اصول تربیتى اسلام با توجه به آیات و روایات

فارسی 6101 نمایش |

فعالیتهای تربیتی از جمله فعالیتهای اساسی است که در حیات فردی و جمعی انسان، تاثیری انکار ناپذیر دارد. این فعالیتها برای تحقق اهداف مورد نظر، تابع اصل یا اصولی است.

اصل چیست؟

اصل تربیتی، ریشه و بنیانی است که در جریان تربیت اجتناب ناپذیر است و به عنوان دستورالعملی کلی تمامی جریان تربیت را تحت سیطره و نفوذ خویش دارد و در صورتی که از آن تخطی شود دستیابی به هدف دچار مخاطره جدی می شود.

منبع اصل تربیتی کجاست؟
این اصول را قطعا باید از قرآن و سنت استخراج کرد. از آنجا که قرآن قبل از هر چیز کتاب تربیت است، قطعا رهنمودهای کافی و جامعی در این زمینه خواهد داشت و انسان مورد نظر خداوند را ترسیم کرده است. به همین جهت استناد به سایر منابع مذهبی نیز منوط به موافقت با نص قرآن کریم است. اصول تربیت در اسلام به دلیل اجتهاد و استنباط افراد از متون دینی حالت کشفی دارد و نه وضعی؛ اگرچه قبلا از سوی خالق انسانها وضع شده و برای ابلاغ این وضع نیز تا اندازه لازم اقدام شده است و ارسال رسل در واقع برای ابلاغ وضع مورد نظر خداوند به بندگان بوده است. دلایلی که رجحان کشفی بودن اصول را بر وضعی بودن آنها به اثبات می رساند، اختلاف نظر صاحبنظران اسلامی در برخی اصول است. چه اینکه اگر اصول جنبه وضعی داشت دیگر هیچ اختلاف نظری موجه تلقی نمی شد. آنچه گفته شد بیشتر مربوط به اصول عام تربیت اسلامی است و در اصول کاربردی تربیت علاوه بر متون و نصوص مذهبی و غور و تعمق در آنها می توان از نتایج تحقیقات تربیتی و سایر زمینه های معرفت نیز بهره گرفت. چه اینکه نمی توان تنها به کتاب و سنت استناد کرد و چه بسا بسیاری از روشها و جنبه های کاربردی در آن متون و منابع مورد تصریح قرار نگرفته باشند.

اصول تربیت اسلامی

همانگونه که در تعریف اصل تربیتی گفته شد، اصل تربیتی ریشه و بنیانی است که در جریان تربیت، اجتناب ناپذیر است و به عنوان دستورالعملی کلی، تمام جریان تربیت را تحت سیطره و نفوذ خویش دارد و در صورت تخطی از آن، رسیدن به هدف آرمانی تربیت، دستخوش مخاطره می شود. در هر حال اصول تربیتى، «معیارها و قواعد و مفاهیم» پذیرفته شده اى است که از جهان بینى و مبانى فکرى و اعتقادى سرچشمه مى گیرد و ریشه مذهبى یا علمى دارد و چنان که گفتیم جهان بینى الهى و توحیدى، ایمان به مبدأ و معاد و هدفدارى حیات و فطرت و کرامت انسان، زیربناى تربیت اسلامى است که اصول تربیتى از آن مایه مى گیرد و خط مشى تعلیم و تربیت را مشخص مى کند. لازم به ذکر است که این اصول علاوه بر اینکه در جریان تربیت، راهنمای عمل مربی در اتخاذ تدابیر تربیتی است، در تعیین اهداف واسطه ای تربیت نیز دخالت تام دارد و بدون رعایت آنها نمی توان هدفی واقع بینانه و مطلوب را تعیین و توصیه کرد. درباره این اصول و تعداد آن ها دیدگاه هاى متفاوتى است، ولی مهمترین آنها عبارتند از:

1- نیت و انگیزه الهى
نیت و به معناى قصد و واسطه میان علم و عمل است از این رو، هیچ عملى بدون نیت نخواهد بود. نیت مبتنى بر بینش و اعتقاد است، الهى باشد یا غیر الهى. از آن رو که تربیت اسلامى در ایمان و اعتقاد ریشه دارد، انگیزه الهى را اصل و اساس تربیت مى داند. ایمان و یقین به مؤمن مى آموزد که کلیه اعمال خویش را «لوجه الله» و با قصد تقرب به خدا انجام دهد تا اثر آن پایدار و ثمربخش بماند. خداوند به پیامبر خود مى آموزد: «قل الله اعبد مخلصا له دینى؛ بگو تنها خدا را مى پرستم و دین خود را براى او خالص مى کنم.» (زمر/ 14) و پیامبر اکرم (ص) مى فرماید: «انما الاعمال بالنیات» و «لکل امرء مانوى» و «نیة المؤمن خیر من عمله و نیة الکافر شر من عمله» (مصباح الشریعه، ص 54)
اصالت نیت در تربیت بدین معناست که مربى و متربى با قصد تقرب به خدا و با انگیزه الهى به امر تربیت روى مى آورند و تمام آن چه را در راستاى شکل گیرى شخصیت اخلاقى و تکامل انسانى انجام مى دهند با قصد رضاى خدا و تقرب او و پاداش اخروى و نجات انسانیت، باشد همان گونه که قرآن به پیامبر اکرم (ص) خطاب مى کند: «قل ما أسئلکم علیه من أجر الا من شاء ان یتخذ الى ربه سبیلا؛ بگو بر اين [رسالت] اجرى از شما طلب نمى‏ كنم جز اينكه هر كس بخواهد راهى به سوى پروردگارش [در پيش] گيرد.» (فرقان/ 57) «ان اجرى الاعلى الله؛ من مزدى از شما نمى‏ طلبم پاداش من جز بر عهده خدا نيست.» (یونس/ 72) با اختلاف درجات معرفت، نیت نیز اختلاف مى پذیرد.
امام صادق (ع) مى فرماید: «نیت به مقیاس صفاى معرفت در قلب ظهور مى کند و بر حسب اختلاف درجات ایمان و قوت و ضعف آن مختلف است. آن کس که نیت خالص دارد، نفس و هواى او تحت نفوذ تعظیم الهى و حیاى از او، مقهورند، امیال طبیعى و شهوات نفسانى و آمال فردى را به بند مى کشد و خود در رنج و مردم از دست او راحت باشند.» (مصباح الشریعه، ص 54)
گفتنى است که نیت ملازم با «عمل صالح» است، زیرا از نظر اسلام همان گونه که عمل بدون نیت ارزش ندارد، نیت نیز در قالب عمل صالح ظهور و عینیت مى یابد و به عبارت دیگر، نیت پشتوانه عمل است و عمل نگهبان نیت و آن دو تفکیک ناپذیرند. به همین جهت قرآن همواره از عمل صالح در کنار ایمان یاد مى کند و آن را رمز صعود و اعتلاى ایمان مى داند: «الیه یصعد الکلم الطیب و العمل الصالح یرفعه؛ سخنان پاكيزه به سوى او بالا مى ‏رود و كار شايسته به آن رفعت مى ‏بخشد.» (فاطر/ 10) به تعبیر حضرت امام: نیت جنبه ملکوتى اعمال است و عمل بدون نیت همانند جسم بدون روح و ماده بدون صورت است و به همین دلیل است که در روایات، «شاکلة» به نیت تفسیر شده است; یعنى چیزى که صورت «اخیر نفس» موحد مى شود و آن را شکل مى دهد. امام صادق (ع) در تفسیر آیه کریمه «قل کل یعمل على شاکلته؛ بگو هر كس بر حسب ساختار [روانى و بدنى] خود عمل مى‏ كند.» (اسراء/ 84) مى فرماید: «یعنى على نیته» (اصول کافى، ج 2، ص 16)

