عرفا براى رسیدن به مقام عرفان حقیقى، به منازل و مقاماتى قائلند که عملا باید طى شود و بدون عبور از آن منازل، وصول به عرفان حقیقى را غیر ممکن می دانند.عرفان با حکمت الهى وجه مشترکى دارد و وجوه اختلافى. وجه مشترک این است که هدف هر دو «معرفه الله» است. اما وجه اختلاف این است که از نظر حکمت الهى، هدف خصوص معرفه الله نیست، بلکه هدف معرفت نظام هستى است آنچنانکه هست. معرفتى که هدف حکیم است نظامى را تشکیل می دهد که البته معرفه الله رکن مهم این نظام است، ولى از نظر عرفان هدف منحصر به معرفه الله است. از نظر عرفان معرفه الله معرفت همه چیز است، همه چیز در پوتو معرفه الله و از وجهه توحیدى باید شناخته شود و اینگونه شناسائى فرع بر معرفه الله است.
ثانیا معرفت مطلوب حکیم، معرفت فکرى و ذهنى است، نظیر معرفتى که براى یک ریاضیدان از تفکر در مسائل ریاضى پیدا می شود. ولى معرفت مطلوب عارف، معرفت حضورى و شهودى است، نظیر معرفتى که براى یک آزمایشگر در آزمایشگاه حاصل می شود. حکیم، طالب علم الیقین است و عارف، طالب عین الیقین.
ثالثا وسیله اى که حکیم به کار می برد عقل و استدلال و برهان است، اما وسیله اى که عارف به کار می برد قلب و تصفیه و تهذیب و تکمیل نفس است. حکیم می خواهد دوربین ذهن خود را به حرکت آورد و نظام عالم را با این دوربین مطالعه کند، اما عارف می خواهد با تمام وجودش حرکت کند و به کنه حقیقت هستى برسد و مانند قطره اى که به دریا می پیوندد، به حقیقت بپیوندد.
کمال فطرى و مترقب انسان از نظر حکیم در فهمیدن است، و کمال فطرى و مترقب انسان از نظر عارف در رسیدن است. از نظر حکیم انسان ناقص مساوى است با انسان جاهل، و از نظر عارف، انسان ناقص مساوى است با انسان دور و مهجور مانده از اصل خویش. عارف که کمال را در رسیدن می داند نه در فهمیدن، براى وصول به مقصد اصلى و عرفان حقیقى، عبور از یک سلسله منازل و مراحل و مقامات را لازم و ضرورى می داند و نام آن را «سیر و سلوک» می گذارد. سیر و سلوک عبد به سوى خدا، سیرى عمودى است; نه افقى و منظور از «عمودی» در این جا، عمودى در هندسه الهى است، نه در هندسه طبیعى. یعنى به «مکان برتر» راه یافتن است، نه به «مکان برتر» رفتن. از این رو زاد و توشه اى طلب می کند تا انسان را در سیر به مکان برتر کمک کند. خداوند از سیر و سلوک به عنوان یک سفر صعودى و عمودى یاد می کند و در سوره «مجادله» می فرماید: «یرفع الله الذین امنوا منکم و الذین اوتوا العلم درجات؛ خدا [رتبه] كسانى از شما را كه گرويده و كسانى را كه دانشمندند [بر حسب] درجات بلند گرداند.» (مجادله/ 11) کسى که سیر صعودى کند، «مرتفع» می شود و ذات اقدس اله از این سیر به «رفع» یاد می کند، چنانکه در سوره «فاطر» از این سیر به «صعود» تعبیر شده است: «الیه یصعد الکلم الطیب و العمل الصالح یرفعه؛ سخنان پاكيزه به سوى او بالا می رود و كار شايسته به آن رفعت می بخشد.» (فاطر/ 10)
بنابراین، از این دو تعبیر «رفع» و «صعود»، معلوم می شود که سیر و سلوک، عمودى و مکانت طلبى است، نه افقى و مکان خواهى؛ چون سیر به طرف مکان، گرچه مکان برتر باشد باز افقى است نه عمودى و خدا از رفعت کسانى مانند حضرت ادریس (ع) که این سفر را پشت سر گذاشته اند، چنین یاد می کند:«و رفعناه مکانا علیا؛ او را به مقامی بلند ارتقا دادیم.» (مریم/ 57) که منظور از آن، مکان عالیه است، نه مکان صورى و ظاهرى، و ذات اقدس خداوند در وصف خود نیز به عنوان کسى که داراى درجات رفیعه است یاد می کند:«رفیع الدرجات ذو العرش؛ بالا برنده درجات عرش.» (غافر/ 15) بنابراین،سیر الى الله یعنى سیر به طرف درجات رفیعه، و مؤمنان، از درجات رفیعه و عالمان، از درجات برتر و بیشترى برخوردارند و «کلمه طیب» هم به آن سمت صعود می کند، و چون کلمه طیب که همان معرفت و عقیدت صائب است، با روح عارف معتقد عجین می گردد، بازگشت صعود عرفان و عقیده صائب به صعود عارف معتقد است.
مسالک گوناگون در تبیین سفرنامه سلوکى
همان طور که در تبیین اخلاق مصطلح، مسالک گوناگونى وجود دارد، در تبیین مراتب سیر و سلوک اخلاقى نیز انظار متفاوت است: «محدثان» که اسلام شناسى آنان بر محور نقل است، مسائل اخلاقى و سلوکى را با برداشت هاى خاصى که از قرآن و احادیث عترت دارند تبیین می کنند، «متکلمان» نیز چون نسبت به اصول دین بینش کلامى دارند، اخلاق علمى و سیر و سلوک عملى را به روش متکلمان تشریح می کنند، اما «حکیمان» چون بینششان بر مبناى حکمت متعالیه الهى است، اخلاق علمى و سیر و سلوک عملى را به روال خاص حکمت تبیین می کنند و «عارفان» که جهان را بر اساس ظهور اسماى الهى مشاهده می کنند، اخلاق علمى و سیر و سلوک عملى را به گونه اى دیگر تبیین می کنند، ولى اگر حکیم بخواهد بیان هاى عارفان را به قالب فنى در آورد که هم از آیات و روایات دور نماند و هم از براهین عقلى مهجور نباشد، راهى را که محقق طوسى طى کرده است می تواند معیار قرار دهد. خواجه نصیرالدین طوسى در کتاب «اوصاف الاشراف» براى مراحل سیر و سلوک، شش باب و براى هر باب، شش اصل ذکر کرده است، به استثناى آخرین باب که فناى در حق است و درجات و فصول آن نامحدود و ناپیدا کرانه است.
