پس از مرگ حمزه پیروانش ابواسحاق ابراهیم پسر عمیر دانشمند مردی از مردمان گاشن (جاشن) سیستان را امیرالمومنین، خواندند و با او بیعت کردند. او که پیروان را از تاراج دارایی های مالفان سنی مذهب برحذر می داشت و به نظر ایشان آن خارجیان در 215 ابوعوف پسر عبدالرحمان پسر بزیع را که از شهر کرنک در شمال زرنگ آمده بود به پیشوایی برگزیدند. او در خاور با حکومت و با مشرکان نشست، و در سال 238 در ناحیه کیش در سیستان سر به شورش برداشت و گویا مدعی داشتن لقب «امیرالمومنین» نیز بوده است. در این زمان سرنوشت خارجیان سیستان با پیدایش یعقوب پسر لیث صفار دگرگون گشت. عمار در جنگ با یعقوب پسر لیث در سال 251 شکست خورد و کشته شد. نزدیک سال 258 خارجیان به فرماندهی عبدالرحیم یا عبدالرحمان نامی که عنوان «امیرالمومنین» و لقب خلافتی المتوکل علی الله را پذیرفته بود در ولایت کروخ در خاور سرزمین هرات سر به شورش برداشتند اینان سرزمین های پیرامون هرات و اسفزاز داد. در همان سال خارجیان عبدالرحیم را کشتند و به جای وی با مردی به نام ابراهیم پسر اخضر بیعت کردند. دیری نپایید که اخضر نیز منقاد یعقوب گشت و به دستور او به فرماندهی سپاه خارجی (جیش الشرات) برگماشته شد. پیشتر بسیاری از خارجیان به خیل سپاهیان یعقوب پیوسته بودند. دیگر خارجیان که پایداری نمودند از جمله گروهی که در شهر بم در خاور کرمان بودند، از میان برده شدند.
قدرت نظامی خارجیان درخاور ایران به یکبارگی در هم شکسته شد. اما از جماعت های خارجی هنوز تا سده چهارم گفتگوها هست. در بم کرمان یکی از سه مسجد جامع شهر در دست آنها بود که از بیت المال یا خزانه خود در همان مسجد نگهداری می کردند. خارجیان شهر اندک ولی توانگر بودند و گویا به کار بازرگانی می پرداختند. مسعودی که مکران را سرزمین خارجیان (ارض الخوارج)، توصیف می کند. در ناحیه پیرامون زرنگ در سیستان شهرهای گوین (جوین)، کرکویه، زنبوق، کرنک (کررون) به کیش خارجی سخت پای بند بودند اما در فره نیمی از مردمان خارجی و نیمی دیگر سنی بودند. بنابه نوشته یاقوت خارجیان کرکویه نماز می گزاردند روزه می گرفتند و بسیاری از عبادت ها را انجام می دادند و فقیهان و عالمان ویژه خود را داشتند. در سرزمین های شمالی تر به سوی هرات، اسفزاز (اسپوزاز) که مشتمل بر چهار شهر بود، تا اندازه ای سکونتگاه خارجیان بود. در سرزمین هرات خارجیانی بسیار در شهرهای کروخ و استرابیان می زیستند. در سرزمین های خاوری تر به جز گردیز شهر البان که در راه غزنه تا کابل دو روز راه است انبوهی از خارجیان سکونت کرده بودند. مردم این شهر معقتد بودند که از تبار ازارقیان اند که مهلب آنها را دنبال کرده بود، اما اینک فرمانبردار حکومت بودند. در میان اینان بازرگانان، مردمان توانگر، دانشمندان ادیبانی یافت می شدند گویا با امیران هند و سند داد و ستد و بازرگانی داشتند و هر یک از سران آنان دو نام یکی تازی و دو دیگر هندی داشته. در این زمان خارجیان سیستان را بازرگانان دیگر جای ها معتمدترین طرف های خود می دانستند. بقیه به بافندگی سرگرم بودند. در طول سده پنجم گویا به کیش تسنن گرویدند.
