در قرآن مجید بحث زیادی درباره دوران طفولیت پیامبر (ص) نیامده است، تنها در آیه 6 و 7 و 8 سوره ضحی می خوانیم: «الم یجدک یتیما فاوی- و وجدک ضالا فهدی- و وجدک عائلا فاغنی»، «آیا خداوند تو را یتیم نیافت و سپس پناه داد – و تو را گمشده یافت و هدایت کرد- و تو را فقیر یافت و بی نیاز نمود».
در آیه نخست اشاره به یتیمی پیامبر (ص) شده که در تاریخ نیز آمده است، در آن هنگام که در شکم مادر بود، پدرش «عبدالله» را از دست داد و شش ساله بود که مادرش نیز از دنیا رفت و خداوند او را در آغوش جدش «عبدالمطلب» گذاشت و در هشت سالگی که جدش از دنیا رفت، در دامان عمویش «ابوطالب» پناه داد که او را همچون جان شیرین در بر می گرفت و محافظت می کرد. و در آیه سوم، اشاره به تهیدستی پیامبر (ص) در آغاز عمر کرده که سپس خداوند مهر او را در قلب خدیجه (س) انداخت و با او ازدواج کرد و ثروت سرشاری را در پای او ریخت. و اما در آیه دوم می فرماید: تو را گمشده یافت و هدایت کرد. بعضی از مفسران، «ضالا» را به معنی عدم شناخت حق تفسیر کرده و گفته اند مفهوم آیه این است که تو گمراه بودی و حق را نمی شناختی ما تو را به سوی حق هدایت کردیم در حالی که بعضی دیگر آن را به معنی «غافل» می دانند یعنی تو از این احکام و کتاب آسمانی، غافل بودی، ولی بعضی می گویند مراد، ضلالت ظاهری است یعنی در طفولیت، یک یا چند بار، در دره های مکه یا نقاط دیگر، گم شدی و خداوند تو را هدایت کرد و به آغوش پر مهر «عبدالمطلب» و «ابوطالب» و «حلیمه سعدیه» مادر رضاعیت باز گردانید. شرح این آیه در جلد هفتم پیام قرآن در بحث تنزیه انبیاء بیان شده است، در تفسیر نمونه در جلد 27 ذیل همین آیه نیز اقوال مختلف و تفسیر مناسبتر از همه بیان شده است. به هرحال این آیات، دورنمایی از زندگی پیامبر (ص) را در حال کودکی بیان می کند. از ویژگیهای پیامبر (ص) در این دوران، این بود که هرگز نزد استادی درس نخواند، گرچه این معنی در ابتدا، نقص به نظر می رسد، ولی در مورد شخص پیامبر (ص) یک نقطه مهم قوت به شمار می رود، چرا که بعد از آوردن قرآن با آن عبارات و محتوا و معارف عالی، دیگر کسی شک نمی کرد که آن از ناحیه خدا است نه زاییده فکر یک انسان درس نخوانده، چنانکه در آیه 48 سوره عنکبوت می خوانیم: «و ما کنت تتلو من قبله من کتاب ولا تخطه بیمینک اذا لارتاب المبطلون»، «تو هرگز قبل از آن کتابی نمی خواندی و با دست خود چیزی نمی نوشتی، مبادا کسانی که در صدد ابطال گفتار تواند شک و تردید کنند».