از آن جا که تخلق، سیرى باطنى و عمودى است و سیر باطنى و عمودى نیز مانند سیر ظاهرى و افقى، مسافت و مسیرى دارد و مسافت و مسیر را می شود به درجات گوناگون تقسیم کرد، سالکان این راه سفرنامه خود را به صورت رساله سیر و سلوک، بازگو کرده اند و در حقیقت، این آداب و سنن که در ابتدا به عنوان «زاد المسافر» مطرح است، نتیجه ره آورد سالکان واصل است که به مقصد رسیده اند، و بهترین ارمغانى که سالکان این راه آورده اند این است که «نشانه» هر منزلى را به خوبى ارائه داده اند. کسى که براى اولین بار این راه را طى می کند آن را بدون نام و نشان می پیماید و علایم آن را در خود می بیند و آنچه را که یافت به عنوان علامت و منزلگاه ذکر می کند تا براى دیگران پیمودن آن راه آسان باشد. مثلا، کوه نوردى که قله اى را فتح می کند براى اولین بار با سختى، راه ناهموار آن را طى می کند و هرجا که براى قدم گذاشتن مناسب ببیند علامت می نهد تا دیگران با آشنایى با این نشانه ها و علامت ها این راه را پیموده، آن قله را فتح کنند. اولیا و انبیا بدون تعلیم بشرى مبتکران سیر و سلوکند و این راه را بدون معلم بشرى با دشوارى پیموده و راه هاى بسته را باز و علامت گذارى کرده اند و سالکان عارف همه شاگردان آنها هستند.
سفرنامه سالکان
شاهدان سالک کوى، و سالکان شاهد غیب و شهود، مراحل سفر را به چهار مرحله تقسیم کرده اند که در تمام مراحل آن «حق» حضور دارد.
اول: سفر از خلق به حق و از کثرت به وحدت.
دوم: سیر از حق به حق و سفر در دریاى وحدت و شهود اسماء و اوصاف همان واحد یگانه و یکتا.
سوم: سفر از حق به خلق و از وحدت به کثرت آثار و افعال.
چهارم: سیر از خلق به خلق با صحابت حق و سفر از کثیر به کثیر در صحبت واحد یگانه.
مراحل یاد شده عهده دار ترسیم خطوط کلى ولایت و آثار ولایى آن می باشد و همسفران این سفر اعم از زن و مردند. در این وفد به سوى حق هیچ فرقى بین مذکر و مؤنث نیست، و آنچه در سفر سوم و چهارم مطرح است همانا درجات گوناگون ولایت است که هرگز بین زن و مرد در آن تفاوتى راه نداشته، چه این که لازمه وصول به این درجات یا ملزوم آن، نبوت و رسالت تشریعى نیست. یعنى سفر سوم و چهارم بدون نبوت و رسالت هم تامین می شود، چون رجوع از حق به خلق و برگشت از وحدت به کثرت، گرچه نبوت انبائى و تعریفى را به همراه دارد ولى مستلزم نبوت و رسالت تشریعى نمی باشد. بنابراین آنچه زن از آن محروم است یعنى نبوت و رسالت تشریعى، لازمه برگشت از حق به سوى خلق نیست و آنچه لازمه این برگشت است، یعنى نبوت انبائى و تعریفى بین زن و مرد فرقى نیست. و همین عدم تمییز بین این دو مطلب عمیق مایه داورى محرومیت زن از سفر سوم و چهارم شده است. غرض آن که پشتوانه نبوت و رسالت همانا ولایت است و در ولایت هیچ امتیازى بین زن و مرد نیست گرچه در برخى از آثار اجرایى آن که همان نبوت و رسالت تشریعى است بین این دو صنف فرق است.
اساس عرفان که شهود واقع و کشف حقیقت است هم از سیر و سلوک در درجات هستى نشات می گیرد و هم راهیان کوى وصال را می نگرد و هم مسیر سفرهاى گوناگون را مشاهده می نماید. بسیارى از ره آوردهاى عرفان را برهان تایید می کند، چنانکه عصاره هر دو را قرآن که هماهنگ با برهان متین و عرفان راستین است روا و سزا می داند.آنچه عارف می نگرد این است که تمام اشیاء هر لحظه تازه می شوند. و در این تجدد امتیازى بین ثابت و سیال، مجرد و مادى نیست، و هدف همه سالکان، دیدار خداست، چنانکه سیر همه کاروانیان نیز تجلی هاى گوناگون حق است. تفاوت راهیان در انتخاب تجلى خاص و نیل به اسم مخصوصى است که هر کدام مظهر ویژه آن هستند. گروهى با اسماء جمال و لطف و مهر انس دارند و برخى با اسماء جلال و قهر خو گرفته اند. لذا حشر جمالیان با بهشت و حشر جلالیان با دوزخ، و سرانجام، هر کدام نام خاصى از اسماى الهى را دیدار نموده و در تحت ولایت آن نام به سر می برند. «تا یار که را خواهد و میلش به که باشد.» «یا ایها الانسان انک کادح الى ربک کدحا فملاقیه؛ اى انسان، حقا تو به سوى پروردگار خویش به سختى در تلاشى، و او را ملاقات خواهى کرد.» (انشقاق/ 6)
به منزله سر فصل سفرنامه سالکان کوى حق است که در ذیل آن گزارش کار سعیدان، به صورت دریافت نامه اعمال به دست راست، و پیوستن مسرورانه به جمع همراهان و اهل خود بازگو شده، و گزارش کار تبهکاران به صورت دریافت نامه اعمال از پشت سر، و فریاد مرگ طلبانه در بند زنجیرهاى آتشین می باشد. هیچ امتیازى در اصل کدح و سیر و تولد بین موحد و ملحد نیست، لیکن ملحد همواره در کثرت سیر کرده، و از خلق به خلق و با خلق و در خلق و براى خلق یعنى ماده می کوشد، و در هیچ مرحله اى از مراحل سفر خویش هدف اصیل و همراه راستین خود را که حق است نمی نگرد، و هرگز از وحدت آگاه نمی گردد، و سر از کثرت بیرون نمی آورد، بلکه چون کرم ابریشم به دور خود که فقر و تاریکى است می تند و خالق خویش را اصلا نمی بیند و سرانجام مظهر اضلال شده و چون شیطان مضل سر از دوزخ در می آورد، که باطن هر کثرت پلید و درون هر ماده بی روح است. و در این سیر سقوطى فرقى بین زن و مرد نیست چون توحید و الحاد از آن روح است و روح همان طورى که مکررا گذشت نه از صنف ذکور است و نه از صنف اناث.
موحد راستین نیز هماره سیر خود را با حق ادامه می دهد و تمام مراحل سلوک خویش را در صحابت حق می گذراند و هرگز کثرت را بدون شهود وحدت نمی نگرد، و هیچ گاه رؤیت خلق حجاب شهود خالق نمی شود، بلکه دائما خلق را آیت حق دانسته، و از این مرآت بهره صحیح برده و جمال دل آراى خالق را در سراسر آئینه هاى مینو و گیتى می نگرد و سرانجام مظهر هدایت شده و چون فرشته هادى در بهشت می آرامد که باطن هر وحدت منزه و درون هر صورت با روح و زنده می باشد. و در این حرکت نیز هیچ امتیازى بین زن و مرد نیست، زیرا سفر حقیقى در مراحل توحید به عهده انسانیت است که مبراى از ذکورت و انوثت است.
