دکتر شریعتی بیش از دیگران از اقبال لاهوری تأثیر پذیرفته است، سر نیاز انسان به دین و انتظار بشر از دین را طفولیت و قصور و ناتوانی عقل بشر در رهیابی و رهجویی به سعادت خویش معرفی می کند؛ و اینک که آدمی با رشد عقل و تجربه، استعدادها و قابلیت های خود را به فعلیت رسانده و فرد و جامعه را کامل ساخته است، وحی و رسالت به آخرین منزلگاه خود رسیده است و باید با اجتهاد و تکامل در معرفت دینی مسیر خود را ادامه داد. بعضی از جملات و عبارات ایشان عبارتند از:
گروهی معتقدند که حقیقت ثابت اسلام و اصول و ارزش های لایتغیر تشیع را باید در تجلی فهم های زمان ریخت و بر حسب زبان علمی و بینش اجتماعی و نیازها و دردها و مشکلات زمان و به اعتبار این مسائل و واقعیات عینی طرح کرد؛ چرا که «وحی» همچون واقعیتی از وجود و یا طبیعت است و اصولش ثابت. اما این «علم» است، یعنی رابطه ی ما با واقعیت خارجی است که در حال تغییر و تحول و تکامل بوده و با تحول و تکامل این هاست که اصول ثابتی که طبیعت را می سازد و قوانین علمی نام دارد، روشن می شود. وحی (مجموعه ی آنچه نازل شده است) واقعیتی است ثابت و علمی و لایتغیر، و این علم ماست به این واقعیت قرآن و نوع برداشت و فهمیدن و تفسیر کردن و عمل و تبلیغ کردنمان که باید بر حسب تکامل و تغییر بشر، و اختلاف وضع نظام ها و دردها و نیازها، تحول و تکامل پیدا کند.
دکتر شریعتی صریحا عصر حاضر را عصر فکر و روشنفکران معرفی می کند و می گوید: «علوم می خواهند انسان را چنان مقتدر کنند تا طبیعت را آن چنان که می خواهد رام سازد و ایدئولوژی می کوشد تا او را چنان در قدرت اراده، انتخاب، ایمان و حوزه ی آگاهی، نیرومند و متکامل سازد تا خود را آن چنان که می خواهد بسازد. انسان که آزادی و سرنوشت خویش را به نیروی علوم از سه زندان طبیعت، تاریخ و جامعه رها می کند، به اعجاز ایمان و خودآگاهی از دشوارترین زندان خویش، یعنی خویشتن، نجات می بخشد، تا خود آفریننده ی خویش، جامعه، تاریخ و جهان خویش گردد؛ یعنی به آن انسان مثالی، انسان واقعی، به انسان حقیقی که یک «شبه خدا» است، ارتقا یابد.» کسانی که چنین رسالت خدایی و پیامبرانه را در جامعه ی انسانی و در جریان تاریخ بر دوش دارند، در گذشته پیامبران بودند و پس از خاتمیت عصر وحی، روشن فکران. در عصر وحی پیامبران بودند و پس از خاتمیت که عصر «فکر» است، روشن فکران. اگر این دو عبارت را کنار هم بگذاریم، چنین نتیجه می گیریم که در این زمان، روشن فکران به حسب درد و نیازهای جدید باید برداشت و تفسیری از قرآن به عمل بیاورند که توأم با نوعی تحول و تکامل باشد؛ یعنی دکتر شریعتی به طور کلی نمی خواهد عقل بشر را جانشین وحی سازد، بلکه در گذشته و عصر وحی، پیامبران به وسیله ی ارتباط با خداوند نیازها را پاسخ می دادند و امروزه این تعهد و وظیفه را روشن فکران باید بر دوش بکشند و با مراجعه به دین و وحی ثابت، معارف متحول و کامل را به حسب نیازهای زمان استخراج کنند.
دکتر شریعتی می گوید: «گویا بشر امروز نیازی به دین قایل نیست و ختم نبوت را به معنای رشد عقلانی بشر و بی نیازی او به شریعت قلمداد می کند.» وی چنین بیان می کند: «وقتی می گوید خاتم انبیا من هستم، نمی خواهد بگوید آنچه گفتم انسان را الی الابد بس است، بلکه خاتمیت می خواهد بگوید انسان ها تا کنون احتیاج داشته اند برای زندگی خودشان از ماورای تعقل و تربیت بشریشان هدایت شوند، حالا در این زمان (قرن هفتم) بعد از آمدن تمدن یونان، تمدن روم، تمدن اسلام، قرآن، انجیل و تورات، تربیت مذهبی انسان تا حدی که لازم بود، انجام پذیرفته است و از این پس انسان بر اساس طرز تربیتش قادر است که بدون وحی و بدون نبوت جدیدی، خود روی پای خودش به زندگی ادامه دهد و آن را کامل کند و بنابراین دیگر نبوت ختم است، خودتان راه بیفتید.»
از این عبارت چنین استفاده می شود که امروزه نیز به نبوت و شریعت پیامبر و دستورها و احکام او محتاج هستیم، ولی برای ادامه ی حیات به امور دیگری هم نیازمندیم که عقل و تجربه ی بشر برای رفع آن ها کافی است و نیازی به شریعت جدید وجود ندارد. تلاش دیگر دکتر شریعتی در نیازمندی جامعه به مذهب و دین این بود که آن را به صورت ایدئولوژی مطرح می کند و مذهب سنتی را، که مجموعه ی عقاید موروثی، احساس های تلقینی و شعایر مرسوم اجتماعی و احکام خاص ناخودآگاه عملی است، مورد خدشه قرار می دهد و مذهب ایدئولوژی را که مذهب آگاهانه ی یک فرد یا طبقه است قبول می کند. وی می گوید: «مذهب به عنوان ایدئولوژی، عقیده ای است که آگاهانه و بر اساس نیازها و ناهنجاری های موجود این طبقه انتخاب می شود و بهترین تعریف از مذهب این است که مذهب یک ایدئولوژی است و بهترین تعریف برای ایدئولوژی ادامه ی غریزه است؛ غریزه نیرویی طبیعی است که موجود زنده را به طور ناخودآگاه در زندگی هدایت می کند... ایدئولوژی ها باقی می مانند، اما ایدئولوژی مذهبی دنباله ی طبیعی و تکامل یافته ی غریزه است که به درجه ی خودآگاهی رسیده است و بنابراین، شکل ارادی یافته و انتخاب می شود. یک ایدئولوژی (ایدئولوژی انسانی) مثل یک موجود زنده است، اصلا فرق ایدئولوژی انسانی با ایدئولوژی الهی و فرق فهم انسان و آنچه که انسان حتی از یک واقعیت الهی و یک حقیقت الهی می فهمد، با آنچه از طرف خداوند منعکس شده، این است که در این ها تکامل نیست. قرآن از همان ابتدا تا انتها که نازل شده از نظر سبک، از نظر محتوا و از نظر فکر در یک درجه است، اصلا فرق ندارد... اعتقاد و عقیده ی من به یک واقعیت خارجی (این واقعیت خارجی چه وحی باشد و چه قرآن) فهم من است که ناقص و در تحول است، و الا معلوم و موضوع علم ثابت است.»
نتیجه ای که از عبارات دکتر شریعتی می توان گرفت این است که ایشان وحی و شریعت را حقیقت ثابت و یکنواخت معرفی می کند که بشر نیازی به تکامل آن ندارد؛ زیرا عقل و تجربه ی او به حد عالی از کمال رسیده، ولی فهم و معرفت او از وحی ناقص و در حال تحول و تکامل است و با این تحول و تکامل، عصریت معرفت دینی و رفع نیازهای عصر توسط آن تحصیل می شود. خطای اصلی وی در روش شناسی معرفت دینی است که از دستاوردهای علوم نوین در تفسیر آیات مدد می گیرد و ناخودآگاه گرفتار نسبیت معرفت دینی و تفسیر به رأی می شود؛ علاوه بر این که به قواعد و اصول و منطق تفسیر دین توجه نمی نماید و هر روشن فکری را مفسر دین قلمداد می کند.