2ـ اصل کرامت
در قرآن کریم شرافت و کرامت انسان را به راحتی می توان از تشریح جریان خلقت حضرت آدم (ع) و فرمان سجده ملائکه در مقابل ایشان و اعطای مقام جانشینی خدا در روی زمین دریافت. انسان که این چنین از سوی خالق مورد احترام و تکریم قرار گرفته در جریان تربیت نیز باید همواره مورد تکریم باشد و از تعیین هرگونه هدف و روشی که منافی با این کرامت و شان والای اعطایی از سوی خداوند باشد اجتناب گردد. از شرافت و کرامتی که خداوند (رب و مربی اصلی انسان) برای مخلوق خویش قائل شده است چنین برمی آید که این امر باید به عنوان یک اصل در جریان تربیت وی برای رسیدن به رشد نهایی و کمال و آخرین مرحله تربیت یعنی رسیدن به مقام قرب «ربوبی شدن» مورد توجه و دقت قرار گیرد.
خداوند متعال در سوره مبارکه اسراء درباره کرامت انسان در جهان خلقت و علائم کرامت وی چنین می فرماید: «و لقد کرمنا بنی آدم و حملنا هم فی البر و البحر و رزقناهم من الطیبات و فضلناهم علی کثیر ممن خلقنا تفضیلا؛ ما فرزندان آدم را بسیار گرامی داشتیم و آنها را به مرکب بر و بحر سوار کردیم (جهان جسم و جان را مسخر ایشان ساختیم) و از هر غذای لذیذ و پاکیزه آنها را روزی دادیم و بر بسیاری از مخلوقات خود برتری و فضیلت بزرگ بخشیدیم.» (اسراء/ 70)
یکی از نشانه های کرامت و عظمت شأن انسان در تربیت اسلامی این است که خداوند از روح خویش در وجود وی دمیده و به همین لحاظ وی را شایسته کرد فرشتگان دانسته است در سوره مبارکه حجر چنین می خوانیم: «فاذا سویته و نفخت فیه من روحی فقعواله ساجدین؛ چون آن عنصرها را معتدل بیارایم و در آن از روح خویش بدمم همه (از جهت حرمت و عظمت آن روح الهی) بر او سجده کنید.» (حجر/ 29)
از جمله دیگر نشانه های کرامت و عظمت شأن انسان، رسیدن به مقام جانشینی خداوند در روی زمین است. در سوره مبارکه بقره می خوانیم: «و اذقال ربک للملائکة انی جاعل فی الارض خلیفه؛ به یاد آر آنگاه که پروردگار فرشتگان را فرمود، من در زمین خلیفه خواهم گماشت.» (بقره/ 30) روشن است که جانشین و نماینده باید بین دیگران به بالاترین درجه احترام و ارزش از سوی اعطا کننده منصب جانشینی دست یافته باشد تا اینکه به آن منصب گماشته شود. خداوند متعال پس از خلقت انسان و متعادل ساختن وی و دمیدن روح خویش در او این استعداد و قابلیت را در انسان متحقق کرده و وی را بر این مقام گماشته است. این اصل در جریان تربیت هم بر تمام عناصر جریان تربیت و هم بر مراحل آن ناظر است و نمی توان عنصری یا مرحله ای را تصور کرد که از این اصل بی نیاز باشد. در تدوین اهداف واسطه ای تربیت، کرامت و شرافت انسانی باید رعایت شود و هیچ هدف یا نقطه ای را نمی توان تعیین کرد که با کرامت و شأن انسان که اشرف مخلوقات و جانشین خداوند در روی زمین است منافی باشد. به علاوه در تدوین محتوای تربیت، روش تربیت، استخدام ابزار تربیت و ارزشیابی میزان رسیدن به اهداف، نیز این اصل باید مورد توجه و نصب العین باشد و هر گاه که این اصل مورد غفلت قرار گیرد، به تحقق هدف نهایی تربیت نمی توان امیدوار بود.
این اصل نه تنها در تمام زمینه های تربیت بلکه در تمام مراحل تربیت نیز کاربرد دارد و باید آن را در تمام مقاطع و مراحل سنی مورد توجه و عنایت قرار داد. کودک خردسال را باید به همان اندازه مورد احترام و تکریم قرار داد که جوان یا بزرگسال را. به همین جهت در میزان احترام یا تکریم متربی در هیچ مقطع سنی تفاوتی نیست، بلکه آنچه متفاوت است چگونگی اعمال و اجرای این اصل بنیادی است. به طوری که کودک نیازمند نوعی خاص از احترام است در حالی که بزرگسال و یا جوان بودن نوع دیگری را ایجاب می کند. در این زمینه موقع شناسی مربی نوع و نحوه اجرای اصل کرامت را تعیین می کند ولیکن در هر حال نمی توان از آن چشم پوشید و کودک را به بهانه اینکه هنوز فاقد توانایی تشخیص خوب و بد است، بدون جلب علاقه و انگیزه به انجام دادن برخی امور مجبور کرد.

