اطلاق ذاتی که حق سبحانه دارد، انتفای هر حد و نهایت مفروض را برای ذات آن ضروری می سازد. هر جزئی که برای وی فرض شود، چون ذات آن هیچ گونه حد ندارد، عین ذات بوده و عین هر جزء مفروض دیگر شده و معنی جزئیت و کلیت و مغایرت از میان خواهد رفت. همچنین هر مصداق دیگری از سنخ وجود حق که از برای ذات نامحدود مقدسش، به عنوان ثانی فرض شود، چون ذاتش محدود نیست، ثانی مفروض، بعینه همان اول خواهد بود. هر اسم و صفتی نیز برای وی فرض شود، باید عین ذات باشد، وگرنه غیرذات خواهد بود و ثابت برای ذات و فرض مغایرت او با ذات و مغایرت ذات با وی، مستلزم محدودیت ذات است و آن محال است. همچنین هرگونه تغییری برای ذات مقدسش فرض شود که به واسطه آن، ذات با دو معنی متغایر منظور شود، چون مغایرت، مستلزم جدایی و جدایی، مستلزم محدودیت می باشد، محال لازم خواهد آمد.
از این بیان، دستگیر می شود که ذات حق سبحانه وحدتی در ذات دارد که هیچ گونه کثرتی را نمی توان در آن فرض کرد و این وحدت عین ذات است و غیر از وحدت عددی است که اگر یک واحد دیگر از همان حقیقت فرض شود، غیر از اولی بوده و مجموعا دو تای عددی را به وجود می آورند؛ زیرا وحدت عددی، مستلزم محدودیت واحد، می باشد و وحدت حق چنان که گفته شد، عین عدم محدودیت بوده و با وجود چنین وحدتی، هرچه غیرذات و ثانی ذات فرض شود، به عین اولی برگشته و معنی غیریت و ثانویت را از دست می دهد. پس وحدت ذات حق، عین ذات او است. به نحوی که فرض کثرت در ذات وی، مساوق با عدم فرض ذات است.
مسأله صفات حق و عینیت آنها با ذات
هر صفت کمالی که در جهان هستی و در گروه ممکنات پیدا شود، محدود می باشد و چنان که روشن شد، واقعیت و وجود هر محدودی، از واقعیت و وجود حق سبحانه سرچشمه می گیرد و به وی منتهی می گردد، و بدیهی است که دادن، مستلزم داشتن است و فاقد شیء، هرگز معطی شیء نخواهد بود؛ از این رو، ذات حق را دارای همه صفات کمال باید دانست، البته به نحوی که سزاوار ساحت کبریایی وی می باشد. از بیان سابق نیز روشن شد که صفات کمالیه حق سبحانه، عین ذات وی، و هر صفتی نیز عین صفت دیگر می باشد. مثلا ذات حق سبحانه علمی است غیرمتناهی و این علم، قدرت و حیات غیرمتناهیه است و به همین قیاس... همچنین کثرت اسماء و صفات حق، فقط در مقام لفظ و تعبیر، و از حیث مفهوم ذهنی است، وگرنه در خارج، یک واقعیت مرسل و مطلق و غیرمتناهی است که هم علم است و هم قدرت و هم حیات و به همین قیاس...
مسأله علم حق سبحانه به ذات خود و به هر شیء
چنان که معلوم شد، حق سبحانه به واسطه اطلاق ذاتی که دارد، نسبت به هر موجود محدودی – موجودات ممکنه – که فرض شود، از هر جهت، محیط و مستولی بوده و واقعیت همان محدود، بی هیچ حاجب و مانعی به ساحت کبریایش پناهنده می باشد، و علم جز حضور چیزی برای چیزی نیست، از این رو حق سبحانه، به هر شیء مفروضی علم دارد. به حسب تفصیل باید گفت: چون وجود حق سبحانه از خود پوشیده نیست، برای خویش معلوم خواهد بود و نظر به این که همه کمالاتی را که به جهان هستی افاضه می کند، در مقام ذات به نحوی که سزاوار ساحت کبریای اوست، دارد، در مقام ذات به همه چیز که افاضه همه کمالات هستند، عالم است، و بنابراین که همه موجودات ممکنه با تمام ذوات غیرمستقل و فقیر خویش، تحت احاطه اطلاق و عدم تناهی ذاتی حق بوده و با هیچ حجاب و ستری از وی پوشیده نیستند، در مرتبه ذوات خود ممکنات، به آنها عالم می باشد (به این نظر، ممکنات خودشان علوم حق هستند، ولی در خارج از ذات).