بدون شک اگر پیامبر (ص) در آن محیط کوجک که افراد درس خوانده در آن بسیار محدود بودند، در مکتب استادی حضور یافته بود، هرگز نمی توانست چنین سخنی را آشکارا بگوید چرا که افرادی که از این ماجرا به خوبی آگاه بودند به مقابله برمی خاستند و آن را دستاویز خوبی برای نسبت دروغ و کذب به پیامبر (ص) قرار می دادند. به فرض که پیامبر (ص) به مکتب رفته بود و خط می نوشت، باز هم مسلم بود که این قرآن ساخته مغز بشر نیست، ولکن درس نخواندن او قرینه ای قویتر و آشکارتر بر این معنی بود. در دو آیه از قرآن نیز صریحا عنوان «امی» بر پیامبر (ص) اطلاق شده و تعبیر به «النبی الامی» می کند (اعراف /158-157) و در یک آیه نیز بطور ضمنی این عنوان برای او ذکر شده، می فرماید: «هو الذی بعث فی الامیین رسولا منهم» (جمعه/2)، «او کسی است که در میان امیها فرستاده ای از خود آنها مبعوث کرد»، و میدانیم معروفترین تفسیر برای «امی» همان درس نخوانده بودن است، چرا که ام به معنی مادر است و امی کسی است که به همان حالت از مادر متولد شده، مانده، و مکتب و استادی را ندیده است، هرچند بعضی آن را به معنی کسی که از میان امت و توده مردم برخاسته، نه از میان اشراف و جباران تفسیر کرده، و بعضی آن را به معنی کسی که در «مکه» متولد شده یا از مکه برخاسته می دانند، چرا که یکی از نامهای مکه «ام القری» است، روایات نیز در این زمینه متفاوت است، ولی مانعی ندارد که واژه «امی» اشاره به هر سه مفهوم باشد: «درس نخوانده و از میان امت برخاسته، و در شهر مکه تولد یافته». اگر چه بعضی از شرق شناسان مخالف، تلاش کرده اند که این امتیاز را از پیامبر اسلام (ص) بگیرند و برای او سابقه درس و بحثی قائل بشوند ولی در مقابل این سخن که اگر او درسی خوانده بود، در آن محیط بر هیچکس مخفی نمی ماند و هرگز توانایی انکار آن را با این صراحت نداشت، پاسخی ندارند.
آغاز دوران بعثت
اینها همه اشاراتی بود که قرآن در مورد حیات پیامبر اسلام (ص) قبل از بعثت دارد که بسیار کوتاه و گذرا است، در حالی که وقتی وارد بحثهای مربوط به بعثت می شود، بحثها بسیار گسترده است. در مورد بعثت پیامبر (ص) قرآن اشارات مختلفی دارد، از جمله در پنج آیه اول سوره علق که به اتفاق همه مفسران، در آغاز وحی و بعثت پیامبر اکرم (ص) نازل شده می خوانیم: «اقرء باسم ربک الذی خلق- خلق الانسان من علق – اقرء و ربک الاکرم- الذی علم بالقلم- علم الانسان مالم یعلم». این آیات که مطابق مشهور، در کوه حرا بر پیامبر (ص) نازل گردید، به او دستور می دهد که به نام خدا تلاوت آیات قرآن را آغاز کند، همان خدایی که انسان را از موجود ناچیزی همچون خون بسته آفرید، آری آن خداوند قدرت دارد که این کتاب بزرگ آسمانی که دربرگیرنده عالی ترین معارف و قوانین و دروس تربیتی است از وسیله کوچکی مانند حروف «الف با» بیافریند. بار دیگر تأکید بر قراءت می کند، قراءت آمیخته با نام پروردگار بزرگ، سپس علاوه بر مسأله خواندن، اشاره به نوشتن می کند، و آموزنده آن را خداوند ذکر می کند، خداوندی که نخستین معلم بشر بود و آنچه نمی دانست به او آموخت (بخشی را به صورت علوم فطری در نهاد آفرید، و بخش دیگری را به وسیله عقل و تدبیر