسلام الهام بگیرد، تدوین کنیم و در اختیار افراد خودمان قرار دهیم. امروز هم ما به خواجه نصیرالدین طوسی ها، بوعلی سینا ها، ملاصدرا ها، شیخ انصاری ها، شیخ بهائی ها، محقق حلی ها و علامه حلی ها احتیاج داریم اما خواجه نصیرالدین قرن چهاردهم نه خواجه نصیرالدین قرن هفتم، بوعلی قرن چهاردهم نه بوعلی قرن چهارم، شیخ انصاری قرن چهاردهم نه شیخ انصاری قرن سیزدهم. یعنی همان خواجه نصیر و همان بوعلی و همان شیخ انصاری با همه آن مزایای فرهنگی به علاوه اینکه باید به این قرن تعلق داشته باشد و درد این قرن و نیاز این قرن را احساس نماید.
امروز عده ای لیسانسیه به تحصیلات علوم اسلامی رو آورده اند. در حقیقت اینها حلقه رابط علوم اسلامی و علوم عصری هستند و این پیوند مبارکی است، سبب بارور شدن بیشتر فرهنگ پر مایه اسلامی می گردد. در رساله "اقبال، معمار تجدید بنای اسلام" درباره سید جمال و شعاع گسترده عملش و اینکه چگونه یک سید یک لا قبا توانست رستاخیزی در جهان اسلام بر پا کند، می گوید:
"این همه قدرت و نفوذ چرا؟ چه عاملی موجب شد که فریاد این یک تن تنها تا اعماق دلها و تا اقصای سرزمین ها راه کشد؟ جز این بود که ملتهای مسلمان این ندا را ندای دعوت یک آشنا احساس کردند؟ احساس کردند که این صدا از اعماق روح فرهنگ و تاریخ پر از افتخار و حیات و حماسه خودشان در آمده است. این صدا یکی از انعکاسات همان فریادی است که در حراء، در مکه، در مدینه، در احد، در قادسیه، در بیت المقدس، در تنگه جبل الطارق، در جنگهای صلیبی می پیچید، همان صدای حیاتبخش دعوت به جهاد و عزت و قدرت است که در گوش تاریخ پر از حماسه اسلام طنین افکن است".
آری سخن درست همین است. صدای سید جمال از آن نظر در گوش ها و هوش ها و دلها طنین داشت که از اعماق روح فرهنگ و تاریخ پر افتخار اسلامی بر می خاست. چرا این صدا از اعماق چنین روحی بر می خاست؟ زیرا سید جمال خود، پرورده همین فرهنگ بود، ابعاد روحش در فضای همین فرهنگ ساخته شده بود.
نتیجه اینکه: "این فرهنگ غنی و عظیم اسلامی است که می تواند و باید پشتوانه نهضت واقع شود و هم علماء اسلامی متخصص در این فرهنگ عظیم و آگاه به زمان هستند که می توانند و هم باید نهضت را رهبری نمایند".