کیش خارجی در آذربایجان چنانکه مسعودی از آن در سده چهارم سخن می گوید تافته جدابافته ای بوده است. این کیش از شمال میان رودان (الجزیره) و سرزمین موصل به آذربادگان راه یافت. موصل از زمان دومین جنگ داخلی پایگاه استوار خارجیان در میان قبیله تازی شیبان بکری به شمار می رفت شبیب شورشی خارجی زمانی کوتاه در سال 76 به آذربایجان رفت. در پایان خلافت اموی ضحاک پسر قیس شیبانی خارجی که در برابر مروان دوم سر به شورش برداشته بود از سوی مردم آذربایجان پشتیبانی شد. یکی از مردان او در دربند به نام مسافر قصاب سر به شورش برداشت و خارجیان (شرات) در اردبیل با جروان، ورثان و بیلقان به او پیوستند. پس از شکست و مرگ ضحاک در سال 128 مسافر هنوز پابر جا بود و تنها در زمان خلیفه عباسی سفاح سرنگون و کشته شد. شورش هارون وازقی (267- 283) خارجی در شمال میان رودان نیز چندی بعد در آذربایجان بازتاب یافت.
پس از مرگ هارون از یاران کرد او به نام ابراهیم پسر شاذلویه به آنجا پناه برد و با دختر یکی از سران کرد محل پیمان زناشویی بست. پسر آنها دیسم بن ابراهیم که همانند پدر خارجی بود درسپاه یوسف پسر ابی ساج پایگاه بلند یافت. دیسم پس از برافتادن خاندان ساج از برای به دست گرفتن زمام امور آذربایجان به نبرد پرداخت و تا سال 326 در آن سرزمین بیتر به یاری سپاهیان کرد استیلا یافته بود. چندی بعد چندگاهی ارمنستان را فرو گرفت، مرزوبان پسر محمد از خاندان مسافریان با فرمانروایی او به مخالفت برخاست و در سال 344 دیسم را شکست سخت داده او را دستگیر، کور و زندانی ساخت. دیسم پس از مرگ مرزوبان که در سال 346 رخ داد کشته شد.
خارجیان شمال سرزمین میان رودان از صفریان بودند. و دیسم و پیروان نکرد او نیز بی گمان به آن شاخه خارجی وابسته بوده اند. صفریان و اباضیان دو جنبش بوند که از قعده بصره یعنی خارجیانی که از کشیده شدن به لشکر شورشی نافع پسر ازرق و نجده پسر عامر در زمان فتنه داخلی روم خودداری کردند، سرچشمه گرفته بودند. اما صفریان نظریه ای به نسبت مبارزه طلبانه را حفظ کرد. و در بنیادهای عقیده های خودب ه نجدات نزدیک بودند. صفریان نیز همانند ازارقیان و نجدات همه مسلمان غیر خارجی و گناهکاران کبیره را کافر و مشرک خوانده و قلمرو آنها را «دار کفر و شرک» می دانستند.
بنا به گفته شهرستانی زیاد پسر اصفر بنیانگذار مرعوف فرقه صفریان می گفت شرک بر دو گونه است یکی فرمانبرداری از شیطان و دو دیگر پرستش بتان و نیز کفر را بر دو گونه می دانست یکی ناسپاسی نسبت به خدا (کفر نعمت) و دو دیگر انکار خدا. بنابراین مسلمانانمتلف به سبب ناسپاسی کافر و به سبب پیروی از شیطان مشرک بودند. صفریان نیز مانند نجدات با کشتن زنان و کودکان دشمنان مسلمان خود مخالف بودند و اگرچه دشمنان مسلمان در نظر ایشان مشرک بودند کودکان آنها را مشرک نمی دانستند. صفریان میان زمانهای تقیه یعنی پنهان کردن عقیده در حرف، ولی نه در عمل، و زمانهای شورش آشکار (علانیه) تمایز قایل بودند. در جامعه آنها کسانی که از جنگیدن تن می زدند کافر قلمداد نمی شدند. فرقه شناسان از ویژگی های عقیدتی دیسم و پیروانش سخنی نگفته اند. بنابه نوشته مسعودی بسیاری از کردان آذربایجان از جمله شاذلویه خارجی بودند و تنها به نام «الشرات» خوانده می شدند. اما روشن نیست که آیا گرایش ایشان به کیش خارجی تنها از همین تاریخ بوده و یا چیزی بیشتر از گامی گذرا بوده است.