منازل سیر و سلوک
در کتب عرفانى درباره این منازل و مقامات به تفصیل بحث شده است ابن سینا در اشارات می گوید:«اول درجات حرکات العارفین ما یسمونه هم الاراده و هو مایعترى المستبصر بالیقین البرهانى اوالساکن النفس الى العقد الایمانى من الرغبه فى اعتلاق العروه الوثقى فیتحرک سره الى القدس لینال من روح الاتصال؛ اولین منزل سیر و سلوک عارفان آن چیزى است که آنان را «اراده» می نامند و آن عبارت است از نوعى شوق و رغبت که در اثر برهان یا تعبد و ایمان در انسان براى چنگ زدن به دستگیره با استحکام حقیقت پدید می آید، آنگاه روح و ضمیر به جنبش می آید تا به اتصال به حقیقت دست یابد.» عرفا اولا به اصلى معتقدند که با این جمله بیان می کنند: «النهایات هى الرجوع الى البدایات؛ پایان ها بازگشت به آغازها است.»
بدیهى است که اگر بخواهد نهایت عین بدایت باشد دو فرض ممکن است. یکى اینکه حرکت روى خط مستقیم باشد و شیء متحرک پس از آنکه به نقطه خاصى رسید تغییر جهت دهد و عینا از همان راهى که آمده است بازگردد. در فلسفه ثابت شده است که چنین تغییر جهتى مستلزم تخلل سکون است ولو غیر محسوس، به علاوه این دو حرکت با یکدیگر متصاد می باشند. فرض دوم این است که حرکت روى خط منحنى باشد که همه فواصل آن خط با یک نقطه معین برابر باشد. یعنى حرکت روى قوس دایره باشد. بدیهى است که اگر حرکت روى دایره صورت گیرد طبعا به نقطه مبدا منتهى می شود. شیء متحرک در حرکت روى دایره، اول از نقطه مبدا دور می شود و به نقطه اى خواهد رسید که دورترین نقطه ها از نقطه مبدا است. آن نقطه همان نقطه اى است که اگر قطرى در دایره ترسیم شود از نقطه مبدا، به همان نقطه خواهد رسید. و همین که به آن نقطه برسد، بدون آنکه سکونى متخلل شود بازگشت به مبدا (معاد) آغاز می شود.
عرفا مسیر حرکت از نقطه مبدا تا دورترین نقطه را «قوس نزول» و مسیر از دورترین نقطه را تا نقطه مبدا «قوس صعود» می نامند. حرکت اشیاء از مبدا تا دورترین نقطه یک فلسفه دارد. آن فلسفه به تعبیر فلاسفه اصل علیت است و در تعبیر عرفا اصل تجلى است. به هر حال حرکت اشیاء در قوس نزول مثل این است که از عقب رانده می شوند، ولى حرکت اشیاء از دورترین نقطه تا نقطه مبدا فلسفه اى دیگر دارد. آن فلسفه اصل میل و عشق هر فرع به بازگشت به اصل و مبدا خویش است. به عبارت دیگر اصل فرار هر جدا شده و تنها و غریب مانده به سوى وطن اصلى خودش است. عرفا معتقدند که این میل در تمام ذرات هستى و از آن جمله انسان هست ولى در انسان گاهى «کامن» و مخفى است، شواغل مانع فعالیت این حس است، در اثر یک سلسله تنبهات این میل باطنى ظهور می کند. ظهور و بروز همین میل است که از آن به «اراده» تعبیر می شود.
این اراده در حقیقت نوعى بیدارى یک شعور خفته است. عبدالرزاق کاشانى در رساله «اصطلاحات» که در حاشیه شرح منازل السائرین چاپ شده است در تعریف اراده می گوید: «جمره من نار المحبه فى القلب المقتضیه لاجابه دواعى الحقیقه؛ اراده پاره آتشى است از آتش محبت که در دل می افتد و ایجاب می کند که انسان به بانگ هاى حقیقت پاسخ اجابت دهد.» خواجه عبدالله انصارى در «منازل السائرین» در تعریف اراده می گوید: «و هى الاجابه لدواعى الحقیقه طوعا؛ اراده پاسخگوئى عملى است که انسان با آگاهى و اختیار به دواعى حقیقت می دهد.» نکته اى که لازم است یادآورى شود این است که اراده در اینجا اول منزل خوانده شده است. مقصود بعد از یک سلسله منازل دیگر است که آنها را بدایات و ابواب و معاملات و اخلاق می نامند. یعنى از آنجا که در اصطلاح عرفا «اصول» خوانده می شود و حالت عرفانى حقیقى پدید می آید، اراده اول منزل است.
مولوى «اصل النهایات هى الرجوع الى البدایات» را اینچنین بیان کرده است:
جزءها را روی ها سوى کل است *** بلبلان را عشق با روى گل است
آنچه از دریا به دریا می رود *** از همانجا کامد آنجا می رود
از سر که سیل هاى تندرو *** وز تن ما جان عشق آمیز رو
مولوى در دیباچه مثنوى سخن خود را با دعوت به گوش فرا دادن به درد دلهاى «نی» آغاز می کند که از جدائى و دور شدن از نیستان می نالد و شکایت می کند. مولوى در حقیقت در اولین ابیات مثنوى اولین منزل عارف یعنى «اراده» به اصطلاح عرفا را طرح می کند که عبارت است از شوق و میل به بازگشت به اصل که توام با احساس تنهائى و جدائى است. می گوید:
بشنو از نى چون حکایت می کند *** از جدائیها شکایت می کند
کز نیستان تا مرا ببریده اند *** از نفیرم مرد و زن نالیده اند
سینه خواهم شرحه شرحه از فراق *** تا بگویم شرح درد اشتیاق
هر که او مهجور ماند از اصل خویش *** باز جوید روزگار وصل خویش
مقصود در عبارت بالا این است که «اراده» میل و اشتیاقى است که در انسان پدید می آید پس از احساس غربت و تنهائى و بی تکیه گاهى، براى چنگ زدن و متصل شدن به حقیقتى که دیگر با او نه احساس غربت و تنهائى است و نه احساس بی تکیه گاهى.
