مطالعات جامعه شناسی می تواند درباره این مسأله نظر بدهد که آیا میان جامعه ها یک سلسله خواص مشترک ذاتی وجود دارد یا ندارد؟ آیا اختلافات جامعه ها با یکدیگر در اموری است که سطحی تلقی می شود و معلول بیرون از ذات و طبیعت جامعه است و آنچه به ذات و طبیعت جامعه مربوط می شود همه یکسان است، یا اساسا جامعه ها در ذات و طبیعت خود مختلف اند، فرضا از نظر شرایط خارجی هم یکسان باشند دوگونه عمل می کنند؟ این راه خود یک راهی است که فلسفه برای تشخیص وحدت و کثرت نوعی اشیاء که دچار ابهام می گردد پیشنهاد می کند. در اینجا راه نزدیکتری هم هست و آن خود انسان است. یک امر مسلم در مورد انسان این است که انسان نوع واحد است. از نظر زیست شناسی، انسان از آغازی که پدید آمده هیچ تحولی زیستی پیدا نکرده است. برخی از دانشمندان گفته اند طبیعت پس از آنکه سیر تکاملی جانداران را به مرحله انسان رساند، مسیر را عوض کرده؛ تکامل را از زیستی به اجتماعی منتقل کرد و سیر تکامل از مسیر بدنی و جسمی به مسیر روحی و معنوی نقل مکان نمود. قبلاً در بحث «اجتماعی بودن انسان» به این نتیجه رسیدیم که انسان، که نوع واحد است نه انواع، به حکم فطرت و طبیعت خود اجتماعی است؛ یعنی اجتماعی بودن انسان و به صورت جامعه درآمدن او و دارای روح جمعی شدنش از خاصیت ذاتی نوعی او سرچشمه می گیرد و یک خاصیت از خواص فطری نوع انسان است. نوع انسان برای اینکه به کمال لایق خود که استعداد رسیدن به آن را دارد برسد، گرایش اجتماعی دارد و زمینه روح جمعی را فراهم می کند.
روح جمعی خود به منزله وسیله ای است که نوع انسان را به کمال نهایی خود می رساند. علیهذا این نوعیت انسان است که که مسیر روح جمعی را تعیین می کند، و به عبارت دیگر، روح جمعی نیز به نوبه خود در خدمت فطرت انسانی است. فطرت انسانی تا انسان باقی است، به کار و فعالیت خود ادامه می دهد. پس تکیه گاه روح جمعی، روح فردی و به عبارت دیگر فطرت انسانی انسان است و چون انسان، نوع واحد است، جامعه های انسانی نیز ذات و طبیعت و ماهیت یگانه دارند.
البته همان طور که یک فرد گاه از مسیر فطرت منحرف می شود و احیانا مسخ می گردد، جامعه نیز همین طور است. تنوع جامعه ها از قبیل تنوع اخلاقی افراد است که به هر حال از کادر نوعیت انسان بیرون نیست. پس جامعه ها و تمدن ها و فرهنگ ها و بالاخره روح های جمعی حاکم بر جامعه ها با همه اختلاف شکل ها و رنگ ها بالاخره رنگ نوعیت انسانی دارند و ماهیتی غیر انسانی ندارند.
آری، اگر نظریه اصالت الاجتماعی محض را در ترکیب جامعه بپذیریم و افراد را جز ماده هایی پذیرا و ظرف هایی خالی و بی محتوا ندانیم و بالاخره منکر اصل فطرت بشویم، می توانیم فرضیه اختلاف نوعی و ماهوی جامعه ها را طرح کنیم، ولی این نظریه به هیچ وجه قابل قبول نیست، زیرا اولین پرسشی که بدون پاسخ می ماند این است که اگر مایه های اولی روح جمعی از فردیت و جنبه طبیعی و زیستی انسانها سرچشمه نمی گیرد، پس از کجا پدید آمده است؟ آیا روح جمعی از عدم محض پدید آمده است؟ آیا اینکه بگوییم تا انسان بوده، جامعه بوده است کافی است برای توجیه روح جمعی؟ بعلاوه خود دورکهایم معتقد است که امور اجتماعی، یعنی اموری که به جامعه تعلق دارد و روح جمعی آنها را آفریده است از قبیل مذهب و اخلاق و هنر و غیره، در همه جامعهها بوده و هست و خواهد بود و به تعبیر خود او "دوام زمانی" و "انتشار مکانی" دارند و این خود دلیل است که دورکهایم نیز برای روح جمعی ماهیت واحد و نوع واحد قائل است.