اباضیان در کیش خارجی شیوه ای میانه رو داشتند. آنها مسلمان غیر اباضی همچنین گناهکاران جامعه خودشان را مشرک نمی دانستند بلکه تنها آنها را کسانی می دانستند که کفران نعمت کرده اند. و بدین سان زناشویی با آنها، ارث بردن از آنها، و گواهی شرعی آنها بر ضد اباضان راهم معتبر می دانستند. کشتن یا اسیر ساختن آنها در زمان صلح قدغن بود. در هنگام جنگ تنها پس از فراخواندن آنها به دین راستین ریختن خوشنان روا بوده، و تنها می توانستند که اسبان و جنگ افزارهای ایشان را به غنیمت بگیرند. به رغم وضع اجتماعی ایاشن به عنوان کافران ایشان را «موحدون» یا معترفان به یگانگی (وحدانیت)، خدا می شناختند. بنابراین قلمرو جهان اسلام را بر رویهم دار توحید می دانستند، به جز اردوی حکومت غیرشرعی (سلطان) که داربغی نامیده می شد. این نظیه آشکارا از آن روی مطرح شده بودند که پیوندهای اباضیان را با دیگر مسلمانان آسان تر ساخته و اجازه دهد که اباضیان بخشی از جامعه مسلمانان قلمداد شوند. هرچند اباضیان به هیچ روی هواخواه تسلیم و سکوت نبودند بر رویهم از دیگر خارجیان میلی کمتر از برای دست بردن به جنگ افزار داشتند. آنان بیشتر به فرا گرفتن دانش های مذهبی سرگرم بودند و نقشی بزرگ در تدوین عقیده های فقهی و کلامی در اسلام داشتند.
شورش های بزرگ اباضی در پایان دوران امویان و پس از آن در مغرب و در عربستان رخ داد. کیش خارجی اباضی در میان بربران مغرب و در عمان بزرگترین شماره از پیروان را به دست آورد که تا امروز ادامه یافته است. در باره شورش های اباضیان در ایران هیچ زمانی سخنی نوشته نشده است. مدرک هایی در دست است که ایرانیان سهمی بزرگ در کیش اباضی نخستین داشته اند، و در پایان دوره امویان و آغاز دوران عباسیان گروه های مهم اباضی در سرزمین های ایران می زیسته اند.
ابوعبیده مسلم پسر ابی کریمه مولای تمیم که از سال 95 تا هنگام مرگ در دوران خلافت منصور رهبر بزرگ اباضیان بود ایرانی بود. نام اصلی اش به شکل های گونه گون کودین، کوزین یاکرزین آمده استو او شاگرد جابر پسر زید ازدی دانشمند متقدم اباضی و پیوشای آن جماعت در بصره بود. به سبب دست داشتن اباضیان در شورش عبدالرحمان پسر اشعث در سال 81- 82 ابوعبیده به فرمان حجاج زندانی شد. چون یزید پسر مهلب او را از زندان آزاد ساخت جماعت اباضیان بصره او را به جانشینی جابر به رهبری برگزیدند. او کسانی را به عنوان حمله العلم، (حاملان علم)، به بخش های دوردست جهان اسلام گسیل داشت که عقیده های او را ترویج می کردند.
در میان کسانی که ابوعبیده به مغرب فرستاد یک ایرانی به نام عبدالرحمان پسر رستم (مرده 168)، بود که سلسله رستمی را در تاهرت در الجزیره بنیان نهاد. عبدالرحمان در عراق به جهان آمده، اما در قیروان بزرگ شده بود، زیرا مادرش پس از مرگ پدر او دوباره زناشویی کرده و او را با خود به آنجا برده بود. پس از گرویدن به کیش اباضی از برای کسب دانش از درسگاه ابوعبیده به بصره رفت و چندی بعد نزدیک سال 140 ابوعبیده او را با چهار تن دیگر از حمله العلم به مغرب بازپس فرستاد. هنگامی که بربران اباضی به فرماندهی ابوخطاب امام خود قیروان را در سال 141 گرفتند عبدالرحمان والی آنجا شد. پس از آنکه عباسیان ابوخطاب را در سال 144 واژگون کرده کشتند عبدالرحمنان گریخت و خود را در تاهرت مستقر کرد. کوشش هایی که از برای برپایی دوباره امامت اباضی در تریپولیتانیا انجام می گرفت به شکست انجامید و عبدالرحمان در سال 160 یا 162 در تاهرژت به امامت برگزیده شد. سلسله ای که به دست او بنیان گرفت تا سال 296 دوام یافت. شورش خلیفه اباضی عبدالله پسر یحیی طالب الحق در عربستان در حوالی پایان دوران سلطه امویان از پشتیبانی پرشور یک تن ایرانی نحوی، قاری قرآن و شاعر به نام عبدالعزیز بشکست در مدینه برخوردار شد. بشکست که عقیده های خارجی خود را پنهان کرده بود در مدینه صرف و نحو تازی درس می داد. هنگامی که ابوحمزه ازدی مدینه را به نام خلیفه اباضی در سال 130 گرفت، وی با شور تمام از او پشتیبانی نمود. پس از شکست ابوحمزه در جنگ با لشکریان اموی او به دست مردم مدینه کشته شد.
