نسبت تساهل و تربیت با توجه به نقد دیدگاه لیبرالیست ها

فارسی 3710 نمایش |

تربیت دینی

تربیت دینی فراهم کردن زمینه برای پایبندی متربی نسبت به دین با توجه به تناسب ویژگی های سنی و شخصیتی او و نیز استفاده از آموزش ها و اقدامات خاص است. تربیت دینی اگرچه فرد را به سوی تفکرات و گرایش های دینی سوق داده و هدایت می کند ولی منافاتی با اختیار و انتخاب انسان ندارد و در واقع، گرایش و التزام نسبت به دین را در مقایسه با گرایش ها و التزامات دیگر تسهیل می کند. با توجه به این نکات، تربیت دینی عبارت است از اجرای برنامه ها و انجام اقدامات طراحی شده برای به وجود آمدن شناخت ها، آگاهی ها و گرایش هایی نسبت به عقاید و دستورات یک دین خاص در فرد متربی. مجموعه این اقدامات و برنامه ها را می توان تحت عنوان آموزش بیان کرد. از تعریف آموزش دینی در دایرة المعارف بین المللی تعلیم و تربیت نیز همین نکته برداشت می شود که منظور از آموزش دینی مفهومی است شامل همه اقدامات و برنامه های فوق الذکر.
آر. ام. توماس در تعریف آموزش دینی چنین گفته است: «آموزش تعالیم یک دین خاص با هدف متقاعد کردن فراگیر نسبت به این که دین مذکور تنها دین حق است و باید اصول و آداب آن را به عنوان اصول و اداب صحیح پذیرفت.» و سپس می افزاید: «این نوع آموزش دینی که می خواهد یاد گیرنده را چه از نظر ذهنی و چه از نظر احساسات نسبت به مجموعه ای از عقاید متقاعد سازد هنوز هم تا حد زیادی در همه مناطق دنیا شیوه حاکم بر تربیت دینی است.»
وضعیت های موجود در جامعه هر یک به نوعی بر محیط تربیت دینی تأثیر می گذارند و در تسهیل یا دشوار کردن تربیت دینی مؤثر هستند. تساهل و تسامح (tolerance) نیز به عنوان وضعیتی اجتماعی از این قاعده مستثنی نیست. تساهل «از ارزش های مشخصه لیبرالیسم و در اصل بسط تعهد اساسی لیبرالیسم نسبت به آزادی یا تکمیل آن است. تساهل یکی از وظایف دولت، جامعه یا فرد است که به موجب آن نباید در فعالیت ها یا عقاید دیگران مداخله شود، هر چند مورد پسند یا حتی تأیید نباشد، البته تا جایی که این قبیل فعالیت ها و عقاید به حق برابر دیگران در چگونگی اعمال و عقاید خویش تجاوز نکند.» (آنتونی آربلاستر، لیبرالیسم غرب، ظهور و سقوط، ترجمه عباس مخبر، ص 99) مبانی، آثار و نیز زمینه های تحقق تساهل در دو حوزه قابل بحث است; یکی در حوزه بیان عقیده و دیگری در حوزه عمل.

دلایل یا توجیهات لیبرال ها برای آزادی و برای تساهل

1ـ شکوفایی خلاقیت و ابتکار فردی:
جان استوارت میل و دیگران بر وجود پیوند استوار بین آزادی و خلاقیت تأکید کرده اند و حتی رشد خلاقیت و ابتکار فردی را منوط به آزادی های فردی دانسته اند. اما آیزایا برلین که از متعصب ترین هوادارن میل است، مخالف این نظر است. آربلاستر به نقل از او می گوید «شواهد تاریخی نشان می دهد که راستی، عشق به حقیقت و فردگرایی آتشین در اجتماعات دارای نظم شدید یا نظامی نیز مانند حکومت های بی تعصب و برخوردار از مدارا رشد می کنند.» و سپس برلین نمونه هایی از این شواهد تاریخی ذکر می کند (آربلاستر، پیشین/ ص 89) و آربلاستر نیز خود پس از ذکر شواهد دیگری از تاریخ چنین می گوید: «بدیهی است که درجه بالایی از آزادی فردی را در مفهوم سیاسی متداول آن نمی توان پیش شرط جدایی ناپذیر خلاقیت های بزرگ هنری، علمی یا فکری به شمار آورد، هر چند انجام چنین فعالیت هایی در شرایط آزادی سیاسی با سهولت بیشتری امکان پذیر است.»