در عالم آفرینش و بخش سومی را به وسیله انبیاء). محتوای این آیات نشان می دهد که بعثت در یک فضای بسیار معنوی و آکنده از نور علم و دانش آغاز شد. سنگینی وحی از یک سو، و رسالت بزرگی که بر دوش پیامبر (ص) گذاشته شده بود از سوی دیگر، و دورنمای رعب آوری که در مسأله برخورد قاطع با مشرکان لجوج و متعصب نمایان بود، از سوی سوم، سبب شد که پیامبر (ص) پس از وحی نخستین، احساس خستگی فوق العاده ای کند. به خانه آمد و در بستر آرمید که ناگهان دومین بخش از آیات قرآنی نازل شد و به او صدا زد: «ای جامه به خود پیچیده (و در بستر خفته!) برخیز و انذار کن و پروردگارت را بزرگ بشمار» (یا ایها المدثر –قم فانذر- وربک فکبر) (مدثر/3-1). گرچه در سبب نزول این آیات در میان مفسران گفتگو است، بعضی آن را مربوط به زمانی می دانند که مشرکان عرب در آستانه موسوم حج جمع شده بودند و درباره مقابله با پیامبر اسلام (ص) به مشورت پرداخته بودند، ولی در روایات متعدد آمده است که حداقل، آیات آغاز این سوره بعد از واقعه «حرا» و بعثت نازل شده، هر چند آیات بعد مربوط به سالهای بعد باشد. نظیر این آیات، آیات آغاز سوره مزمل است که آن نیز نشان می دهد که پیامبر (ص) بر اثر شدت ناراحتی جامه به خود پیچیده و در بستر آرمیده بود که این آیات نازل شد و به او گفت: «یاایها المزمل- قم اللیل الا قلیلا- نصفه او انقص منه لیلا- او زد علیه ورتل القرآن ترتیلا – انا سنلقی علیک قولا تقیلا»، «ای جامه به خود پیچیده! شب را- جز کمی- بپا خیز نیمی از شب را یا کمی از آن کم کن، یا بر نصف آن بیفزا، و قرآن را با دقت و تأمل بخوان چرا که ما به زودی سخن سنگینی به تو القاء خواهیم کرد». لحن آیات نشان می دهد که در اوایل دعوت پیامبر (ص) نازل شده است، چرا که القاء «قول ثقیل» (سخن سنگین) اشاره به قرآن مجید است که بر پیامبر (ص) القاء شد، در زمانی که عده قلیلی به او ایمان آورده بودند و ناچار بود شبانه آنها را دور خود جمع کند و دور از چشم دشمنان، آیات قرآن را که محتوی معارف و قوانین اسلامی است بر آنها بخواند. البته بخشی از آیات این سوره به نظر می رسد در سالهای بعد نازل شده و حتی احتمالا آیه طولانی آخر سوره که در آن سخن از پیکار در راه خدا آمده مربوط به دوران مدینه یا اواخر دوران مکه است (زیرا خبر از آینده نزدیک می دهد). به هر حال این معنی مانع از نزول آیات نخستین در اوایل دعوت نیست به خصوص اینکه بسیاری از مفسران نیز به آن اشاره کرده اند. می دانیم پیامبر (ص) در آغاز بعثت، دعوت خود را مخفی می داشت و جز با افرادی که اطمینان به آمادگی نسبی آنها برای اسلام داشت تماس نمی گرفت، و دعوت به اسلام نمی نمود، در این مدت عده معدودی به او ایمان آوردند.
داستان یوم الدار
در این هنگام – که سال سوم بعثت بود- مأمور شد دعوت خود را آشکار کند. آیه «وانذر عشیرتک الاقربین»، (شعراء/214)، «خویشاوندان نزدیکت را انذار کن»! و همچنین آیه «فاصدع بما تومر واعرض عن المشرکین» (حجر/94)، «آشکارا آنچه را مأموریت داری بیان کن و از مشرکان روی بگردان و به آنها اعتنا مکن» نازل شد. پیامبر (ص) به دعوت علنی پرداخت و این کار را از خویشاوندان خود شروع کرد. در این هنگام انواع فشارها متوجه پیامبر اکرم (ص) شد و دشمنان از هر سو به حرکت درآمدند. قابل توجه اینکه برخورد دشمن با پیامبر (ص) در چند مرحله به چند صورت مختلف بود، (و ظاهرا این مراحل در تمام انقلابهای الهی بوده است):
