شعر و فلسفه سیاسی اقبال لاهوری

فارسی 5795 نمایش |

اقبال

اقبال لاهوری شخصیتی بزرگ از دوران معاصر که می خواست تهران مرکز جهان متحول اسلام باشد، زبان پارسی را زبان اسلام می شناخت و فکر استقلال پاکستان را پایه گذاری کرد، در بیست و دوم فوریه 1875. م/ اسفند1264. ش در لاهور متولد شد. او پس از پنجاه و دو سال زندگی پرثمر، سرانجام در 1937. م/ 1316. ش در حالی که هرگز ایران را ندید ولی به آن عشق می ورزید، با به جای گذاشتن نه هزار بیت شعر به زبان فارسی، درگذشت.

دوران حیات
دوره حیات او با تاریک ترین ادواری مصادف بود که کشورهای اسلامی از سده هفتم هجری به بعد داشتند و اقبال از این وضع شدیدا رنج می برد. وی در چنین شرایطی مسلمانان را به وحدت دعوت می کرد و با تمام وجود از استیلای غرب بر کشورهای اسلامی رنج می برد. در آن زمان برخی روشنفکران کشورهای اسلامی عقیده داشتند مقابله با غرب ممکن نیست و باید از هر جهت غربی شد اما اقبال هرگز به غرب تمایل نداشت و قاطعانه می گفت راه نجات مسلمانان در اتحاد با یکدیگر و عمل به تعالیم دینی نهفته است؛ زیرا به عنوان یک مسلمان معتقد، به حقانیت اسلام باور داشت. او تشخیص داده بود اسارت مسلمانان در چنگال غرب، نتیجه پراکندگی آنان است. اقبال برای خاتمه دادن به استعمار و استثمار شرق توسط غرب و برای دستیابی شرق (به ویژه ملل اسلامی) به آزادی، شجاعانه می کوشید. شعر اقبال همواره مسلمانان را به بیزاری از اسارت نفس و زبونی در برابر فریبندگی و بندگی باطل فرامی خواند و پیوسته به نغمه توحید و ایمان مترنم بود.
وی آثاری باقی گذاشت که می توانند الهام بخش وحدت و عزت اسلامی باشند. دکتر مجتبایی در پیش گفتار فلسفه آموزشی اقبال می نویسد: «اقبال کسی نبود که در ظرف چند ماه و یا چند سال و با خواندن چند کتاب بازاری و چند ترجمه دست و پا شکسته و با شنیدن برخی اقوال پراکنده ناگهان فیلسوف شده باشد. وی در یکی از پرتحرک ترین و زنده ترین ادوار تاریخ آسیا و در مرکز مبارزات آزادیخواهی هند، مبارزاتی که نزدیک به یکصدسال به اشکال مختلف ادامه داشت، زندگی می کرد و شرایط دردناک محیط به او آموخته بود که درباره حوادثی که در اطرافش می گذرد، تفکر کند.»

اقبال، مولوی و زبان فارسی

اقبال در آثار خود تحت تأثیر اندیشه های عرفانی و دینی مولانا جلال الدین مولوی قرار گرفته بود و ارادت خاصی به او ابراز می داشت، در مثنوی جاویدنامه که از شاهکارهای وی به شمار می رود، در همه صحنه ها مولانا به عنوان راهنما و رهبر او دیده می شود. اقبال به پیروی از مولانا و به خاطر علاقه ژرف به ایران، زبان فارسی را برای بیان شعری خود برگزید؛ آن هم در عصری که زبان فارسی در هند از رسمیت افتاده و زبان انگلیسی جای آن را گرفته بود. با این همه، اقبال احساس می کرد زبان فارسی زبان شیرین ادبیات، زبان ماندنی، زبان عارفان اسلامی و زبان ابلاغ پیام به ملتی است که می تواند مرکزیت جهان اسلام را بازیابد. یکی از محققان دانشگاه پنجاب معتقد است علت اصلی روی آوردن اقبال به زبان فارسی و تعلیمات مولوی آن بود که از لحاظ انحطاط ملل اسلامی، دوره اقبال شباهت زیادی با دوره مولوی قرن هفتم هجری داشت و او نجات اسلام را در اتخاذ این شیوه یافته بود.