به هر حال حتی اگر آزادی و تساهل، چه در بیان عقیده و چه در اعمال فردی پیش شرط خلاقیت و ابتکار هم باشد، نمی تواند وسعت دامنه تساهل را توجیه کند; زیرا همان طور که قانون و هنجارهای جامعه در جوامع غیر دینی می تواند آزادی را محدود کند، التزام مردم به هنجارهای اخلاقی و دینی و اجتناب از صدماتی که در اثر گسترش آزادی به جو دینی و دینداری انسان ها در جامعه وارد می شود، می تواند محدوده آزادی را تنگتر کند.

2ـ کشف حقیقت:
استدلال دیگری که میل در «رساله درباره آزادی» بر آزادی اقامه کرده است بر این مضمون استوار است که حقیقت تنها در شرایط آزادی و از طریق بحث آزاد بین دیدگاه های مختلف کشف می شود. از این رو هیچ کس و هیچ قدرتی نباید از طرح دیدگاه های مخالف دیدگاه خود در جامعه جلوگیری کند، بلکه تمامی نیروها با توسل به شیوه تساهل و تحمل آراء دیگران باید زمینه تضارب آراء و عقاید را فراهم کنند تا از میان این برخوردها پرده از روی حقیقت برداشته شود. تحقیق و قضاوت در هر حوزه نیازمند حداقلی از تخصص در آن حوزه است. به خصوص اگر این مسایل مربوط به حوزه دین شناسی باشد لزوم و اهمیت این حداقل تخصص آشکارتر است.
هیچ کس نمی تواند انکار کند که اکثریت مردم در همه دوران ها نسبت به تحلیل عقلانی دین و کنکاش های پیچیده در آن هنوز بسیار کودکند و خود نیز در واقع بر این ناتوانی طبیعی معترفند. ناتوانی آنها اگرچه ذاتی و جبران ناپذیر نیست و با برنامه ریزی های تربیتی می توان تا حد زیادی در رفع آن کوشید اما در عین حال تاکنون در تاریخ، این ناتوانی به صورت واقعیتی انکار ناپذیر وجود داشته است و با صرف نظر از شعارهای مدرن در تعریف و تمجید از مردم و انسان ها و قدر و منزلت آنها، مشغله های زندگی روزمره و رغبت های محدود ایشان، اجازه و فرصت پرداختن به سؤالات بنیادی و تفکر در امور کلان هستی را برایشان باقی نگذاشته است و به حدس قریب به یقین نسل در نسل، این روند تا زمان های دور ادامه خواهد یافت; چرا که دنیا را متوسط ها پر کرده اند و متوسط ها از سویی به اقتضای طبع میانه خویش، دغدغه، حساسیت و حوصله درگیرشدن با سؤال های عقلی، فلسفی و دین شناختی را ندارند و از سوی دیگر، پرورش قدرت تحلیل و قضاوت صحیح آن ها، آن هم در مسایل مربوط به دین شناسی عمیق و فلسفه دین و مانند آن نیازمند تربیت است و مروری در تاریخ نشان می دهد که گروه بسیار کوچکی از این انبوه بزرگ از چنین تربیتی برخوردار بوده اند.
از این رو، در جوامع دینی، ایمان دینی عموم مردم، ایمانی بسیط است و از معرفتی ساده ولی غالبا مستحکم سرچشمه می گیرد، اما همین معرفت ساده مستحکم و آن ایمان بسیط، اگر با سؤال ها و اندیشه های پیچیده و متعارض و آکادمیک برخورد کند، دچار تزلزل خواهد شد. ایمان متزلزل و معرفت مسأله دار شده عموما عاقبتی جز نابودی و استحاله نخواهد داشت.
