لزوم معرفت به خدا
در بخش اخلاق الهی که ناظر به رابطه انسان با خدا است، نخستین فعل نفسانی که مطرح می شود، ایمان است. ایمان ریشه ارزش دیگر رفتارها و صفتهای اخلاقی است. و از آن جا که ایمان یک فعل اختیاری و نفسانی است، در حوزه بحثهای اخلاقی قرار می گیرد. و نیز برای تحقق ایمان، شناختن متعلق ایمان ضروری است. و از آن جا که علم معمولا از راههای اختیاری حاصل می شود، تحصیل علم می تواند در شمار افعال ارزشمند اخلاقی قرار گیرد. از مجموع امور یاد شده نتیجه گرفته می شود، تحصیل علم به متعلق ایمان (مانند: خدا، فرستادن پیامبران، انزال کتابهای آسمانی، بعث، نشور و حساب) از لحاظ اخلاقی امری شایسته و بایسته است؛ آنچنان که بدون آن، راه به جایی نتوان برد. در این میان، بنیادین ترین علوم، علم به خدای سبحان است که اساس و پایه سایر معارف دینی است.
انواع معرفت به خدا
شناخت خدای سبحان برای انسان از دو راه ممکن است: شناخت حضوری؛ شناخت حصولی. شناخت حضوری نیز دو گونه است:
1. درک فطری یا خداشناسی فطری که یک علم حضوری غیر اکتسابی در نهاد انسان و بیرون از محدوده اختیار او است و از این رو در عرصه اخلاق نمی گنجد. آیه فطرت (روم/30) و آیه میثاق (اعراف/ 172) به همین نوع معرفت ناظر است. درک فطری در بیشتر انسانها تنها استعداد و مایه ای است که آدمی با تلاش خود می تواند آن را از استعداد به فعلیت و از حالت ابهام به مرحله درک حضوری آگاهانه برساند.
2. علم حضوری اکتسابی، که یک علم حضوری روشن و آگاهانه است و آدمی با تلاش و پس از پیمودن مراحل تکامل، این شایستگی را می یابد که خداوند آن را به او افاضه کند. این علم حضوری دارای مراتب گوناگون شدید و ضعیف است. آخرین مرحله این نوع علم ارزشمند، همان هدف نهایی آفرینش و بالاترین مرتبه کمال انسانی است. از این رو، فعالیت اخلاقی نیز باید رو به همین سوی داشته باشد. در متون دینی با تعابیر گوناگونی مانند رؤیت، شهود و نظر، به این حقیقت اشارت رفته و آمده است که اولیای خدا در جهان دیگر بدان نایل می گردند و بدین سان به سعادت جاودان خویش می رسند. در آیات کریمه قرآن بارها به این مرتبه از شناخت خداوند اشاره رفته است، که برخی در حیات دنیا بدان نایل می شوند: «و کذلک نری ابراهیم ملکوت السموات و الارض و لیکون من الموقنین؛ و این گونه ملکوت آسمانها و زمین را به ابراهیم نمایاندیم تا از جمله یقین کنندگان باشد.» (انعام/ 75) و برخی در آخرت بدان می رسند: «وجوه یومئذ ناضرة الی ربها ناظرة؛ رخسارهایی در آن روز برافروخته [و به چشم دل] به سوی [جمال] پروردگارشان نظر کننده اند.» (قیامت/ 23)
هر چند دریافت معرفت حضوری مستقیما در اختیار آدمی نیست، اما مقدمات دستیابی به آن، افعال اختیاری است. در حقیقت، افاضه این کمال، پاداش بخشی از افعال اختیاری آدمی است که به صورت تام و کامل در آخرت به او داده می شود؛ اگر چه مراتب پایین تر این درک حضوری به صورت حال یا ملکه، گاهی در دنیا نیز برای اولیای خدا فراهم می گردد. آنچه با این موضوع تناسب دارد، دو چیز است:
الف: ادراکهای حصولی و استدلالی که نسبت به خدای متعال، صفات و افعال او می توانیم به دست آوریم.
ب:کارهای اختیاری شایسته ای که در نزدیک شدن انسان به ادراک حضوری آگاهانه مؤثرند.
