جهان هستی -ماسوی- هرچه باشد و هر عظمت و وسعت حیرت انگیزی که داشته باشد و هر کثرت و اختلاف و تضاد و تزاحم و تنازعی که در آن حکمفرمایی نماید، یک واحد بیش نیست که فعل حق بوده و از هر جهتی که فرض شود، چنگ نیاز به دامن کبریای حق زده و کمترین لحظه ای، چه در وجود و چه در بقاء، کوچکترین استغنایی از قیمومت وجودی حق سبحانه ندارد. به هر معنی که برای عالم، اول و آخری فرض و تصور شود، حق سبحانه، هم از ناحیه اول و هم از ناحیه آخر، به آن محیط می باشد؛ با احاطه ای که به موجب آن، وجود وی، هم بر عالم، سبقت جسته و هم با عالم، معیت برقرار ساخته و هم اوست که پس از عالم، باقی و ثابت است، و اگرنه این بود، وجودش محدود و متناهی گردیده و ازلیت و ابدیت خود را از دست می داد، تعالی عن ذلک. این عالم پهناور به دو قسم مختلف، منقسم می شود:
1- عالم بالا که وجود پدیده های آن ثابت بوده و از حکومت حرکت و انتقال، بیرون و از تغیر و زمان و ماده و اسعداد بر کنارند و در عین حال از هر جهت، فقر و فاقه و نیاز نسبت به ساحت الوهی بوده و در چنگ زدن به دامن رحمت حق، فرقی با موجودات مادی ندارند؛ زیرا حکم محدودیت ذاتی و تعین وجودی در همه جاری است و هر محدودی در قیام وجودی خود، به حق سبحانه که تنها ذات غیر محدود و واقعیت مطلق غیر متناهی است، نیاز دارد.
2- عالم پایین که جهان مشهود و محیط محبوس ماست. این جهان با هرچه دارد، قلمرو حرکت و تغیر بوده و تحت حکومت تزاحم و تنازع و انتقال می باشد، قافله بزرگی است که بدون این که لحظه ای از وظیفه سیر و انتقال خود غفلت ورزد، به سوی خدای جهان، در حرکت و پیوسته سرگرم تکاپو می باشد و آخرین منزل در مسافتی که طی می کند، منزل معاد می باشد که در آن همه چیز به سوی حق برگشته و ملک مطلق از آن خداست.
3- این عالم محسوس که قلمرو ماده و زمان و مکان و حرکت می باشد، با همه محتویات خود و با هر نظریه ای که در ترکیب اجزاء و هویت ابعاض آن بپسندیم، نظر به این که از حکم محدودیت و تعینات، نمی تواند شانه خالی نماید، تحت احاطه ذات نامحدود حق سبحانه بوده و هر گونه مبدأ و منتهایی که برای آن فرض شود، مسبوق و ملحوق به وجود پاک حق عز اسمه است؛ اوست که قدیم است علی الاطلاق و ازلی و ابدی است بی قید و شرط: «لاتصحبه الاوقات، سبق الاوقات کونه، والعدم وجوده. ان قیل: کان، فعلی تأویل ازلیة الوجود؛ و ان قیل: لم یزل، فعلی تأویل نفی العدم؛ وجود خدا زمانی نیست. او بر زمان ها پیشی گرفته است و وجودش بر نیستی سبقت گرفته است. اگر درباره اش گفته شود: بود، به معنای همیشگی وجود او است و اگر درباره اش گفته شود که پیوسته هست یعنی نیستی در او راه ندارد». چنان که پیداست، از این بحث به طور توقف، مسئله انقسام وجود و واقعیت به دو قسم قوه و فعل و همچنین انقسام آن به قدیم و حادث، روشن می شود. همچنین مسئله «واجب الوجود بالذات، واجب الوجود من جمیع الجهات» و مسایل دیگری از این قبیل، از این بحث روشن می گردد.
مسئله قضا و قدر
چنان که روشن شد، جهان آفرینش با همه پدیده های خود و افعال و آثار آنها، یک واحد فعل است که از حق سبحانه صادر می شود، و لازم این نظر، این است که همه افعالی که در ذیل پدیده های جهانی پیدا شده و طبق قانون علیت و معلولیت عمومی، افعال و اعمال آنها شمرده می شود، این اعمال، هم از آن حق هستند و هم از آن فاعل های نزدیک خویش، ولی از نقطه نظر طولی نه عرضی. یعنی مثلا تنفس انسان و سوزانیدن آتش، مملوک حق است علی الاطلاق و مملوک انسان و آتش است به تملیک حق سبحانه و در نتیجه، حدود فعل به فاعل نزدیک آن نسبت داده می شود نه به حق و وجود دادن به فعل، حقیقتا به حق نسبت داده می شود، نه به فاعل نزدیک. مثلا خوردن و آشامیدن و خوابیدن، به انسان نسبت داده می شود، نه به حق، و وجود دادن به این اعمال در موقعی که شرایط پذیرش وجود در آن ها جمع شد، از آن حق است. از این جا روشن می شود که حدود و اندازه های افعال، ارتباط مخصوصی با حق سبحانه دارند (مسئله قدر)، چنان که ضرورت تحقق حوادث که مقتضای قانون عام علیت و معلولیت می باشد (مسئله قضا)، ارتباط وجودی به حق سبحانه دارد.
قضا و قدر فلسفه اسلامی خداشناسی آفرینش علت و معلول واجب الوجود