اگر ثابت شود سرمایه داری مستلزم این است که کار فرما سودی را که صددرصد به کارگر تعلق دارد می برد، نمی تواند مشروع باشد. سوسیالیست ها این مطلب را با برهان خاصی خواسته اند اثبات کنند. مطابق فرضیه سوسیالیست ها اثبات این مطلب متوقف بر اثبات دو مطلب دیگر است: اول این که ارزش هر چیزی مساوی کاری است که در آن چیز صورت گرفته است. دوم این که ارزش اضافی که در سرمایه داری پدید می آید فقط و فقط ناشی از نیروی کارگر است، افزار تولید دخالتی در اضافه ارزش ندارد. اصل اول مورد انتقادات بسیاری واقع شد، علیهذا احتیاجی به ابطال نظر مارکس در باب ارزش اضافی نداریم، ولی فعلا بنا می گذاریم بر قبول اصل اول که آدام اسمیت و ریکاردو آن را ابداع کردند، و مارکس از آنها پیروی کرد، یعنی قبول می کنیم که ارزش هر چیز ناشی از کاری است که در آن صورت گرفته است، و به مقدار کاری است که در آن صورت گرفته است.
در باب نسبت ارزش اضافی با کاپیتالیسم باید چند مسئله مطرح و مورد بحث و بررسی قرار گیرد:
الف. آیا استفاده از نیروی کار به منظور فروش و استفاده از حاصل آن ، و به عبارت دیگر استفاده از اضافه ارزش، از مشخصات کاپیتالیسم جدید است یا آن که حتی در نظام اقتصاد ساده قدیم نیز بوده است، و اگر در قدیم هم بوده است پس مشخصه اصلی سرمایه داری جدید چیست؟ و به عبارت دیگر فصل ممیز رژیم اقتصادی جدید چیست؟ هر چند سوسیالیست ها مدعی هستند که اضافه ارزش به واسطه خرید و فروش نیروی کارگر، از مشخصات سرمایه داری جدید است، چنان که قبلا گذشت، ولی به عقیده ما در قدیم نیز وجود داشته است. کارخانه های قالیبافی و پارچه بافی و دستگاههای زرگری و قلم زنی و حتی خیاطی های وسیع و کفاشی های وسیع و غیره، همه اینها یک عده کارگر می گیرند و می گرفته اند و مزد معین به آنها می داده اند و با کار آنها تجارت و معامله می کرده اند، چیزی که هست، همین معنی در عصر جدید و عصر ماشین، توسعه پیدا کرده است. صرف توسعه و تغییر کمی، ماهیت شیء را عوض نمی کند مادامی که منجر به تغییر کیفی نشود.
ب. آیا همان طور که ارزش هر چیزی ناشی از کاری است که در آن صورت گرفته است، و به مقدار کاری است که در آن صورت گرفته است مطابق فرض، قدرت ایجاد ارزش هر چیز نیز به اندازه ارزش خود آن چیز است؟ یا ممکن است چیزی بیش از اندازه ارزشی که دارد ارزش ایجاد کند؟ و به عبارت دیگر، بیش از اندازه کاری که در ایجاد آن صورت گرفته، کار تحویل دهد؟ به عبارت دیگر آیا مقدار کاری که از اشیاء ساخته است، حداکثر مساوی است با مقدار کاری که در آنها تراکم یافته، و هر چیزی فقط قادر است مقدار کار متراکم شده در خود را به دیگری منتقل کند، یا قادر است بیش از آن مقدار کاری که صرف خودش شده است به دیگری منتقل نماید؟ به عبارت دیگر، مطابق اصطلاح مارکسیست ها، آیا ارزش اشیاء، ثابت است یا متغیر؟ یا شق سومی در کار است و باید قائل به تفصیل شد و آن این که بعضی اشیاء قادر نیستند و بعضی اشیاء دیگر قادرند. اگر این چنین است رمز این تفاوت در کجاست؟
این مطلب که اشیاء فقط آن اندازه می توانند کار ایجاد کنند که کار صرف آنها شده است، اگر کار صرف شده را اعم بگیریم، یک مطلب فلسفی است و با قانون لاوازیه ارتباط پیدا می کند که می گوید: "هیچ چیز، موجود و هیچ چیز، معدوم نمی شود. موجود شدن ها و معدوم شدن ها عبارت است از ترکیب و تجزیه، و مجموع ماده و انرژی، یک مقدار ثابتی دارد "ولی از طرفی اصل لاوازیه حداکثر این است که در مورد طبیعت مرده صادق باشد نه طبیعت زنده.
ما در مقاله "اصالت روح" (در کتاب مقالات فلسفی)، درباره این مطلب بحث مختصری کرده ایم و مطلبی هم از کتاب "مقدمه ای بر فلسفه" تألیف "ازوالد کولیه" نقل کرده ایم. از طرف دیگر، این قاعده بر فرض صحت، مربوط به مطلق کاری است که در طبیعت، در ایجاد اشیاء صرف می شود، مثلا پولاد که بوجود می آید، سالها بلکه قرن ها کار در طبیعت صورت می گیرد تا پولاد بوجود می آید، والبته مقدار کاری که انسان برای استخراج و تصفیه و ذوب و غیره می کند، نسبت به مقدار کاری که در طبیعت روی پولاد صورت گرفته ناچیز است. «بر فرض صحت این قاعده» مجموع کاری که پولاد انجام می دهد مساوی است با مجموع کاری که صرف تولید و ایجاد آن شده است، اما کاری که صرف تولید پولاد شده منحصر به کارهایی که برای انسان مفید است، یعنی کارهایی که ایجاد ارزش می کند، نیست. مانعی ندارد که پولاد صدها بلکه هزارها برابر کاری که انسان روی آن انجام داده است به نفع انسان انجام دهد، همچنان که ابزارهای ساده مانند بیل و تیشه و تیر چوبی و چرم و نعل کفش نیز مجموع کاری که به نفع انسان می کنند با مجموع کاری که انسان روی آنها صورت داده مساوی نیست. گذشته از همه این ها، سخن در این است که آیا ارزش هر چیزی مساوی است با ارزش اشیائی که صرف ایجاد آنها شده است؟ و ما از اصل قبول نداریم که ارزش اشیاء بستگی دارد به مقدار کاری که صرف ایجاد آنها شده است، بلکه بستگی دارد به مقدار اثری که از آنها برای انسان هست به علاوه ندرت وجود و قابلیت انحصار.
ج. آیا نظریه ارزش اضافی کارل مارکس، سرمایه داری را ظالمانه جلوه داده است یا بر عکس، آن را عادلانه جلوه داده است؟ به عبارت دیگر، آیا مارکس، سرمایه داری را از جنبه اخلاقی و حقوقی تبرئه و تطهیر کرده، و قانون مفرغ را تصحیح کرده است، یا ظالمانه بودن آنها را به ثبوت رسانیده است؟ به عقیده ما کارل مارکس بیش از آن اندازه که سرمایه داری را ظالمانه جلوه بدهد، عادلانه جلوه داده است، آن را تبرئه و تطهیر کرده است. در کتاب "عقاید بزرگترین علماء اقتصاد" می گوید: "کارل مارکس نظریه "ارزش=کار" را از علماء کلاسیک گرفت ولیکن به عکس آنها علیه سرمایه داری به کار برد". من می گویم مارکس نیز ندانسته آن را به نفع سرمایه داری به کار برد. اگر ما به شعارهای مارکس توجه کنیم، او مخالف سرمایه داری است، اما اگر شعارها را کنار بگذاریم و بخواهیم اصول فلسفه او را بپذیریم، باید او را از یک نظر پایه گذار سرمایه داری بدانیم. مارکس پس از آن که ارزش هر چیزی را صددرصد به مقدار کاری که صرف ایجاد آن شده می داند و ارزش واقعی نیروی کار را معادل مخارجی که صرف ایجاد او یا مثل او شده و می شود می داند، و از طرف دیگر، بازار و مبادله را تعیین کننده واقعی و لااقل تقریبی ارزش واقعی می داند، ناچار باید بگوید چنان که می گویند که سرمایه دار، مزدی که به کارگر می پردازد معادل ارزش واقعی آن است، و از طرفی قادر نیست اثبات کند که سرمایه واقعا به شخص تعلق ندارد، به اجتماع تعلق دارد، فقط با دلیل ناقص ادعا می کند که اضافه ارزش به سرمایه دار تعلق ندارد و به کارگر تعلق دارد، در صورتی که اگر واقعا سرمایه دار، نیروی کار کارگر را به قیمت عادلانه ای خریده است و سرمایه هم به شخص او تعلق دارد، قهرا و قطعا اضافه ارزش هم به او تعلق دارد، خواه آن که ایجاد کننده اضافه ارزش، سرمایه باشد یا نیروی کار کارگر، چون به هر حال اضافه ارزش را چیزی ایجاد کرده است که سرمایه دار به حق مالک آن بوده است.