استاد مطهری یکی از شخصیت های علمی، فکری و فرهنگی جامعه و عصر ما بود که تمام توان خود را صرف حل معضلات و مشکلات اعتقاد دینی جوانان کرد. وی در سال 1342 در جمع انجمن اسلامی پزشکان و حتی قبل از آن در سایر محافل علمی به طرح مسئله ی نیاز انسان به دین و رسالت انبیا پرداخت و آن را در دو جنبه ی آخرت و زندگی فردی و اجتماعی گسترش داد. در جنبه ی اول می فرماید اگر قبول کنیم که زندگی بشر با مردنش در این دنیا پایان نمی پذیرد و نشئه ی دیگری ماورای نشئه ی دنیا وجود دارد و بشر در آن نشئه ی حیات و زندگی خود را ادامه می دهد و در آن جا هم به نوعی مرزوق است، سعادت و شقاوتی دارد: «و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله أمواتا بل أحیاء عند ربهم یرزقون* فرحین بما آتاهم الله من فضله ویستبشرون بالذین لم یلحقوا بهم من خلفهم ألا خوف علیهم ولا هم یحزنون؛ هرگز کسانی را که در راه خدا کشته شده اند مرده مپندارید بلکه زنده اند و در نزد پروردگارشان روزی داده می شوند. به آنچه خدا از فضل و رحمت خود به آنان داده شادمانند و برای کسانی که از پی ایشانند و هنوز به آنها نپیوسته اند مژده دهند که از مردن هیچ نترسند و از فوت متاع دنیا هیچ غم مخورند.» (آل عمران/ 169- 170)
(این جزء خبرهایی است که پیغمبران آورده و داده اند و از جنبه های علمی و فلسفی هم بحث هایی شده) اگر ما تنها مسأله ی آخرت را بپذیریم (برزخ و آخرت و این ها)، بدون شک علم و عقل بشر کافی نیست برای تحقیق در مسائل آخرت و تشخیص این که چه چیزی برای سعادت اخروی نافع است و چه چیز مضر؛ حتی بشر با علم و عقل خودش اصلا نمی تواند پی ببرد به وجود یک نشئه ای. تا امروز هم که علم بشر این همه پیش رفته است هنوز بعد مرگ به عنوان یک مجهول برای بشر تجلی می کند؛ هنوز هم واقعا قطع نظر از هر فکری، اگر از نظر کلی بخواهیم ببینیم، به صورت یک مجهول است برای بشر؛ یعنی نمی تواند این را از نظر علمی صددرصد اثبات کند که چنین چیزی هست... کما این که از نظر علمی نمی تواند این را صد در صد نفی کند، بگوید نه، علم کشف کرده که چنین چیزی نیست؛ جزء مجهولات بشر است. پس اگر مسأله ی آخرت را، که باز خود پیغمبران هستند که اصل وجود آن را خبر داده اند و راه سعادت و راه شقاوت در آن جا را نشان داده اند، در نظر بگیریم نیاز به انبیا صد در صد است.
از عبارت فوق نکاتی چند برداشت می شود:
1. دین و رسالت تا آن جا حق سخن گفتن و اظهار نظر دارند که پای عقل و علم بدان جا نفوذ ننماید و ایشان مصداق ظهور دین در غیاب عقل را در این بخش، مسئله ی معاد و حیات اخروی دانستند. اما مسئله ی بسیار مهم این است که آیا در این صورت با رشد و تکامل عقلانی و علمی بشر، عنصر دین لاغرتر نمی گردد؟ چه بسا نیازهایی وجود داشته باشد که حل آن ها امروزه مقدور نباشد ولی شاید در آینده میسر گردد، هم چنان که مسائلی در گذشته برای بشر مطرح بوده ولی حل آن امروزه مقدور شده است.
2. استاد ظاهرا براهین عقلی و علمی ضرورت و لزوم معاد و حیات اخروی را نپذیرفته اند؛ به همین جهت آن را بحث کاملا نقلی و شرعی و درون متون دینی پنداشته اند و شاید به همین جهت است که ایشان در کتاب معاد خود در جلسات بحث و انتقاد انجمن اسلامی پزشکان به راه های قرآنی در اثبات معاد اکتفا کردند. حال اگر کسانی چون صدرالمتألهین برای معاد جسمانی و روحانی و یا مانند ابن سینا برای اثبات اصل معاد براهین عقلی تام و تمامی ارائه کنند جهت گیری آنها در این بحث تغییر پیدا خواهد کرد؛ البته شاید منظور استاد از نفی دلیل بیرون دینی، دلایل تجربی است، نه دلیل عقلی.
شایان ذکر است که همه ی اندیشمندان در استناد شناخت تفصیلی و اوضاع و احوال عالم آخرت به دلایل درون متون دینی اتفاق نظر دارند. اما جنبه ی دومی که استاد مطهری در باب نیاز انسان به دین مورد توجه قرار داده است، مسأله زندگی اجتماعی است و نوعی نیاز بشری در زندگی دنیوی به پیامبران را تأیید و امضا می کند. وی برای اثبات این مطلب که هدایت زندگی دنیا نیز هدف اصلی انبیاست، به آیه 25 سوره حدید استناد می کند که می فرماید: «لقد أرسلنا رسلنا بالبینات وأنزلنا معهم الکتاب والمیزان لیقوم الناس بالقسط؛ ما پیامبرانمان را با دلایل و بینات و کتاب و مقیاس فرستادیم تا در میان مردم عدالت برپا نمایند.» پس، یکی از ضرورت های زندگی بشر از نظر قرآن وجود عدالت است و وجود پیغمبران برای برقراری عدالت لازم و ضروری است؛ زیرا بشر موجود خاصی است که زندگی اش به ناچار اجتماعی و تعاونی می باشد؛ البته بر خلاف سایر حیوانات، زندگی اجتماعی آنها به حکم غریزه نیست. آنها به حکم خلقت و طبیعت خود گرفتار نوعی جبرند؛ ولی انسان علاوه بر زندگی اجتماعی، موجود مختار، عاقل و آزادی است؛ به همین جهت امکان تخلف از وظیفه برایش وجود دارد. از طرفی نفع جوست و در اجتماع هدف های شخصی و فردی خود را دنبال می کند، نه مصلحت اجتماع را؛ از این رو به دو امر نیازمند است:
1. هدایت و رهبری، که او را به سوی مصالح اجتماعیش هدایت و رهبری کند.
2. قوه و قدرتی که حاکم بر وجودش باشد، و او را به دنبال مصالح اجتماعی بفرستد.
پیامبران برای این دو کار آمده اند: هم انسان را به مصالح اجتماعی راهنمایی می کنند و هم قدرتی به نام ایمان را بر وجودش مسلط می کنند، تا مصالح اجتماعی را اجرا کند. اگر حکومت انبیا در میان بشر نبود، امروزه بشریت فانی می گشت؛ حتی امروز هم که این همه علم پیش رفته و تمدن به وجود آمده است، باز نقش انبیا محفوظ است. بعضی از حاضران در جلسه ی درس دو اشکال به استاد گرفتند و ایشان برای پاسخ آن ها به بحث مفصلی پرداختند: اشکال اول این که شما نمی توانید اصل نیاز به انبیا را ثابت کنید؛ به همین جهت سبک استدلال، سبک صحیحی نیست و اشکال دوم این که به فرض که نیازمندی بشر به انبیا اثبات شود ولی دلیل نمی شود هر چیزی که بشر به آن احتیاج دارد و واقعا هم احتیاج دارد، باید در جهان وجود داشته باشد.
استاد با بیان زندگی اجتماعی انسان و نیاز او به قوانین، اخلاق، عدالت و ایمان، اصل نیازمندی بشر را ثابت کرده، این سئوال را طرح می کند که آیا می شود این ایمان و قانون را از غیر طریق نبوت به وجود آورد یا نه؟ لااقل این مقوله ها در عصر حاضر تحقق پذیر است یا نه؟ استاد به این نکته معتقد است که با اثبات این مطلب احتیاج به نبوت در همه ی عصرها ثابت می گردد. وی می فرماید: «ما ملزم نیستیم که حتما راه نیاز را که وارد شدیم، بگوییم اگر این راه را اثبات نکردیم، مسأله ی ثبوت به کلی از میان نرفته. تنها از راه برهان لم، که راه نیاز است، نمی خواهیم وارد بشویم؛ از راه آیات و دلایل، که راه انی است، نیز وارد می شویم و به طور کلی این راه را راه درستی می دانیم، ولی نه با شواهد و قراین ظنی.» استاد مطهری در کتاب وحی و نبوت در بیان هدف نبوت و بعثت و ارسال رسل و انزال کتب می فرماید: «هدف اصلی انبیا هدایت، سعادت، نجات، خیر، صلاح و فلاح مردم است؛ ولی سخن مهم این است که سعادت مردم از نظر این مکتب در چیست؟ انواع اسارت ها و گرفتاری های بشر کدامند و خیر و صلاح بشر را در چه می داند؟» قرآن کریم هدف اصلی را دو امر می داند؛ یعنی تعلیمات پیامبران مقدمه ای است برای این دو امر:
1. شناختن خدا و نزدیک شدن به او؛
2. برقراری عدل و قسط در جامعه ی بشری.