مسأله معلومیت حق برای هر شیء
از بیان گذشته روشن می شود که چنان که حق سبحانه نسبت به هر شیء بذاته عالم است، و بدون این که واسطه ای از قبیل حواس و قوای ادراکی و هر وسیله علمی مفروض دیگر، به کار برد، به جهت حضور ذوات آنها، بی هیچ حجاب و ساتری آنها را مشاهده می نماید، هم چنین حق سبحانه، به واسطه همین احاطه و حضوری که نسبت به ذات هر موجودی دارد و هیچ گونه حجابی در بین نیست، برای موجودات، بالذات معلوم می باشد. البته این علم از راه فکر نبوده و ذهنی نیست؛ زیرا تصور ذهنی (علم حصولی) با وجود ذهنی تحقق می پذیرد و وجود ذهنی برای حق سبحانه محال است؛ زیرا مستلزم محدودیت ذات متعالیه اش می باشد، بلکه علمی است که معلوم وی، همان وجود خارجی شیء است، نه صورت ذهنی آن (علم حضوری).
نکته ای که در این بحث نباید از آن غفلت کرد، این است که حضور چیزی برای چیزی (حضور شیء لشیء) که حقیقت علم است، متوقف بر استقلال وجودی شیء دوم است که شیء اول برای آن حاضر می شود، و موجودات ممکنه به واسطه ربط داشتن وجودشان نسبت به حق سبحانه، هیچ گونه استقلالی از خود نداشته و استقلال آنها به اوست. بنابراین، حضور حق سبحانه برای انیت آنها، با خود حق تمام می شود، چنان که حضور غیرحق (سایر اشیای معلومه) نیز برای آنها با وجود حق سبحانه تمام می شود. پس در حقیقت، علم اشیاء به حق سبحانه و به غیر حق، با حق است. نتیجه این بیان، این است که حق سبحانه با ذات خود (بدون هیچ واسطه ای) شناخته شده و همه اشیاء به واسطه حق شناخته می شوند (درست دقت شود).
این بحث به طور توقف، مسأله انقسام علم را به دو قسم: علم حصولی و حضوری، و انقسام علم حضوری را به سه قسم: علم شیء بنفس ذات خویش و علم علت به معلول، و علم معلول به علت، حل می نماید؛ زیرا علم حق سبحانه به ذات خویش، و همچنین به اشیاء چنان که معلوم شد، به واسطه صورت ذهنی نبوده و خود معلوم در این جا، با وجود خارجی و واقعیت عینی خود، برای عالم، حاضر و مشهود است. همچنین معلومیت حق سبحانه نسبت به اشیاء، اگرچه به اندازه ظرفیت وجود اشیاء است، ولی در عین حال با وجود خارجی است، و این علم های سه گانه، سه مصداق اند از برای سه قسم علم حضوری و باید دانست که سمع و بصر که دو قسم از علم اند، نظر به این که حق سبحانه علم به مسموعات و علم به مبصرات دارد، از برای وی اثبات می شوند.
مسأله قدرت و حیات حق
صدور فعل از هر فاعلی، از یک واقعیتی که در فاعل است، سرچشمه می گیرد، وگرنه فعل نسبت به فاعل خود و غیرفاعل خود، مساوی خواهد بود، و این واقعیت که مبدأ فعل است، کمالی است که در حق سبحانه نیز باید اثبات شود. حیات نیز که مجموع علم و قدرت می باشد، یا حقیقتی است که ملزوم علم و قدرت است، حالش در ثبوت از برای حق، حال قدرت و علم است.