3ـ اختیار و مسئولیت انسان
آزادى و اختیار از ویژگى هاى انسان و لازمه کرامت اوست، جلوه اى است الهى که خداوند انسان را بدان گرامى داشته است. اگر انسان مانند جمادات و نباتات و چهار پایان، مجبور و غیر مختار بود، از چنین کرامتى بهره نداشت. قرآن کریم با اشاره به آفرینش انسان، نخستین خصیصه او را قدرت تعقل و تشخیص و آزادى در انتخاب دانسته است: «انا هدیناه السبیل اما شاکرا و اما کفورا؛ ما راه را به او نشان داديم خواه شاكر باشد و پذيرا گردد يا ناسپاس.» (انسان/ 3) تربیت دینى راه خیر و شر و سعادت و شقاوت را مى نماید و انسان را حق انتخاب مى دهد و در آن هیچ گونه اجبار و اکراهى نیست: «لا اکراه فى الدین قد تبین الرشد من الغى؛ در دين هيچ اجبارى نيست و راه از بيراهه به خوبى آشكار شده است.» (بقره/ 256) نقش پیامبران نیز هدایت گرى است و قرآن کتاب تذکر است: «ان هذه تذکره فمن شاء اتخذ الى ربه سبیلا؛ اين [آيات] پندنامه‏ اى است تا هر كه خواهد راهى به سوى پروردگار خود پيش گيرد.» (انسان/ 29) خلاصه آن که در منطق دین، «بودن» انسان در اختیار وى نیست اما «شدن» او در اختیار اوست. بر خلاف منطق جبر و مکتب مارکسیسم که انسان را محکوم به جبر سرنوشت و یا جبر تاریخ مى پندارند و بر خلاف پندار طرفداران «گرایش شرطى» که از نوعى «جبر طبیعى» سر بیرون مى کند. اسلام انسان را موجودى انتخابگر مى داند که خود باید در ساختن سرنوشت خویش بکوشد.
انسان در دیدگاه اسلامی حامل امانت الهی تلقی شده و مسئولیتی عظیم را بر دوش گرفته است. مسئولیت و امانتی که بنا به نص قرآن کریم، آسمانها و زمین از پذیرفتن آن ناتوان بوده اند ولیکن انسان به دلیل اینکه امکان و استعداد علم را دارد، آن را پذیرفته است. در قرآن کریم چنین می خوانیم: «انا عرضنا الامانة علی السموات و الارض و الجبال فابین ان یحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان انه کان ظلوما جهولا؛ ما آن امانت را بر آسمانها و کوه ها و زمین عرضه کردیم، پس آنها از تحمل آن خودداری کردند و ترسیدند و انسان آن را حمل کرد، چون انسان ستم پیشه و جاهل بود.» (احزاب/ 72) درباره اینکه امانت الهی چه بوده، احتمالات فراوانی مطرح شده است. مرحوم علامه طباطبایی پس از بررسی یکایک احتمالات، این امانت را «ولایت الهی» می داند و می فرماید: «مراد از عرضه داشتن این ولایت بر آسمانها و زمین و سایر موجودات، مقایسه این ولایت با وضع آنها و معنای آیه این است که اگر ولایت الهی را با وضع آسمانها و زمین مقایسه کنی خواهی دید که اینها تاب تحمل آن را ندارند و تنها انسان می تواند حامل آن باشد.»
در مورد اینکه گفته شده است که انسان قبول کننده این امانت ظلوم و جهول است، می فرماید: «ولیکن عین همین ظلم و جهل انسان مصحح حمل امانت و ولایت الهی است. برای اینکه کسی متصف به ظلم و جهل می شود که شأنش این است که متصف به علم و عدل باشد وگرنه چرا به کوه ظالم و جاهل نمی گویند.» از تفاسیر چنین بر می آید که انسان به دلیل این استعداد وجودی خود تنها موجودی است که صلاحیت پذیرش و تحمل ولایت الهی را دارد و روشن است که پذیرش این امانت بزرگ مسئولیتی بزرگ را بر دوش انسان می افکند. جریان تربیت باید همواره به گونه ای سازمان یابد تا استعداد وجودی انسان در حفظ و نگهداری امانت الهی یعنی علم و عدل به بهترین وجه ممکن پرورش یابد و از در افتادن به ورطه ظلم و جهل در امان ماند. در قرآن کریم همواره از مسئولیت انسان سخن رفته و بیان شده است که انسان مورد سؤال و بازخواست قرار خواهد گرفت. روشن است که مسئولیت باید در مقابل امری یا وظیفه ای باشد که به وی اعطا شده است، در غیر این صورت مسئولیت و پاسخگویی معنایی نخواهد داشت. به همین جهت هر زمان که صحبت از مسئولیت و حساب پس دهی به میان می آید، منظور این است که فرد توانایی و استعداد انجام دادن آن امر را دارد و باید به انجام دادن آن مبادرت می کرده است.
این نکته یعنی تناسب استعداد و آمادگی با مسئولیت را در سوره انبیا چنین می یابیم: «قال بل فعله کبیرهم هذا فسئلوهم ان کانوا ینطقون؛ گفت [نه] بلكه آن را اين بزرگترشان كرده است اگر سخن مى‏ گويند از آنها بپرسيد.» (انبیاء/ 63) این آیه مربوط به داستان بت شکنی حضرت ابراهیم (ع) است. وقتی بت پرستان به آن حضرت گفتند: «ای ابراهیم تو با خدایان ما چنین کردی؟» ابراهیم در مقام احتجاج گفت: «بلکه این کار را بزرگ آنها کرده است شما از این بتان سوال کنید، اگر سخن می گویند.» از این احتجاج حضرت ابراهیم نتیجه گرفته می شود که پاسخگویی و مسئولیت، مستلزم نوعی توانایی و قدرت است و به همین جهت بتهای بیجان از آنجا که توانایی انجام دادن هیچ کاری را ندارند، سؤال کردن از آنها نیز بیهوده خواهد بود ولیکن آن حضرت برای اثبات ناتوانی آنها این پیشنهاد را مطرح فرمودند. از جمله آیات دیگری که موضوع مسئولیت و حساب پس دهی انسان را گوشزد می کنند می توان به آیات ذیل اشاره کرد: «ایحسب الانسان ان یترک سدی؛ آیا انسان می پندارد که او را مهمل از تکلیف و ثواب و عقاب گذارند.» (قیامت/ 14) (و غرضی در خلقتش منظور ندارند؟) یعنی اینکه آیا انسان فکر می کند به حسابش نمی رسند و عذاب نمی شود و از او بازخواست و سؤال نمی کنند.
پاسخ به این سوال بر اساس امانت و مسئولیت الهی منفی است و وی باید پاسخگو باشد. قرآن کریم در این زمینه چنین آورده است: «و کل انسان الزمناه طائره فی عنقه و نخرج له یوم القیامة کتابا یلقیه منشورا؛ ما مقررات و نتیجه اعمال نیک و بد هر انسانی را طوق گردن او ساختیم (که ملازم و قرین همیشگی او باشد) و روز قیامت کتابی (که نامه عمل اوست) بر او بیرون آریم، در حالی که آن نامه چنان باز باشد که همه اوراق آن را یک مرتبه ملاحظه کند.» (اسراء/ 13) این آیه شریفه نیز اشعار می دارد که انسان باید پاسخگوی اعمال نیک و بد خویش باشد و جریان تربیت باید موقعیت لازم را برای ادای این تکلیف و مسئولیت فراهم آورد. در قرآن کریم بر ضرورت پاسخگویی تأکید شده و حتی خداوند متعال برای تأکید و اصرار بر آن قسم یاد کرده است. در ذیل، چند مورد از آیات در این زمینه را ملاحظه می کنیم: «تالله لتسئلن عما کنتم تفترون؛ البته آنچه از نیک و بد کرده اید از همه سؤال خواهید شد.» (نحل/ 56) «ثم لتسئلن یومئذ عن النعیم؛ آنگاه از نعمتها (مانند مال و جاه و صحت و جوانی و عمر و نعمت بزرگ ولایت علی (ع) و غیره) شما را در آنجا باز می پرسند.» (تکاثر/ 8) در سوره مبارکه صافات می خوانیم که فرموده است: «وقفوهم انهم مسئولون؛ آنجا نگهشان بدارید که باید بازخواست شوند.» (صافات/ 24)
بنا به گفته صاحب مجمع البیان معنای جمله "وقفوهم" این می شود که ایشان را نگه دارید و نگذارید بروند که باید بازخواست شوند. از سیاق استفاده می شود که این امر به بازداشت و بازخواست در سر راه جهنم صورت می گیرد. به همین جهت ملاحظه می شود که انسان باید پاسخگوی اعمالی باشد که در دنیا انجام داده و هدف از ذکر موارد مکرر مسئولیت و بازخواست در قرآن این بوده است که در تربیت انسان یعنی ربوبی ساختن و نزدیکتر و نزدیکتر ساختن وی به کمال نهایی مورد نظر احساس مسئولیت، امری ضروری و بنیادی است. این احساس مسئولیت باید از اندرون مربی و متربی بجوشد و سپس به اعمال فردی و اجتماعی ایشان سرایت کند. اصل مسئولیت انسان، اصلی است که باید در تمامی بخشهای جریان تربیت و در تمام مقاطع و مراحل تربیت مد نظر قرار گیرد؛ به عنوان مثال: اصل مسئولیت در تعیین اهداف مقطعی تربیت باید همواره مد نظر باشد یعنی مربی و متربی باید در مورد چرایی هدف برگزیده شده، جوابگو باشند و هیچ عذری مبنی بر اینکه در جریان هدفگذاری مداخله ای نداشته اند، مسموع نخواهد بود. به علاوه در روش تدریس، مربی و متربی هر دو مسئول هستند و هیچ کدام نمی توانند از زیر بار مسئولیت خطیر خویش شانه خالی بکنند. در ارزشیابی نیز باید مسئولیت متربی را در نظر داشت و متربی را شخصی مسلوب الاراده ندانست که فقط به اعمال مربی پاسخ گوید، خود هیچ دخالتی در امور نداشته باشد.