اقبال و شعر صوفیانه
اقبال در دوران حیات و با انتشار آثارش با مخالفان و موافقان بسیاری مواجه شد. صوفیگران پس از انتشار مثنوی «اسرار خودی» او به مخالفت برخاستند. آنها گفتند این مثنوی به تصوف حمله می کند و اقبال برای نابودی تصوف قیام کرده است. اقبال در پاسخ به این جنجال آنان، نامه ای در دفاع از سروده های خود به حسن نظام نوشت و تأکید کرد اگر به اسلام و قرآن آن خوب بنگریم، متوجه خواهیم شد که قرآن بر رهبانیت خط بطلان کشیده و مسلمانان را به جدیت و پشتکاری تشویق کرده است. اقبال در نامه ای دیگر به سراج الدین بال، خاطرنشان کرد که شعر صوفیانه در زمانی ظاهر شد که مسلمانان جهان در بدترین شرایط زندگی می کردند و هر ملت دیگری هم اگر با مصائب بزرگی مانند مصیبت مغول رویارو می گردید، به یأس و پراکندگی فکری دچار می شد. مثنوی اسرار خودی (1915)، با استقبال بسیاری مواجه شد. از جمله مولانا محمدعلی در مورد آن نوشت: «شعر اقبال مسلمانان را به سوی زندگی تازه می کشد و شعر زنده آن در سنگ مرده روح می دهد. زندگی در نظر اقبال مانند یک بیابان بی پایان است و هر انسان که خودی خود را بیابد، به هدفهای خویش می رسد.»
علامه اقبال به زهد خشک هندی و لفاظی شاعران متصوفه حمله می کند. او همچنان که غرب را مورد تهاجم قرار می دهد، به ملل اسلامی توصیه می کند به کشف اسباب و عوامل ترقی جامعه بپردازند، فکر و تدبر نمایند، معنی خلافت آدمی را در زمین بیابند و زیر شعار خداپرستی و تعهد به انجام وظایف اسلامی بپردازند. اقبال تأکید داشت باید تمام قوای افراد جامعه برای انجام کارهای بزرگ جمع شود تا ملت به عالی ترین منزل در تمدن و ترقی برسد.

هدف اقبال از پرداختن به شعر
متفکرین و نویسندگان برجسته، در هر زمانی وجود داشته اند و مردم را به طرق مختلف، با رموز زندگی آشنا ساخته اند. شعر و ادب مهمترین وسیله ترجمان زندگی است. شعرا اکثرا با تصور و احساسات نقش ایفا می کنند. تخیل از ابزار مهم آنها است. نویسنده مقدمه کلیات اقبال می گوید: «هند طی قرون متمادی پناهگاه شعرا و سخنوران و گهواره شعر و ادب پارسی بوده، تا آنجا که یکی از سبکهای شعر پارسی به نام سبک هندی مشخص شده است و گذشته از آن اگر واقعا نام و آثار هندیانی که شعر فارسی سروده اند، در تذکره ای جمع شود، خود معرف یک شاخه مهم و پرارزش ادب ایرانی خواهد بود.» او می افزاید «با اینکه تعداد هندیان پارسی گو بسیار زیاد است و در میان آنها شاعران توانایی هم دیده می شود، اما حساب اقبال از همه آنها جدا است.»
اگر غالب دهلوی روش نامه نگاری در اردو را به طور کلی تغییر داد، اقبال نیز مسیر شعر و جهت فکری شعر را تغییر داد. به نظر اقبال شعر و یا هر هنر دیگری باید دارای هدف مشخص باشد. هدف شعر و ادب، غنی کردن زندگی انسان است و شعر صرفا تفنن طبع نیست بلکه هر شاعر یا نویسنده ای که در این کار موفق نشود، وظیفه خود را در قبال جامعه انجام نداده است. به عقیده اقبال، شعر قرص مسکن نیست، بلکه وادار کننده بشر برای حل مسائل است. از نظر او، شعری که مخیل و آکنده از تصاویر باشد اما اراده ها را بیدار نکند، عین مواد مخدر است. انسان با استفاده از مواد مخدر و یا داروی مسکن نیز می تواند مشکلات خود را فراموش کند، اما فراموشی راه حل مشکلات نیست. به نظر اقبال هدف هر هنری، مخصوصا شعر و ادب، باید بهبود وضع زندگی بشر باشد. بهترین هنر آن است که نیروی پنهان و یا خوابیده آدمی را بیدار نماید و تحرک بخشد و او را برای مقابله با مشکلات زندگی مهیا سازد. شاعر واقعی، پیغام بهتر زیستن، شیوه تحول در زندگی و راه تعالی را به مخاطبان یاد می دهد. اقبال عقیده داشت شعر و ادب باید در تخلیق ارزشهای اجتماعی، اخلاقی، روحانی و عقلانی نقش مؤثر داشته باشد و آدمی را به سمت و سوی مراحل پیشرفت سوق دهد.
فطرت شاعر سراپا جستجوست *** خالق و پروردگار آرزوست