خدای سبحان در آیه 45 و 46 احزاب می فرماید: «یا ایها النبی انا ارسلناک شاهدا و مبشرا و نذیرا* و داعیا الی الله باذنه و سراجا منیرا؛ ای پیامبر ما تو را گواه و نویددهنده و اعلام خطرکننده و دعوت کننده به سوی خدا، به اذن و رخصت خود او، و چراغی تابان فرستادیم. پس، از این آیه پیداست که دعوت به سوی خدا هدف اصلی بعثت انبیاست.» و همچنین در آیه 25 سوره حدید می فرماید: «لقد ارسلنا رسلنا بالبینات و انزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم الناس بالقسط؛ ما پیامبران خویش را با دلایل روشن فرستادیم، و با آنها کتاب و معیار فرود آوردیم تا مردم عدل و قسط را به پا دارند.» این آیه هم صریحا به پا داشتن عدل و قسط را هدف رسالت و بعثت پیامبران معرفی کرده است. دعوت به خدا و شناختن او و نزدیک شدن به او، یعنی دعوت به توحید نظری و توحید عملی فردی؛ اما اقامه ی عدل و قسط در جامعه، یعنی بر قرار ساختن توحید عملی اجتماعی.
اکنون پرسش به این صورت مطرح است که آیا هدف اصلی پیامبران خداشناسی و خداپرستی است و همه چیز دیگر و از آن جمله عدل و قسط اجتماعی مقدمه ی این پرسش است و یا هدف اصلی برپا شدن عدل و قسط است و شناختن خدا و پرستش او مقدمه و وسیله ای است برای تحقق این ایده ی اجتماعی؟ آیا هدف اصلی توحید نظری و توحید عملی فردی است؟ یا هدف اصلی توحید عملی اجتماعی است؟ استاد در پاسخ به این پرسش چهار احتمال را بیان می کند:
1. پیامبران از نظر هدف، دو مقصد مستقل داشتند: یکی از این دو مقصد به شناخت خدا و سعادت اخروی بشر مربوط است (توحید نظری و توحید عملی فردی) و دیگری به سعادت دنیوی او (توحید اجتماعی).
2. هدف اصلی توحید اجتماعی است. توحید نظری و توحید عملی فردی، مقدمه ی لازم توحید اجتماعی است. توحید نظری مربوط به شناخت خداوند است؛ برای انسان فی حد ذاته هیچ ضرورتی نیست که خدا را بشناسد یا نشناسد...؛ ولی نظر به این که کمال انسان در توحید اجتماعی است و این امر بدون توحید نظری و توحید عملی فردی میسر نیست؛ خداوند معرفت خود و پرستش خود را فرض کرده است، تا توحید اجتماعی محقق گردد.
3. هدف اصلی، شناختن خدا و نزدیک شدن و رسیدن به اوست. توحید اجتماعی مقدمه و وسیله ی وصول به هدف عالی است؛ زیرا کمال انسان در رفتن به سوی او و نزدیک شدن به اوست. ارزش های اجتماعی و اخلاقی (مثل: عدل، آزادی، مساوات، جود، عفو، محبت و احسان) شرط وصول به کمالند و ارزش ذاتی ندارند.
4. نظریه ی چهارم این است که غایت انسان و کمال انسان، بلکه غایت و کمال واقعی هر موجودی، در حرکت به سوی خدا خلاصه می شود و بس؛ و هدف ثانوی برای انبیا شرک است و هدف نهایی آنها را فلاح دنیوی دانستن نیز ماده پرستی است؛ ولی بر خلاف نظریه ی سوم، ارزش های اجتماعی و اخلاقی، با این که مقدمه و وسیله ی وصول به ارزش اصیل و یگانه ی انسان، یعنی خداشناسی و خداپرستی است، فاقد ارزش ذاتی نیستند. توضیح این که رابطه ی مقدمه و ذی المقدمه دو گونه است: در یک گونه تنها ارزش مقدمه این است که به ذی المقدمه می رساند و پس از رسیدن به آن، وجود و عدمش علی السویه است؛ مانند سنگی که مقدمه ی عبور از نهر است. گونه ی دیگر این است که مقدمه در عین این که وسیله ی عبور به ذی المقدمه است، ولی پس از وصول به آن، وجودش هم چنان ضرورت دارد؛ مانند معلومات کلاس اول که مقدمه ی کلاس دوم است، ولی بعد از وصول به نتیجه باز به آنها نیاز وجود دارد. ارزش های اخلاقی و اجتماعی نسبت به معرفت حق و پرستش حق از نوع دوم است. چنین نیست که اگر انسان به معرفت کامل حق و پرستش حق رسید وجود و عدم راستی، درستی، عدل، کرم، احسان، خیرخواهی، جود و عفو علی السویه است.
نکته ی مفیدی که در روش شناسی مسئله ی انتظار بشر از دین و قلمرو دین از عبارات استاد استفاده می شود این است که ایشان هم از آیات قرآنی و درون متون دینی و هم از بررسی نیاز انسان ها به نبوت و روش بیرون متون دینی به پاسخ مسئله پرداخته است.
بحث مهم دیگر در مسئله ی نیاز بشر به دین، مسئله ی خاتمیت و فلسفه ی ختم نبوت است که چرا نبوت ها تبدیل و تغییر یافتند و علل تجدید نبوت ها چیست؟ استاد، بلوغ و رشد فکری اجتماعی بشر را عامل ختم نبوت معرفی می کند و این علیت و نقش را در چند جهت می داند:
1. نگه داری کتاب آسمانی از تحریف؛
2. تکامل انسان و آمادگی او برای تحویل یک جا و کامل برنامه ی تکاملی خود؛
3. بلوغ فکری و رشد اجتماعی بشر برای به عهده گرفتن ترویج و تبلیغ و اقامه ی دین و امر به معروف و نهی از منکر و عدم نیاز به پیامبران تبلیغی؛
4. رشد فکری بشر و توانایی او در تفسیر و انطباق احکام در شرایط مختلف زمانی و مکانی در پرتو اجتهاد، توسط علمای امت.
پس معنای ختم نبوت این نیست که نیاز بشر به تعلیمات الهی و تبلیغاتی که از راه وحی رسیده است رفع شده؛ نیاز به وحی جدید و تجدید نبوت ها رفع شده است، نه نیاز به دین و تعلیمات الهی. استاد مطهری در مقاله ی «خورشید دین هرگز غروب نمی کند»، که در کتاب امدادهای غیبی چاپ شده است، به این پرسش پاسخ می دهد که آیا دین اجل و پایان دارد؟ و در این دنیایی که همه چیز در حال تغییر و تحول و کهنه شدن است، آیا دین نیز محکوم به چنین حکمی است یا نه؟ از جواب ایشان می توان دیدگاهشان در مسئله ی انتظار بشر از دین، نیاز انسان به نبوت و گستره ی شریعت را به دست آورد. ایشان در آغاز بحث، معیار جاودانگی را بیان می کند و می فرماید: «پدیده های اجتماعی در مدتی که باقی هستند، حتما باید با خواسته های بشر بوده باشند. در میان خواسته های بشر ما دو نوع خواسته داریم: خواسته های طبیعی و خواسته های غیرطبیعی، یعنی اعتیادی. خواسته های طبیعی، آن چیزهایی است که ناشی از ساختمان طبیعی بشر است. یک سلسله امور است که هر بشری به موجب آن که بشر است خواهان آنهاست و رمز آنها را هم هنوز کسی مدعی نشده که کشف کرده است؛ مثلا بشر، علاقه مند به تحقیق و کاوش علمی است. غیر از این خواسته های طبیعی، یک سلسله خواسته های دیگری هم در میان بسیاری از افراد بشر هست که اعتیادات نامیده می شود. اعتیادات قابل ترک دادن و عوض کردن است؛ اما امور طبیعی این طور نیست؛ قابل ترک دادن نیست؛ جلوی یک نسل را اگر بگیریم، نسل بعدی خودش به دنبال او می رود. اگر دین بخواهد در این دنیا باقی بماند، باید دارای یکی از این دو خاصیت باشد: یا باید در نهاد بشر جای داشته باشد، در ژرفای فطرت جای داشته باشد و در درون بشر به صورت یک خواسته ای باشد، یا باید تأمین کننده ی خواسته یا خواسته های دیگر بشر باشد؛ اما این هم به تنهایی کافی نیست؛ باید آن چنان وسیله ی تأمین کننده ای باشد که چیز دیگری هم نتواند جای او را بگیرد. والا اگر چیزی در این دنیا پیدا شد که بتواند مثل دین یا بهتر از دین آن حاجت و آن خواسته را که دین تأمین می کرده است تأمین کند، آن وقت دین از میان می رود. اتفاقا دین هر دو خاصیت را دارد؛ یعنی هم جزو نهاد بشر است، جزو خواسته های فطری و عاطفی بشر است و هم از لحاظ تأمین حوایج و خواسته های بشری مقامی را دارد که جانشین ندارد و اصلا امکان ندارد چیز دیگری جایش را بگیرد.»