ارزش خداشناسی
دانستیم ریشه تمام ارزشهای اخلاقی ایمان به خدا است و این ایمان بر معرفت و شناخت خداوند مبتنی است، و هر چه این معرفت کاملتر و زنده تر باشد، آن ایمان نیز بارورتر و کاملتر بوده انسان برخوردار از آن، سعادتمندتر خواهد بود. بنابراین علم و معرفت به متعلق ایمان پایه های ارزشهای اخلاقی است. این معرفت هرچه شدیدتر و کاملتر باشد، از طریق تأثیر در ایمان، ارزش والاتری می آفریند و در نیل آدمی به سعادت جاودان، تأثیر عمیقتری خواهد داشت. از این رو، لازم است پس از حصول این معرفت، با توجه مکرر به آن و احضار آن در ضمیر آگاه خود، آن را زنده و فعال نگه داریم؛ در غیر این صورت، خاموش و بی اثر می گردد. در آیاتی که خداوند مؤمنان را رستگار می خواند؛ «قد افلح المؤمنون؛ همانا مومنان رستگارند.» (مؤمنون/ 1) به ایمانی نظر دارد که زنده، فعال و در رفتار فردی و اجتماعی آدمی مؤثر است.
تأثیر معرفت بر ایمان
معرفت خداوند از دو سو در تکامل انسان تأثیر می گذارد:
1. هر چه شناخت آدمی استوارتر، روشنتر و از تردید و ابهام پیراسته تر باشد (یعنی به یقین برسد و آن یقین نیز افزایش یابد) به همان میزان انسان از ایمان قویتر و بارورتر و التزام عملی عمیق و گسترده تری برخوردار خواهد بود.
2. آدمی علمی را که تحصیل کرده و بدان توجه دارد و بکوشد آن را در زندگی روزمره خود تأثیر دهد، در پناه آن می تواند ایمان خویش را مصون و محفوظ دارد.
تأکید فراوان قرآن بر فضیلت علم و معرفت از همین جا است. روشنترین و کاملترین مصداق علمی که در قرآن ستایش شده، معرفت به ذات، صفات و افعال خداوند است؛ بلکه برخی از آیات تنها به همین معرفت نظر دارد. برخی از افراد این طور خیال می کنند که خدا از نظر قرآن یک غایب و یک مخفی بالذات است و انسان فقط و فقط از طریق جهان می تواند این مخفی را کشف و پیدا کند، درست نیست، بر عکس است و این یک معرفت ناقص است، معرفت واقعی این است که شخص، عالم را به خدا می شناسد نه خدا را به عالم. در این زمینه مخصوصا در کلمات ائمه اطهار و از جمله نهج البلاغه زیاد تأکید شده است.
در نهج البلاغه است که امام در یکی از خطبه هایش می فرماید: اولین قدم به سوی دین کسب معرفت است، و کمال معرفت به تصدیق پروردگار و ایمان به او است، و کمال تصدیق و ایمان به خدا، توحید او است، و کمال توحیدش به اخلاص یعنی به این است که سر جز به آستان او فرود نیاوری، و عبادت را جز برای او انجام ندهی، و کمال اخلاصش زبان بستن از توصیف او است، چون هر صفتی خود شهادت می دهد که غیر موصوف است، کما اینکه هر موصوفی خود گواهی می دهد که غیر صفت است، بنابراین کسی که خدای را در وصف بگنجاند او را قرین دانسته، و کسی که خدای را قرین بداند به دوئیت او حکم کرده و هر که به دوئیت حکم کند او را تجزیه کرده، و دارای ابعاض دانسته، و کسی که چنین کند نسبت به او جاهل شده است، و کسی که نسبت به خدا جاهل شد البته به او اشاره هم می کند، و کسی که او را مورد اشاره خود قرار دهد او را تحدید کرده و کسی که او را محدود کند او را معدود و قابل شمارش کرده است. (نهج البلاغه صبحی الصالح ص 3 ح 15) این خطبه بدیعترین بیانی است که بهتر از آن درباره توحید بیانی دیده نشده است، و ما حصل قسمت اول آن این است که برگشت کاملترین مراحل معرفت خدا به بازداری زبان است از توصیف او، و محصل قسمت دوم آن یعنی جمله: "فمن وصف الله سبحانه فقد قرنه" که متفرع بر قسمت اول است، این است که اثبات صفات برای خدا مستلزم اثبات وحدت عددی است برای او، و وحدت عددی ملازم است با محدودیت، و خدای تعالی اجل از آن است که در حد بگنجد.
پس از این دو مقدمه این نتیجه گرفته می شود که کمال معرفت خدای تعالی پی بردن به این است که وحدتش مانند وحدت سایر موجودات، وحدت عددی نیست، و برای وحدت او معنای دیگری است، و مراد امام امیر المؤمنین (ع) از ایراد این خطبه همین نتیجه است. اما اینکه فرمود: کمال معرفت به او توصیف نکردن است، دلیلش همان جملات قبلی است که در هر جمله مرتبه ای را از ایمان بیان کرده، نخست می فرماید: «اول الدین معرفته؛ اولین مرتبه دین شناخت خدا است.» و این خود واضح است، چون کسی که خدا را نمی شناسد هنوز قدم در ساحت دین نگذاشته، پس اولین قدم به سوی دین شناسایی خدا است، آن گاه می فرماید: «و کمال معرفته التصدیق به؛ و کمال معرفت خدا تصدیق و ایمان به او است.»