تمرین و ریاضت
«ثم انه لیحتاج الى الریاضه، و الریاضه متوجهه الى ثلثه اغراض: الاول تنحیه مادون الحق عن مستن الایثار، و الثانى تطویع النفس الاماره للنفس المطمئنه... و الثالث تلطیف السر للتنبه؛ پس از این نوبت عمل و تمرین و ریاضت می رسد. ریاضت متوجه سه هدف است: اول دور کردن ماسوا از سر راه، دوم راه ساختن نفس اماره براى نفس مطمئنه، سوم نرم و لطیف ساختن باطن براى آگاهى.» پس از مرحله اراده که آغاز پرواز است، مرحله تمرین و آمادگى می رسد. از این آمادگى با لغت «ریاضت» تعبیر شده است مفهوم زجر دادن نفس را دارد. در بعضى مکتب ها اساسا زجر دادن نفس و تعذیب آن اصالت دارد و به همین جهت قائل به زجر و تعذیب نفس هستند. نمونه اش را در جوکی هاى هند میبینیم. ولى در اصطلاح بوعلى کلمه «ریاضت» مفهوم اصلى خود را دارد. «ریاضت» در اصل لغت عرب به معنى تمرین و تعلیم کره اسب جوان نو سوارى است که راه و رسم خوش راهى به آن یاد داده می شود. سپس در مورد ورزش هاى بدنى انسان ها به کار رفته است. در حال حاضر نیز در زبان عربى به ورزش، ریاضت می گویند، و در اصطلاح عرفا به تمرین و آماده ساختن روح براى اشراق نور معرفت اطلاق می شود.
به هر حال «ریاضت» در اینجا تمرین و آماده ساختن روح است و متوجه سه هدف است. یکى از آن سه هدف مربوط به امور خارجى است یعنى از بین بردن شواغل و موجبات غفلت. دوم مربوط است به انتظام قواى درونى و از بین بردن آشفتگی هاى روحى که از آن به رام ساختن نفس اماره براى نفس مطمئنه تعبیر شده است. و سوم مربوط است به نوعى تغییرات کیفى در باطن روح که از آن به «تلطیف سر» تعبیر شده است. «و الاول یعین علیه الزهد الحقیقى، و الثانى یعین علیه عده اشیاء: العباده المشفوعه بالفکره، ثم الالحان المستخدمه لقوى النفس الموقعه لما لحن به من الکلام موقع القبول من الاوهام، ثم نفس الکلام الواعظ من قائل زکى بعباره بلیغیه و نغمه رخیمه و سمت رسید، و اما الغرض الثالث فیعین علیه الفکر اللطیف و العشق العفیف الذى یامر فیه شمائل المعشوق لیس سلطان الشهوه؛ زهد به هدف اول از سه هدف ریاضت کمک می کند (یعنى زهد سبب می شود که موانع و شواغل و موجبات غفلت از سر راه برداشته شود) و اما هدف دوم (یعنى رام شدن نفس اماره براى نفس مطمئنه و پیدایش انتظام در درون و برطرف شدن آشفتگی هاى روانى) چند چیز است که به آن کمک می کند. یکى عبادت، به شرط آنکه با حضور قلب و تفکر توام باشد. دیگر آواز خوش آهنگ مناسب با معانى روحانى که تمرکز ذهن ایجاد کند و سخنى را که با آن ادا می شود (مثلا آیه قرآن که تلاوت می شود و یا دعا و مناجاتى که قرائت می شود و یا شعر و عرفانى که خوانده می شود) در قلب نفوذ دهد. سوم سخنى پندآموز که از گوینده اى پاکدل با بیانى فصیح و بلیغ و لحنى نرم و نافذ و هیئتى راه نمایانه شنیده شود.»
اما هدف سوم (یعنى نرم و لطیف و رقیق ساختن روح و بیرون کردن غلظت ها و خشونت ها از درون) آنچه به آن کمک می کند یکى از اندیشه هاى لطیف و ظریف است تصور معانى دقیق و اندیشه هاى نازک و رقیق موجب ظرافت و رقت و لطافت روح می گردد دیگر عشق توام با عفاف به شرط آنکه از نوع عشق نفسانى و روحى باشد نه عشق جسمى و شهوانى، و حسن و اعتدال شمائل معشوق حاکم باشد نه شهوت. «ثم انه اذا بلغت به الاراده و الریاضه حدا ما; عنت له خلسات من اطلاع نور الحق علیه لذیذه کانها بروق تومض الیه ثم تخمد عنه و هو المسمى عندهم اوقاتا ثم انه لیکثر علیه هذه الغواشى اذا امعن فى الارتیاض؛ سپس هرگاه اراده و ریاضت به میزان معینى برسد پاره اى خلسه ها (ربایشها) برایش پدید می آید، به این نحو که نورى بر قلبش طلوع می کند در حالى که سخت لذیذ است و به سرعت می گذرد، گوئى برقى می جهد و خاموش می گردد. این حالات در اصطلاحات عرفا «اوقات» نامیده می شوند و اگر در ریاضت پیش رود این حالات فزونى می گیرد.»
«انه لیتوغل فى ذلک حتى یغشاه فى غیر الارتیاض. فکلما لمح شئا عاج منه الى جناب القدس یتذکر من امره امرا فغشیه غاش فیکاد یرى الحق فى کل شیء؛ عارف آنقدر در این کار پیش می رود، تا آنجا که این حالات در غیر حالت ریاضت نیز گاه به گاه دست می دهد، بسا که یک نگاه مختصر به چیزى روحش را متذکر عالم قدس می کند و حالت به او دست می دهد، کار به جایى می رسد که نزدیک است خدا را در همه چیز ببیند. «و لعله الى هذا یستعلى علیه غواشیه و یزول هو عن سکینته فیتنبه جلیسه؛ عارف، تا وقتى که در این مرحله و این منزل است، این حالات که عارض می شود بر او غلبه می نماید و آرامش عادى او را به هم می زند، قهرا اگر کسى پهلویش نشسته باشد متوجه تغییر حالت وى می گردد.»
«ثم انه لتبلغ به الریاضه مبالغا ینقلب وقته سکینه فیصیر المخطوف مالوفا و المومیض شهابا بینا و یحصل له معارفه مستقره کانها صحبه مستمره و یستمتع فیها ببهجته; فاذا انقلب عنها انقلب حیران اسفا؛ سپس کار مجاهدت و ریاضت به آنجا می کشد که «وقت» تبدیل به «سکینه» می شود یعنى آنچه گاه گاه بود و آرامش را به هم می زد، تدریجا در اثر تکرار و انس روح با آن، توام با آرامش می گردد. آنچه قبلا حالت بیگانه داشت و مانند یک «ربایش» ظهور می کرد، تبدیل به امر مانوس می شود. برق جهنده تبدیل به شعله اى روشن می گردد. نوعى آشنائى ثابت برقرار می گردد. گوئى او همیشه همنشین حق است. با بهجت و سرور آن بهره مند می گردد. هرگاه آن حالت از او دور می شود سخت ناراحت می گردد.
