1ـ و برداشته شدن حجاب جسم از من، ظاهر کرد از سریره من، سر آنچه را که بواسطه جسم من مستور بود.
2ـ و کسی که با جمال متعرض مراتب پست و زبون گردد، می بیند نفس خود را که از نفیس ترین عیش ها و مفاخر کنار زده شده است.
3ـ و چنانچه نفسی رأیش چنین باشد که در راه محبت سختی نبیند، هرگاه متعرض عشق گردد، از این حریم به دور انداخته میشود.
4ـ پس من مورد عنایت و نصرت خدا واقع شدم، نه با کاری که با چشم و گوش انجام دادم و نه با اکتسابی که نمودم و نه با استحقاق جبلی و طبیعتی که داشتم.
5ـ و من عاشق، سرگردان و دلباخته او شدم در عالم امر، در آن جائی که ظهور عالم خلق نبود، و مستی من از آن جمال مقدس، قبل از ابتدای آفرینش طبعی و طبیعی من بود.
6ـ ظاهر شد در پرده حجاب؛ و پنهان شد بواسطه مظاهر خود در هر دوره و ظهوری به رنگ های مختلف.
7ـ پس با طیب نفس خود محبت خدا را بپذیر؛ در این صورت برتر و والاتر از همه نفوس بندگان خدا از عبادت کنندگان در هر امت و گروهی خواهی شد!
8ـ تمام محبت ها و میل ها بسوی خدا تجمع کرده؛ حتی نمی بینی در او غیر از عاشقی که غیر از عشق چیزی نمی شناسد.
9ـ و چنانچه در خود تمام صورت های محاسن و نیکوئی ها را جمع کند، من تمام معانی دقیقه را در او مشاهده می نمایم.
10ـ و اگر جسم مرا باز و منشرح کند، در هر ذره ای از آن می بیند که تمام دلهائی است که در آن تمام محبت ها موجود است.
11ـ و چون نفس خود را بر اساس مبایعه و خرید و فروش، از حکومت و سرزمین دنیا به حکومت و سرزمین بهشت منتقل کردم،
12ـ حجاب نفس را از رؤیت و لقای حضرت معبود برداشتم، به اینکه نقاب را بالا زدم، پس آن حضرت پاسخ دعاها و تمناهای مرا داد.
13ـ و من خودم جلاء آئینه ذات خود از زنگار صفات خود شدم. و از من اشعه ای بیرون تراویده، گرداگرد ذات مرا گرفت و بر آن محیط شد.
14ـ و من خودم را بر خودم شاهد گرفتم؛ چون هیچ موجودی در شهود من غیر از من نبود، که با من برخورد و تزاحم داشته باشد.
15ـ پس آن کسی که صفات مرا به من ببیند، جلیس و همنشین من است. و آن کسی که به جهت احتجاب من، مرا به صفات من ببیند، در منزل من فرود نیامده است.
16ـ همچنین آنکه مرا به فعل من بشناسد، نسبت به من جاهل است. و کسی که فعل مرا به من بشناسد، حقیقتا به من عارف است.
17ـ پس سخن گفتن من، در حالیکه کل وجود من زبان است که از خود حکایت میکند و حدیث می نماید؛ و نگاه کردن من، درحالیکه کل وجود من چشم است که برای نگاه کردن در خود من است،
18ـ و شنیدن من، در حالیکه کل وجود من به جود و عطا شنواترین نداهاست؛ و در حالیکه کل وجود من در دفاع و رد پستی، دست قدرت است،
19ـ معانی صفاتی است در من که در ماوراء جسم و طبیعت قرار داده شده است؛ و اسماء ذات من است که پراکنده و انتشار داده است آنچه را که عالم حس برای عالم نفس روایت میکند.
20ـ برای من به یقین پیوست که ما در حقیقت واحد بودیم؛ و هوشیاری مقام جمع، سکر و مستی مقام تفرقه و تشتت را روشن و هویدا ساخت.
21ـ و تمام وجود من زبان گویا و چشم بینا و گوش شنوا و دست بود، برای سخن گفتن و فهمیدن و شنیدن و گرفتن.
22ـ پس چشم من آهسته سخن گفت، و زبان من مشاهده نمود، و گوش من به گفتار آمد، و دست من استماع کرد.
23ـ و گوش من، چشم است که نظر میکند به هر چه ظاهر شود. و چشم من گوش است که چنانچه یاران به شعر و نغمه سرائی پردازند، سکوت میکند.
24ـ و از من بجای دست هایم زبانم دست است؛ همچنانکه دست من زبان من است در خطاباتی که دارم و خطبه هائی که میخوانم.
25ـ همچنین دست من چشم است که هرچه را ظاهر شود می بیند؛ و چشم من دست باقدرت و گشوده ای است در وقتیکه بخواهم باز کنم و بگشایم.
26 ـ و گوش من زبان است در مخاطبات من، و همچنین زبان من در گوش دادنش گوش ساکت است.
27ـ و از برای بوئیدن نیز همان احکام همگانی بودن قیاس اتحاد صفات می آید؛ از سخن گفتن و دیدن و شنیدن و گرفتن، و یا به عکس قضیه میتوان گفت: زبان و چشم و گوش و دست هر کدام از آنها می بوید.
28ـ تمام این کارها از نفس است، که اگر از هوای خود بیرون رود و خواهش های خود را بیفکند، قوای آن به نحو تضاعف بالا میرود و میتواند فعل خود را به هر ذره ای از اعضایش برساند و کار مجموع قوا و اعضا را با آن انجام دهد.
29ـ و من اگر چه از نقطه نظر صورت پسر آدم بوالبشر هستم، ولیکن در من نسبت به آدم معنائی هست که گواهی به پدر بودن من برای او میدهد.
30ـ و تو در حالی بودی که از جریانات قبل از امروزت اطلاع نداشتی! و از جریانات فردا نیز بی خبر بودی!
31ـ ولیکن حال تو فعلا چنین شده است که از أخبار گذشته و از أسرار آینده آگاهی و به جرأت و اعتماد به نفس خبر میدهی!
32ـ و مبادا از هر صورتی که مموه و مزخرف است به زینت ها، و از حالت های متغیر إعراض کنی، زیرا که آنها تو را به حقائقی هدایت میکند که این صورت ها و حالات طیف خیال آنهاست.
33ـ و آگاه باش که نفس را اینطور که گفتیم باید شناخت و یا آنکه دست از معرفت نفس باز داشت؛ و با چنین نفسی که ما توصیف نمودیم، باید قرآن کریم در هر صبحگاهی تلاوت شود.