انتشار آزاد عقاید و آراء، به خصوص آراء و عقاید دینی، چنان که میل و دیگر لیبرال ها از آن سخن می گویند، طبیعتا در جامعه نتیجه ای جز ایجاد تشکیک و تردید عامه مردم در مسایل بنیادی و زیربنایی نخواهد داشت و این تردید اگرچه ممکن است عده کمی را به دنبال یافتن حقیقت سوق داده و تحریک کند تا از میان آن ها برخی به حقیقت دست یابند و از ایمان هایی بارور و عمیق برخوردار شوند، اما اکثریت مردم چنان که گذشت در تلاطم امواج آراء متضاد و پیچیده، دلبستگی و پایبندی به عقاید دینی را از دست خواهند داد و دین داری این اکثریت مردم جامعه که نتیجه تعلیم و تربیت دینی نسل های پیشین است، تضعیف شده بلکه به نابودی خواهد گرایید. در واقع در چنین محیط و زمینه ای از طرفی نتیجه تربیت های دینی سابق خنثی می شود و از سوی دیگر برنامه ها و اقدامات تربیتی لاحق نیز با موانع بسیار مواجه خواهد شد.
بنابراین نه تنها یکی از آثار مثبت تساهل، کشف حقیقت نیست بلکه با بیان مذکور باید گفت تساهل و آزادی انتشار عقاید در بین عامه مردم، به رواج شک گرایی و حتی نسبی گرایی در حقیقت منجر خواهد شد و گرایش به شک و تردید و نسبیت، نتیجه مثبتی برای یک جامعه دینی نیست. البته برای کسانی که به دنبال تحقق لیبرالیسم اخلاقی و دینی در جامعه هستند ممکن است این نتیجه مثبت تلقی شود.به هر حال نه تنها تضمینی بر کشف حقیقت در اثر برخورد آراء و عقاید نیست، بلکه از طرفی امواج شک و حیرت و از طرف دیگر سلطه افکار صاحبان نفوذ، به احتمال زیاد حقیقت های مکشوف را نیز در پرده های ابهام پنهان خواهد کرد و در این میان بیشترین خسارت عاید تربیت دینی و ایمان عامه مردم خواهد شد، همان ایمانی که به عقیده برخی از هواداران وطنی تساهل (البته نه در مفهوم گسترده آن) باید آن را حفظ کرد.

3ـ شک گرایی یا خطاپذیری انسان:
لیبرال ها عموما از تردید و عدم قطعیت در معرفت بشری سخن گفته اند و آن را گاه به عنوان مبنایی معرفت شناختی برای تساهل و گاه به عنوان زمینه ای اجتماعی برای تحقق تساهل به حساب آورده اند; زیرا اولا چون به عقیده آن ها هیچ گاه نمی توانیم مطمئن باشیم عقیده ای که سعی در سرکوب آن داریم عقیده ای غلط است و حتی اگر هم مطمئن باشیم سرکوب آن کاری نادرست است پس باید در برابر عقاید مخالف تساهل بورزیم و ثانیا چون تحقق تساهل تنها در بستر شکاکیت و عدم اطمینان میسر است پس به منظور فراهم کردن زمینه اجتماعی تساهل، رواج شک گرایی مطلوب است. بنابراین شک گرایی و نیز فردگرایی را که در استدلال چهارم مطرح خواهد شد، هم می توان به عنوان مبنای تساهل و هم به عنوان زمینه تحقق تساهل در جامعه تلقی کرد.