«و لعله الى هذا الحد یظهر علیه ما به فاذا تغلغل فى هذه المعارفه قل ظهوره علیه فکان و هو غائب ظاهرا و هو ظاعن مقیما؛ شاید به این مرحله که عارف برسد، باز آثار حالت درونى (بهجت و یا تاسف) بر او ظاهر شود و اگر کسى نزدیک او باشد از روى علائم، آن حالات را احساس کند. اگر این آشنائى بیشتر و بیشتر شود تدریجا آثارش در ظاهر نمایان نمی گردد. وقتى که عارف به مرحله کامل تر برسد جمع مراتب می کند، در حالى که غائب و پنهان است از مردم (روحش در عالم دیگر است) در همان حال ظاهر است، و در حالى که کوچ کرده و به جاى دیگر رفته، نزد مردم مقیم است.» این جمله ما را به یاد جمله مولاى متقیان می اندازد که در مخاطبه اش با کمیل بن زیاد راجع به «اولیاء حق» که در همه عصرها هستند فرمود: «هجم بهم العلم على حقیقه البصیره و با شروا روح الیقین و استلانوا ما استوعره المترفون و انسوا بما استوحش منه الجاهلون و صحبوا الناس بابدان ارواحها معلقه بالمحل الاعلى؛ علم و معرفت توام با بصیرتى حقیقى از درون قلب آنها بر آنها هجوم آورده است، روح یقین را لمس کرده اند، آنچه که بر اهل لذت سخت و دشوار است براى آنها رام و نرم است، و به آنچه جاهلان از آن وحشت دارند مانوسند، با بدنهاى خود با مردم محشور مصاحبند در حالى که روح هاى آنها به برترین جایگاهها پیوسته است.» (نهج البلاغه/ خطبه 147) «ولعله الى هذا الحد انما یتیسر له هذه المعارفه احیانا ثم یتدرج الى ان یکون له متى شاء؛ شاید تا عارف در این منزل است، پیدایش این حالت براى او امرى غیر اختیارى باشد، ولى تدریجا درجه به درجه بالا می رود تا آنجا که این حالت تحت ضبط و اختیار او درمی آید.»
«ثم انه لیتقدم هذه الرتبه فلا یتوقف امره الى مشیئته بل کلما لا حظ شیئا لا حظ غیره و ان لم تکن ملاحظه للاعتبار، فیسنح له تعریج عن عالم الزور الى عالم الحق، مستقر به و یحتف حوله الغافلون؛ سپس از این هم پیشتر می رود، کارش به جائى می رسد که دیدن حق متوقف بر خواست او نیست، زیرا هر وقت هر چه را می بیند پشت سرش خدا را می بیند هر چند او به نظر عبرت و تنبه به اشیاء نگاه نکند. پس برایش انصراف از ما سوى الله و توجه کلى به ذات حق پیدا می شود و خود را نزدیک می بیند، در حالى که مردمى که دور او هستند به کلى از حالت او غافلند.»
«فاذا عبر الریاضه الى النیل صار سره مرآه مجلوه محاذیا بها شطر الحق ودرت علیه اللذات العلى و فرح بنفسه لما بها من اثر الحق و کان له نظر الى الحق و نظر الى نفسه و کان بعد مترددا؛ تا اینجا همه مربوط به مرحله ریاضت و مجاهده و سیر و سلوک بود، و اکنون عارف به مقصد رسیده است. در این حال ضمیر خویش را مانند آینه اى می بیند صاف و صیقلى که در آن حق نمایان شده است، و در این حال لذات معنوى به طور توصیف نشده بر او ریزش می کند. هنگامى که به خود می نگرد و وجود خویش را حقانى و ربانى می بیند فرح و انبساط به وى دست می دهد. در این هنگام میان دو نظر مردد است: نظرى به حق، و نظرى به خود. مانند کسى که در آینه می نگرد گاهى در صورت منعکس در آینه دقیق می شود و گاهى در خود آینه دقیق می شود و گاهى در خود آینه که آن صورت را منعکس ساخته است.»
«ثم انه لیغیب عن نفسه فیلحظ جناب القدس فقط و ان لحظ نفسه فمن حیث هى لاحظه لا من حیث هى بزینتها. و هناک یحق الوصول؛ در مرحله بعد، خود عارف نیز از خودش پنهان می گردد، خدا را می بیند و بس. اگر خود را می بیند از آن جهت است که در هر ملاحظه اى، لحاظ کننده نیز به نحوى دیده می شود، درست مانند آینه که در حالى هم که توجه به صورت است و به آینه توجهى نیست باز نظر به صورت مستلزم نظر به آینه هست هر چند مستلزم توجه به او و دیدن کمالاتش نیست. در این مرحله است که عارف به حق واصل شده و سیر عارف از خلق به حق پایان یافته است.»
عرفا به طور کلی به چهار سیر معتقدند: سیر من الخلق الى الحق، سیر بالحق فى الحق، سیر من الحق الى الخلق بالحق، سیر فى الخلق بالحق. سیر اول از مخلوق است به خالق. سیر دوم در خود خالق است، یعنى در این مرحله با صفات و اسماء الهى آشنا می شود و به آنها متصف می گردد. در سفر سوم بار دیگر به سوى خلق باز می گردد بدون آنکه از حق جدا شود، یعنى در حالى که با خدا است به سوى خلق براى ارشاد و دستگیرى و هدایت باز می گردد. سیر چهارم سفر در میان خلق است با حق. در این سیر عارف با مردم و در میان مردم است و به تمشیت امور آنها می پردازد براى آنکه آنها را به سوى حق سوق دهد. خواجه نصیر الدین طوسى در شرح اشارات گفته است بوعلى سفر اول عرفانى را در نه مرحله بیان کرده است. سه مرحله مربوط است به مبدا سفر، و سه مرحله مربوط است به عبور از مبدا به منتهى، و سه مرحله دیگر مربوط است به مرحله وصول به مقصد. با تامل در کلام شیخ این نکته روشن می شود.
اختلاف در عدد و ترتیب منازل سلوک
بر اصحاب ذوق و معرفت روشن است که عرفا در عدد و ترتیب منازل سلوک متفق القول نیستند: برخى یک، برخى دو، بعضى سه، برخى دیگر هفت، بعضى هفتاد و کسانى یکصد منزل بر شمرده اند و بعضى تا هزار و حتى هفتاد هزار نیز ادعا کرده اند.