اصل عقل

اصل دیگری که می توان در تربیت اسلامی از آن سخن گفت اصل عقل است؛ به این معنی که در هیچ کدام از عناصر جریان تربیت و در هیچ یک از مراحل تربیت نمی توان اصل عقل را نادیده گرفت و ملاک و مناط هر فعالیتی انطباق آن با اصول عقلانی است. قرآن کریم بارها انسان را به تعقل و تفکر دعوت می کند و بسیاری از امور صرفا به دلیل اینکه زمینه ساز تعقل و تفکر بشود، توصیه شده است. گو اینکه رسیدن به تعقل و تفکر راه را برای رسیدن به اهداف بالاتر تربیت فراهم خواهد ساخت. از این زاویه می توان تعقل را به عنوان یکی از اهداف واسطه ای تربیت معرفی کرد. اما از آنجا که طیفی بسیار وسیع را تحت پوشش قرار می دهد و با قاعده مورد نظر ما یعنی عمومیت و ضرورت در کل جریان تربیت انطباق کامل دارد، می توان آن را به عنوان یک اصل بنیادین معرفی کرد. در این نوشته منظور از تعقل، تفکر جهت دار است؛ یعنی تفکری که مبتنی بر مجموعه ای از قواعد و مقررات باشد و این مقررات، منطقی بودن و وافی به مقصود بودن تفکر را تضمین، و آن را از خیالات و اوهام مجزا بکنند. کلمه عقل در لغت به معنای بستن و گره زدن است. به همین مناسبت ادراکاتی هم که انسان دارد و آنها را در دل دارد و پیمان قلبی نسبت به آنها بسته، عقل نامیده اند و نیز مدرکات واقعی آدمی را و آن قوه ای را که در خود سراغ دارد و به وسیله آن خیر و شر و حق و باطل را تشخیص می دهد، عقل نامیده اند.
مرحوم علامه طباطبایی پس از بحث درباره انواع ادراکات انسان در مورد عقل چنین می نویسد: «و خدای عز و جل هم کلام خود را بر همین اساس ادا نموده، و عقل را نیرویی تعریف کرده که انسان در دینش از آن بهره مند شود و به وسیله آن راه به سوی حقایق معارف و اعمال صالح پیدا نموده و پیش بگیرد. پس اگر عقل انسان در چنین مجرایی قرار نگیرد و قلمرو عقلش به چهار دیوارهای خیر و شر دنیوی محدود گردد دیگر عقل نامیده نمی شود.» پس عقل یعنی نیروی تمیز دهنده خیر و شر باید به عنوان اصلی در نظام تربیتی اسلامی مورد توجه قرار گیرد، چونکه مسئولیت اصلی تربیت به عهده افراد دخیل در جریان تربیت یعنی یاد دهنده و یاد گیرنده (مربی و متربی) است و برای اینکه اینان بتوانند در هر مورد تصمیم درست را اتخاذ بکنند، باید از نوعی توانایی و صلاحیت برخوردار باشند.
توانایی که مسئولیت و بازخواست را موجه و منطقی می سازد و این استعداد و توانایی از نیروی درونی ناشی می شود که عقل نام دارد. اگر افراد از عقل و اصول عقلانی متابعت کنند، طبعا مشکلی در رسیدن به اهداف واسطه ای و بالاخره هدف نهایی تربیت نخواهند داشت. موضوع تفکر و تعقل در آیات فراوانی از قرآن کریم مورد بحث قرار گرفته که به چند مورد از آنها اشاره می شود. در سوره مبارکه بقره خطاب به ملت یهود چنین می خوانیم: «اتامرون الناس بالبر و تنسون انفسکم و انتم تتلون الکتاب افلا تعقلون؛ شما که کتاب آسمانی می خوانید چگونه مردم را به نیکی فرمان می دهید و خودتان را از یاد می برید چرا به عقل در نمی آیید.» (بقره/ 44) از این آیه در می یابیم که اگر قوم یهود به عقل خویش مراجعه می کردند نباید انتظار انجام دادن کاری را از دیگران داشته باشند که خود بدان عامل نیستند و این اصل عقلی اولی است که هر عاقلی بدان قائل است و اگر کسی بخواهد به عنوان مربی به آموزش امری اقدام کند، اصل عقل ایجاب می کند که خودش عامل بدان باشد.
در سوره مبارکه ملک می خوانیم که دوزخیان در پاسخ فرشتگان می گویند: «لو کنا نسمع او نعقل ما کنا فی اصحاب السعیر؛ اگر ما در دنیا رسولان را در نصایح و مواعظشان اطاعت کرده بودیم و یا حجت حق آنان را تعقل می کردیم امروز در زمره اهل جهنم نبودیم و همانند ایشان در آتش جاودانه معذب نمی شدیم.» (ملک/ 10) در این آیه شریفه «منظور از سمع، استجابت دعوت رسولان و التزام به مقتضای سخن ایشان است که خیرخواهان امینند و منظور از عقل التزام به مقتضای دعوت به حق ایشان است تا آن را تعقل کنند و با راهنمایی عقل بفهمند که دعوت ایشان حق است، و باید انسان در برابر حق خاضع شود.» به همین جهت اگر کفار به مقتضای عقل خویش عمل کرده بودند و دعوت پیامبران را اجابت می کردند، می توانستند از عاقبت خطرناک خویش نجات یافته و به بهشت و رضوان الهی یعنی هدف نهایی تربیت نائل شوند و علت انحراف آنها از هدف، عدم رعایت اصل عقل بوده است و باز علت بی اعتنایی به نماز و عبادت خدای تعالی نداشتن عقل یا به عبارت دیگر عدم رعایت مقتضیات عقل از سوی کافران قلمداد می شود و می فرماید: «و اذا نادیتم الی الصلوة اتخذوها هزوا ولعبا ذلک بانهم قوم لایعقلون؛ اینان وقتی شما اذان می گویید آن را وسیله تفریح خود گرفته و بازیچه اش می پندارند و این برای این است که مردمی بی خردند.» (مائده/ 58) علامه طباطبایی در مورد غفلت سبک شمردن نماز به وسیله اینان می نویسند: «صدور استهزا از آنان و به مسخره گرفتن نماز و اذان برای این است که آنان مردمی سبکسر و بی عقلند و نمی توانند از نظر تحقیق به این اعمال دینی و عبادتهایی که عبادت حقیقیند بنگرند و فواید آنها را که همانا نزدیکی به خدای تعالی و تحصیل سعادت دنیا و آخرت است درک کنند.»
همچنین خداوند متعال هدف از ذکر نشانه ها و تبیین آیات خلقت را ایجاد تعقل یا به عبارت دیگر استخدام نیروی عقل انسان در راستای رسیدن به اهداف تربیتی می داند و می فرماید: «و کذالک یبین الله لکم آیاته لعلکم تعقلون؛ خدا آیات خود را برای شما بدین گونه روشن بیان کند، باشد که خردمند شوید.» (بقره/ 242) «قد بینا لکم الایات لعلکم تعقلون؛ ما آیات و ادله قدرت خود را برای شما بیان کردیم تا مگر فکر و عقل به کار بندید.» (حدید/ 17) و «کذالک نفصل الایات لقوم یعقلون؛ ما این طور آیات را برای مردمی که تعقل می کنند توضیح می دهیم.» (روم/ 28) عقل به مثابه قوه تمیز بین خیر و شر و خطا و صواب باید در سراسر جریان تربیت به عنوان اصلی ضروری و اجتناب ناپذیر مد نظر قرار گیرد و هر فعالیت، هدف واسط، روش و وسیله ای باید با این محک سنجیده شود.
اگر عقلانی بود و ما را در رسیدن به هدف نهایی تربیت کمک می کرد، آن را انتخاب کرد و در غیر این صورت به کنار نهاد. به همین جهت در گزینش هدف باید اصل عقل را مد نظر قرار داد و نمی توان هدفی را بر گزید که به لحاظ عقلانی قابل دفاع نباشد. روشهای تربیتی نیز باید از اصل عقل تبعیت کند و به همین جهت متربی باید امکان تجزیه و تحلیل مطالب را براساس ملاکهای عقلانی داشته باشد. بعلاوه اصل عقل فقط ناظر به سنین جوانی و بزرگسالی نیست و حتی در سنین کودکی نیز باید مقدمات استدلال و تشخیص خیر از شر را به مدد ارائه دلایل و شواهد به کودک آموخت.

