خداوند متعال در آیات 19 -20 سوره یوسف می فرماید:
19- "و جاء ت سیاره فارسلوا واردهم فادلی دلوه یبشری هذا غلم و اسروه بضعه و الله علیم بما یعملون"
20- "و شروه بثمن نجس درهم معدوه و کانوا فیه من الزهدین"
ترجمه:
19- «و کاروانی فرا رسید و مأمور آب را ]برای آوردن آب[ فرستادند. او دلو خود را در چاه افکند و صدا زد: ای مژده که این کودکی است ]زیبا[ و او را به عنوان یک سرمایه از دیگران مخفی داشتند و خدا به آنچه می کنند، آگاه است.»
20- «و او را به بهای اندکی ] چند درهم[ فروختند و نسبت به فروش او بی اعتنا بودند ]و می خواستند زود از سر، بازش کنند[».
چگونگی خروج یوسف از چاه
"و جاء ت سیاره" سیاره ای آمد. سیاره یعنی کاروان رهگذر. از آن جهت که کاروانیان دائما در حال سیر و حرکت می باشند، به کاروان قافله، سیاره گفته می شود. کاروانی که رهگذر بود و از بیابان کنعان می گذشت و به سمت مصر می رفت، به آن بیابان رسید و بار انداخت.
"فارسلوا واردهم" واردشان را فرستادند. کلمه ی وارد مشتق از ورود است و ورود به معنای آب طلبی است. کسی که دنبال آب می رود به این کارش ورود به خود شخص وارد می گویند و به آن محلی که کنار چاه برای آب برداشتن هست ورود گفته می شود. در قرآن کریم "بئس الورد المورود" (هود/98)؛ داریم. همچنان که «رائد» در میان کاروان به کسی گفته می شود که مأمور پیدا کردن جا برای کاروان است یعنی: جلوتر از کاروان می رود و محلی را که برای بار انداختن مناسب باشد در نظر می گیرد. کاروان هم رائد دارد و هم وارد. کاروان مصر در بیابان کنعان بار انداختند و وارد خود یعنی مأمور آب را فرستادند دنبال آب برود. او وقتی آمد و سر چاه رسید، دلو و طناب را که همراهش بود برای کشیدن آب به چاه انداخت.
"فادلی دلوه". دلو همان وسیله ی آب کشیدن است و «ادلاء» به معنای پایین انداختن چیزی است و به کسی که دست به دامن بالاتری بزند، می گویند تدلی کرد.
«ثم دنا فتدلی*فکان قاب قوسین إو ادنی» (نجم/9-8)
پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم در شب معراج تدلی کرد یعنی به اعلا درجه ی مقام قرب حق آویخته شد. آن مأمور آب به سر چاه که رسید، دلو خود را با طناب به چاه افکند. وقتی دلو به قعر چاه رسید، جناب یوسف دید طنابی از بالای چاه آویخته شد، طبیعی است که بهترین وسیله برای نجات خویش از چاه را فراهم دید و فورا در میان دلو نشست و به طناب چسبید. آن کسی که بالای چاه بود، احساس کرد دلو سنگین شد، آن را بالا کشید، دید ای عجب! آب نیست بلکه کودک زیبا صورتی است، از شدت خوشحالی صدا زد: "یا بشری هذا غلام" ای مژده، ای بشارت، (نه آب)، بلکه این پسر بچه ای است.
کلمه ی غلام که با تنوین آمده، اشاره به تفخیم و بزرگداشت مطلب است یعنی این پسری است اما چه پسری! کودکی است اما چه کودکی! کلمه ی غلام در لغب عرب به پسر بچه گفته می شود. ما به نوکر و خدمتکار می گوییم غلام اما در لسان عرب، غلام یعنی پسر بچه و لذا از جمله نعمت های بهشتی غلمان است.