این راه را نهایت صورت کجا توان بست *** کز صد هزار منزل بیش است در بدایت
البته غالبا این راه را از یقظه آغاز و به وحدت منتهى دانسته اند و بی گمان بسیارى از نظرات باهم قابل جمع هستند هر چند راه هاى سلوک و وصال به شماره آفریدگان است، الطرق الى الله بعدد انفاس الخلائق. (منسوب به پیامبر (ص)، علم الیقین، ج 1، ص 14) خواجه نصیر الدین طوسى در اوصاف الاشراف منازل را از ایمان آغاز و با توحید به پایان برده است ، اما خواجه عبد الله انصارى در منازل السائرین یکصد منزل را مطرح نموده که عبارتند:
1ـ یقظه. 2ـ توبه. 3ـ محاسبه. 4ـ انابه. 5ـ تفکر. 6ـ تذکر. 7ـ اعتصام. 8ـ فرار. 9ـ ریاضت. 10ـ سماع. 11ـ حزن. 12ـ خوف. 13ـ اشفاق. 14ـ خشوع. 15ـ اخبات. 16ـ زهد. 17ـ ورع. 18ـ تبتل. 19ـ رجاء. 20ـ رغبت. 21ـ رعایت. 22 مراقبت. 23ـ حرمت. 24ـ اخلاص. 25ـ تهذیب. 26ـ استقامت. 27ـ توکل. 28ـ تفویض. 29ـ ثقه. 30ـ تسلیم. 31ـ صبر. 32ـ رضا. 33ـ شکر. 34ـ حیاء. 35ـ صدق. 36ـ ایثار. 37ـ خلق. 38ـ تواضع. 39ـ فتوت. 40ـ انبساط. 41ـ قصد. 42ـ عزم. 43ـ اراده. 44ـ ادب. 45ـ یقین. 46ـ انس. 47ـ ذکر. 48ـ فقر. 49 غنا. 50ـ مقام مراد. 51ـ احسان. 52ـ علم. 53ـ حکمت. 54ـ بصیرت. 55ـ فراست. 56ـ تعظیم. 57ـ الهام. 58ـ سکینه. 59ـ طمأنینه. 60ـ همت. 61ـ محبت. 62ـ غیرت. 63ـ شوق. 64ـ قلق. 65ـ عطش. 66ـ وجد. 67ـ دهشت. 68ـ هیمان. 69ـ برق. 70ـ ذوق. 71ـ لحظ. 72ـ وقت. 73ـ صفا. 74ـ سرور. 75ـ سر. 76ـ نفس. 77ـ غربت. 78ـ غرق. 79ـ غیبت. 80ـ تمکن. 81ـ مکاشفه. 82ـ مشاهده. 83ـ معاینه. 84ـ حیات. 85ـ قبض. 86ـ بسط. 87ـ سکر. 88ـ صحو. 89ـ اتصال. 90ـ انفصال. 91ـ معرفت. 92ـ فنا. 93ـ بقا. 94ـ تحقیق. 95ـ تلبیس. 96ـ وجود. 97ـ تجرید. 98ـ تفرید. 99ـ جمع..100توحید. محقق طوسى در باب اول کتاب، به ترتیب درباره ایمان، ثبات، نیت، صدق، انابه، و اخلاق بحث می کند و این امور ششگانه را از مقدمات و مبادى سیر و سلوک می داند نه خود آن.
روشهاى مختلف ارباب سیر و سلوک
گفتنى است که ارباب سیر و سلوک و علما و دانشمندانى که در این راه گام برداشته و تعلیمات قرآن و سنت را راهنماى خویش قرار داده (نه صوفیانى که تحت تاثیر مکتبهاى التقاطى و غیر اسلامى بوده اند) هر یک براى خود روشى را پیشنهاد کرده اند. یا به تعبیر دقیقتر، مراحل و منزلگاه هایى در نظر گرفته اند از جمله:
در کتاب بحرالعلوم که به فقیه باهر و علامه ماهر «بحرالعلوم» نسبت داده شده است ، براى سیر و سلوک الى الله و پیمودن راه قرب به پروردگار عوالم چهارگانه و به تعبیر دیگر، چهار منزلگاه مهم ذکر شده است:
1- اسلام
2- ایمان
3- هجرت
4- جهاد
و براى هر یک از این عوالم چهارگانه سه مرحله ذکر شده است که مجموعا دوازده مرحله می شود که پس از طى آنها، سالک الى الله وارد عالم خلوص می گردد، و این مراحل دوازده گانه به شرح زیر است:
منزل اول، اسلام اصغر است، و منظور از آن اظهار شهادتین و تصدیق به آن در ظاهر و انجام وظائف دینى است.
منزل دوم، ایمان اصغر و آن عبارت از تصدیق قلبى و اعتقاد باطنى به تمام معارف اسلامى است.
منزل سوم، اسلام اکبر است و آن عبارت است از تسلیم در برابر تمام حقایق اسلام و اوامر و نواهى الهى.
منزل چهارم، ایمان اکبر است و آن عبارت از روح و معنى اسلام اکبر می باشد که از مرتبه اطاعت به مرتبه شوق و رضا و رغبت منتقل شود.
منزل پنجم، هجرت صغرى است، و آن انتقال از «دارالکفر» به «دارالاسلام» است مانند هجرت مسلمانان از مکه که در آن زمان کانون کفر بود به مدینه.
منزل ششم، هجرت کبرى است، و آن هجرت و دورى از اهل عصیان و گناه و از همنشینى با بدان و ظالمان و آلودگان است.
منزل هفتم، جهاد اکبر است، و آن عبارت از محاربه و ستیز با لشکر شیطان است با استمداد از لشکر رحمان که لشکر عقل است.
منزل هشتم، منزل فتح و ظفر بر جنود و لشکریان شیطان، و رهایى از سلطه آنان و خروج از عالم جهل و طبیعت است.
منزل نهم، اسلام اعظم، و آن عبارت از غلبه بر لشکر شهوت و آمال و آرزوهاى دور و دراز است که بعد از فتح و ظفر، عوامل بیدار کننده برون بر عوامل انحرافى درون پیروز می شود و اینجاست که قلب، مرکز انوار الهى و افاضات ربانى می گردد.
منزل دهم، ایمان اعظم است، و آن عبارت از مشاهده نیستى و فناى خود در برابر خداوند است، و مرحله دخول در عالم فادخلى فى عبادى وادخلى جنتى است که در این هنگام حقیقت عبودیت و بندگى خدا ظاهر می شود.
منزل یازدهم، هجرت عظمى است، و آن مهاجرت از وجود خود و به فراموشى سپردن آن، و سفر به عالم وجود مطلق، و توجه کامل به ذات پاک خداست که در جمله «وادخلى جنتی» خطاب به آن شده است.
منزل دوازدهم، جهاد اعظم است که بعد از هجرت از خویشتن، متوسل به ذات پاک خداوند می شود تا تمام آثار خودبینى در او محو و نابود گردد و قدم در بساط توحید مطلق نهد.
بعد از پیمودن این عوالم دوازده گانه وارد عالم خلوص می شود، و مصداق «بل احیاء عند ربهم یرزقون» می گردد.
چگونگى سیر و سلوک در این روش
در رساله سیر و سلوک منسوب به علامه بحرالعلوم بعد از ذکر عوالم و منازل بالا به چگونگى طى نمودن این راه پرمشقت و پرافتخار پرداخته و بیست و پنج دستور براى وصول به این مقاصد بالا و والا می دهد: سالک الى الله و رهرو راه قرب به پروردگار براى وصول به این عوالم، بعد از آن که اصول دین را از طرق معتبر شناخت و به فروع احکام دینى و اسلامى کاملا آشنا شد، بار سفر می بندد و به راه می افتد و با انجام دستورهاى بیست و پنجگانه زیر به سوى مقصد همچنان پیش می رود:
اول، ترک آداب و عادات و رسومى است که انسان را از پیمودن راه باز می دارد و غرق در آلودگی ها می کند.