شکوفایی انسان و جامعه

اقبال در اشعار خود از مسائل و موضوعات زیادی بحث می کند اما در غالب آنها به زندگی انسان معنی و هدف می دهد. اکثر شعرای متقدم از فناپذیربودن زندگی انسان و از بیچارگی او در زندگی چندروزه صحبت می کردند و از هیچ و فانی بودن اشک می ریختند. البته انسان فانی است و آدمی روزی طعمه مرگ خواهد شد اما آیا شایسته است که به جای کار و کوشش و ایجاد تحول، زندگی را در غم و اندوه سپری کنیم.
اقبال شاعر انسان و زندگی است و با اینکه عمری طولانی نداشت و به کهنسالی نرسید، از عظمت انسان در همین دوره زندگی صحبت می کند. او ارتباط انسان با جامعه را مد نظر قرار می دهد و می خواهد با بهره گیری خلاقیت و توان بشر جهان بهتری بسازد. به نظر اقبال بشر از ابتدای آفرینش تکالیف خطیری را بر عهده داشته است. او انسان را عهده دار مسئولیت سنگین امور جهان می داند و در کتاب «احیاء فکر دینی در اسلام» می نویسد: «انسان موظف است در آرزوهای صمیمی و عمیق جهان شریک باشد، سرنوشت خود را و همچنین سرنوشت جهان را بسازد، گاهی در تطابق با نیروهای آن و گاهی با تغییر جهت نیروهای موجود جهان برای رسیدن به هدف خود. در این سیر تکامل و پیشرفت، خدا با او همکار می شود؛ البته اگر انسان دست به کار شود و اقدام کند.» به نظر اقبال، معراج نبوی تنها معراج مصطفوی نیست، بلکه برای انسان ثابت می کند که تسخیر آسمانها برای او امکان پذیر است و افلاک در حوصله پرواز بشر هستند. انسان اقبال، سازنده سرنوشت خود است.
این انسان، بخت و اقبال را از ستاره ها نمی خواهد، بلکه فعال است و در کار تکامل جهان شریک و سهیم است. انسان اقبال منت کش دیگران نیست، بلکه به خود متکی است و اهتمام دارد رزق خود را با کار و کوشش تهیه کند. مقام انسان از مقام فرشتگان بالاتر است. فرشتگان در مقابل قدرت عمل و جرات کردار بشر، چیزی ندارند و فقط عجز خود را نشان می دهند. ستاره قادر نیست از سرنوشت انسان خبر دهد بلکه خودش در پهنای بیکران افلاک سرگردان است. انسان مهمترین مخلوق است و نمی توان قبول کرد که بدون علت و سبب به دنیا آمده باشد. تولد آدمی، علت دارد. بشر با هدف و آرمان خاصی به جهان فرستاده شده است. اقبال ترجیح می دهد انسان زندگی آرام و ساکن نداشته باشد و با دریای مواج و متلاطم روبرو باشد تا استعداد نامرئی او آشکار شود. زندگی، ستیز و فعالیت است. سکوت و تسلیم، زندگی نیست. پرواز مداوم و ذوق سفر، زندگی است. عدم وجود حرکت، مرگ است. زندگی، ذوق سفر و ادامه سفر است و مقام ندارد. بعد از هر مقام و مقصد، مقاصد دیگر و بالاتری وجود دارند. زندگی، میدانی بسیار وسیع برای فعالیت آدم فراهم می سازد. زندگی، مبارزه ای طولانی است که نشیب و فراز و خطرات زیادی در راه دارد.