قرآن راجع به قسمت اول که دین را خدا در نهاد بشر قرار داده، این طور می فرماید: «فأقم وجهک للدین حنیفا فطرت الله التی فطر الناس علیها؛ توجه خویش را به سوی دین، حق گرایانه پایدار و استوار کن، این فطرة الله که همه ی مردم را بر آن آفریده است.» (روم/ 30)
راجع به این که دین چگونه در میان مردم پیدا شده و آیا از میان خواهد رفت یا نه فرضیه های زیادی مطرح شده است. ترس، جهل و نادانی بشر، علاقه ی انسان نسبت به نظم و عدالت، کسب امتیاز در جامعه های طبقاتی و غیره را عوامل گرایش مردم به دین معرفی کرده اند و دانشمندان زیادی، مانند یونگ، ویلیام جیمز، آلکسیس کارل نظریه ی فطری بودن دین را مطرح کرده اند و اما در قسمت دوم که دین تأمین کننده ی خواسته های بشر است و جانشین هم ندارد، لازم به ذکر است که زمانی خیال می کردند اگر تمدن پیش رفت کرد، دیگر جایی برای دین نیست. امروز دیگر معلوم شده که پیشرفت علم و تمدن، نیازی را که بشر به دین برای یک زندگی خوب دارد، رفع نمی کند؛ بشر هم از لحاظ شخصیتی به دین احتیاج دارد و هم از لحاظ اجتماعی نیازمند دین است. همین قدر که ابدیت به فکر بشر رو کرد، به جهان دیگر پیوند پیدا می کند. این قدرت فکری و تصوری در او احساسات و تمایلات ابدیت خواهی به وجود می آورد. پیدایش این گونه تصورات وسیع و گسترده و پیدایش این گونه تمایلات و خواسته های عظیم و پهناور در انسان با ساختمان بدنی و جسمانی محدود و فانی شونده ی انسان به هیچ وجه جور در نمی آید؛ این جاست که یک عدم تعادل عجیب و ناراحت کننده ای میان آرزوها و خواسته ها از یک طرف و استعداد جسمانی خود از طرف دیگر می بیند؛ تصور محرومیت از ابدیت او را خرد می کند.
بسیاری از تلاش های بشر برای جاوید ماندن نام و عنوان و یادگارهایش بعد از خودش، مولود همین احساس و آرزوست؛ ولی البته به صورت غیر منطقی خیال می کند اگر کاری کند نامش، مجسمه اش، یادگارهایش، آثارش، سرگذشت هایش بعد از خودش جاوید بماند، خودش جاوید مانده است و خود را از چنگال فنا و نیستی نجات داده است. تنها چیزی که این احساس و این احتیاج را به صورت کامل و مطمئن تأمین می کند احساسات و عقاید مذهبی و پرستش است. مطلب دیگر آن که، رکن اساسی در اجتماعات بشری اخلاق و قانون است. اجتماع، قانون و اخلاق می خواهد و پشتوانه ی قانون و اخلاق هم فقط و فقط دین است. تمام مقدماتی که اجتماع بشر دارد، مانند عدالت، مساوات، آزادی، انسانیت، همدردی و... تا پای دین در میان نباشد، حقیقت پیدا نمی کند.
استاد شهید مطهری هم چنین می فرماید: «انسان در طبیعت محتاج به زندگی اجتماعی است؛ یعنی ساختمان انسان طوری است و احتیاجات انسان آن قدر زیاد است که جز در پرتو اجتماع برآورده نمی شود. از طرفی میل به منفعت پرستی، سرکشی و ضد اجتماعی هم دارد؛ یعنی چنین تناقضی در خلقت بشر احساس می شود که تنها با نبوت و دریافت وحی قابل رفع است؛ یعنی عقل و اراده و اختیار و آزادی علم به بشر داده شده و از طرفی غریزه ی دینی را پیدا می کند، آنگاه قوه ی ایمان قادر است که غریزه ی «استخدام» بشر را رام کند. از نظر اروپاییان دین و وجدان دینی یک امر شخصی است و دین را یک عامل ضروری اجتماعی تشخیص نداده اند. اگر نقش دین در اجتماع مشخص بشود و این که لا دینی، تشکیلات اجتماعی را از هم می پاشد، بطلان این نظر روشن می گردد.»
استاد بر آن بود که علم و ایدئولوژی های بشری نمی توانند سیر آینده ی بشر و دستورالعمل های او را مشخص و کشف کنند؛ چون از قدرت بشر خارج است که خط سیر تکاملی آینده را در مورد انسان رسم کند. حتی انسان برای او مجهول ترین مجهولات شمرده می شود. در این جا نیاز به وحی پیدا می کند تا برای آینده ی خودش سیر و جهتی مشخص کند. ما اکنون در جهانی زندگی می کنیم که آن چیزی که محکوم طبیعت بشر است سخت توسعه یافته و نیرو گرفته، اما آن چیزی که حاکم بر طبیعت اوست، ناتوان مانده است. ریشه ی مشکلات بشر را در همین جا باید جست، هم چنان که ریشه ی نیاز بشر به دین و معنویت و ایمان و پیامبر نیز در همین جا آشکار می شود. علمای روان شناس می گویند: «انسان به علل و عواملی یک نوع آشفتگی و ناهماهنگی در افکار و احساساتش پیدا می کند؛ روحیه اش به دو جبهه تجزیه می شود، منشأ ناهماهنگی در عمل و رفتار، همانا ناهماهنگی و انتظام نداشتن افکار و احساسات است.»
این آشفتگی در عمل معلول آشفتگی روح است. باید کاری کرد که این جنگ داخلی به صلح و صفای واقعی بدل گردد. در این جا بار دیگر احتیاج بشر به دین احساس می شود؛ زیرا رام کردن و مطیع ساختن احساسات اماره ی بشر از عهده ی هر قوه و قدرت دیگر خارج است. هر قوه و قدرت دیگر، خواه قدرت زور یا علم یا چیز دیگر، مقهور هوا و هوس بشر واقع می شود. دین، بین انواع افکار و احساسات، یعنی بین قوه ی خیال و قوه عاقله هماهنگی و سازگاری ایجاد می کند.. دین، در هر مقامی لازم و ضروری است هم برای سازگار ساختن محیط اجتماعی با زندگی فرد، یعنی ایجاد توافق و انطباق در روحیه ی فرد با مصالح عالیه ی اجتماع. توافقی که می گوییم بایست در روحیه ی فرد نسبت به مصالح اجتماع باشد، همان است که از آن به گذشت و اغماض و حتی ایثار و فداکاری و نیکوکاری تعبیر می کنیم. چه چیزی قادر است مانند دین به انسان حالت قناعت به حق، و رضا به قسمت و بهره ی خود و تسلیم در برابر مقررات اجتماعی و خشنودی نسبت به دیگران بدهد؟
دین ایدئولوژی ای است که تکیه اش بر سرشت روحانی انسان، یعنی برشناساندن انسان است. بر آگاه کردن انسان به این سرشت و پرورش دادن این جنبه ی وجود انسان و برقرار کردن تعادل میان دو جنبه ی وجودی علوی و سفلی انسان است. عبادت ها، رازها، نیازها، خداشناسی ها، پرهیز کردن از گناهان، پرهیز کردن از دروغ، از خیانت، از ظلم و ستم، از غیبت، تمام این ها، گذشته از جنبه های اجتماعی، یک جنبه ی انسانی و تربیتی دارد؛ یعنی برای احیا و زنده کردن همان جنبه ی انسانی است؛ پس اگر ما بخواهیم واقعا در طریق تکامل انسان قدم برداریم، باید خودمان را مافوق همه ی این مسائل قرار بدهیم؛ یعنی انسان را موجودی بدانیم که می تواند پایگاهی عقیدتی، مافوق پایگاه طبقاتی و غیر طبقاتی و امثال این ها داشته باشد. مبارزه ی انسان می تواند صد در صد ماهیت آرمانی و اعتقادی داشته باشد، ماهیت ایمانی داشته باشد؛ اما این مبارزه از کجا شروع می شود؟ از دوره ی خودت این ها تنها در تعلیمات انبیا است.
شما در تعلیمات غیر انبیا چنین نمونه های شکوه مندی نمی بینید. استاد در باب نقش انبیا و دین در تکامل تاریخ می فرماید: «می توانید با قوانین علمی و اجتماعی حدس بزنید که بشر در آینده برای تکامل خود نیاز به دین دارد یا ندارد. چون هر چیزی بقا و عدم بقایش تابع نیاز است. قرآن این اصل را به ما گفته و علم هم تأکید کرده است.» قرآن در آیه 17 سوره رعد می فرماید: «فاما الزبد فیذهب جفاء و اما ما ینفع الناس فیمکث فی الارض؛ کف به کنار افتاده، نابود می شود، ولی چیزی که به مردم سود می دهد در زمین می ماند.» «مسئله ی آینده ی دین که باقی خواهد بود یا نه، مربوط می شود به نقشی که دین در تکامل ماهیت انسان و در تکامل معنویت و انسانیت انسان دارد؛ یعنی نقشی که در حسن رابطه ی انسان با خود و با انسان های دیگر دارد که هیچ چیزی قادر نیست و نخواهد بود جای آن را بگیرد.... در یک سخن رانی تحت عنوان «امدادهای غیبی در زندگی بشر» در همین دانشگاه، این مطلب را عرض کردم که این خوش بینی نسبت به آینده ی بشریت و تکامل واقعی زندگی بشریت و سبب نرسیدن آن را فقط ما داریم؛ و عرض کردم که چگونه مکتب های دیگر از نظر توجیه تکامل بشریت در آینده به بن بست رسیده اند. جز دین هیچ عامل دیگری نیست که این قسمت اعظم تکامل بشریت، یعنی تکامل بشریت در ماهیت انسانی خودش را تأمین کند.»
شهید مطهری بحث قلمرو دین در عرصه ی اخلاق را نیز با طرح پرسش ذیل مطرح می کند که: «آیا اخلاق دینی می تواند وجود داشته باشد یا نه؟ اگر هم بتواند وجود داشته باشد، دین مؤید و نیرو و پشتوانه ای برای اخلاق می شود. بعضی ها، حتی خود فرنگی ها، چنین نظر داده اند که اخلاق منهای دین پایه ای ندارد.... تجربه نشان داده که آنجا که دین از اخلاق جدا شده اخلاق خیلی عقب مانده است. هیچ یک از مکاتب اخلاقی غیر دینی در کار خود موفقیت نیافته اند. قدر مسلم این است که دین لااقل به عنوان یک پشتوانه برای اخلاق بشری ضروری است.»
بحث هدف و غایت دین و یا به تعبیر دیگر، نیاز انسان به دین یکی از مهم ترین مسائلی است که مهندس بازرگان در طول حیات فکری خود به آن مشغول بوده است. در آثاری چون: مطهرات در اسلام، عشق و پرستش و راه طی شده اموری چون: ایجاد نظم اجتماعی، آزادی خواهی و دموکراسی، رشد علم و صنعت و تکنولوژی و اخلاق اجتماعی را از دین طلب نموده و در یک کلام، آباد کردن دنیای انسان را در دین جست وجو می کند و حتی اسلام را از کمونیسم و کاپیتالیسم در این هدف جلودار و موفق تر می شمارد. وی در کتاب بعثت و ایدئولوژی می کوشد تا دین را در لباس یک ایدئولوژی عرضه کند؛ یعنی همان کاری که شریعتی به دنبالش بود و تا حدودی در قالب علمی جاسازی کرد. مهندس بازرگان، پس از انقلاب و مخصوصا بعد از کناره گیری از صحنه ی عملی حکومت، رویکرد دیگری یافت و در قلمرو دین و انتظار بشر از دین تجدید نظر کرد. وی در بهمن ماه 1371 در سال روز بعثت پیامبر اسلام (ص)، در جمع انجمن اسلامی مهندسان، با سخنرانی مهمی، تحت عنوان «آخرت و خدا، هدف بعثت انبیا» نظر نهایی خود را به مخاطبانش عرضه کرد. روش وی در پاسخ به این مسئله درون متون دینی است و با بیان آیات و روایات در صدد اثبات این نکته است که آبادانی دنیا را نباید از دین انتظار داشت.
خلاصه ای از سخنرانی ایشان
آیا دین فقط عبادت و رضای خدا و سعادت آن دنیاست، یا جوابگوی مسائل و نیازهای زندگی نیز هست و در این صورت، تا چه حد حل کننده و دستور دهنده ی امور دنیایی فردی و اجتماعی ما باید باشد؟ یکی از برنامه های جشن بعثت که در زندان شاه در سال های 40 تا 42 انجام گرفت و به صورت کتاب در آمد، عنوانش را بعثت و ایدئولوژی گذارده بودم، که مورد استقبال (قرار گرفت) و موجب تحرک هایی گردید. هدف از تألیف آن کتاب، نشان دادن این مطلب بود که از اصول و احکام اسلام می توان به سهولت، ایدئولوژی استخراج، و آیینی یا مکتبی برای مبارزان خودمان علیه استبداد و استیلای خارجی ارائه کرد. پس از سرکوبی ملی شدن نفت با کودتای زاهدی، استمداد یا استفاده از اسلام، به عنوان یک مکتب مبارز، جای وسیعی در اذهان و افکار اکثریت مردم پیدا کرده بود و روی آوردن به دین و قرآن و فرهنگ اسلامی از ناحیه روشن فکران و جوانان، توجه و توسلی بود بیشتر برای تجهیز و توفیق ملت در مبارزات ضد استبدادی و ضد استیلای خارجی در برابر، یا در کنار مبارزات ضد استعماری و ضد امپریالیستی توده ها.
شعار ادغام دین و سیاست، در صدد تسجیل رهبری و حاکمیت و پیوند مبارک میان دین و دنیا بر آمد. روحیه ی نوین و طرز تفکر «دین برای جامعه» یا «دین برای دنیای بهتر» جاذبیت پیدا کرد. جا دارد منشأ طبیعی و انسانی این دو طرز تفکر را شناسایی کنیم و با مراجعه به قرآن و خصوصا آیات بعثت و رسالت انبیا، مأموریت آنان را بررسی نماییم که آیا ادیان الهی برای تأمین و ترمیم امور دنیای انسان ها آمده اند، به دنیا و آخرت نظر داشته اند، جواب گوی همه یا بعضی از مشکلات دنیا هستند، یا آن که انبیا صرفا به خاطر خدا و آخرت فرستاده شده اند؟ و اما منشأ طرز تفکر دین برای دنیا عبارت است از:
1. تمام تلاش انسان این است که همه چیز را ابزار تصرف و تسلط بر دنیا قرار دهند: «بل تحبون العاجلة و تذرون الآخرة؛ شما دنياى زودگذر را دوست داريد و هوسرانى بى قيد و شرط را و آخرت را رها مى كنيد.»
2. بی اعتقادی یا بی اعتنایی انسان به آخرت.
عمل و رسالت پیامبران در دو چیز خلاصه می شود:
1. انقلاب عظیم و فراگیر علیه خودمحوری انسان ها برای سوق دادن آن ها به سوی آفریدگار جهان ها؛
2. اعلام دنیای آینده ی جاودان و بی نهایت بزرگ تر از دنیای فعلی.
گفتن و آموختن چیزهایی که بشر دارای امکان کافی یا استعداد لازم برای رسیدن و دریافت آن هست، چه تناسب و ضرورتی می تواند داشته باشد؟ زیرا ابلاغ پیام ها و انجام کارهای اصلاحی و تکمیلی دنیا در سطح مردم، دور از شأن خدای خالق انسان و جهان هاست؛ بنابراین، نیازی ندارد که خدا و فرستادگان خدا راه و رسم زندگی و حل مسائل فردی و اجتماعی را به او ارائه دهند. از هم اکنون لازم است خاطرنشان سازم که اتخاذ یک هدف اعلی و حرکت به سویی خیلی بالا، به معنا و به منظور فراموشی و حذف اهداف ضروری و فوری سطوح پایین تر نیست، خصوصا اگر آن اهداف و حرکات، خود، وسیله و طریقی برای رساندن ما به هدف اصلی و اعلا باشد. وحی و تعلیمات قرآن در دو خط موازی پیش می روند؛ یکی آگاه کردن و تعلیم دادن به پیغمبر و تربیت و تقویت کردن او که باید پیشاپیش مردم و بر طبق برنامه ی حساب شده ای جلو برود؛ دیگر انذار و هشدار به مردم و اطلاعات دادن به آنان نسبت به قیامت و آخرت، که باید همراه با آگاهی و اعتقاد تدریجی پیدا کردنشان به اصالت وحی و از ناحیه ی خدا بودن قرآن انجام گردد.
انذار و آگاهی در سراسر بیست و سه سال مرتبا ادامه داشت؛ در حدود یک سوم آیات قرآن را زیر پوشش خود قرار داده و آنچه را که بشر نمی دانست و نمی توانست بداند، ولی به لحاظ حیات ابدی و سرنوشت نهایی و سلامت و سعادت واقعی او ضرورت داشت به ما یاد داد. ماده ی دوم رسالت و مأموریت دیگر پیامبر بزرگوارمان که بعد از اعلام قیامت و انذار آغاز گردید؛ معرفی خدا و مسئله ی توحید بود و تعیین و طرز عبادت برای حرکت به سوی خداوند آفریدگار انسان و جهان.
ماحصل کلام آن که، آنچه از مجموعه ی آیات و سوره های قرآن بر می آید، قسمت اعظم و اصلی آن بر محور دو مسئله ی خدا و آخرت است. در آیات قرآن، به وضوح و صراحت، دو نکته ی مهم تکرار شده است: اول این که قرآن از طرف خدا نازل شده است؛ دوم، مأموریت آن انذار و بشارت در زمینه ی آخرت است. هیچ جای قرآن گفته نشده است که ما قرآن را فرستادیم تا به شما درس حکومت و اقتصاد و مدیریت و اصلاح امور زندگی دنیا و اجتماع را بدهد؛ البته وقتی می گوییم هدف بعثت انبیا آخرت و خداست، به هیچ وجه به معنای آن نیست که پیامبران و ادیان الهی رهبانیت و ترک دنیا را دستور داده اند، یا معاش و وظایف فردی و خانوادگی و اجتماعی را غیر لازم و خلاف دین شناخته و نخواسته اند که انسان ها برای اداره ی صحیح زندگی و دنیا به تلاش و تدبیر بپردازند.
فرایض و حرام و حلال ها و دستورالعمل های فراوان را مشاهده می نماییم که ناظر به روابط و رفتارهای شخصی یا اجتماعی ما بوده و اثر مستقیم و غیر مستقیم روی سلامتی و بهبود زندگی افراد و حسن اداره ی امور خانواده و امت و جهان دارد. این ادعا که فقه شیعه سرآمد همه ی قوانین دنیاست، سخن گزافی نیست؛ اما باید دید منظور کتاب های الهی از این احکام چه بوده است. با بررسی آیات روشن می شود که هدف از این تکالیف، دوری از شیطان و تقرب جستن به خداست؛ مثلا شراب و مستی را مانع درک نماز، یا نماز را بالاترین وسیله برای یاد خدا، و زکات و انفاق را تزکیه و رستگاری انسان یا طلب رضای خدا، رباخواری را باعث دور شدن انسان از خدا، و بندگی شیطان یا جنگ با خدا معرفی می کند.
گر چه این امور برای بهداشت و سلامتی و امنیت اقتصادی و دنیایی ما مفید است، ولی قرآن تا آن جا به کار دنیای ما می پردازد که وسیله ساز حیات آخرت و تقرب ما به خدا باشد و البته نمی گوید نیازها و مسائل زندگی دنیا را کنار بگذارید؛ پس تمام احکام فقهی و حلال و حرام های شرعی در قرآن مربوط به ارث، نکاح، طلاق و روابط خانوادگی، برای بستن راه های نفوذ شیطان در اجتماعات و امکان ظلم مردم در حق یکدیگر و کسب سعادت عقبا می باشد. دقیقا آیات 7 تا 14 سوره ی نساء، که احکام ارث را بیان می کند، به این هدف بیان شده اند.
نتیجه سخن آن که: اولا، قرآن و رسالت پیامبران نسبت به امور دنیایی، بیگانه و محصول فرعی و ضمنی است که از قرآن به دست می آید، ولی هدف بعثت و وظیفه ی دین نمی تواند باشد.
ثانیا، در قرآن مطالب علمی بهداشتی، صنعتی و... یافت نمی شود، گر چه در کلمات پیشوایان دین به وفور یافت می شود؛ و سر مطلب این است که آن ها علاوه بر وظایف نبوت و سوق دادن به خدا و آخرت، به عنوان انسان مسلمان و خداپرست، مؤمن و معلم و مصلح هم بودند؛ به همین جهت تعلیماتی که از این نظر داده اند، در عین ارزنده و ممتاز بودن، جزء دین و شریعت حساب نمی شود و مشمول «إن هو إلا وحی یوحی؛ اين سخن به جز وحيى كه وحى مى شود نيست.» (نجم/ 4) نمی گردد.
ثالثا، دین چگونه زیستن را بدون خوردن، خوابیدن، کار و کسب و جنگیدن یاد می دهد. پیامبران آمده اند ما را از زندگی کردن برای زندگی کردن موقت و بیهوده دنیا منصرف نموده و به زندگی ما در جهت زمان و حیات و حرکت بی نهایت ارزش بدهند.
رابعا، اگر هدف جامعه ای خدا و آخرت باشد و در جهت خدا و عمل به احکام خدا حرکت نماید، دنیای این جامعه نیز بهبود پیدا می کند و قرین نعمت و سعادت می شود؛ اما عکس قضیه صحیح نیست. اگر هدف و مقصودشان سلامت و سعادت دنیا باشد، آخرت رضای خدا برایشان فراهم نخواهد گشت، خواستن و رسیدن به دنیا هیچ گاه مساوی با خواستن خدا و رسیدن به آخرت سعادتمند نیست.
خامسا، همان گونه که اسلام و پیامبران به ما درس آشپزی و باغداری و یا چوپانی و خانه داری ندادند و به عقل و تجربه ی ما، با رعایت احکام شرعی وا گذارده اند، امور اقتصاد، مدیریت و سیاست هم به عهده ی خودمان می باشد؛ بنابراین، اشکالی ندارد که ادیان الهی مبارزه با ستمگران و عدالت را تجویز و تأکید کرده، ولی ایدئولوژی و احکام و تعلیمات خاصی در آن زمینه ها نداده باشند.
سادسا، دلایل ادغام دین و سیاست و یکی بودن نبوت و حکومت متعدد است؛ گاه به سیره ی عملی پیامبر در اداره جامعه در طول ده سال، یا حکومت موسی و داود و سلیمان استناد می کنند؛ گاه به قاعده ی لطف، که بشر جاهل و ظالم است و از برقراری عدالت و اداره ی صحیح جامعه عاجز است و بر صاحب لطف واجب است که جهت سرپرستی انسان ها، پیامبران و رهبرانی را مأمور سازد، تا آنان را هدایت و بر آنان حکومت کنند؛ ولی این استدلال ها پشتوانه ی قرآنی و سنتی ندارد؛ در ضمن، احراز حکومت بر همه ی پیامبران عمومیت نداشته و اصولا، نبوت و حکومت دو امر یا دو شغل کاملا مجزا و متفاوت است.
آن جا که پای دین و رسالت در میان است، قانون «الله أعلم حیث یجعل رسالته؛ خدا بهتر مى داند رسالتش را كجا قرار دهد.» (انعام/ 124) حاکم است و آن جا که پای اداره ی امت و امور دنیایی مردم پیش می آید، قانون و دستور «و شاورهم فی الأمر؛ در كار[ها] با آنان مشورت كن.» (آل عمران/ 159) حاکم بوده است. گر چه محیط توحیدی و جامعه ی دینی زمینه ی مساعدی را برای نشو و نمای افراد مؤمن و با کرامت فراهم می کند؛ اما تأمین چنین محیط و جامعه ای لازم نیست از طریق قدرت و به دست متولیان دین باشد؛ و آیات جهاد و قتال صرفا برای دفاع و استقرار امنیت و آزادی است، نه برای تهاجم و تصرف و قدرت. پیامبران خدا نه از راه اعمال قدرت و نظارت بر عقاید و اخلاق مردم انجام رسالت و تبلیغ ایمان و معرفت و عبادت کرده اند و نه برای دعوت به توحید و مبارزه با شرک و استکبار و الحاد اقدام به تشکیل حکومت و تأمین قدرت برای خود و امت نموده اند؛ و حکومت دینی هم اگر تشکیل بشود، به دین و ایمان و اخلاق مردم نباید دست بزند و دخالتی بنماید. دولت یعنی قدرت و زور در برابر تجاوز بیگانگان بر کشور و ملت، یا تجاوز مردم به یکدیگر؛ اما در برابر عقیده و عشق و عبادت و رابطه ی انسان با خود و خدا، یعنی آزادی و تقرب، بسیار بی جا و نقض غرض است.
سابعا، استقبال مردم از ادیان به جهت جهان بینی و ایدئولوژی دینی آنهاست و اتفاقا دین ایمان یا اسلام و قرآن به خودی خود و به حد کامل و کافی، هم جهان بینی است و هم ایدئولوژی. ایمان به وجود خدا و پرستش به معنای حرکت بی انتها به سوی بی نهایت می باشد؛ ایدئولوژی و اتخاذ اندیشه و هدف است. ما می خواهیم جهان بینی و ایدئولوژی های عرضه شده از طرف مکاتب غرب و شرق را نفی کنیم. خدایی که برای درد و آرزوهای دنیا پرستیده شود، یا آخرت و بهشت و ثواب که در راه خواسته های دنیا تأمین گردد، نه دین است، نه خدا و نه آخرت؛ شرکی است در کنار و در برابر توحید.