اصل عدل

مساوات و برابری و قرار دادن هر چیز در جا و مرتبه خاص خویش از جمله اصولی است که در تربیت الزامی و اجتناب ناپذیر است. راغب در بیان معنای عدل می نویسد: «لفظی است که در حکم و معنی مساوات است و به اعتبار نزدیک بودن معنی عدل به مساوات. در آن مورد هم به کار می رود.» مرحوم علامه طباطبایی نیز عدالت را به معنای التزام به حد وسط و عدم انحراف از آن تعریف کرده اند. به همین جهت در این نوشته اصل عدل به معنای رعایت تعادل و مساوات و عدم افراط و تفریط در نظر گرفته شده است. در تربیت اسلامی برای اینکه بتوانیم متربی را به هدف نهایی تربیت برسانیم باید در تعیین اهداف واسطه ای و گزینش روشها و محتوای تربیتی از مسیر عدالت خارج نشویم و به ورطه افراط و تفریط نیفتیم. عدل از جمله صفات مربی در نظام تربیت اسلامی است و مربی بدون رعایت اصل عدل نمی تواند مربی به معنای واقعی کلمه باشد همانگونه که خداوند تبارک و تعالی به عنوان مربی اصلی آدمیان می فرماید: «و لا یظلمون فتیلا؛ خداوند به قدر باریک رشته ای که میان هسته خرماست ظلم نمی کند.» (اسراء/ 71) یعنی اینکه عدل در کار خداوند (تربیت انسان) اصلی حتمی و ضروری است و به هیچ وجه احتمال تخطی از آن وجود ندارد. به همین جهت تربیت اسلامی باید این اصل را سرلوحه کار خویش قرار دهد. کما اینکه هدف از ارسال رسل نیز قیام به عدالت بوده است و خداوند خطاب به پیامبر می فرماید که اعلام کن که من برای برپاداشتن عدالت و پرهیز از ظلم مأموریت یافته ام.
در قرآن کریم چنین می خوانیم: «و قل امنت بما انزل الله من کتاب و امرت لاعدل بینکم؛ به امت بگو که من به کتابی که خدا فرستاد (قرآن) ایمان آورده ام و مأمورم که میان شما به عدالت حکم کنم.» (شوری/ 15) در تربیت اسلامی یکی از اهداف واسطه ای مهم رسیدن به تقوی است، رعایت اصل عدل باعث می شود که انسان به این هدف نزدیکتر شود و بدین وسیله در مسیر رسیدن به هدف نهایی تربیت گامی به جلو بردارد. در سوره مبارکه مائده چنین آمده است: «اعدلوا هو اقرب للتقوی؛ عدالت پیشه کنید که عدالت به تقوی نزدیکتر است.» (مائده/ 8) به همین جهت می توان از عدالت پیشگی به عنوان اصلی برای دستیابی به تقوی استفاده کرد. عدالت پیشگی روش و طریق رسیدن به تقوی را نشان می دهد و باید بر فعالیت مربی و متربی حاکم باشد. از سوی دیگر برای رسیدن به عدالت و به عبارت دیگر برای رعایت اصل عدالت و قراردادن هر چیز در جای خاص خویش باید از هوای نفس و خواهشها و تمایلات نفسانی پرهیز کرد. زیرا اینها منافی اصل عدالت است و تحقق اهداف را دستخوش تهدید می کند.
در سوره نساء چنین آمده است: «فلا تتبعوا الهوی ان تعدلو؛ پیروی هوا مکنید که ترس آن هست که از حق عدول کنید و منحرف شوید.» (نساء/ 135) روشن است که انحراف از اصل عدل، دستیابی به تقوی و هدف نهایی تربیت را دچار مخاطره می کند. پس برای رعایت اصل عدل نیز مقدماتی لازم است از جمله پرهیز از دشمنی و خصومت و متابعت هوای نفس و.... خداوند متعال برای تبیین آثار عدل در زندگی انسان و آثار وجودی آن در نفس متربی دو فرد را با هم مقایسه می کند. این مقایسه در آیه 76 سوره نحل چنین صورت گرفته است: «و ضرب الله مثلا رجلین احدهما ابکم لا یقدر علی شی ء و هو کل علی مولیه اینما یوجهه لایأت بخیر هل یستوی هو و من یأمر بالعدل و هو علی صراط مستقیم؛ خدا مثالی می زند، دو مرد یکیشان لال است که به هیچ چیز توانایی ندارد و سر بار مولای خویش است که هر جا فرستدش سودی نیارد. او با کسی که به عدالت فرمان دهد و به راه راست رود چگونه برابر تواند بود؟»
مرحوم علامه طباطبایی در تفسیر این آیه شریفه می نویسد: «احدها ابکم لایقدر علی شی ء؛ یکی گنگ است که قادر بر هیچ چیز نیست و از اینکه سخنان دیگران را بفهمد یا با دیگران سخن گوید محروم است، چون نه می شنود و نه می تواند حرف بزند و اگر در حالش دقت شود از هر فضیلت و مزیت که انسان آن را از راه گوش که وسیعترین حواس بشری است، کسب می کند، محروم است. جمله "لایقدر علی شی ء" یعنی به هیچ چیزی قادر نیست؛ یعنی کارهایی را که غیر ابکم (فرد دیگر) می تواند بکند از وی قابل صدور نیست... و بار عیال کسی است که امور وی را تدبیر می کند.... فرد دیگر دارای صفاتی است به جز این صفات، یعنی قدرت بر انجام دادن کارهایی دارد و توانایی درک را دارد و یک صفت مهم یعنی عدالت را دارد و می فرماید: "آیا این (ابکم) با کسی که امر به عدالت می کند برابر است." آری از اوصاف مرد دومی وصفی را ذکر کرد که آخرین درجه کمال است که یک فرد غیر ابکم ممکن است به آن درجه برسد، هم خود را به آن بیاراید و هم دیگران را از آن برخوردار کند و آن عبارت است از عدالت، که معنایش التزام به حد وسط و از آن منحرف نشدن است.
زیرا کسی حقیقتا امر به عدل می کند و می تواند بکند که خودش عادل بوده باشد و صلاح و سداد در دلش جای گرفته باشد. آنگاه از دلش به ظاهر بدن و اعمال بدنیش سرایت نموده، گفتار و کردارش بر میزان عدل استوار شود. از آنچه گفته شد به دست می آید که مقصود از عدالت آنطور که عرف از آن می فهمد یعنی عدالت در رعیت و زیر دست نیست، بلکه مقصود مطلق اجتناب از افراط و تفریط است. هر چند در اعمال شخصی، و این شخص همواره بر صراط مستقیم است و در اعمالش بر طبق فطرت انسانی مشی می کند.»
همانگونه که از تفسیر این آیه برمی آید اصل عدل اصلی است که اگر از سوی مربی و متربی مورد توجه قرار گیرد، آنها می توانند به هدف اصلی خلقت یعنی تقوی و هدایت دست یابند. این اصل را باید هم در تعیین اهداف واسط تربیت و هم در روش و محتوای آن مورد توجه قرار داد؛ به عنوان مثال: رعایت اعتدال در تعیین اهداف واسطه ای تربیت اصل است و نباید هیچ هدفی را به دلیل هدفی دیگر مورد بی توجهی قرار داد و هر جنبه ای باید به اندازه ای که استحقاق دارد، مورد توجه و عنایت قرار گیرد. در روش آموزش نیز اصل عدل کاربردی وسیع و همه جانبه دارد. علاوه بر این اصل عدل را باید در سنین و مقاطع مختلف تربیت مورد توجه قرار داد و نمی توان گفت که رعایت عدالت در یک مقطع ضروری است و در مقطع دیگر چندان ضروری نیست.