این نیز روشن است، زیرا معرفت پروردگار از قبیل معرفتهایی است که باید توأم با عمل باشد که از طرفی ارتباط و نزدیکی عارف را به معروف نشان داده و از طرف دیگر عظمت معروف را حکایت کند، نه از قبیل معرفتهایی که توأم با عمل نیست. و پر واضح است که اینگونه معرفتها وقتی در نفس پایگیر و مستقر می شود که به لوازم عملیش قیام شود، وگرنه معرفت در اثر ارتکاب اعمال مخالف و ناسازگار رفته رفته ضعیف شده و سرانجام به طور کلی از بین می رود، یا لااقل بی اثر می ماند. کما اینکه امام امیرالمؤمنین (ع) همین معنا را در یکی از کلماتش که در نهج البلاغه روایت شده است متعرض شده و می فرماید: علم مقرون به عمل است، کسی که علمی آموخت می باید به لوازم عملی آن قیام نماید، وگرنه رخت از دلش بر بسته از بین می رود. (نهج البلاغه صبحی الصالح ح 366)
پس علم و معرفت به هر چیز وقتی کامل می شود که عالم و عارف نسبت به معلوم و معروف خود ایمان صادق داشته باشد، نه اینکه آن را شوخی و بازیچه بپندارد، و علاوه بر این، ایمان خود را از ظاهر و باطن خود بروز دهد، و جسم و جانش در برابر معروف خاضع شود، و این همان ایمانی است که اگر در دل بتابد آشکار و نهان آدمی را در پرتو خود اصلاح می کند، پس صحیح است که گفته شود: کمال معرفت خدا تصدیق به او است. آن گاه می فرماید: «و کمال التصدیق به توحیده؛ و کمال تصدیق و ایمان به خدا توحید او است.» جهتش این است که گرچه خضوع که همان تصدیق و ایمان به خداست و با شرک و بت پرستی هم محقق می شود، کما اینکه مشرکین و بت پرستان هم برای پروردگار خضوع داشتند، و هم برای خدایان خود، الا اینکه این خضوع ناتمام و ناقص است، و بدیهی است که خضوع وقتی کامل می شود که تمامی مراتب آن از غیر خدا به سوی خدا معطوف گردد، چون خضوع برای معبودهای ساختگی، خود به معنای اعراض و روگردانی از خداست، سپس تصدیق به خدا و خضوع نسبت به مقام او وقتی کامل می شود که از عبادت شرکای ساختگی و دعوت آنان اعراض شود، این است معنای جمله: «و کمال التصدیق به توحیده؛ و کمال تصدیق او یگانه دانستن او است.»
آن گاه فرمود: «و کمال توحیده الاخلاص له؛ و کمال توحیدش، اخلاص نسبت به او است.» باید دانست که توحید دارای مراتبی است که بعضی فوق بعضی دیگر قرار دارند، و آدمی به مرتبه کامل آن نایل نمی شود مگر آنکه معبود یکتا را آن چنان که شایسته است یعنی به نحو انحصار بپرستد، و تنها به گفتن "الها واحدا" اکتفاء نکرده و در برابر هر کس و ناکسی به خاک ذلت نیفتد و دل خوش نباشد، بلکه به راستی و از روی حقیقت هر چیزی را که بهره ای از کمال و وجود دارد همه را به خدا نسبت دهد، خلقت عالم، و روزی روزیخواران و زنده کردن و میراندن آنان و خلاصه دادن و ندادن و همه چیز را از او بداند، و در نتیجه خضوع و تذلل را به خدای تعالی انحصار دهد، و جز برای او برای هیچ کس و به هیچ وجه اظهار ذلت نکند. بلکه امیدوار جز به رحمت او و بیمناک جز از غضب او نباشد، و طمع جز به آنچه در نزد اوست نبندد، و سر جز بر آستان او نساید، و به عبارت دیگر هم در ناحیه علم و هم در ناحیه عمل، خود را خالص برای خدا کند، از این جهت است که امام فرمود: «و کمال توحیده الاخلاص له» وقتی معرفت آدمی نسبت به خداوند به این پایه رسید و خدای تعالی آدمی را به چنین شرافتی مفتخر ساخت و او را تا درجه اولیاء و مقربین درگاه خود بالا برد آن وقت است که با کمال بصیرت به عجز خود از معرفت حقیقی خدا پی برده و می فهمد که نمی تواند خدای را آن طوری که لایق کبریا و عظمت اوست توصیف کند! و نیز به خوبی درک می کند که هر معنایی که بخواهد خدا را به آن توصیف کند به طور کلی معنایی است که آن را از مشهودات ممکن خود که همه مصنوع خدایند گرفته و با همانها خدای را توصیف کرده است.