دوم، عزم قاطع بر پیمودن راه، که از هیچ چیز نترسد و با استمداد از لطف تردیدى به خود راه ندهد. سوم، رفق و مدارا، و آن این که در آن واحد امور زیادى را بر خود تحمیل نکند مبادا دلسرد و متنفر شود، و از پیمودن راه بازماند. چهارم، وفا، و آن عبارت از این است که نسبت به آنچه توبه کرده وفادار بماند و به آن باز نگردد، و نسبت به آنچه استاد راه می گوید وفادار بماند. پنجم، ثبات و دوام است، به این معنى که برنامه هایى را که انتخاب می کند به صورت عادت مستمر در آید تا بازگشتى در آن صورت نگیرد. ششم، مراقبت است، و آن عبارت از توجه به خویش در تمام احوال است که تخلفى صورت نگیرد. هفتم، محاسبه است، که در حدیث «لیس منا من لم یحاسب نفسه کل یوم؛ کسى که همه روز به حساب خویش نرسد از ما نیست!» به آن اشاره شده است. هشتم، مؤاخذه است، منظور از مؤاخذه این است که هر گاه مرتکب خطایى شدبه خویشتن تنگ بگیرد و از این راه خود را مجازات کند. نهم، مسارعت است، یعنى به مقتضاى امر «وسارعوا الى مغفره من ربکم؛ و براى نيل به آمرزشى از پروردگار خود بشتابید.» (آل عمران/ 133) که در قرآن مجید آمده در مسیر حق شتاب کند، پیش از آن که شیطان مجال وسوسه یابد.
دهم، ارادت است، و آن عبارت از این است که باطن خود را چنان خالص کند که هیچ غشى در آن نباشد، و نسبت به صاحب شریعت و اوصیاى معصوم او کاملا عشق ورزد. یازدهم، ادب است، یعنى نسبت به ساحت قدس خداوند و رسول اکرم (ص) و جانشینان معصوم او شرط ادب نگاه دارد، و کمترین سخنى که نشانه اعتراض باشد بر زبان نراند، و در تعظیم این بزرگان بکوشد و حتى در بیان حاجت از الفاظى که نشانه امر و نهى است بپرهیزد.
دوازدهم، نیت است، و آن عبارت است از خالص ساختن قصد در این سیر و حرکت و جمیع اعمال از براى خداوند متعال.
سیزدهم، صمت است، به معنى خاموشى و حفظ زبان از سخنان زائد و اکتفا به مقدار لازم.
چهاردهم، جوع و کم خوردن، که از شروط مهمه پیمودن این راه است ولى نه تا آن حد که باعث ضعف و ناتوانى گردد.
پانزدهم، خلوت است، و آن عبارت است از کنارهگیرى از اهل عصیان و طالبین دنیا و صاحبان عقول ناقصه و به هنگام عبادات و توجه به اذکار، دور از ازدحام و غوغا بودن.
شانزدهم، سهر و شب بیدارى (مخصوصا بیدارى در آخر شب)، که در آیات و روایات اسلامى کرارا به آن اشاره شده است.
هفدهم، دوام طهارت، یعنى همیشه با وضو بودن است که نورانیت خاصى به باطن انسان می دهد.
هیجدهم، تضرع به درگاه خداوند رب العزه است، که هر چه بیشتر بتواند اظهار خضوع در پیشگاه پروردگار کند.
نوزدهم، پرهیز از خواسته هاى نفس (هر چند مباح باشد) تا آنجا که در توان دارد.
بیستم، رازدارى و کتمان سر، که از مهمترین شرایط است، که اساتید این رشته به آن اصرار می ورزیدند، و آن این که اعمال و برنامه هاى خویش را در این راه مکتوم دارد (تا کوچکترین تظاهر و ریا در آن حاصل نشود) و اگر مکاشفاتى از عوالم غیب براى او دست داد آن را نیز پنهان دارد و به این و آن بازگو نکند (تا گرفتار عجب و خودبینى نگردد). بیست و یکم، داشتن مربى و استاد است، اعم از استاد عام که در کارهاى مربوط به سیر و سلوک با ارشاد او پیش می رود و استاد خاص که آن رسول خدا (ص) و امامان معصوم می باشد.
البته باید سالک توجه داشته باشد که این، مرحله بسیار دقیق و باریکى است تا کسى را نیازماید و از صلاحیت علمى و دینى او آگاه نشود، در ارشادات به او تکیه نکند که گاه شیاطین در لباس استاد درآیند و گرگان ملبس به لباس چوپان شوند و سالک را از راه منحرف سازند. حتى به ظاهر شدن خارق عادت و اطلاع بر علوم پنهانى و اسرار نهان انسان، و عبور بر آب و آتش، و اطلاع بر مسائل مربوط به آینده و مانند آن نمی توان اطمینان کرد که صاحب چنین اعمالى مقام پیشرفت هاى در سلوک راه حق دارد زیرا، اینها همه در مرتبه مکاشفه روحیه حاصل می شود، و از آنجا تا سرحد وصول و کمال، راه بسیار است.
بیست و دوم، «ورد» است، و آن عبارت است از ذکرهای زبانى که راه را به روی سالک می گشاید و او را براى گذشتن از گردنه هاى صعب العبور مسیر الی الله یارى می دهد.
بیست و سوم، نفى خواطرات است، و آن عبارت است از تسخیر قلب خویشتن و حکومت بر آن، و تمرکز فکر به گونه اى که هیچ تصور و خاطره اى بر او وارد نشود مگر به اختیار و اذن آن. و به تعبیر دیگر، افکار پراکنده بی اختیار فکر او را به خود مشغول ندارد، و این یکى از کارهاى مشکل است.
بیست و چهارم، فکر است، و منظور از آن، آن است که سالک با اندیشه عمیق و فکر صحیح در آگاهى و معرفت بکوشد، و تمام تفکر او مربوط به صفات و اسماء الهى و تجلیات و افعال او بوده باشد.
بیست و پنجم، ذکر است، و منظور از آن، توجه قلبى است به ذات پاک پروردگار. نه ذکر با زبان که به آن ورد گفته می شود. و به تعبیر دیگر، منظور این است که تمام نظر خویش را به جمال پروردگار متوجه سازد و از غیر او چشم بپوشد.