مرحله اول، مرحله استهزاء بود، و این در زمانی صورت گرفت که هنوز آیین جدید را جدی نمی گرفتند، و از آن احساس خطر نمیکردند، تصورشان این بود که با سخریه و استهزاء، کار یکسره می شود، و نیازی به بیش از آن نیست. آیه 36 سوره انبیاء ناظر به این مرحله است «و اذا راک الذین کفروا ان یتخذونک الا هزوا اهذا الذی یذکر الهتکم وهم بذکر الرحمن هم کافرون»، «هنگامی که کافران تو را می بینند تنها تو را به باد مسخره می گیرند و می گویند آیا این همان کسی است که سخن از خدایان شما می گوید درحالی که آنها ذکر خداوند رحمان را انکار می کنند». این منحصر پیامبر اسلام (ص) نبود، قرآن با صراحت می گوید: «هر پیامبری مبعوث به سوی قومی شد، از سوی دشمنان کوردل به بدمسخره گرفته شد»، «وما یایتهم من رسول الا کانوا به یستهزون» (حجر/11) ولی هنگامی که استهزاء و سخریه اثری نکرد، و اسلام همچنان به پیشرفت صحیح خود ادامه داد در دومین مرحله فکر کردند پیغمبر اکرم (ص) را با برچسبهایی همچون دیوانگی و «جنون» و یا «ساحر» و «شاعر» بودن و کسی که مطالب خود را از این و آن، یا از افسانه های پیشینیان گرفته از میدان بیرون کنند. گاه می گفتند: «یا ایها الذی نزل علیه الذکر انک لمجنون» (حجر/6)، «ای کسی که (به پندار خودت) ذکر (قرآن) بر تو نازل شده سوگند یاد می کنیم که مسلما دیوانه ای»، و گاه به یکدیگر می گفتند «اننا لتارکوا الهتنا لشاعر مجنون»، (صافات/36)، «آیا ما خدایان (بتهای) خود را به خاطر شاعر دیوانه ای رها کنیم»، و گاه می گفتند: «هذا سحر و انا به کافرون» (زخرف/30)، «این سحری است و ما نسبت به آن کافریم». قرآن در اینجا اضافه می کند که تنها مشرکان عرب نبودند که این برچسب را به پیامبر اسلام (ص) زدند، بلکه این مشکل را تمام انبیاء در طول تاریخ داشتند. «کذلک ما اتی الذین من قبلهم من رسول الا قالوا ساحر او مجنون»، «همچنین هیچ پیامبری قبل از اینها به سوی قومی فرستاده نشد مگر اینکه گفتند: او ساحر است یا دیوانه» (ذاریات/52)، در جای دیگر می خوانیم که خداوند می فرماید: «ولقد نعلم انهم یقولون انما یعلمه بشر لسان الذی یلحدون الیه اعجمی وهذا لسان عربی مبین»، «ما می دانیم آنها می گویند که این آیات را بشری به او تعلیم می دهد درحالی که زبان کسی که اینها را به او نسبت می دهد عجمی است، ولی این (قرآن) زبان (فصیح و بلیغ )عربی آشکار است» (نحل/3-10)، و گاه می گفتند: «اینها یک مشت افسانه های دروغین پیشینیان است که او آن را رونویسی کرده و هر صبح و شام بر او املا می کنند»، (و قالوا اساطیر الاولین اکتتبها فهی تملی علیه بکره واصیلا) (فرقان/5). می دانیم«اساطیر» جمع «اسطوره» به معنی افسانه های دروغین است وبه این ترتیب آنها انواع تهمتها وبرچسب هایی را که به ذهنشان می رسید به پیغمبر اکرم(ص) بستند، ولی هیچ کدام از آنها اثر نگذاشت واسلام همچنان به پیشروی خود با سرعت تمام در میان قشرها ادامه داد.