با اینکه این معانی عموما صورتهایی هستند ذهنی و محدود و مقید، صوری هستند که با هم ائتلاف ندارند و یکدیگر را دفع می کنند، مثلا علم و قدرت و حیات و رزق و عزت و غنا و امثال اینها مفاهیمی هستند که هر کدام غیر دیگری است، و واضح است که علم، غیر قدرت است، و قدرت، غیر علم است، هر مفهومی خودش، خودش است، ما وقتی مفهوم علم را مثلا به نظر آوریم، در آن لحظه از معنی قدرت منصرفیم، و در معنای علم، قدرت را نمی بینیم. و همچنین وقتی معنای علم را از نظر اینکه وصفی است از اوصاف، تصور می کنیم، از ذاتی که متصف است به آن غفلت داریم.
از اینجا می فهمیم که این مفاهیم و این معلومات و ادراکات قاصر از اینند که با آفریدگار منطبق شوند، و او را آن چنان که هست حکایت کنند، لذا کسی که به درجه اخلاص رسیده خود را محتاج و ملزم می بیند که در توصیف خدای خود به نقص و عجز خود اعتراف کند، آنهم چه نقصی؟! نقصی علاج ناپذیر و عجزی غیر قابل جبران، و نیز خود را ناچار می بیند راهی را که تا کنون در این وادی پیموده به عقب بر گردد، و از هر چه که تا کنون به خدا نسبت داده استغفار کند و آن اوصاف را از او نفی نماید، و در نتیجه خود را سرگردان در چنان حیرتی ببیند که خلاصی از آن نیست، این است مراد امام (ع) از اینکه فرمود «و کمال الاخلاص له نفی الصفات عنه لشهادة کل صفة انها غیر الموصوف و شهادة کل موصوف انه غیر الصفة؛ و کمال اخلاصش زبان بستن از توصیف او است چون هر صفتی خود شهادت می دهد که غیر موصوف است، کما اینکه هر موصوفی گواهی می دهد که غیر صفت است.»
اگر کسی دقت کند خواهد فهمید که این تفسیری که ما از این فقره از خطبه کردیم معنایی است که فقرات اول خطبه آن را تایید می کند، چون امام (ع) در اوایل خطبه می فرماید: «الذی لا یدرکه بعد الهمم و لا یناله غوص الفطن الذی لیس لصفته حد محدود و لانعت موجود و لا وقت معدود و لا اجل ممدود؛ خداوندی است که بلندی همت متفکرین هر چه هم سیمرغ فکرشان اوج بگیرد به کنه ذاتش نمی رسد، و غوطه های غوطه وران در دریای فهم و حذاقت، هر چه هم عمیق باشد به درک آن حقیقت نایل نمی شود، خداوندی است که برای صفات جمال و کمالش غایتی معین و وصفی موجود نیست، و برای گنجایش آن مدتی معین و یا زمانی، و لو هر چه هم ممتد و طولانی باشد نیست.»
اما اینکه امام (ع) فرمود: «فمن وصف الله سبحانه فقد قرنه» بیانی است که از راه تجزیه و تحلیل اثبات وصف به نتیجه مطلوب (برای خداوند سبحان حدی و عددی نیست) منتهی می شود، چنان که بیان اول از راه تجزیه و تحلیل معرفت به نتیجه منتهی می شد، به این بیان که هر کس خدا را وصف کند او را قرین آن وصف دانسته، چون سابقا شناختیم که وصف غیر موصوف است، و بین آن دو تغایر هست و جمع کردن همین دو چیز متغایر همان قرین کردن آنها است، و کسی که خدا را قرین چیزی کند به دو تایی او حکم کرده، یکی خودش و یکی وصفش، و کسی که به دوئیت او حکم کند او را تجزیه به دو جزء کرده، و کسی که خدا را تجزیه کند به او جهل ورزیده، و با اشاره عقلیه به سویش اشاره کرده، و کسی که به او اشاره کند او را تحدید کرده، چون اشاره مستلزم جدایی مشیر است از مشار الیه، تا اینکه اشاره (که خود بعدی است بین مشیر و مشار الیه و لو عقلی) آن دو را به هم مرتبط سازد، از سمت مشیر گرفته و در جهت مشار الیه ختم شود. «و من حده فقد عده؛ و کسی که خدا را تحدید کند او را به شمار در آورده است.» یعنی وحدتش را وحدت عددی دانسته، برای اینکه لازمه انقسام و محدودیت و انعزال وجودی، گنجیدن در عدد هست. تعالی الله عن ذلک.