اصل کمال جویی

انسان مورد نظر تربیت اسلامی همواره در حال تلاش و فعالیت و در تکاپوی پیشرفت به سوی هدفی است که آن هدف، رسیدن به مقصدی است که خدای تعالی از خلقت انسان اراده کرده است. «هدف مذکور گاه به عنوان هدایت و رشد و گاه به عنوان قرب و رضوان و گاه طهارت و حیات طیبه، تقوی و عبادت و عبودیت معرفی شده است.» رسیدن به این هدف آرمانی مظهر رشد و کمال در انسان است. به همین جهت هر امری و هر فعالیتی تنها در صورتی با ارزش است که به انسان در طی این طریق کمک کند و او را در برداشتن گامهایی چند در رسیدن به این مقصود یاری رساند. این اصل در تعیین اهداف و روشهای تربیتی نقش محوری و کانونی را ایفا می کند و ملاک و مناط انتخاب است. در سوره مبارکه انشقاق مقصد تلاش و فعالیت انسان ملاقات پروردگار (یعنی کسب ویژگیهایی که انسان را شایسته نزدیک شدن به پروردگار می سازند) معرفی شده است.
در این رابطه چنین می خوانیم: «یا ایها الانسان انک کادح الی ربک کدحا فملاقیه؛ هان ای انسان، تو در راه پروردگارت تلاش می کنی و بالاخره او را دیدار خواهی کرد.» (انشقاق/ 6) در ترجمه تفسیر المیزان درباره این آیه شریفه چنین نوشته شده است: «کدح تلاش نفس است در انجام دادن کاری تا اینکه آثار تلاش در نفس نمایان گردد. بنابراین در کلمه معنای سیر هم خوابیده... جمله فملاقیه عطف است بر کلمه کادح و با این عطف بیان کرده که هدف نهایی این سیر و سعی و تلاش، خدای سبحان است. البته بدان جهت که دارای ربوبیت است، یعنی انسان بدان جهت که عبدی است مربوب و مملوک و مدبر و در حال تلاش به سوی خدای سبحان است، دائما در حال سعی و تلاش و رفتن به سوی خدای تعالی است، بدان جهت که رب و مالک و مدبر اوست.»
به همین جهت از جمله خصایص اصلی انسان مورد نظر اسلام سیر و تلاش و حرکت به سوی خالق است و این تلاش باید به عنوان یک اصل در تربیت اسلامی همواره مدنظر باشد و در اهداف، روشها و مراحل گوناگون تربیت به عنوان اصلی اجتناب ناپذیر مورد توجه و ملاحظه قرار گیرد.کمال مورد نظر اسلام در رسیدن به هدف غایی تربیت نهفته و کسی که در تلاش و تکاپو برای ملاقات پرودگار خویش است، مایل به رسیدن به کمال یا آخرین مرتبه وجود متصور برای نوع انسان است. «هدایت به عنوان هدف غایی گاه در قرآن با واژه رشد بیان می شود. رشد در فرهنگ قرآن به معنای توسعه و نمو به کار نرفته بلکه به مفهوم هدایت استعمال شده است.» در ذیل به چند مورد در کاربردهای واژه رشد در قرآن اشاره می کنیم:
اصحاب کهف از بیم دشمن در غار کوه پنهان شدند و گفتند: «ربنا آتنا من لدنک رحمة و هیئی لنا من امرنا رشدا؛ از درگاه خدا مسألت کردند که بار الها تو در حق ما به لطف خاص خویش رحمتی عطا فرما و بر ما وسیله رشد و هدایت کامل مهیا ساز.» (کهف/ 10) از این آیه شریفه نتیجه گرفته می شود که اصحاب کهف، رسیدن خویش را به کمال مطلوب با واژه رشد بیان کرده و از خداوند خواستار رشد و هدایت شده اند و همچنین اینکه رشد و هدایت انسان به دست خداست و در جهت او، و به همین جهت برای رسیدن به کمال نهایی باید به سوی فرمان حضرت حق شتافت و از آنها پیروی کرد. هدایت و رشد آخرین مرحله کمال انسان است، علاوه بر این انسان نیز مایل و در جستجوی دستیابی بدان است. در غیر این صورت هدایت و رشد نمی توانست به عنوان هدفی آرمانی مطرح باشد؛ به عبارت دیگر راهنمایی به رشد تنها در صورتی به نتیجه مطلوب می انجامد که فرد در خود کشش درونی به رشد و خدای تعالی احساس بکند.
مومن آل فرعون در پاسخ به این میل خدادادی انسانها می گوید: «و قال الذی امن یا قوم اتبعون اهدکم سبیل الرشاد؛ آنکه ایمان آورده بود گفت: ای قوم مرا پیروی کنید تا شما را به راه رشد هدایت کنم.» (مومن/ 38) سبیل رشاد، راهی است که سلوک آن آدمی را به حق می رساند و به سعادت منتهی می شود و کلمه هدایت در اینجا به معنای نشان دادن راه بوده است. میل به رشد، گرایش درونی اصیل و پایدار در وجود انسان است؛ به گونه ای که خداوند می فرماید در صورتی که بندگان مرا اجابت کنند و به من ایمان آورند راه رشد ایشان هموار خواهد شد و به کمال مطلوب مورد نظر خویش که هدف نهایی تربیت است نائل خواهند شد. در آیه 186 سوره مبارکه بقره دعا و درخواست از خدا مشروط بر اینکه با ایمان و اجابت دعوت خدا همراه باشد، می تواند زمینه ساز رشد انسان بشود. در این آیه چنین می خوانیم: «و اذا سئلک عبادی عنی فانی قریب اجیب دعوة الداع اذا دعان فلیستجیبوالی و لیؤمنوابی لعلهم یرشدون؛ چون بندگان من از تو سراغ مرا گیرند بدانند که من نزدیکم و دعوت دعوت کنندگان را اجابت می کنم البته در صورتی که مرا بخوانند. پس باید آنان نیز دعوت مرا اجابت نموده و باید به من ایمان آورند تا شاید رشد یابند.» در مورد "لعلهم یرشدون" از امام صادق (ع) در مجمع البیان نقل شده که فرموده اند «شاید به اعتقاد به حق برسند و به سوی آن راه یابند.» یعنی همان مطلبی که تحت عنوان کمال و رشد از آن نام برده می شود و انسان مایل به دستیابی بدان است.
در سوره مبارکه حجرات نیز در وصف پیامبران چنین آمده است: «اولئک هم الراشدون؛ اینان به حقیقت اهل صواب و هدایتند.» (حجرات/ 7) با توجه بدانچه گفته شد، نتیجه می گیریم که میل به رشد و کمال در انسان میل اصیل است و او همواره در صدد و تکاپوی دستیابی بدان است و در تربیت اسلامی این میل و گرایش اصیل باید همواره مورد توجه و مطمح نظر قرار گیرد. هر گاه این اصل بنیادین به فراموشی سپرده شود، نظام تربیت اسلامی دچار سر در گمی و ابهام می شود و به بیراهه رهسپار خواهد شد و یا از هدایت و راهنمایی این میل اصیل به سوی آنچه بدان گرایش دارد باز خواهد ماند. به کارگیری این اصل در تعیین اهداف واسطه ای به این صورت است که هیچ هدفی را نمی توان بدون توجه به این میل و گرایش تعیین کرد و هر هدفی را باید به عنوان گامی و پله ای در مسیر حرکت و تلاش برای هدف اصلی تربیت تلقی کرد و نه هدف نهایی. به همین جهت مربی و متربی در هیچ مرحله ای احساس آرامش و سکون نخواهند داشت، تا اینکه به مرحله نهایی کمال برسند به علاوه این اهداف باید دارای انعطاف پذیری بوده و بتوان آنها را با توجه به مراحل رشد متربی تغییر داد تا راه صعود وی به مراحل و مدارج ترقی هموار گردد. در روش تربیت نیز باید کمال جویی و رشدطلبی انسان مدنظر باشد و مربی این میل و گرایش اصیل را از نظر دور ندارد. به همین جهت در روش تربیت باید به دنبال کشف زمینه هایی بود که این میل و گرایش را بیدار کنند.

اصل وسع

انسان دارای مجموعه ای از تواناییها و استعدادهاست و در نظر گرفتن این تواناییها در نظام تربیتی اسلام اصلی ضروری است و خداوند به عنوان بزرگ مربی انسانها، همواره بر این نکته تأکید فرموده اند که هیچ کس را فراتر از طاقت و قابلیت اعطایی، مورد بازخواست و تکلیف قرار نمی دهند. این اصل با اصول عدل و مسئولیت همخوانی و انطباق کامل دارد و بازخواست افراد (متربیان) در صورتی کاری موجه و عقلایی است که قبلا استعداد و آمادگی لازم در آنها ایجاد شده باشد. به علاوه اصل عدل ایجاب می کند که خداوند استعداد و قابلیت هدایت و تربیت را به همه بندگان خویش عطا کرده و هیچ تفاوتی بین بندگان (یا افراد تحت تربیت) قائل نشده باشد، الا اینکه مربوط به قوه گیرندگی آنها باشد و نه افاضه ذات اقدس الهی. در قرآن کریم تکلیف خواسته شده از بندگان بستگی به وسع و ظرفیت وجودی اعطایی به ایشان داشته و خداوند متعال در موارد مکرری این اصل را متذکر شده اند در سوره مبارکه بقره چنین می خوانیم: «لا تکلف نفسا الا و سعها؛ هیچ کس را تکلیف نکرد مگر قدر توانایی او.» (بقره/ 233) «ولا یکلف الله نفسا الا وسعها؛ هیچ کس را تکلیف جز به اندازه طاقت نکنند.» (بقره/ 286)
در این زمینه آیه های دیگری نیز وارد شده است که همگی بر تناسب بین تکالیف احاله شده از سوی خداوند، با استعداد و توان انسان در قبول و انجام دادن آن تکالیف تأکید دارند و نشان می دهند اگر کاری از انسان خواسته شده، بدین معناست که وی توانایی انجام دادن آن کار را داراست. به همین جهت می توان نتیجه گرفت که هدف نهایی تربیت یعنی رسیدن به رضوان و قرب الهی هدفی است که با تواناییهای انسان تناسب دارد و انسان استعداد رسیدن به چنین مرحله ای را دارد. به علاوه در تعیین اهداف واسطه که پله های نردبان حرکت به سوی هدف نهایی است، نیز این اصل باید مورد توجه و عنایت خاص قرار گیرد. آنجا که افراد در موقعیتهای مختلف از وسعهای گوناگون برخوردارند، ملاحظه توان و طاقت فراگیر در تعیین اهدافی که وی باید بدانها برسد اصلی اجتناب ناپذیر است؛ مثلا وسع متربی 7 ساله متفاوت از متربی 15 ساله است و این تفاوت در وسع باید در انواع اهداف، روشهای تدریس، محتوا و روشهای ازرشیابی انعکاس یابد، این اصل در هدفگذاری نظام تربیتی سخت مورد نیاز است و بسیاری از مشکلات نظامهای تربیتی ناشی از عدم توجه به تواناییها و طاقت فراگیران در تحقق و جامه عمل پوشانیدن به اهداف مورد نظر است.

تقدم تزکیه
اصالت تزکیه و نقش محورى آن را در تعلیم و تربیت اسلامى، از آیه کریمه «یزکیهم و یعلمهم الکتاب و الحکمة؛ پاكشان گرداند و كتاب و حكمت بديشان بياموزد.» (جمعه/ 2) مى توان استنباط کرد. گرچه در برخى آیات، تعلیم مقدم بر تزکیه آمده است، اما سخن از تقدم لفظى نیست. بلکه هدف از محور بودن این است که تزکیه و تهذیب از یک سو هدف تعلیم و تربیت اسلامى است و از سوى دیگر اساس دیگر کمالات و کسب معارف الهى مى باشد، توضیح آن که اولا: تعلیم و تربیت در اسلام به منظور انسان سازى است و این جز با تزکیه میسور نیست.
ثانیا: بدون تزکیه، هر نوع تعلیم وتربیتى ناقص و گاه زیانبار است. اگر علم و دانش رازهاى جهان را به روى بشر مى گشاید و انسان را بر طبیعت مسلط مى کند، تهذیب و تزکیه نفس، انسان را با هویت خویش آشنا ساخته و بر خویش تسلط مى بخشد و در استفاده صحیح از مواهب طبیعى و ره آورد دانش یارى مى رساند.
ثالثا: دستیابى به حقیقت علم و معرفت و نور و حکمت که هدف غایى آفرینش انسان است جز با تزکیه و تهذیب نفس فراهم نمى گردد. از این رو تزکیه و تهذیب و به تعبیر دیگر «تقوا» در مکتب تربیتى اسلام به عنوان کلید هدایت، طریق رستگارى و محور ارزش ها و ارتقاى انسانى، مورد توجه قرآن کریم و مربیان بزرگ آیین الهى اسلام قرار گرفته است. در قرآن کریم است: «ذلک الکتاب لاریب فیه هدى للمتقین؛ اين است كتابى كه در [حقانيت] آن هيچ ترديدى نيست [و] مايه هدايت تقواپيشگان است.» (بقره/ 2) على (ع) مى فرماید: «خیر النفوس ازکاها» (تصنیف غرر، ص 240) و نیز مى فرماید: «خلق الانسان ذانفس ناطقه ان زکاها بالعلم و العمل فقد شابهت جواهر أوائل عللها؛ انسان با نفس ناطقه آفریده شد، اگر آن را با علم و عمل تزکیه کند به مبادى عالیه نخستین خود مانند شود.» (تصنیف غرر، ص 240) خلاصه آن که تقوا و تزکیه، نردبان عروج بر مدارج عالى و کمالات انسانى است و بدون آن، ابواب معارف آسمانى و گنجینه هاى عقل و فطرت بر انسان گشوده نخواهد شد و به مدارج عالیه نتوان رسید. على (ع) فرمود: «طهروا انفسکم عن دنس الشهوات تدرکوا رفیع الدرجات؛ نفس خویش را از آلودگى شهوات بزدایید تا به درجات بلند نایل آیید.» (تصنیف غرر، ص 239)