تحقق نظام اسلامی
برقراری جمهوری اسلامی، تحقق آرمان علامه اقبال بود. وی در سال 1931 به قائد اعظم نوشت: «بعد از مطالعه طولانی و تحقیق دقیق در حقوق اسلامی، به این نتیجه رسیده ام که اجرای مقررات شریعت اسلام بدون وجود دول اسلامی غیر ممکن است.» اقبال می گوید قومیت و ناسیونالیسم غالبا دامی است که استعمارگران برای انحراف مسلمانان از وحدت گسترده اند اما مسلمین باید بدانند که سرزمین اسلام یکی است. تأسیس کشور پاکستان با هویت اسلامی و با عنوان جمهوری اسلامی پاکستان، اولین ثمره تلاش فکری اقبال بود. مؤسسین پاکستان و پیشاپیش همه قائد اعظم، محمدعلی جناح، توصیه جاودانه اقبال به مسلمانان جهان را به کار بست که گفته بود:
تو شمشیری ز کام خود برون آ *** برون آ از نیام خود برون آ
شب خود روشن از نور یقین کن *** ید بیضا برون از آستین کن
با تلاش مسلمانان، اولین گام در شبه قاره هند برداشته شد. پیامی که علامه اقبال در سال 1930.م در کنگره الله آباد ایراد کرد، هفده سال بعد با استقلال پاکستان عینیت یافت.

مرگ اقبال
اقبال از 1924.م به بعد، با بیماریهای مختلفی دست و پنجه نرم کرد اما در همان حال فعالیت علمی خود را تا آخرین روز زندگی ادامه داد. جواهر لعل نهرو، نخست وزیر نام آور هند، در کتاب کشف هند می نویسد: «اقبال چند ماه پیش از مرگ موقعی که در بستر بیماری بود، به سراغ من فرستاد و من با کمال میل احضار او را اطاعت کردم. موقعی که با او درباره همه چیز و از هر دری سخن می گفتم، احساس کردم که با وجود اختلافاتی که میان ما هست، تا چه اندازه چیزهای مشترک با هم داریم و با چه آسانی می توان با او کنار آمد و به توافق رسید.» درگذشت اقبال در سال 1937. م/ 1316. ش ضایعه ای بزرگ بود. رابین درانات تاگور، شاعر و نمایشنامه نویس معروف هند، می نویسد: «مرگ اقبال در دنیای علم و ادب خلأ بزرگی ایجاد کرد.»

