فلسفه می گوید موجود، بر دو گونه است: موجود بالذات و موجود بالعرض. منظور از موجود بالذات، موجودی است که ذاتش، خود وجود باشد. چنین موجودی، آغاز و انجام ندارد و همیشه خواهد بود چون جدائی هر چیزی از خود، محال است. این سخن بدیهی است. موجود بالعرض، موجودی است که ذاتش خود وجود، نیست: انسان است، خورشید است، آب است، شیر است، ببر است، پلنگ است و وجود بذات وی، ارزانی شده است. چنین موجودی از نیستی به هستی آمده و می تواند باشد و می تواند نباشد. از قوانین اساسی فلسفه است، که موجود بالعرض، بدون موجود بالذات، پدید نمی آید. اگر انکار کنیم که این موجودهای بالعرض، هر کدام از دیگری وجود را گرفته اند، وجود بالذاتی در کار نبوده، این فرضیه، مستلزم وجود تابعهائی است بدون وجود متبوع، و این، از نظر وجدان و از نظر برهان، محال است. خواه شماره تابعها، نامتناهی شود که تسلسل است و خواه شماره آنها متناهی باشد که دور پیش آید. محال بودن وجود تابع بدون متبوع، از نظر وجدان واضح است. نمی شود اطاقی روشن باشد و نوردهنده ای نباشد. خانه ای گرم باشد و حرارت دهنده ای در کار نباشد و همچنین در چیزهای دیگر.
برهان می گوید: محال است یکی از دو طرف اضافه موجود باشد و طرف دیگر نباشد. ذات وجود یکی از دو طرف اضافه، وجود تابع طرف دیگر آن می باشد. آری وجود موجود بالعرض، نشانه وجود موجود بالذات می باشد. موجود بالذات، موجودی است کامل و همه موجودات جهان از وی پدید آمده است. پس او، موجودی است بسیار دانا، بسیار توانا، حکیم، مهربان، همیشه بوده و همیشه خواهد بود.