ابوعبیده همچنین حمله العلم را به خراسان فرستاد. گویند نخستین داعی اباضی در آنجا هلال پسر عطیه خراسانی بوده است. در زمان جانشینی ابوعبیده، یعنی ربیع پسر حبیب، نزدی نیمه سده دوم هاشم پسر عبدالله از خراسان به بصره آمد و پس از بازگشت به خراسان عقیده های ربیع را از برای اباضیان خراسان به ارمغان آورد. او را دانشمندی در فقه و مفتی پرهیزگارترین مردم خوانده اند. فقیهان دیگر اباضی که در آن روزگار در خراسان به ار تدریس سرگرم بودند عبارتند از حاتم پسر منصور و ابوسعید عبدالله پسر عبدالعزیز. این هر دو دانشمند تا اندازه ای از عقیده های بیع منحرف گشته و در شمار چهار فقیهی درآمدند که آموزش های آنها همچون سندی موثق مورد قبول نکار بود، یعنی فرقه ای اباضی که در آغاز فرمانروایی اما رستمی عبدالوهاب پسر عبدالرحمان 168- 208 در مغرب پدید آمده بودند. نظریه های ایشان را بارها ابوغانم بشر پسر غانم خراسانی در کتاب المدونه خود که یکی از مهمترین کتابهای متقدم فقه اباضی است، نقل کرده است. ابوغانم نیز که در خراسان می زیسته در زمان فرمانروایی امام عبدالوهاب به تاهرت رفت و نسخه ای از کتاب خود رادر آنجا بهکتباخخانه اباضیان داد. او شاید در نزدیک سال 230 مرده باشد. زندگینامه ای از بشر پسر غانم را مردی به نام ابویزید خراسانی که گویا یکی از شاگردانش در خراسان بوده تصحیح کرده است. ابوعیسی ابراهیم پسر اسماعیل خراسانی در زمان فرمانروایی افلح پسر عبدالوهاب رستمی (208- 258) یا اندکی پس از آن رساله ای خطاب به جماعت اامی مغرب فرستادو در این رساله ک بخشی از متن آن محفوظ مانده او به نام مردم خراسان در کشمکش که با یک اباضی انشعاب طلب در گرفته بود از امامان رستمی جانبداری کرده است.
این جزئیات نشان می دهد که شماره ای در خور توجه از جماعت اباضی در سده دوم و آغاز سده سوم در خراسان بوده اند. اما دربااره حل دقیق سگوتگاه ایشان، ترکیب نژادی آن جماعت و سرانجام آن خبری در دست نیست.
همچنین بدیهی است که ماعت اباضی برخلاف عجاردیان پیوست به کانون های بیرون ایران، در وهله نخست به بصره سپس به مغرب گرایش داشته است. همچنین از یک دانشمند اباضی خوارزم به نام ابویزید خوارزمی که همروزگار عبدالرحمن رستم بوده است سخن رفته است.