"و یطوف علیهم غلمان لهم" (طور/24)
غلمان، جمع غلام است یعنی پسران و کودکانی که ساخته شده ای از اعمال خود مومنان است. انسان در دنیا فرزندانی دارد، منتها فرزندانش تکون یافته ی از نطفه اش می باشند. در بهشت آخرت نیز فرزندانی دارد که مولود و تکون یافته ی از اعمال خودش می باشند. یوسف علیه السلام تا طناب آویخته ی از بالای چاه را دید، به طناب چسبید و بالا کشیده شد. گاهی به بعضی اذهان می رسد که این کار، خلاف توکل است؛ مخصوصا انبیاء علیهم السلام که از کودکی دارای مقام عصمتند و کوچک ترین انحراف از مسیر توحید از آن ها صادر نمی شود. آیا این کار حضرت یوسف ضد توکل و ضد توحید نیست؟ مگر نه این است که او باید دل به خدا ببندد و راضی به قضای خدا و تسلیم امر خدا باشد تا خودش، راه نجاتی به روی او باز کند؟
در جواب عرض می شود: توکل و توحید به این معنا نیست که انسان از تمام وسایل و اسباب عادی و طبیعی که خدا خلق کرده و در معرض استفاده ی او قرار داده است، خود را کنار بکشد و استفاده ی از تمام وسایل را برخود تحریم کرده و در گوشه ای بخزد و تنها وظیفه اش گفتن یا الله، یا الله باشد، بلکه توکل و توحید، امری اعتقادی است یعنی در عین توسل به وسایل، معتقد باشد که تمام این وسایل ، از خداست، او آن ها را خلق کرده و انسان را موظف به توسل به آن ها نموده، فرموده است:
"یا ایها الذین آمنوا اتقوا الله و ابتغوا الیه الوسیله"( مائد/ 35)
«ای مومنان! پرهیزگار باشید و وسیله ای برای تقرب به خدا انتخاب کنید».
خداشناس و موحد واقعی کسی است که بگوید هرچه در عالم هست، فعل خدا و مخلوق خداست و وسیله ای است که خدا به وجود آورده و خودش هم دستور توسل به آن ها را داده و فرموده است:
"یا ایها الذین آمنوا اتقوا الله و ابتغوا الیه الوسیله"
«ای باورداران که مرا باور دارید و به یکتایی من معتقدید! شما باید ابتغاء وسیله کنید تا به فیض رحمت من نائل شوید».
فیض روزی، فیض صحت و سلامت، فیض علم و حکمت، فیض قدرت و عزت، خلاصه هر چه در عالم هست، همه فیض خداست، شما که می خواهید به این فیض های خدا نائل شوید، باید وسیله بجویید "و ابتغوا الیه الوسیله" آن هم الیه دارد یعنی نه خیال کنید که اگر دنبال وسیله رفتید، از خدا منحرف شده اید؛ نه، همان راه به سوی آئست، اصلا توسل، تنها راه به سوی خدا است. وسیله جویی کنید تا به فیض خدا برسید. توکل و توحید همان ابتغاء وسیله است و غیر آن نیست. نظامی است که خدا به وجود آورده و مقرر فرموده که اگر شما مریض شدید و از خدا صحت می خواهید، باید به طبیب مراجعه کنید. طبیب و دارو را خدا وسیله ی شفا بخش خود قرار داده است، شفا از جانب خداست اما از طریق طبیب و دارو، حضرت یوسف علیه السلام نیز وظیفه اش در ته چاه آن بود که دست به آن طناب بزند و بالا بیاید تا به دستور "و ابتغوا الیه الوسیله" عمل کرده باشد. حال که از چاه بیرون آمد، آن مأمور آب با خوشحالی تمام "قال یابشری هذا غلام" صدا زد: «ای مژده باد؛ این پسری است و چه زیبا پسری»، "و اسروه بضعه" کاروانیان، یوسف را پنهان کردند تا بضاعت و سرمایه ای برای آن ها باشد و به درباز مصر به بهای اعلایی بفروشند.
بضاعت مشتق از بضع است. بضع به معنای جدا کردن قطعه ای از چیزی است. یک قسمت از مال را کسی جدا کند و به عنوان سرمایه، کنار بگذارد به آن بضاعت می گویند. درباره ی حضرت صدیقه طاهره علیها السلام است که رسول خدا فرمود:
"فاطمه بضعه منی"
«فاطمه پاره و قطعه ای از من است».
