حضرت علی (ع) در شب شهادت خود، افطار را میهمان دخترش، ام الکلثوم بود. در هنگام افطار سه لقمه غذا خورد و سپس به عبادت پرداخت. امام از شب تا صبح بیقرار بود. گاهی به آسمان و ستارگان نگاه می کرد و هر چه طلوع فجر نزدیک تر می شد، تشویش او نیز بیشتر می شد. می فرمود: «نه من دروغ می گویم و نه آن کسی که به من خبر داده دروغ گفته است. شبی که مرا وعده شهادت داده اند، امشب است.»
سرانجام آن شب به پایان رسید و حضرت در تاریکی سحر برای ادای نماز صبح به سوی مسجد حرکت کرد. مرغابی هایی که در حیاط خانه بودند، در پی او رفتند و به جامه اش آویختند. اهل خانه خواستند آن ها را از او دور سازند، اما امام فرمود: «آن ها را به حال خود بگذارید. آنها اکنون سروصدا می کنند، اما به زودی نوحه سر خواهند داد.»
امام حسن مجتبی (ع) فرمود: «این چه نفوس بدی است که می زنید؟» حضرت پاسخ داد: «پسرم، نفوس بد نمی زنم؛ لیکن دل من گواهی می دهد که کشته خواهم شد.» ام کلثوم از سخن پدرش پریشان شد و عرض کرد: «دستور بفرمایید که جعده به مسجد برود و با مردم نماز بگذارد.» امام گفت: «از قضای الهی نمی توان گریخت.» آن گاه کمربند خود را محکم بست و در حالی که این دو بیت را زمزمه می کرد عازم مسجد شد: «کمر خود را برای مرگ محکم ببند، زیرا مرگ تو را ملاقات خواهد کرد. از مرگ، آن گاه که به سوی تو آید، جزع و فریاد مکن.»
امام وارد مسجد شد و به نماز ایستاد. وقتی به سجده رفت، ابن ملجم در حالی که فریاد می زد: «لله الحکم لا لک یا علی؛ حکم برای خداست نه برای تو ای علی» با شمشیر زهر آلود، ضربتی بر سر مبارک علی زد. این ضربت به محلی اصابت کرد که سابقا شمشیر رویارویی حضرت علی (ع) با عمروبن عبدود در جنگ خندق بر آن خورده بود.
فرق مبارک امام علی (ع) با ضربه ابن ملجم تا پیشانی شکافته شد و خون فوران کرد.