مولفان کتابهای فرق و ملل و نحل آگاهی هایی درباره فرقه ای اباضی منحرف به نام یزیدیه فراهم کرده اند بنیانگذار آن بسرن یزید پسر انیسه بوده که در گور (جور) فیروزآباد بعدی، در فارس کوشاه بوده استو یزید می گفت که خداوند در آینده رسولی از میان ناتازیان (عجم) خواهد فرستاد و به او کتابی مقدس را که در آسمان نوشته شده وحی خواهد کرد و مجموع این کتاب برخلاف قرآن یکباره نازل خواهد شد. آن کتاب قانون شرع محمد را منسوخ کرده شریعتی نوبنیان خواهد گذاشت. دین این فرستاده همان کیش صابیان خواهد بود که در قرآن از آنها یاد شده و باصابیانی که در این روزگار معروفند تفاوت دارد. فزون بر آن یزید می گفت همه مردم صاحب کتاب (اهل الکتاب)، که به پیامبری محمد خستو هستند مومنان راستین اند اگر به دین اسلام هم درنیامده و دمساز با شرع آن کار نکرده و به همراهی با آنها (تولی) خستو نشوند.
اکثریتی انبوه از اباضیان از یزید پسر انیسه کناره گرفتند زیرا که به ظاهر عقیده هایش را سخت الحادی می دانستند. شاید یزید همچنانکه ج. وان. اس نوشته سخت زیر نفوذ مردی یهودی جدایی خواه بوده است که مولفان کتابهای فرق نام او را ابوعیسی اصفهانی نوشته اند و او بنیانگذار فرقه عیسویه در اصفهان بوده است. ابوعیس یمدعی شد که روس مسیح است، او ظهور مسیح را پیشگویی کرد. وی می گفت مسیح پنج رسول دارد که راه ظهور او را هموار م کنند. عیسی و محمد دو تن از آنانند. عیسی و محمد هر دو از پیامبران راستین اند، اگر چه سالت ایشان برخلاف رسالت آینده مسیح، جهانی نبوده است. بنابراین مسیحیان و مسلمانان نیز همانند یهودیان از فرقه های مهدیه هستند. همانندی هایی که در میان عقیده های ابوعیسی اصفهانی و یزید پسر انیسه وجود دارد در خور توجه است و یزید پسر انیسه شاید به احتمال قوی فرقه یهودی عیسویه را به گونه مردمان اهل کتابی می نگریسته که به پیامبری محمد خستو شده بی آنکه شریعتش را پذیرفته باشند به نظر می رسد که یزدی در دوره نابسامان پیش از برافتادن خافت امویان فعالیت داشته استو درباره سرنوشت بعدی جنبش او که شاید به زودی از هم پاشیده شده هیچگونه آگاهی در دست نیست.
به ظاهر گویا در سده چهارم در خاور سرزمین فارس هنوز جمعتی اباضی وجود داشته است. مسعودی (م 345) گزارش می دهد که در دو شهر هرات، استخر و چاهک (صاهک) در خاور استخر (اصطخر) نزدیک مرز کرمان سکونتگاه خارجیان بوده اند. چنداهی پس از آن نه چندان دیرتر ملطی (م 377) از جماعت خارجی استخر هرات چنان سخن می گوید که گویی به کیش اباضی پای بند بودند، هرچند او تنها ایشانر ا الشرات می نامد. دهمین فرقه خارجیان شرات هستند اینان برآن بودند که هر کس گناه کند (اصحاب المعاصی)، چه گناه صغیره چه گناه کبیره کافر است واز دو داماد (ختنین)، عثمان و علی کناه گرفته و از دو شیخ (شیخین) ابوبکر و عمر پشتیبانی می نمودند. آنها گرفتن دارایی های مردم را روا دانسته و زنان را اسیر نمی کنند در هیچ نکته ای از دین یا سنت نیز از اهل تسنن منحرف نمی شوند. آنها می گویند که گناهکاران به سبب ناسپاسی (کفار نعمت) کافر هستند نه به سبب شرک (کفار شرک). ایشان در سرزمین هرات، استخر میان و کرمان زندگی می نند از برای نشان دادن حقیقت دین خود کتابهایی نوشته اند که در آنها حجت ها و مناظره های دشوار (کلام صعب) وجود دارد. در میان ایشان عالمان هست و فقیهان با مروت و دارایی های بسیار و با وفور نعمت می باشند. امروز نظریه های معتزلیان در میان ایشان پدیدار شده و برخی از کیش خود بازگشته به کیش معتزلیان گرویده اند. گویا این جماعت در پایان ان سده برافتادند.