کاروانیان، یوسف را به عنوان یک سرمایه ی تجارت پنهانش کردند که کسانش باخبر نشوند و به سراغش نیایند. احتمال این نیز هست که برادرها وقتی آمدند، دیدند او را از چاه بیرون آورده اند، مدعی شدند که این غلام ماست و از دست ما گریخته است. برادر بودن او را پنهان کردند و خواستند او را به عنوان بردگی به کاروانیان بفروشند. با ایما و اشاره، یوسف را تهدید کردند که اگر سر ما را فاش کنی و برده بودن خود را نسبت به ما انکار کنی، کشته شدنت حتمی است و لذا او را به بهای اندکی فروختند تا از منطقه ی دسترش پدر، دورش سازند. به هرحال این دو احتمال در آیه هست؛ یکی اینکه کاروانیان او را به صورت یک بضاعت و کالای تجاری پنهان کردند که کسانش به سراغش نیایند و دیگر آن که برادرها، برادر بودن او را مخفی کردند و خواستند او را به عنوان برده، بضاعت خود قرار داده و بفروشند و به پولی برسند.
"و شروه بثمن نجس درهم معدوه"
یوسف را به بهای اندکی- چند درهم – فروختند. اینجا نیز دو احتمال هست؛ یکی اینکه فروشندگان یوسف، برادرها بودند که او را به کاروانیان فروختند، دیگر اینکه مقصود از فروشندگان، کاروانیان هستند که او را در بازار مصر فروختند. البته سیاق آیات به حسب ظاهر دال بر این است که کاروانیان این کار را کردند، برای اینکه در این آیات دیگر سخنی از برادرها نیست و تمام ضمایر جمع در جملات "فارسلوا واردهم" و "و اسروه بضعه" و "و شروه" راجع به یک مرجع است و آن، کاروانیان می باشند. ولی برحسب روایت مفصلی که ذیل این آیات رسیده؛ مقصود از فروشندگان یوسف، برادرها هستند.
ما اگر تکیه به ظاهر آیه کنیم – با قطع نظر از روایت- و بگوییم کاروانیان یوسف را در بازار مصر به ثمن بخس و چند درهم کم ارزش فروخته اند آن هم به خریداری مانند عزیز مصر، این روی اعتبارات عادی، بسیار بعید به نظر می رسد که متاع گرانبهایی در بازار مصر با ازدحام جمعیت خریداران از طبقات مختلف، به ازای مبلغی اندک (از بیست تا چهل درهم ) به دربار سلطنت فروخته شود! چنین معامله ای نه با شأن فروشندگان تناسب دارد و نه با شأن خریدار که عزیز مصر است، ولی آن چه از روایت مذکور استفاده می شود، این است که یوسف دو بار به فروش رفته است یک بار برادرها، او را در بیابان کنعان به کاروانیان فروخته اند و بار دیگر کاروانیان، او را در بازار مصر، به عزیز مصر فروخته اند.
"و کانوا فیه من الزهدین"
فروشندگان یوسف با بی رغبتی او را فروختند زیرا انسان، متاعی را که مورد علاقع اش نیست به آسانی می فروشد و طبیعی است که برادرها می خواستند هرچه زودتر او را از منطقه ی دسترس پدر دور کنند و لذا در فروش او سخت گیری از خود نشان نمی دادند و خریداران نیز که نشانه ی عظمت و جلالت را در چهره ی او مشاهده می کردند، بعید می دانستند این گوهر پاک چون خورشید تابان، برده ی کسی باشد و ترس این داشتند که توطئه ای در کار باشد و لذا در اقدام به خریداران او زاهد و بی میل بودند.
بدیهی است که که در متاع دزدی، فروشنده و خریدار هر دو با بی میلی و بی رغبتی پیش می روند و لذا خدا می فرماید: "و کانوا فیه من الزهدین»" برادران و کاروانیان – هر دو طرف – در مورد خرید و فروش یوسف، زاهد و بی میل بودند و همین جمله از آیه شریفه، قرینه ی روشنی است بر اینکه فرشندگان در جمله اول "و شروه بثمن نجس درهم معدوه" برادران بوده اند در بیابان کنعان، نه کاروانیان در بازار مصر زیرا در بازار مصر، طبقات مختلف مصریان، اشتیاق وافری برای خرید یوسف از خود نشان می دهند و کاروانیان نیز فاصله ی زیادی از کنعان گرفته و دور شده اند؛ در نتیجه احتمال توطئه ی نمی دهند. دیگر زاهد و بی رغبت بودن در معامله مفهومی ندارد و علاوه بر این، با جلو آمدن مشتریانی چون عزیز مصر مسأله ی فروختن به ثمن بخس و قیمت اندک مثل بیست درهم، چهل درهم بسیار بی معناست و لذا از روایت اینطور استفاده می شود که برادرها او را به کاروانیان به ثمن بخس و چند درهم کم ارزش فروختند و کاروانیان نیز او را در مصر به عزیز فروختند.
