در مورد مراحل و درجات شناخت، اولین مسأله ای که مطرح است این است که آیا شناختن، یک مرحله ای است یا چند مرحله ای، و اگر چند مرحله ای است مراحل شناخت کدام است. راجع به مراحل شناخت نظریات گوناگونی مطرح شده است: مطابق با بعضی از مکاتب می توان گفت که شناخت، یک مرحله ای است. مثلا از نظر کسانی که فقط عقل را منشأ شناخت می دانند و برای حس ارزشی قائل نیستند، شناخت یک مرحله بیشتر ندارد و آن همان مرحله عقلی است (مثل نظریه معروف دکارت). بعضی دیگر درست در جهت عکس این نظریه، ماهیت شناخت را حسی محض می دانند و برای عقل نقشی قائل نیستند.
امپریست ها (حس گراها)، می گفتند شناخت، حسی است، ماهیت حسی دارد، این قدر دنبال عقل و معقول و تعقل نروید، هر چه که حسی نباشد خیال است، وهم و بی معنی است، ما فقط چیزی را به نام علم و ادراک و معرفت قبول داریم که از دروازه های حس وارد ذهن شده باشد، هر چه از این دروازه ها وارد ذهن شود همان درست است، هر چه از این دروازه ها وارد نشود خیال و وهم است و در عقل انسان هم چیزی جز آنچه که در حس وجود داشته است، نیست. ژان لاک جمله معروفی دارد: "در عقل چیزی نیست مگر آنکه قبلا از راه حواس وارد شده باشد". پس، از نظر اینها، شناختن، از ابتدا تا انتها، در احساس کردن خلاصه می شود و قهرا یک مرحله ای و یک درجه ای است. از نظر افلاطون همه شناخت ها در تعقل خلاصه می شود، چون او برای محسوس ارزش شناختن قائل نیست و فقط معقول را قابل شناختن می داند. برگسون و افراد دیگری که شناخت را تنها از راه دل میسر می دانند، آن را به یک معنا یک مرحله ای می دانند.
عرفا با یک نوع، به قول اقبال لاهوری، تجربه درونی مکانیزم پیشرفت کار قلب و دل را به عنوان منازل و مراحل بیان کرده اند. اگر منازل عرفان را در نظر بگیریم، شناخت چند مرحله ای است: ده مرحله ای است و به یک حساب صد مرحله ای و به حساب دیگر هزار مرحله ای، ولی به یک حساب دیگر، تک مرحله ای است، چون همه از یک منبع یعنی "دل" بر می خیزد و منابع متعدد ندارد. مکتب های دیگری وجود دارند که شناخت از نظر آنها چند مرحله ای است، از جمله مکتب فیلسوفان خود ما که سه مرحله ای است. آنها برای شناخت سه مرحله قائل هستند: مرحله احساس، مرحله تخیل و مرحله تعقل. از اکابر و بزرگان فیلسوفان اروپا کسانی هستند که شناخت را چند مرحله ای می دانند. به طور مثال کانت شناخت را دو مرحله ای می داند ولی به این ترتیب که مرحله اول، که تقریبا مانند مرحله تخیلی است که ما می گوییم، مرحله ای است که محسوسات وارد صورت زمان و مکان می شوند، و مرحله دوم مرحله مقولات دوازده گانه است.
هگل نیز، مانند کانت برای شناخت مراحلی قائل است: مرحله علمی و مرحله فلسفی. عده ای قائل به فلسفه علمی هستند. و معرفت و شناخت را، سه مرحله ای می دانند: مرحله احساس، مرحله علم و مرحله فلسفه. این نظریه در درجه اول مربوط به فیلسوف معروف انگلیسی اسپنسر است. پیروان چپروی هگل یعنی طرفداران ماتریالیسم دیالکتیک نیز برای شناخت، سه مرحله قائلند ولی نه به ترتیبی که هگل یا اسپنسر قائل بودند بلکه در واقع همان شناخت علمی را (آنچه که دیگران شناخت علمی می دانند) به عنوان مراحل شناخت می شناسند. اینها مکتب امپریست ها را که شناخت را تک مرحله ای و حسی محض می دانند و همچنین مکتب راسیونالیست ها را که شناخت را تک مرحله ای و عقلی محض می دانند صریحا نفی می کنند. از نظر اینها شناخت سه مرحله دارد: احساس، تعقل و عمل، همان که در علوم طبیعی معمول است.
طرفداران ماتریالیسم دیالکتیک هم شناخت را چند مرحله ای می دانند و این طور تعبیر می کنند: شناخت، سه مرحله ای است: مرحله بررسی، مرحله تعقل و فرضیه، مرحله عمل، تغییر، پراتیک، یا هر نام دیگری که روی آن بگذارید. فیلسوفان اسلامی نیز چنانکه اشاره شد برای شناخت، مراحل قائل هستند. آنها شناختهای تجربی را سه مرحله ای می دانند ولی چون همه شناخت ها را منحصر به شناخت تجربی نمی دانند، قائل به شناختهای دو مرحله ای هم هستند، یعنی شناخت تعقلی غیرتجربی. این نوع شناخت از احساس آغاز می شود و با تعقل پایان می یابد بدون اینکه نیازی به مرحله پراتیک و عمل داشته باشد.