مسأله صفات سلبیه حق
این همه صفات و احوالی که در اجزای جهان هستی (موجودات ممکنه) مشهود می باشند، از آن جهت که حاکی از محدودیت هستند، و محدودیت مرجعش نفی و عدم کمال است، در مورد حق سبحانه که هویتش، وجود و واقعیت بدون بطلان می باشد، هرگز صادق نبوده، و از ساحت قدسش منتفی هستند. همچنین هرگونه نفی و بطلان و نقص و امکان، راهی به وی نداشته و از ذات وی منتفی است. و چون عموم این صفات و معانی، یا عدم و بطلان اند، و یا بالاخره راجع به عدم و بطلان می باشند، معنی نفی آنها از حق سبحانه، نفی نفی بوده به اثبات کمال برمی گردد؛ نفی بطلان همان ثبوت است و نفی نقص، اثبات کمال و نفی ضعف، اثبات قوه و نفی حاجت، اثبات غنی و نفی امکان، اثبات وجوب ذات می باشد. همچنین نفی انسانیت و حیوانیت و نباتیت و سایر ماهیات از ذات مقدسش، اثبات اطلاق و عدم تناهی ذات مقدسش می باشد.
مسأله صفات فعلیه حق:
تردیدی نیست که سرتاسر جهان و اجزای آن و حوادث گوناگونی که در آن به وقوع می پیوندد، از جهت وجود و هستی، نسبتی به حق داشته و فعل و افاضه او هستند و به واسطه قیاس و نسبت های گوناگون که در میان آنها تحقق پیدا می کند، مصداق پاره ای از صفات مانند رحمت و نعمت و خیر و نفع و رزق و عزت و غنی و شرافت و غیر آنها و همچنین صفات متقابل آنها می باشند. از این رو، موجودات جهان، رحمتی هستند منسوب به حق و نعمتی منسوب به حق یا رزقی منسوب به حق و همچنین... و لازم لاینفک آن، این است که حق سبحانه رحیم است و منعم است و همچنین... یعنی متصف به صفاتی است که از مقام فعل، منتزع می باشند، ولی چیزی که هست، این است که این صفات از مقام ذات پایین تر بوده و مرتبه و موطن آنها همان مرتبه فعل می باشد. مثلا اراده و مشیت وجود و کرم و انعام و احسان حق، همان موجود خارجی است که با ایجاد حق، به وجود آمده است، و مرید و شانی و جواد و کریم و منعم و محسن بودن حق، همان است که موجود نام برده را به وجود آورده و ایجاد کرده است، و ایجاد حق، جز وجود خارجی، چیز دیگری نیست، اگرچه ما به منظور مراعات ترتیب عقلی می گوییم: خدا وجود فلان چیز را خواست، پس ایجادش کرد، و چون خدا خواسته بود، چنین و چنان شد. آری، نظر به این که موجودات امکانی با وجودهای گوناگون و صفت های وجودی رنگارنگی که دارند، کاشف از کمالات ذاتی حق اند و یک نحو ثبوتی به حسب ریشه اصلی خود در مقام ذات دارند، این صفات فعلیه نیز که از آن وجودات، متنزع اند، یک نحو ثبوتی به حسب ریشه اصلی در مقام ذات دارند؛ یعنی حقیقتی که منشأ پیدایش فعل است، در مقام ذات می باشد. از این جا باید متنبه شد به این که همه این افعال با اختلافات زیادی که دارند، به حسب حقیقت، به یک فعل عام برمی گردند، و آن ایجاد و آفرینش است، چنان که کمالات ذاتی حق که منشأ پیدایش آنها هستند، نظر به اطلاق ذاتی که شرحش گذشت، به یک واقعیت و حقیقت که هیچ گونه کثرت و اختلاف و تغییری در وی راه ندارد، برمی گردند.