فیلسوفان لیبرال مسایل متافیزیک را قابل نقض و ابرام نمی دانند و نزاع بر سر حقانیت و بطلان معتقدات و اخلاقیات دینی را بی نتیجه و به نتیجه نارسیدنی می شمارند و (پیروان عقاید مختلف) را در طلب حقیقت گرفتار افسانه ها می بینند. این عقیده ناشی از غلبه فلسفه اصالت حس (Positivism) بر اندیشه آنهاست. البته این شک گرایی چنان که گذشت عموما در امور متافیزیکی و ماوراء طبیعی است وگرنه در یافته های علمی، به عقیده لیبرال ها باید به دیده جزم نگریست و آزموده ها را در علوم تجربی نمی توان دوباره آزمود. حقایق غیر قابل آزمون، هر روز با پیشرفت علوم در حال افزایش است و جایگاهی که دین در جامعه دینی دارد، علم در جامعه لیبرال پیدا کرده است. شک و تردید طبعا حالتی رنج آور است و انسان طبیعی تمایلی به استمرار این حالت ندارد، به خصوص اگر در اموری باشد که دارای ارزش و اهمیتی خاص برای انسان است. عقاید دینی برای مؤمنان از این قبیل است که شک و تردید در آن ها باید به نحوی منحل شود.
برای انحلال آن یا باید با تفکر و تأمل ژرف به پاسخی قاطع رسید که این کار از اکثریت و عموم مردم ساخته نیست و اندکی بسیار انگشت شمار، حوصله اندیشیدن در این امور را دارند، و یا باید به یافتن پاسخی سطحی و خلاص شدن از رنج تردید رضایت داد، یا خود را قانع کرد که این مسأله چندان مهم نیست، اگر پاسخ شایسته ای هم برای آن یافت نشد، زیانی متوجه انسان نخواهد شد. این دو فرض اخیر همان چیزی است که عموما در جامعه متساهل قابل پیش بینی است و نتیجه آن هم روشن است.
وقتی میل شخصی به داوری و قضاوت درباره مسایل بنیادی از بین رفت، نوعی بی تفاوتی مذهبی و در نتیجه تساهل دینی جایگزین آن خواهد شد. ایمان مستحکمی که التزام عملی به دستورات دینی و اخلاقی در شخص به وجود آورد و به رفتارهای انسان لجام درونی بزند، در جامعه متساهل از میان رفته و ارزش تلقی نخواهد شد; زیرا وقتی در افکار عمومی این نکته گسترش یافته و بر آن تأکید شود که از کجا معلوم، عقیده ای که تو بر آن پای می فشاری و به عمل بر طبق آن گردن نهاده ای، درست باشد، تو باید همواره در عقاید خویش راه احتمال خطا را باز گذاری، آن گاه دیگر التزام و تعهد نیرومند به یک عقیده یا مکتب ارزش نیست بلکه ضد ارزش است و در نتیجه دینداری که پایه اصلی آن همین التزام و تعهد است، به سستی گراییده و بنای آن فرو خواهد ریخت. تربیت دینی نیز که در واقع نوعی دعوت و هدایت به سوی دینداری است، در فشار جو نامساعد فکری و اجتماعی، کارآیی و موفقیت خود را از دست داده و به تلاشی بیهوده و خنثی بدل خواهد شد، مگر با تدابیری در عمل دشوار، که آن هم برای عده ای نه چندان زیاد ممکن است ثمربخش باشد.