د. ارزش اضافی از نظر ما مربوط به عادلانه نبودن مزد است از طرفی، و به استثمار مصرف کننده است از طرف دیگر، و مربوط به ماشین است از جانب سوم. از نظر ما سود سرمایه دار از طرفی مربوط به این است که حقوق کارگر به قدر کافی به او داده نمی شود. ارزش کار کارگر بستگی دارد به مقدار مفید بودن کارش برای اجتماع. کارگر یک رکن اساسی اجتماع است، همه به کار او محتاج اند. کارگر فقط حامی و محافظ حقوق ندارد، والا باید عالی ترین حقوق به او تعلق داشته باشد. این که در یک اجتماع، یک مدیر کل بی مصرف، ماهی دوهزار، سه هزار تومان حقوق می گیرد، ولی یک کارگر روزی ده تومان، که اگر همه روزه بگیرد، ماهی سیصد تومان می شود، یک کار ظالمانه است. هیچ دلیلی ندارد که حقوق رفتگر نباید از سیصد تومان مثلا بالاتر باشد و حقوق یک وزیر نباید از سه هزار تومان کمتر باشد. درست است که «کارهایی نظیر کار یک وزیر» برای نبوغ و ابتکار و سطح عالی کار و کار فکری و مغزی، ارزش بیشتری دارد، ولی امتیاز آن کارها به افتخاری است که نصیب صاحب آنها می گردد، و برای رفتگر، خود رفتگری نوعی مجازات است و نباید حقوق و مزد اینها را کمتر فرض کرد. کارگران مؤسسات شخصی را غالبا با مقیاس کارهای پست اندازه می گیرند، و اگر سطح حقوق کارگر به حکم قانون بالا برود، همه کارگران از آن استفاده می کنند و عنداللزوم بر بهای جنس تولیدی افزوده می شود و در نتیجه از طرفی بر قوه خرید طبقه کارگر می افزاید، و از طرف دیگر از قوه خرید سایر طبقات می کاهد و فاصله طبقاتی کمتر می شود. پس یک علت سود، تقلیل مزدهاست، علت دیگر، استثمار مصرف کنندگان است به وسیله در انحصار قرار دادن بازارها و یا تبانی ها و عدم نظارت دولت ها، علت دیگر این است که «کارخانه دار» از وسیله ای استفاده می کند که آن وسیله، اضافه کار تولید می کند، یعنی ماشین، و همین جهت است که بیش از هر جهت دیگر، سرمایه داری را نامشروع می کند.
ه. آیا سودی که بازرگان می برد، سهمی از اضافه ارزش تولید کننده است، آنچنان که سوسیالیست ها می گویند، و در نتیجه بازرگان، تولید کننده را استثمار می کند، یا سودی که می برد اگر زائد بر مقدار کار و ابتکاری است که به خرج می دهد، استثمار مصرف کننده است نه شرکت در ارزش اضافی تولید کننده و یا هردو؟ سوسیالیست ها روی قاعده ای که دارند مبنی بر این که هر چیزی جبرا در حدود قیمت واقعی خود به فروش می رسد و بازار تعیین کننده ارزش واقعی است، ناچارند که سودهای ناروای بازرگانی را تعدی به حقوق تولید کنندگان بدانند و بس. اما به نظر ما که این مطلب را قبول نداریم، سود ناروای بازرگان ممکن است تعدی به حقوق تولید کننده باشد، و ممکن است تعدی به حقوق مصرف کننده بوده باشد. به عقیده ما بیشتر سودهای ناروای بازرگانی، ناشی از استثمار مصرف کنندگان است. جنس های وارداتی کلاً از این قبیل است. در جنس های صادراتی، تولید کننده استثمار می شود و این ربطی به ارزش اضافی و شرکت بازرگان در اضافه ارزش کارخانه دار ندارد. سوسیالیست ها چنان که قبلا گفتیم ناچارند فروش را همیشه به قیمت واقعی بدانند، و ناچارند استثمار را در ناحیه تولید کننده بدانند، و این هم یکی از شاخه های اصل "ارزش=کار" است، ولی ما اصل و فرع را باطل شناخته ایم.
و. ریشه اضافه ارزش را در کاپیتالیسم جدید باید در خود تکنیک و صنعت دانست. این مخترعین هستند که توانستند ابزارهایی بسازند که بتوانند صدها و بلکه میلیون ها برابر کاری که صرف ایجاد آنها شده است کار تولید کنند و طبیعت را استخدام کنند. سرمایه دار، محصول علم را که اثر نبوغ دانشمند و پیشرفت اجتماع است و به اجتماع تعلق دارد نه به فرد، با خریدن، استخدام می کند و از طرف دیگر نیروی کارگر را استخدام می کند و سود سرشار می برد. ریشه خلافکاری سرمایه داری جدید و همچنین تجارت را تا آنجا که با کارخانه داری مربوط است باید در تحت اختیار قراردادن وسائلی که به عموم مردم تعلق دارد و قابل خرید و فروش نیست جستجو کرد. سوسیالیسم تنها از این راه است که قابل توجیه است. این وسائل بر دو قسم است: وسائل و منابع طبیعی، و وسائل و منابع صناعی. به همین دلیل سوسیالیسم، هم در قدیم می توانسته است وجود پیدا کند به واسطه منابع طبیعی و هم در جدید (که منابع صناعی نیز به آن افزوده شده است). ما این قسمت را طی قسمت اول کاملا توضیح دادیم و احتیاج به توضیح بیشتر ندارد. خلاصه این که هر چند سود سرمایه دار از طرفی مربوط است به کمی مزد کارگر، یعنی طبقه تولید کننده، و از طرفی مربوط است به طبقه مصرف کننده، ولی منبع اصلی سرمایه داری جدید و مشخص اصلی سرمایه داری جدید، ماشین است. اگر سرمایه دار نه تولید کننده را استثمار کند و نه مصرف کننده را، باز هم به واسطه در اختیار داشتن ماشین قادر است سود سرشار ببرد، ولی چون ماشین مظهر پیشرفت اجتماع است، نمی تواند به شخص تعلق داشته باشد، پس منبع اصلی و اساسی سرمایه داری جدید نامشروع است.