مرحله سوم شروع شد، مرحله تضییقات مختلف اجتماعی و اقتصادی، چرا که فکر می کردند خطر جدی است و باید از این راه «پیامبر اکرم» (ص) و گروه اندکی را که به او ایمان آورده اند از پای درآورند. داستان «شعب ابی طالب» در سال ششم بعثت و محصور ماندن مسلمانان در آن دره خشک و سوزان در مدت سه سال که منتهی به مرگ و میر کودکان مسلمانان و حتی بعضی از بزرگسالان شد، و همچنین داستان هجرت جمعی به سوی حبشه بر اثر فشار فوق العاده و اذیت و آزار مشرکان نسبت به آنها که در سال پنجم بعثت اتفاق افتاد، معروف است. عجیب اینکه آنها نه فقط مسلمانان را تحت فشار قرار دادند بلکه در تاریخ آمده است که پیمان بستند با تمام بنی هاشم و بنی مطلب اعم از مسلمانان و غیرمسلمانان قطع رابطه کنند، نه زنی از آنها بگیرند، نه به آنها زن بدهند، نه چیزی بخرند و نه چیزی بفروشند تا فشار بر مسلمین شدیدتر شود. گرچه در آیات قرآن اشاره روشنی به این مسأله دیده نمی شود ولی از توصیه هایی که مشرکین و کفار و منافقان به یکدیگر در مدینه می کردند، می توان وضع مکه را دریافت، «هم الذین یقولون لاتنفقوا علی من عمد رسول الله حتی ینفضوا» (منافقون/7)، «آنها کسانی هستند که می گویند به افرادی که نزد رسول خدا (ص) هستند انفاق نکنید تا پراکنده شوند». این فشارها نیز اثری نگذاشت، بلکه توجه همگان را بیش از پیش به مسلمانان معطوف کرد و آواز اسلام بر سر زبانها افتاد، ضمنا مسلمانان چهره کاملا مظلومانه ای به خود گرفتند که عواطف گروه عظیمی را به سوی آنها جلب نمود.
مسأله از نظر دشمنان شکل حادتری به خود گرفت و مبارزه بی امان دشمن وارد چهارمین مرحله شد، یعنی آنها تصمیم گرفتند که خون پیغمبراکرم (ص) را بریزند و برای همیشه فکر خود را راحت کنند و یا لااقل او را از سرزمین مکه تبعید نمایند. در «دار الندوه» که مرکز اجتماع و محل شورای آنها بود، جمع شدند و نقشه شیطانی دقیقی برای این کار مطرح کردند، همان گونه که قرآن می گوید: «واذ یمکر بک الذین کفروا لیثبتوک او یقتلوک او یخرجوک ویمکرون ویمکر الله والله خیر الماکرین» (انفال/30)، «به خاطر بیاور هنگامی را که کافران نقشه می کشیدند که تو را به زندان بیفکنند یا به قتل برسانند و یا (لااقل از مکه) بیرون کنند، آنها نقشه می کشیدند و خداوند هم تدبیر می کرد و خداوند بهترین تدبیر کنندگان است»؛ و چنانکه می دانیم خداوند به نحو عجیبی نقشه های شیطانی آنها را نقش بر آب کرد و پیغمبر اکرم (ص) توانست از حلقه محاصر شمشیرکشان دشمن، سالم بیرون آمده، راه مدینه را پیش گیرد، و هجرت بزرگ خود را که سرآغاز تحولی بزرگ در اسلام و جهان بشریت بود شروع کند. باز در این زمینه به قرآن گوش فرا می دهیم، می فرماید: «الا تنصروه فقد نصره الله اذ اخرجه الذین کفروا ثانی اثنین اذ هما فی الغار اذ یقول لصاحبه لاتحزن ان الله معنا فانزل الله سکینته علیه وایده بجنود لم تروها وجعل کلمه الذین کفروا السفبی وکلمه الله هی العلیا والله عزیز حکیم» (توبه/40)، «اگر او را یاری نکنید، خداوند او را یاری خواهد کرد (همانگونه که در مشکلترین ساعات او را تنها نگذارد). آن هنگام که کافران او را (از مکه) بیرون کردند درحالی که دومین نفر بود (و یک نفر همراه او بیش نبود) در آن هنگام که آن دو در غار بودند، و او به همسفر خود می گفت غم مخور خدا با ماست در این موقع خداوند سکینه (و آرامش) خود را بر او فرستاد و با لشگرهایی که مشاهده نمی کردید، او را تقویت نمود و گفتار (و هدف) کافران را پایین قرار داد (و آنها را با شکست مواجه ساخت) و سخن خدا (و آیین او) بالا و (پیروز) است و خداوند عزیز و حکیم است»؛ و به این ترتیب پیامبر (ص) از میان خطرات گوناگونی که او را احاطه کرده بود به لطف الهی بیرون رفت و با سکینه و آرامش، هجرت خود را آغاز نمود و اسلام وارد مرحله نوین و سرنوشت سازی از حیات خود شد و دشمنان در این مرحله نیز شکست خوردند. اسلام در مدینه به سرعت گسترش یافت و پیروان زیادی پیدا کرد، و همراه آن طرح حکومت اسلامی از سوی پیغمبر اکرم (ص) ریخته شد و مسلمانان دارای ارتش و بیت المال و آنچه نیاز یک حکومت بود شدند.