اقبال و اتحاد عالم اسلام و جهان سوم

جاوید اقبال، فرزند علامه اقبال، در نیز به این کنگره بزرگداشت علامه اقبال در تهران دعوت در این باره می گوید: «در نظر حضرت علامه محمد اقبال، تصور اسلام بدون شکوه و عظمت و قدرت و صلابت غیر ممکن است. مسلمان حقیقی، آن مسلمانی است که پیروز و قدرتمند باشد و در خود احساس ضعف و ناتوانی نکند. ایشان به خوبی می دانستند که در مملکت اسلامی، دین و سیاست از یکدیگر جدا نیست، بلکه تا وقتی وحدت بین مسلمانان برقرار باشد، سیاست و دین یکی است و اشتراک ایمان با شکوه فراوان باقی است. اقبال می فرماید: نبی اکرم (ص) اگر به کفار مکه می گفتند که شما بر بت پرستی خود باقی باشید و ما هم بر توحید خودمان خواهیم بود و بر اساس اشتراک ملیت و زبان و نژاد و منطقه جغرافیایی که بین ما وجود دارد، با یکدیگر سازش سیاسی می کنیم و یک وحدت عربی تشکیل می دهیم، اگر خدای نکرده این روش را اختیار می فرمودند، هیچ شکی نبود که در این راه بین دین و حکومت جدایی به وجود می آمد و این راه پیغمبر (ص) نبود. بنابراین در مقابل امت و میهن، در مدینه بر بنیاد ایمان و اتحاد انصار و مهاجر یک حکومت مقتدر و نیرومند با ایدئولوژی اسلامی تشکیل دادند. بر اساس همین اصول، اقبال بر بنیاد اشتراک ایمان در عصر حاضر از مسلمانان عالم خواستند یک جامعه نو به وجود بیاورند.»
جاوید اقبال در این سخنرانی به اختصار مروری کلی بر هزار و چهارصد سال تاریخ گذشته انداخت و از خلافت موروثی بعد از خلفای راشدین که به نام اسلام تشکیل شد، یاد کرد که به جای یک حکومت بین المللی، در یک زمان سه حکومت در بغداد، قاهره و قرطبه به وجود آمد و عالم اسلام تکه تکه شد: دو پاره از این سه تکه (یعنی قاهره و قرطبه) رو به زوال نهادند و فقط خلافت بغداد تا سال 1258.م دوام آورد اما وقتی مغولها در سال 1258.م به خلافت بغداد پایان دادند، پس از سه سال که حکومتی در عالم اسلام نبود، از 1261 تا 1517.م سلاطین مملوک مصر خلافت مذهبی تشکیل دادند. در سال 1517.م سلطان سلیم ایلدرم، سلطان عثمانی، مصر را فتح کرد و بدین ترتیب خلافت عثمانی تأسیس شد و تا 1918 پایان جنگ اول جهانی ادامه داشت. از قرن هیجدهم دنیای اسلام زیر سلطه اروپائیان درآمد. این دوره، دوره زوال و انحطاط مسلمانان است. استعمارگران برای حفظ سلطه خود، کشورهای اسلامی مستقل یا نیمه مستقل کوچکی را در جهان اسلام تشکیل دادند. بعد از این اقدام آنها، نهضتهایی برای اتحاد عالم اسلام مثل نهضت سید جمال الدین اسدآبادی پیدا شدند که ناکام ماندند؛ چرا که قدرتهای سلطه گر شرق و غرب هرگز نمی خواستند اتحاد میان مسلمانان را بپذیرند.
در خاتمه جنگ جهانی اول و تجزیه عثمانی اقبال اولین شخصیت مسلمان در شبه قاره هند بود که فریاد برآورد دیگر تصور خلافت بین المللی کهنه و فرسوده شده است و حالا پس از تشکیل کشورهای مستقل اسلامی این تصور قابل اجرا نیست و ناگزیر باید در راه وحدت اسلام گام برداشت. اقبال سید جمال الدین را مجدد عصر خودش می دانست. در نظر اقبال، اسلام با میهن پرستی (ناسیونالیسم) و نیز با شاهنشاهی سازگار نیست و لذا حکومت اسلامی را نوعی حکومت متشکل از دول مشترک می دانست. اقبال از مسلمانان شبه قاره توقع داشت برای به وجودآوردن وحدت کشورهای اسلامی به سعی خود ادامه دهند. اقبال عقیده داشت در سه صورت کشورهای اسلامی می توانند با یکدیگر متحد شوند:
1- همه کشورهای اسلامی تحت یک رهبر باشند.
2- تشکیل یک فدراسیون از تمامی کشورهای مسلمان (از آنجا که در این مورد وحدت و هماهنگی لازم در میان کشورهای اسلامی وجود ندارد، شاید امکان آن محال باشد.)
3- کلیه کشورهای اسلامی مستقل، طی انعقاد پیمانهای فرهنگی، اقتصادی و نظامی، با یکدیگر هم پیمان شوند و اشتراک مساعی داشته باشند. استفاده از این توصیه اقبال، به حقیقت مقرون تر است.
اقبال می خواست اقوام جهان سوم بنیاد زندگی سیاسی خود را بر مذهب و دین استوار نمایند و به اقوام و ملل پیشرفته متکی نباشند، از وسایل مادی خود به طور کامل استفاده کنند، با هم متحد باشند، با هم تجارت کنند و در صورت بروز اختلاف، به جای جنگ و جدال، اختلافاتشان را از طریق مذاکره و تبادل نظر حل نمایند. اقبال احساس می کرد اقوام جهان سوم برای محفوظ ماندن از استعمار سیاسی و اقتصادی و تکنولوژی کشورهای پیشرفته، باید اتحاد و جمعیت واحدی را به وجود آورند و پیشنهاد می کرد از لحاظ جغرافیایی تهران می تواند مرکز اداره امور بین المللی اتحاد این اقوام قرار گیرد.

منـابـع

جلال‌الدين مدنى- ماهنامه زمانه- شماره 45

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها