بنابر اصل تطابق پایگاه ایدئولوژی و پایگاه طبقاتی و اجتماعی در اندیشه مارکسیستی، هر طبقه نوعی فکر، اندیشه، اخلاق، فلسفه، هنر، شعر، ادب و غیره را تولید می کند که وضع زندگی و معاش و منافع او ایجاب می کند. همچنانکه می توان این اصل را "اصل تطابق میان خاستگاه هر فکر و اندیشه و جهت آن فکر و اندیشه" نام نهاد. یعنی هر فکر و هر اندیشه و هر سیستم اخلاقی یا مذهبی از میان هر طبقه ای که برخاسته باشد در جهت منافع همان طبقه است، محال است که یک سیستم فکری از میان یک طبقه ای در جهت خیر و صلاح و سود طبقه ای دیگر برخیزد و یا از میان طبقه ای در جهت خیر و صلاح انسانیت برخیزد و هیچ جهت گیری خاص طبقاتی نداشته باشد. فکر و اندیشه آنگاه جنبه اومانیستی و انسانی و ماورای طبقاتی پیدا می کند که تکامل ابزار تولید ایجاب کند نفی همه طبقات را، یعنی با نفی تضاد پایگاه طبقاتی، تضاد پایگاه ایدئولوژیکی هم نفی می شود و با نفی تضاد خاستگاههای فکری، تضاد جهت گیری های فکری هم نفی می شود.
اصل "تطابق میان پایگاه ایدئولوژیکی و پایگاه طبقاتی" همچنانکه ایجاب می کند که میان خاستگاه یک فکر و جهت گیری آن تطابق باشد، ایجاب می کند میان گرایش های یک فرد به یک مکتب با خاستگاه طبقاتی خود آن فرد تطابق وجود داشته باشد، یعنی گرایش طبیعی هر فرد به همان اندیشه مکتبی است که از طبقه خودش برخاسته و جهت گیری آن مکتب به سود طبقه خودش است. از نظر منطق مارکسیستی این اصل در شناخت اجتماعی، یعنی در شناخت ماهیت ایدئولوژی ها و در شناخت طبقات اجتماعی از نظر گرایش ها، فوق العاده ثمربخش و راهنماست.
بنابر ماتریالیسم تاریخی در هر دوره تاریخی رو بنا بر زیر بنا به هیچ وجه نمی تواند پیشی گیرد، بنابراین آگاهی های هر دوره و عصر و زمانی جبرا وابسته به همان عصر و زمان است و با گذشت آن عصر و دوره، کهنه و منسوخ می گردد و به بایگانی تاریخ سپرده می شود. آگاهی ها، فلسفه ها، طرح ها، پیش بینی ها، مذاهب همه زاده قهری مقتضیات خاص همان عصری هستند که پدید آمده اند و نمی توانند با مقتضیات عصر دیگر تطابق داشته باشند. ولی عملا خلاف آن ثابت شده. بسیاری فلسفه ها، شخصیت ها، اندیشه ها، آگاهی ها (چه رسد به ادیان و مذاهب) پیدا می شوند که بر عصر و زمان خود یا بر طبقه خود پیشی گرفته اند.
چه بسیار اندیشه ها که مقتضیات مادی عصری که در آن پدید آمده اند یکسره از میان رفته است و اما خود آن اندیشه ها همچنان بر فراز تاریخ بشریت می درخشند. عجیب این است که مارکس در اینجا نیز در بعضی سخنان خود از مارکسیسم جدا شده است. وی در کتاب معروف ایدئولوژی آلمانی گفته است: "آگاهی گهگاه به نظر می رسد که بر روابط تجربی همعصر پیشی گرفته است به قسمی که در پیکارهای یک دوران بعدی می توان به گفتار تئوری دانان پیشین همچون حجتی استناد و اتکا جست."