به موازات توسعه اسلام، دشمن که احساس خطر جدی تری می نمود مبارزه خود را گسترش داد، و در پنجمین مرحله، مبارزه مسلحانه با اسلام شروع شد، و غزوات اسلامی «بدر کبری« و «صغری» و «احد» و «خیبر» و «حنین» و.. یکی بعد از دیگری بوقوع پیوست و در همه جا جز در یک مورد مسلمین شاهد پیروزیهای چشمگیر و پی در پی بودند. قرآن مجید در آیات فراوانی اشاره به این مرحله از زندگانی پیامبر (ص) رو به مسلمین کرده، بیشترین سرمایه گذاری را در این بخش از تاریخ اسلام نموده است. در آیه 25 سوره توبه، یک اشاره اجمالی به این غزوات کرده، می فرماید: «لقد نصرکم الله فی مواطن کثیره و یوم حنین»، «خداوند شما را در میدانهای زیادی یاری کرد و همچنین در جنگ حنین و بر دشمن پیروز شدید». «مواطن» جمع «موطن» گاه به معنی وطن و محل اقامت دائمی می آید، و گاه به معنی میدان جنگ، و در اینجا منظور از «مواطن کثیره» میدانهای متعدد جنگهای اسلامی است که عدد آن را بالغ بر «هشتاد» ذکر کرده اند و لذا در حدیثی می خوانیم هنگامی که یکی از خلفای عباسی نذر کرده بود که اگر از مسمومیت رهایی یابد مال کثیری به فقها بدهد و بعد از بهبودی، فقهاء اطراف او نتوانستند مقدار «مال کثیر» را تعیین کنند، امام نهم محمد بن علی التقی علیه السلام آن را به هشتاد تفسیر کرد (احتمالا هشتاد هزار درهم) زیرا در آیه فوق مواطن کثیره اطلاق بر غزوات اسلامی که بالغ بر هشتاد بوده است.
سرانجام فتح المبین و «فتح مکه» فرا رسید، و مسلمین آخرین قدرت دشمن را درهم شکستند، و اسلام بر جزیره عرب حاکم شد. ولی دشمن شکست خورده از پای ننشست، و به ناچار به صورت یک جمعیت زیرزمینی (گروه منافقان که ظاهرا ابراز اسلام می کردند و باطنا مشغول انواع توطئه ها بودند) درآمد، و به این ترتیب مرحله ششم (مرحله نهایی مبارزه دشمن) فرار رسید. البته ظهور منافقان با نخستین پیروزیهای اسلام شروع شد و به موازات آن گسترش یافت، و تا امروز نیز ادامه دارد! آنها در این مرحله نیز با شکست قطعی مواجه شدند و توطئه های آنان، یکی بعد از دیگری آشکار شد، و نقشه های هایشان نقش بر آب گشت، هر چند قسمتی از این آتش زیر خاکستر باقی ماند و بعد از رحلت پیغمبر اکرم (ص) شروع به فعالیت نمود. آیات فراوانی از قرآن مجید نیز ناظر به این مرحله است که از بخشهای بسیار آموزنده قرآن مجید محسوب می شود. در سوره احزاب، سوره توبه، و سوره منافقون، بحثهای بسیار زنده و کوبنده ای درباره آنها دیده می شود که از عمق توطئه های منافقون حکایت می کند از جمله در آیه 48 سوره توبه بعد از بحثهای زیادی درباره این گروه و کارشکنی ها و فتنه گریها و جاسوسیهای آنها می فرماید: «لقد ابتغوا الفتنه من قبل وقلبوا لک الامور حتی جاء الحق وظهر امر الله وهم کارهون»، «آنها پیش از این داستان (داستان جنگ تبوک و کارشکنیهای منافقان) نیز فتنه انگیزی کردند، و امور مختلف را برای تو دگرگون ساختند (و به هم ریختند) تا زمانی که حق فرا رسید و فرمان خدا آشکار گشت (و شما پیروز شدید) درحالی که آنها کراهت داشتند».