اصرار ما در منحصر دانستن هدف دین به آخرت و خدا و تفکیک رسالت انبیا از سیاست و اداره ی دنیا برای چیست؟
1. تبدیل توحید به شرک: وقتی بهبود زندگی فرد و اجتماع و مدیریت مطلوب دنیا پا به پای آخرت و خدا، هدف و منظور دین قرار گرفت، اخلاص در دین و عبودیت خدا پس زده و فراموش می شود و توحید بدل به شرک می گردد؛ به همین جهت امروزه می گویند: حکومت و بقای نظام از اولویت و اصالت برخوردار بوده، اگر مصالح دولت و حفظ امت اقتضا نماید، می توان اصول و قوانین شریعت را فدای حاکمیت نمود.
2. انصراف از دین و سلب امید و ایمان مردم نسبت به دین: وقتی مردم و جوانان مواجه با ناتوانی و عجز ادیان و متصدیان امور گردند، کم کم مأیوس می شوند. انتظارات نادرست، که ناشی از اشتباه و خیال پردازی است، موجب شکست و سردرگمی می شود.
3. زیان تصرف دین و دولت به دست رهبران شریعت: مانند هزار سال ریاست بلامنازع دینی پاپ ها و حاکمیت کلیسای کاتولیک، خلفای اموی و عباسی و عثمانی که خود را خلیفه ی رسول الله می خوانند، مانند: سلاطین صفوی و سلسله قاجاریه.
4. اسلامی که با پشتوانه ی قدرت و روش اکراه پیش برود، بیشتر کالای شیطان است، تا دین خدا. در قرآن هم آمده است که «إنما أنت مذکر* لست علیهم بمصیطر؛ تذكر ده كه تو تنها تذكردهنده اى بر آنان تسلطى ندارى.» (غاشیه/ 21- 22) «لا إکراه فی الدین؛ در دین اکراهی نیست.» (بقره/ 256) «إن أنت إلا نذیر؛ تو جز هشداردهنده اى [بيش] نيستى.» (فاطر/ 23) «ما علی الرسول إلا البلاغ؛ بر پيامبر [خدا وظيفه اى] جز ابلاغ [رسالت] نيست.» (مائده/ 99)
5. دین برای دنیا، یا ترک دنیا به خاطر دین، دو حالت افراط و تفریط در دین است؛ اما اعتقاد به این که پیامبران خدا صرفا خبردهندگان و تدارک کنندگان قیامت و آخرت و معرفی کنندگان خالق یکتا بوده اند و دنیا چیزی جز مزرعه و کشتزار و میدان فعالیت و تربیت آدمی برای حیات جاودان و خدایی شدن انسان نمی باشد، ضرورتی است نیروبخش برای بقای دین و دنیا.
این نوشتار خلاصه و چکیده ای بود از آخرین سخنرانی مهندس بازرگان. این که آیا ایشان دیدگاه دوگانه بینی دین و دنیا را از ابتدا داشته همان گونه که دکتر غلامعباس توسلی در شماره ی 23 کیان ادعا می کند و برای اثبات این ادعا، به کتاب مرز میان دین و سیاست بازرگان استناد می کند، یا به گفته ی دکتر سروش، ایشان در آخر عمر نوعی عقب نشینی کرده است، نزاعی است که باید در مباحث بازرگان شناسی بدان پرداخت. به نظر نگارنده می توان ادعا کرد ایشان در ابتدا، ایدئولوژی به معنای روش های دنیایی برگرفته از دین را قبول داشته و در نهایت از آن عدول نموده و در آخر عمر هدف بعثت را خدا و آخرت دانسته است.
1. مهندس بازرگان این مطلب را پذیرفته است که آیات جهاد، قضا، امر به معروف و غیره، فواید و آثار دنیوی دارد و وجود این آثار هم قابل انکار نیست؛ ولی آنها آثار فرعی و ضمنی اند. در ضمن، این آیات و احکام الزاما شامل تمام نیازها و مسائل انسان ها در تمام قرون و احوال نمی شود. ما هم این سخن را می پذیریم که هدف و غایت نهایی رسالت نبی اکرم (ص) قرب به خدا و معرفی حیات اخروی است، ولی غایات و اهداف متوسطی هم وجود دارند؛ و گرچه این غایات و اهداف نسبت به اهداف نهایی، فرعی و ضمنیند، ولی مقدمه ی لازم و لاینفک برای وصل به غایت اصلی هستند و منظور از مزرعه بودن دنیا برای آخرت، در حدیث نبوی، همین مطلب است؛ علاوه بر این که هیچ اندیشمند و متفکر اسلامی ای ادعا نکرده است که قرآن و سنت برطرف کننده ی تمام نیازهای بشری است، یا حتی تمام حاجت های دنیوی را پاسخ می دهد؛ پس توجه ابزاری و مقدمی دین به دنیا، قابل انکار نیست.
2. خطای دیگر بازرگان این است که ایشان حکومت دینی را با اندیشه «دین برای دنیا»، یا بهره گیری دین در راه دنیا و منافع دنیوی و به یک معنا سکولار کردن دین مترادف دانسته اند؛ به همین جهت شاید بتوان گفت که ایشان در آثاری چون بعثت و ایدئولوژی چنین نگرشی نسبت به دین داشته، ولی امروز به نقد آن نگرش پرداخته است و معنای دیگر سکولاریسم، یعنی جدایی دین از سیاست را می پذیرد؛ در حالی که سیاست دینی و دین سیاسی به هیچ وجه به معنای اصالت دنیا و منافع دنیایی نیست، بلکه مترادف است با صبغه و محتوای دینی بخشیدن به دنیای مردم.
3. نکته ی دیگر، ارتباط مستقیم ابعاد مختلف انسان است. اگر دین اسلام را یک دین انسانی بدانیم، چگونه ممکن است تنها به یک بعد از ابعاد انسانی توجه نماید؟ وقتی معیشت و سیاست مردم مستقیما با تهذیب و اخلاق و توجه به خدا ارتباط داشته باشد، پس دین کامل آن است که موضع ها و دیدگاه های خاص خود را، گرچه به طور کلی، در آن باب عرضه کند.
4. استنتاج ایشان از نمونه های تاریخی در سیره ی پیشوایان دین پذیرفتنی نیست. این که ایشان گفته اند قیام حضرت سید الشهداء (ع) فقط در مخالفت بیعت با یزید بوده و داعیه ی حکومت نداشته است، یا این که نوعی قدرت طلبی و دنیاخواهی را به منازعان بعد از رحلت پیامبر نسبت می دهد که این انتساب، بالطبع شخصیتی چون امام علی (ع) را در بر می گیرد و یا زیر بار خلافت نرفتن امام رضا (ع) در عصر مأمون، هیچ کدام از این نمونه ها، انفکاک و جدایی دین از سیاست و حکومت را اثبات نمی کند، بلکه مخالفت حضرت امیر (ع) با خلافت ابوبکر و افشاگری ها و مبارزات امام رضا (ع) با مأمون و بسیاری از شعارهای کربلا، به ویژه فرموده های امام حسین (ع) دقیقا بعد اجتماعی و حکومتی و، از همه مهمتر، بعد سیاسی دین را نشان می دهد؛ و اما حرکت امام حسین (ع) به سمت کوفه، بدون شک، به خاطر تقاضاهای مردم آن دیار بوده است؛ ولی بی شک، حتی اگر مردم کوفه از حضرت دعوت نمی کردند، حضرت در مسائل سیاسی دخالت می کرد و به صورت دیگری با حکومت زمان خود به مخالفت می پرداخت.
5. نکته ی دیگر ایشان این بود که پیشوایان دین دارای دو چهره اند: امامت یا نبوت و دیگری انسان دینی؛ و نمی توان همه ی مطالب و گفته های آنها را جزء وحی و دین به حساب آورد. اشکال ما این است که به چه دلیل برخی از فرموده های پیشوایان دین، از دایره ی دین خارج است و با چه ضابطه و ملاکی این حکم جریان می یابد؟ با توجه به این که نص قرآن می فرماید: «ماینطق عن الهوی* ان هو الا وحی یوحی؛ و از سر هوس سخن نمى گويد اين سخن به جز وحيى كه وحى مى شود نيست.» (نجم/ 3- 4)
6. مشکل دیگر این گونه اندیشه ها و تفکرهای سکولاریستی و لیبرالیستی، جداانگاری دنیا و آخرت است. از سخنان ائمه ی دین به دست می آید که دنیا و آخرت دو چهره ی یک حقیقتند: دنیا ظاهر و آخرت باطن آن است. کسی که در این دنیا مال یتیم می خورد، «إنما یأکلون فی بطونهم نارا؛ در همین دنیا آتش تناول می کند.» (نساء/ 10) ولی در آخرت که «یوم تبلی السرائر؛ آن روز كه رازها [همه] فاش شود.» (طارق/ 9) است آن حقیقت آشکار می گردد؛ با این وصف، اگر دین از دنیا جدا گردد، از آخرت نیز تفکیک می شود.
7. در سخنان رهبران دینی ما، واژه های ولایت، ولی، امام و امامت فراوان دیده می شود و بار معنایی سیطره و نظارت و مدیریتی که در این واژه ها وجود دارد، به مراتب بیشتر از کلماتی چون: سیاست، حکومت و قدرتی است که امروزه در فرهنگ علوم سیاسی مطرح است؛ و این که ائمه ی اطهار (ع) ولایت را اساس دین و مهم تر از نماز معرفی کرده اند، به آن جهت است که نقش اجتماعی آن حقایق، بدون تحقق ولایت، نمود و ظهور پیدا نمی کند. امثال مهندس بازرگان که به ارزش های دینی و ظهور آنها در جامعه اعتقاد دارند، باید توجه کنند که ابعاد و اهداف و ساختارهای اساسی اسلام، بدون در اختیار داشتن شاخص های مهم حکومت، تحقق پذیر نیست. آیا تحقق حکومت دینی، و اجرای اهداف و احکام اسلام، بدون فرهنگ دینی و بهره گیری از نظام فرهنگی و تربیتی اسلام میسر است؟ به عبارت دیگر، آیا بدون کانون های قدرت (البته به معنایی که در دین اسلام پذیرفته شده است، نه به اصطلاح غربی و سیاسی امروز) می توان احکام فردی و اجتماعی حق تعالی، تهذیب و توجه مردم به آخرت و خدامحوری در جامعه، آموزش و پرورش و... را تحقق بخشید؟
8. به نظر می رسد، مهندس بازرگان قدری پایش را از محدوده ی تخصصی خود فراتر نهاده است. ایشان در افکار مکاتب حقوقی، اخلاقی، تربیتی، اقتصادی، سیاسی اسلام و مقایسه ی آن با آشپزی و باغداری، هیچ دلیلی ارائه نکرده است. وقتی بزرگانی چون شهید صدر و استاد مطهری نظام اقتصادی اسلام را نگارش می کنند، یا مرحوم نراقی، نائینی، شیخ فضل الله نوری، نظام و سیستم سیاسی اسلام را از متون دین استخراج می کنند و هم چنین دیگر بزرگان در سایر رشته های اسلامی چگونه و با چه مجوزی ایشان که در یکی از رشته های تجربی مطالعه و تخصص دارند، به انکار قلمرو دین در این عرصه ها می پردازند؟
9. آیا عمومیت نداشتن حکومت برای همه ی پیامبران، معلول تبعیدها، شکنجه ها و آزارهای حاکمان جور و ستم و نداشتن زمینه ی اجتماعی و محیطی، نبوده است؟
10. آیات «و أمرهم شوری بینهم؛ كارشان در ميانشان مشورت است.» (شوری/ 38) یا «و شاورهم فی الأمر؛ در كار[ها] با آنان مشورت كن.» (آل عمران/ 159) به هیچ وجه نافی حکومت انبیا نیستند؛ زیرا اولا، مشورت و مشاوره از ارکان حکومت دینی است؛ ثانیا، انبیا، با قاطعیت، احکام الهی را در سطح جامعه ی دینی خود به اجرا در می آوردند و با احدی مشورت نمی کردند.
11. آفاتی که آقای بازرگان محترم به حکومت دینی نسبت می دهند بسی حیرت آور است. صرف نظر از اشکالات وارد بر ایشان، چگونه ممکن است تشکیل حکومت دینی که نماینده و مجری توحید الهی در جامعه است، شرک باشد. آیا حکومت دینی که مجری عدالت اجتماعی در سطح عموم جامعه و در مقابله ظالمان است، مردم را از دین مأیوس می کند؟ آری اگر حاکم دینی لباس تدین بر تن کند و گوهر دین را از خود برهاند و به نام دین و دین داری، جامعه و مردم را بفریبد، باعث یأس مردم خواهد شد، اما این انحرافات و مفاسد اجتماعی، هیچ ارتباطی با فلسفه ی سیاسی دین ندارند؛ مخصوصا با این شرایط و ویژگی هایی که در دین برای کارگزاران حکومت بیان شده است؛ و اما حکومت های اموی، عباسی، صفوی و قاجار هیچ کدام حکومت دینی، (آنچه در فلسفه ی سیاسی شیعه مطرح است) نبودند و قیاس حکومت دینی با آن حکومت ها قیاس مع الفارق است. در ضمن، آقای بازرگان در یک جا از عقب ماندگی و فقر ناشی از حکومت های اموی و عباسی سخن می گوید و در جای دیگر تمدن رنسانس غرب را متأثر از تمدن درخشان حکومت های اسلامی شرق می داند؛ این گونه سخن گفتن، تزلزل گفتاری بازرگان را نشان می دهد.
12. حال که در اروپا دین منزوی شده است و داعیه ی حکومت و سیاست ندارد، آیا جز لاغری و بی محتوایی و بی توجهی و بی خاصیتی چیزی از آن باقی مانده است؟ آیا امروز غربیان بیشتر به فکر خدا و آخرتند؟
13. قیاس ریاست دینی پاپ ها با ریاست روحانیت دین اسلام نیز، قیاس مع الفارق است. آنچه درباره ی ولایت فقیه آمده این نکته است که حاکم و والی باید دین شناس، با تقوا، زاهد، مدیر و مدبر باشد و در روایت معروف امام حسن عسکری (ع) نیز این شرایط ذکر شده است.
14. از کلمات و جملات ایشان استفاده می شود که گویا شعار «حسبنا کتاب الله» را سر می دهد و فقط به حجیت قرآن قایل است؛ در حالی که همان پیامبری که وسیله ی انزال قرآن است، سنت خود و اهل بیت را ثقل دیگر دین معرفی کرده است و ایشان در مقام استدلال کاملا از این ثقل غفلت نموده و مقام تشریع و قانون گذاری را از آن ها سلب کرده است.
ایشان در عرصه ی دین پژوهی در بحث قلمرو دین نظریاتی ارائه داده است:
1. وحی نازل شده بر پیامبر در اختیار بشر امروزی به صورت تجربه ی دینی است؛ بر این اساس، در هر زمان می توان قلمرو خاصی از دین داشت؛ زیرا دین هر شخصی محصول تجربه ی دینی اوست. تفاوت پیامبر خاتم با سایر پیامبران در این است که پیامبر اسلام عین تجربه ی باطنی خود (قرآن) را بدون تفسیر در اختیار مردم نهاده است و همه ی آدمیان، متعلق به هر عصری که باشند، با یک وحی تفسیر ناشده (قرآن) مواجهند و این راز خاتمیت است.
2. سروش در برخی دیگر از نوشته هایش، قلمرو دین را در زندگی اخروی منحصر می سازد و پرداختن دین به دنیا را در حد مقدمه طرح می کند؛ پس خداوند (از نظر او) اولا و به همین جهت دین را برای کارهای این جهان و سامان دادن به معیشت درمانده ی ما در این جهان نفرستاده است و نباید از دین، انتظار برنامه ریزی علمی و عقلی و پاسخ به هر سؤالی را داشت.
3. در نوشته های متأخرتر دکتر سروش، گوهر دین به تجربه ی دینی منحصر شده و بر این باور است که گوهر دین، تحول شخصیت انسان هاست که در همه ی ادیان مشترک است؛ پس آموزه های دینی گوهر دین نیستند. اولین بار فردریک شلایرماخر این عقیده را مطرح کرد و دین را به احساس اتکا به موجود مطلق تفسیر نمود، تا چالش میان دین داری و تجددگرایی را حل نماید؛ در حالی که اگر دین امری احساسی و قائم به شخص باشد و در قالب بیان و گزاره و استدلال نگنجد، نمی توان به صحت و سقم تجربه های دینی و حقانیت آنها پی برد.
. سروش در مقاله ی «دین اقلی و اکثری» برای دین اسلام قلمرو اقلی قایل می شود. وی تک تک ساحت های دین را بررسی می کند؛ در باب علوم تجربی، دین را حداقلی معرفی می کند و استخراج علوم تجربی طبیعی و انسانی از متون دینی را ناکام معرفی می کند. در باب قلمرو فقه و حقوق می گوید: «دین اسلام هم دنیوی است و هم اقلی است؛ زیرا از حد احکام بیرون نمی رود و توان برنامه ریزی و طراحی را ندارد. و اما در عرصه ی اخلاق نیز می توان به اخلاق خادم و اخلاق مخدوم اشاره کرد. اخلاق خادم 99 % و اخلاق مخدوم 1 % از اخلاق اسلامی را تشکیل می دهند و با توجه به موقت بودن اخلاق خادم، باید اخلاق اسلامی را حداقلی دانست.»