ولفگانگ برزینکا (Wolfgang Berzinka) محقق و دانشمند برجسته آلمانی در کتاب نقش تعلیم تربیت در جهان امروز، از تردید در مورد معیارها و هدف ها که نتیجه چنین جوی است، سخن گفته است. وی علل بحران جوامع بشری در دنیای صنعتی را با سه عامل مشخص کرده که عامل نخست همین تردید و روشن نبودن آخرین هدف زندگی و مفهوم واقعی آن برای اکثریت بزرگسالان است. البته او خود نیز احتمالا در این مورد دچار تردید است و هیچ نوع قدرت قابل اعتمادی را در این دنیا سراغ ندارد که بتواند به اختلاف نظرها و مشاجراتی که درباره معنی و مفهوم زندگی و یا نفی این موضوع وجود دارد پایان دهد. (عبدالکریم سروش، مدارا و مدیریت، ص 306 و 307)
اما به زیان این بلاتکلیفی آگاه است و می گوید «اگر در جامعه ای هیچ نوع تعهد و تکلیف قطعی و بلاشرطی تعیین نشده باشد تا در شعور آگاه جوانان نقش بندد، به سادگی زندگی به راه غلط کشانیده می شود. اگر همه چیز متغیر و سطحی باقی بماند، هرگز در انسان استحکام روحی به وجود نمی آید. نیروها در جهت های مختلف از هم دور می شوند و بعدها دیگر به سختی می توانند در جهت مشخصی بار دیگر با هم متحد شوند.» (برزینکا ولفگانگ، نقش تعلیم و تربیت در جهان امروز، ترجمه مهر آفاق بایبوردی، ص 140)
بر این اساس روشن است که رسیدن به اهداف تربیت دینی مستلزم ایجاد و تقویت اعتقاد راسخ به آموزه های دینی است و چنین اعتقادی اگرچه ممکن است با نوعی شک کوتاه مدت کنترل شده و زائل شونده، عمق بیشتری پیدا کند و راسخ تر شود اما مربیان دینی جامعه اگر به توانایی خود در کنترل چنین شک و تردیدهایی در بین مردم متوسط، اطمینان نداشته باشند، با ایجاد و ترویج این شک و تردیدها، ممکن است رشته های خود را برای همیشه پنبه کنند.

فردگرایی

4ـ فردگرایی:
آخرین توجیه برای آزادی و در نتیجه برای تساهل در چارچوب لیبرالیسم که آربلاستر آن را بنیادی ترین و مهمترین آن ها قلمداد کرده، مستقیما بر پایه فردگرایی استوار است و بر این نکته تأکید دارد که زندگی هر کس متعلق به خود اوست و از این رو هر کس حق دارد رفتار، اندیشه و باورهای خود را به میل خویش شکل دهد و این حق برای همه افراد جامعه یکسان است البته مشروط به آن که در استفاده از آن، حقوق مساوی دیگران را در نظر گرفته و پایمال نسازد. نتیجه پذیرش چنین حقی برای فرد آن است که وی بتواند و حق داشته باشد اعتقادات خود را برگزیند، در ابراز این عقاید برای عموم، آزاد باشد و بتواند بر اساس آن ها عمل کند، البته تا جایی که با حقوق دیگران و چارچوب قوانین و نهادهای قانونی موجود سازگار باشد. (آربلاستر، پیشین، ص 93)
هیچ کس حق ندارد محدودیتی در استفاده از این حق برای دیگری ایجاد کند. همه چیز باید در خدمت فرد و منافع او باشد مگر در جایی که منافع یک فرد با منافع فرد یا افراد دیگر تزاحم پیدا کند. تساهل یکی از نتایج این حق است که بر پایه آن هیچ کس نباید در فعالیت ها یا عقاید دیگران دخالت کند، هر چند مورد پسند یا تأیید نباشد. در لیبرالیسم حد تساهل و آزادی، با عباراتی نظیر آنچه گفته شد; یعنی حق مساوی دیگران، چارچوب قوانین و نهادهای قانونی بیان می شود. لیبرالیسم به این پرسش که حقوق مساوی انسان ها از کجا نشأت گرفته و مبنای اعتبار قوانین چیست، پاسخ متقنی نداده است و گاه با عنوان حقوق طبیعی یا ذاتی انسان از آن نام می برد که خود از مفاهیم متافیزیکی است و لیبرال ها از داوری درباره آن ها اجتناب می کنند و حتی برخی از پیروان پوزیتویست ایشان مفهوم حقوق طبیعی را به دلیل متافیزیکی بودن مردود می شمارند.