در رساله «لقاءالله» عالم و محقق بزرگوار، آقاى مصطفوى، برنامه دیگرى براى این سیر و سلوک الهى ذکر شده است. در این رساله که رساله جامع و پربار و متکى به آیات و اخبار است، نخست اشاره به آیات مربوط به لقاءالله می کند و بعد از آن که این لقاء و ملاقات را به معنى ملاقات معنوى و روحانى تفسیر می نماید، در شرح آن می افزاید که براى رسیدن به سر منزل مقصود باید انسان حدود برانگیخته شده از جهان ماده و حد زمان و مکان و حتى حدود ذاتى که در همه ممکنات موجود است درهم بشکند و غرق و فناى عالم لاهوت گردد و به لقاى پروردگار نائل آید و مخاطب «یا ایتها النفس المطمئنه ارجعى الى ربک راضیه مرضیه فادخلى فى عبادى وادخلى جنتى؛ تو اى روح آرام یافته! به سوى پروردگارت بازگرد در حالى که هم تو از او خشنودى و هم او از تو خشنود است، سپس در سلک بندگانم در آى و در بهشتم وارد شو!» سپس براى رسیدن به این سرمنزل بزرگ و بی مانند طى پنج مرحله را پیشنهاد می کند:
مرحله اول: تکمیل و تقویت اعتقادات و توجه خاص به اصول دین.
مرحله دوم: توبه و بازگشت به اعمال صالح و پرهیز از گناهان و انجام واجبات است.
مرحله سوم: مهیا و آماده شدن براى پاکسازى نفس از رذائل و آراستن آن با فضائل اخلاق است.
مرحله چهارم: محو انانیت و حصول فنا در برابر عظمت حق است.
در این مرحله که تعلق زندگى مادى برطرف شده و تعلقات به اموال و اولاد و لذات، مشتهیات مادى و خیالى تغییر کرده و به تعلق روحانى و معنوى مبدل شده، تنها چیزى که باقى مانده تعلق به نفس خویش است و این تعلق به اندازه اى ریشه دار و محکم است که گوئى از شدت ظهور خفا پیدا کرده است. ولى یک نکته باقى است و آن این که سالک در تمام این مراحل مقصودش رسیدن به لقاى او، به پروردگار، بوده. یعنى، در واقع و در باطن هر کارى کرده براى خود کرده است. به تعبیر دیگر، او می خواسته به مقامات والا نائل گردد و از مقربین درگاه خدا باشد و به کمالات روحانى و معنوى برسد. پس در همه جا سخن از خود او بوده نه از هدف، به دلیل این که هرگاه به چنین مقامى واصل می شد نهایت سرور و خوشحالى پیدا می کرد ولى اگر دیگرى براى او این مقامات پیدا می شد حداقل تا این حد خوشحال نبود. اینجا است که باید من و توجه به خود بر طرف گردد و محبوب و مورد علاقه سالک جلوه و ظهور خدا باشد نه مقید به خود او. به تعبیر آشکارتر، «من» باید حذف شود و این حجاب که بزرگترین مانع و سد راه حق و آخرین حجاب سالک براى وصول به لقاءالله است، بر طرف گردد.
براى از میان بردن این حجاب چندین راه است:
1- راه توجه قلبى به خداوند و توحید ذاتى و صفاتى و افعالى و از این طریق می فهمد که غیر او در برابر او هیچ و پوچ است.
2- تفکر و استدلال براى مبارزه با انانیت و حجاب نفس، به این معنى که خدا را وجودى نامحدود و ازلى و ابدى وحى مطلق می بیند و خود را وجودى از هر نظر محدود و در منتهاى عجز و ضعف و فقر و سراپا نیاز که یک لحظه بى وجود او نمی تواند باقى بماند.
3- معالجه با اضداد و آن این که در هر مورد به جاى «من» توجه به خدا و بندگان صالح خداوند باشد و خود را در حضور دائم در پیشگاه حق ببیند.
مرحله پنجم: در این مرحله سالک به صورت یک انسان ملکوتى در آمده و داخل در جبروت می شود!
منظور از ورود در مرحله جبروت آن است که انسان به خاطر کمال صفا و خلوص و محو در نور الهى، نفوذ و سلطه پیدا می کند و براى فعالیت و انجام وظائف الهى و ارشاد خلق و امر به معروف و نهى از منکر از روى معرفت کامل قدم برمی دارد. به تعبیر دیگر، تا حد زیادى از فکر خود فارغ گشته و به تمام مسائل و وظائف و احکام و آداب شرع و سیر و سلوک اطلاع پیدا کرده و در مقام تشخیص درد و درمان، همچون طبیبى حاذق و ماهر گشته است. نکته قابل توجه این که ایشان در همه جا از آیات و روایات اسلامى به عنوان گواه و شاهد مطالب خویش استفاده کرده اند.
خلاصه و جمع بندى مکتبهاى سیر و سلوک
از آنچه علماى سیر و سلوک و رهروان این راه (البته آن هایى که در طریق شریعت و مسیر اسلام و اهل بیت گام برمی داشتند نه التقاطی هاى صوفى مآب) بر می آید، اصول مشترک زیر استفاده می شود:
1- هدف اصلى لقاءالله و شهود ذات پاک پروردگار با چشم دل و حضور روحانى و معنوى در محضر اوست.
2- براى رسیدن به این مقصد، نخستین گام توبه از همه گناهان و شستن رذائل اخلاقى و آراسته شدن به فضائل اخلاقى است.
3- در این راه باید آداب چهارگانه مشارطه و مراقبه و محاسبه و معاقبه را فراموش نکند. یعنى، صبحگاهان با خود شرط کند که گرد گناه و خلاف رضاى حق نگردد و در تمام مدت روز مراقب نفس سرکش باشد و شامگاهان و هنگام خواب به محاسبه بنشیند و اگر خلافى از او سرزده بود خود را به وسیله ترک انواع لذائذ مجازات و عقوبت کند.
4- مبارزه با هواى نفس که بزرگترین سد این راه است از واجب ترین واجبات می باشد.
5- توجه به اذکار و اورادى که در شرع مقدس وارد شده همچون ذکر «لاحول ولاقوه الا بالله» و ذکر «لااله الا انتسبحانک انى کنت من الظالمین» و ذکر «الله» و «یاحی» و «یا قیوم» و امثال این اذکار، سبب قوت بر پیمودن این راه است.
6- توجه قلبى به حقیقت توحید ذات و صفات و افعال خداوند و غرق شدن در صفات کمال و جمال او، توشه دیگرى براى این راه پرفراز و نشیب است.
7- شکستن بزرگترین بت و آن بت انانیت و توجه به خویشتن، از مهمترین شرائط وصول به مقصد است.
8- استفاده از وجود استاد و مربى که زیر نظر او کار کند و همچون طبیب به درمان او بپردازد، گروهى شرط دانسته اند. و بعضى نیز روى آن تکیه خاصى ندارند هر چند متاسفانه توجه به استاد در مورد بسیارى از اشخاص سبب شده که در دام شیاطین خطرناکى که خود را به صورت فرشته نشان میداده اند! بیفتند و دین و دنیا و ایمان و اخلاق آنها بر باد رود! بعضى وظیفه ارشاد خلق و پیمودن راه انبیا و اولیا در هدایت مردم، و امر به معروف و نهى از منکر را به عنوان آخرین مرحله آورده اند در حالى که بسیارى مطلقا سخنى از این مرحله بر زبان نرانده و سالک را به خودش واگذارده اند.