عبرت قرآنی: متاع گرانبهای خود را ارزان مفروشید
حالا عزیز مصر او را به قیمتی خریده، در قرآن ذکر نشده است چون عمده ی نظر قرآن اظهار تأسف بر این است که یوسف عزیز، آن سرمایه ی بزرگ سعادت جامعه ی بشر، از روی جهالت به ثمن بخسی به فروش رفته و با چند درهم معاوضه شده است. حالا فرضا به اندازه وزن خودش، طلا و جواهرت بریزند، مهم نیست چنان که در بعضی از تفاسیر آمده که به وزن او حریر آوردند و مشک آوردند و هم وزنش طلا دادند و او را خریدند. به هرحال منظور این بود که آیه ی شریفه به حسب ظاهر با صرف نظر از روایت نشان می دهد که کاروانیان، او را به ثمن بخس و چند درهم معدود فروخته اند و عرض شد که این معنا برای اعتبارات عادی بسیار بعید به نظر می آید ولی روایت که سند معتبری هم دارد و می توانیم ظهور آیه را با نص روایت تفسیر کنیم، نشان می دهد که در معامله ای اول برادرها بودند "و اسروه بضعه" آن ها بودند که بردار بودن یوسف را پنهان کردند و او را به عنوان بضاعت و مال التجاره در معرض فروش قرار دادند و برای اینکه او را زود از سر خود باز کنند، به بهای اندک فروختند.
"و الله علیم بما یعلمون"
«خدا آن چه می کنند؛ آگاه است.»
آن ها کار خودشان را می کنند و می خواهند او را از سر باز کنند و با فروش او به بهای اندک تحقیرش کنند و برای ارضاء رذیله ی حسد، او را از جامعه طرد نمایند اما خداوند متعال می خواهد او را از همین مسیر به مقامی بس عظیم برساند و همین برادرهای بدخواه را ذلیل و گردن کج در آستان او بسازد.
"و یمکرون و یمکر الله و الله خیر الماکرین"( انفال/30)
«مکر می کنند و مکر می کند خدا، و خدا بالاترین مکر کنندگان است»
"و شروه بثمن نجس درهم معدوه"
او را به ثمن بخسی فروختند. ثمن یعنی بها و قیمت. بخس یعنی ناقص و کم ارزش. درهم معدوده یعنی چند درهم. آن زمان پول (درهم و دینار) یعنی طلا و نقره ی مسکوک رایج را درصورتی که زیاد بود با وزن معین می کردند. مثلا می گفتند: یک من یا ده من درهم یا دینار، اما وقتی که کم بود می شمردند، یک، دو، سه....چیز کم با شمردن تمام می شود و می گویند، معدود است، نه موزود.
در روایت فرموده اند: 18 درهم بوده یا 20 یا 24 و یا 28 و حداکثر 40 درهم. "و کانوا فیه من الزهدین" در فروش یوسف زاهدانه عمل کردند و با بی رغبتی او را مورد معامله قرار دادند که از طرفی برادرها دزد بودند و می خواستند تا رسوا نشده اند، او را از سرباز کنند و لذا سختگیری در معامله نکردند و او را به بهای کم فروختند. از طرفی هم کاروانیان با مشاهده ی طلعت زیبا و رفتار و گفتار او که نشان از عظمت روح او می داد تردید در بردگی او پیدا کرده بودند و باورشان نمی شد که او برده باشد و از این جهت در خریدن او زاهد و بی میل و بی رغبت بودند و این جریان هشداری است که قرآن کریم به پیروانش می دهد و می فرماید: راقب باشید متاع های گرانبها را ارزان نفروشید و از این قصه عبرت بگیرید.