پویایى و تداوم تربیت

از آن چه در اصول پیشین گفته شد و با توجه به کمال پذیرى نامحدود بشر از دیدگاه اسلام، اصل تداوم و پویایى در تعلیم و تربیت، به عنوان یک ضرورت، مطرح مى گردد، زیرا اگر کمال جویى فطرى است و این عطش جز با رسیدن به کمال مطلق یعنى «لقاءالله» سیراب شدنى نیست، تعلیم و تربیت نیز از نظر کم و کیف و زمان و مکان محدوده اى ندارد و تا آخرین لحظات حیات، با «خصلت پویایى»، انسان را همراهى مى کند و در هر مرحله سیر تکاملى خود را مى پیماید. «پویایى درونى و پویایى بیرونى یک نظام از هم جدا نیستند. وقتى، یک نظام مى تواند نقش خود را در برابر انسان ایفا کند که، اصول و مبانى آن از جامعیت کافى برخوردار باشند; هدف هاى آن گسترده و رشد دهنده باشند و روش هاى آن را بتوان در موارد گوناگون به معرض اجرا درآورد. هر اندازه مبانى یک نظام از نظر عقلانى یا منطقى قابل توجیه باشد، همان قدر از پویایى برخوردار مى باشد. خدا به عنوان مظهر حکمت و دانایى، پاسدار عدل، منبع قدرت و مرجع نهایى معرفى شده است. انسان به سوى خدا در حرکت است و در این سیر کمال معنوى، تقوا و پرهیزکارى، عدالت خواهى و بشر دوستى هدف ها یا آرمان هاى اساسى انسان را تشکیل مى دهد.» (دکتر شریعتمدارى، تعلیم و تربیت اسلامى، صص 44 ـ 43) در چنین نظامى، توقف و عقب گرد مجاز نیست. انسان باید بودن و شدن خویش را بسنجد و مدام در تکاپوى رشد و طلب کمال باشد.
امام صادق (ع) مى فرماید: «من استوى یوماه فهو مغبون و من کان آخر یومیه شرهما فهو ملعون و من لم یعرف الزیادة فى نفسه کان الى النقصان اقرب و من کان الى النقصان اقرب فالموت خیر له من الحیاة؛ آن کس که دو روزش مساوى باشد مغبون است و آن کس که روز پسینش بدتر از روز پیشین باشد، ملعون است و آن کس که زمینه هاى رشد نفسانى خود را نشناسد به نقصان گراید و براى چنین کسى مرگ به از زندگى است.» (سفینة البحار، ماده یوم) از این رو پیامبر اکرم (ص) طلب علم و کمال را از لحظه تولد تا واپسین لحظات زندگى و بدون محدوده زمانى و مکانى براى هر کس و در همه شرایط توصیه فرموده اند: «اطلبوا العلم من المهد الى اللحد»، «اطلبوا العلم ولو بالصین» آن کس که در مجلسى بنشیند و بر دانش خود نیفزاید از خدا جز دورى نیفزوده است: «من جلس مجلسا و لم یزدد علما لم یزدد من الله الا بعدا.» و نظیر این روایات با مفاهیم تعابیر مختلف بسیار است که طلب و تکاپوى مداوم در طریق کمال را الزامى مى سازد. با توجه به اصل پویایى و تداوم تربیت دو نکته شایان ذکر است:

الف ـ تربیت و مدارج کمال
تهذیب و تزکیه که رمز کمال معنوى انسان است، از تکالیف مؤمن در گستره حیات خویش است و پرستش و نیایش که مکتب تکامل و تربیت است در هیچ یک از شرایط، حتى در بستر بیمارى و لحظات احتضار، از انسان ساقط نمى شود و مبارزه با نفس اماره و نبرد با شیطان تا آخرین لحظات حیات ادامه دارد. بدین گونه علم و عمل که به فرموده حضرت امام «دو بالى هستند که انسان را به مقام انسانیت مى رسانند.» (صحیفه نور، ج 7، ص 191) لحظه اى توقف ندارد. تقرب به خدا نیز تا مرحله «فناء فى الله و بقاء بالله» ارتقا مى پذیرد، همچنان که بهشت را نیز درجاتى است که عالى ترین آن درجات «جنت لقاء» است. در این مکتب حتى براى انسان کامل و واصل به حق، راه کمال افزونترى گشوده است.
به همین جهت خداوند پیامبر برگزیده خود حضرت محمد (ص) را به چنین نیایش و درخواستى از خداوند توصیه مى فرماید: «و قل رب زدنى علما؛ بگو پروردگارا بر دانشم بيفزاى.» (طه/ 114) این علم نه علوم رسمى «حصولى یا استدلالى» است، بلکه علم و یقین «شهودى» است که پس از مرگ نیز قابل فزونى مى باشد و به گفته یکى از محققان «قلمرو تکلیف با انتقال از این دنیا تمام شده ولى منطقه شهود همچنان ادامه دارد و تکامل هاى عملى که توسط فعل اختیارى حاصل شود در قیامت نیست، لیکن تکامل هاى معنوى که با افاضه خداى سبحان حاصل مى گردد، همواره میسور مى باشد و بسیارى از پرده هاى غیب پس از مرگ برطرف مى گردد تا آن چه نادیدنى است مشهود گردد.» (آیة الله جوادى آملى، اسرار عبادات، ص 9) قرآن کریم مى فرماید: «لقد کنت فى غفلة من هذا فکشفنا عنک غطائک فبصرک الیوم حدید؛ تو از این حقایق غافل بودى و ما پرده ها را کنار زدیم و اینک تو با چشم نافذ مى نگرى.» (ق/ 22) بالاخره انسان در پویایى راه کمال به جایى مى رسد که بنا به مضمون حدیث قدسى: «خدا از زبان او سخن مى گوید و با چشم او مى نگرد و با اعضا و جوارح او اراده بى چونش را به ظهور مى رساند.»
ارباب معرفت گفته اند: آن گاه که عارف از امیال نفسانى و خواسته هاى خود چشم پوشى کند و محبت حق بر عقل و روح و چشم و گوش و سایر حواس او تجلى نماید و تسلیم اراده الهى شود، خداى سبحان در عقل و قلب و قواى او تصرف نموده و امورش را آن گونه که دوست مى دارد، تدبیر مى کند، آن گاه چنین بنده اى هر کارى مى کند به مشیت الهى است. و بدین مقام جز از طریق مجاهده و تعبد و یقین نتوان رسید. در محضر پیامبر اکرم (ص) از راه رفتن عیسى (ع) بر روى آب صحبت شد، حضرت فرمود: «لو زاد یقینه اشد من ذلک لمشى على الهواء؛ اگر یقین او افزون تر از این مى شد در هوا گام مى زد.» (المیزان، ج 6، ص 187)

ب ـ یأس زدایى
با توجه به این اصل و به دلیل بسته نبودن باب کمال بر روى انسان، یأس و نومیدى از نظر اسلام، بدترین گناه و معادل کفر است: «انه لایایئس من روح الله الا القوم الکافرون؛ از رحمت‏ خدا نوميد مباشيد زيرا جز گروه كافران كسى از رحمت‏ خدا نوميد نمى‏ شود.» (یوسف/ 87) از این رو براى گنهکاران باب توبه گشوده است و خداوند وعده آمرزش داده تا راه کمال بسته نشود و انسان در محاصره گناه و یأس قرار نگیرد. قرآن کریم گنهکاران را مورد عتاب قرار داده که چرا به درگاه خداوند توبه و استغفار نمى کنند در حالى که خداوند آمرزنده و بخشاینده است: «أفلا یتوبون الى الله و یستغفرونه و الله غفور رحیم؛ چرا به درگاه خدا توبه نمى‏ كنند و از وى آمرزش نمى ‏خواهند و خدا آمرزنده مهربان است.» (مائده/ 74) گناه مانع راه است و آن را باید از میان برداشت و لحظه اى از طلب و تکاپو نباید ایستاد. توبه معالجه بیمارى هایى است که از گناهان بر جان و روان عارض مى شود. على (ع) مى فرماید: « «ألذنوب الداء و الدواء الاستغفار و الشفاء ان لاتعود؛ گناهان درد و بیماریند و داروى آن ها استغفار است و شفاى کامل در بازگشت نکردن به گناه است.» (تصنیف غرر، ص 194)

منـابـع

جمعى از مؤلفان- آيين تزكيه- صفحه 91-8

غلامحسين شكوهي- تعليم و تربيت و مراحل آن- آستان قدس رضوي- چاپ سيزدهم- 1372- صفحه 84

خسرو باقري- نگاهي دوباره به تربيت اسلامي- انتشارات مدرسه- چاپ دوم- 1370- صفحه 68

سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 19 ص 592، جلد 16 ص 526، جلد 2 ص 371 و 62، جلد 12 ص 437، جلد 20 ص 401

لطفعلي عابدي- مقاله اصول تربيت در اسلام با تكيه بر قرآن كريم

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد