در بصائرالدرجات صفحه 24 با سند متصل خود از بعضی از اصحاب امیرالمؤمنین (ع) نقل کرده است که: عبدالرحمن بن ملجم مرادی با جماعتی از مسافرین و وافدین مصر در کوفه وارد شد، و آنها را محمدبن ابی بکر «ره» فرستاده، و نامه معرفی آن مسافرین و وافدین در دست عبدالرحمن بود چون آن حضرت نامه را قرائت می کرد و مرورش به نام عبدالرحمن بن ملجم افتاد، فرمود: تو عبدالرحمانی؟ خدا لعنت کند عبدالرحمن را، عرض کرد: بلی ای امیر مؤمنان من عبدالرحمان هستم! سوگند به خدا ای امیرمؤمنان من تو را دوست دارم! حضرت فرمود: سوگند به خدا که مرا دوست نداری! حضرت این عبارت را سه بار تکرار کرد.
ابن ملجم گفت: ای امیر مؤمنان من سه بار سوگند می خورم که تو را دوست دارم، آیا تو هم سه مرتبه سوگند یاد می کنی که من تو را دوست ندارم؟ حضرت فرمود: وای بر تو! خداوند ارواح را دو هزار سال قبل از اجساد خلق کرده است، و قبل از خلق اجساد، ارواح را در هوا مسکن داده است. آن ارواحی که در آنجا با هم آشنا بودند در دنیا هم با هم انس و الفت دارند، و آن ارواحی که در آنجا از هم بیگانه بودند در اینجا هم اختلاف دارند، و روح من روح تو را اصلا نمی شناسد! و چون ابن ملجم بیرون رفت حضرت فرمود: کسی که دوست دارد قاتل مرا ببیند او را ببیند. بعضی از مردم گفتند: آیا او را نمی کشی؟ یا آیا ما او را نکشیم؟ فرمود: سخن از این کلام شما شگفت انگیزتر نیست، آیا شما مرا امر می کنید که قاتل خود را بکشم؟!