این مراحل ششگانه تنها در مقابل انقلاب اسلامی پیغمبر اکرم(ص) نبود، در مقابل بسیاری از انقلابهای الهی وجود داشته و دارد که خود موضوع داستان مفصل و آموزنده ای است. ولی هیچکدام از این تلاشها سودی نبخشید و درخت اسلام بارور گشت و شاخ و برگ خود را در تمام شبه جزیره عرب گسترده ساخت، و به مضمون «اذا جاء نصرالله والفتح و رایت الناس یدخلون فی دین الله افواجا» (نصر/2-1) زمان یاری خداوند و پیروزیهای بزرگ فرا رسید و مردم فوج فوج، وارد دین خدا شدند.
ماههای آخر عمر مبارک پیامبر
سرانجام سال پایان عمر مبارک پیامبر (ص) فرا رسید، و در همان سال بود که «حجة الوداع» را به جا آورد، و آخرین سوره های قرآن یعنی سوره مائده با آخرین پیامها نازل شد، و در همین سوره بود که پیامبر (ص) مأمور شد دستور خداوند را در مورد جانشین و خلیفه و وصی خود علی (ع) ابلاغ کند، همان گونه که در آیه 67 این سوره می خوانیم: «یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک و ان لم تفعل فما بلغت رسالته والله یعصمک من الناس ان الله لایهدی القوم الکافرین»، «ای پیامبر! آنچه از طرف پروردگارت به تو نازل شده است به طور کامل به مردم برسان، و اگر نکنی رسالت او را ابلاغ نکرده ای و خداوند تو را (از خطرات احتمالی) مردم نگاه می دارد، و خداوند قوم کافر را هدایت نمی کند»، و این امر در «غدیر خم» در آن گذرگاه بزرگی که گروههای مختلفی که همراه پیامبر (ص) در «حجة الوداع» بودند و از هم جدا می شدند، انجام شد، و در یک مجمع بزرگ در برابر انبوه عظیم جمعیت؛ حق این رسالت ادا گشت، (شرح آن را می توانید در آغاز جلد پنجم تفسیر جلد نمونه مطالعه کنید). سرانجام آن حادثه بزرگ و ناگوار، یعنی رحلت پیامبر (ص) فرا رسید اما در حالی که پایه های اسلام از هر نظر محکم شده، و زمینه پیشرفت آن در اقطار و اکناف جهان، فراهم گشته بود، و لذا آرزوهای دشمنان که فکر می کردند با رحلت پیامبر (ص) آیین او فرو می ریزد، برد باد رفت و به مصداق «و ما جعلنا لبشر من قبلک الخلد افان مت فهم الخالدون» (انبیاء/34)، «ما برای هیچ انسانی قبل از تو زندگی جاویدان قرار ندادیم (آیا آنها که انتظار مرگ تو را می کشند) اگر تو بمیری آنها زندگی جاودان دارند؟» و به مصداق «انک میت و انهم میتون» (زمر/30)، «تو می میری و همه آنها نیز خواهند مرد»؛ «کل نفس ذائقه الموت» (انبیا/35)، «هر انسانی طعم مرگ را می چشد». این قانون عمومی عالم آفرینش تحقق یافت و دشمنان ناکام شدند، و به مصداق «یریدون ان یطفوا نور الله بافواههم ویابی الله انان یتم نوره ولو کره الکافرون» (توبه/32)، «آنها می خواهند نور خدا را با دهان خود خاموش کنند، ولی خدا جز این نمی خواهد که نور خود را کامل کند، هرچند خوشایند کافران نباشد». این نور الهی، روز به روز درخشش بیشتری گرفت تا امروز که قسمت عظیمی از جهان بشریت را از پوشش خود قرار داده و می رود که هر سال مناطق جدیدی را فتح کند. این بود دورنمایی از دورانهای مختلف عمر پیامبر (ص) در قرآن مجید.