اما روشن است که مقصود آن ها از قوانین نیز قوانین فوق بشری نیست و لذا پرسش گزنده دیگری که سربلند می کند آن است که بشر که هنوز در تاریکی های جهل نسبت به روابط بین پدیده های جهان و حتی تأثیر و تأثرات مادی آن ها بر هم به سر می برد، چگونه و با چه اعتباری مستقلا، بدون تکیه بر ما فوق بشر دست به وضع قوانین مختلف اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی می زند و حتی مخالفان این گونه قوانین را نیز ملزم به رعایت آن ها می داند؟ وجود روابط پیچیده و متکثر حاکم بر جهان هستی و جامعه انسانی و وجود روابط بی شمار پنهان بین امور مادی و غیر مادی که هر روز گستردگی آن آشکارتر می شود، وضع قانون برای جامعه انسانی را بدون اتکا به دانش های فوق بشری، منع می کند مگر در جایی که خود آن نیروی فوق انسانی اختیار وضع قوانین را به عقل بشر واگذار کرده باشد. التزام به قوانین بشری بر یک پیش فرض انسان مدارانه استوار است که مرجع نهایی همه داوری ها را عقل بشر می داند. حال در جامعه متساهل کسانی که این پیش فرض را نپذیرفته اند حق دارند خود را به قوانین صرفا بشری پای بند ندانند و در نتیجه نسبت به تساهل یا عدم تساهل، موضعی بر اساس مکتب خویش اتخاذ کنند و بر اساس ضوابط آن مکتب عمل کنند.
از آنجایی که درک فلسفه و مصلحت بسیاری از شرایع دینی در توان قانونگذاران بشری نیست، حقوقی هم که بر اساس مبانی دینی به پیروان آن دین اعطا شده، در جامعه لیبرال قابل اعمال نبوده و لیبرالیسم اجازه اعمال آن حقوق را به آن ها نمی دهد; زیرا مثلا از طرفی شریعت دینی نه تنها حق نظارت و امر و نهی در موارد خاصی به افراد می دهد بلکه دستور آن را به عنوان وظیفه ای اجتماعی برای همه صادر می کند و این نوعی دخالت در زندگی ظاهرا شخصی افراد است که به مقتضای تساهل در جامعه لیبرال چنین دخالتی مجاز نیست. حتی دولت نیز در این گونه امور ظاهرا شخصی نمی تواند دخالت کند. در چنین جامعه ای نمی توان کسی را که عریان یا نیمه عریان در جامعه ظاهر شده، منع کرد; چرا که ظاهرا هیچ حقی از دیگران سلب نکرده است، همچنین بسیاری از ارتباطات نامشروع علنی که با رضایت طرفین انجام می شود قابل منع نیست زیرا هر دو نفر به تشخیص خود منافع فردی خویش را دنبال می کنند و با هیچ منفعتی از منافع دیگران به ظاهر معارضه نکرده اند.
بسیاری از ملاهی و مناهی اجتماعی مجاز شمرده می شود; زیرا به زندگی شخصی افراد مربوط می شود و هر کس در این جامعه بهترین قاضی منافع خویش است. مطبوعات و رسانه ها به عناوین مختلف مانند هنر، ادبیات، تبلیغات تجاری و فرهنگی در اشاعه و گسترش هر نوع الگوی دلخواه برای زندگی، آزاد شمرده می شوند. این فاجعه وقتی شدت بیش تری پیدا می کند که لیبرالیسم فرهنگی و تساهل دینی، توسط لیبرالیسم اقتصادی و قدرت های اقتصاد خصوصی حمایت شوند، قدرت هایی که حتی از راه های کاملا قانونی توانسته اند ارکان اقتصاد جامعه را به دست گرفته و با کنار زدن رقبای خود ابتدا به سلطه اقتصادی و سپس از این طریق به سلطه فرهنگی دست یابند. در این صورت اندیشه و فرهنگ و الگوهای زندگی توسط افراد یا گروه های معدودی هدایت می شود و اعضای جامعه نیز مجبورند شیوه تساهل پیش گرفته و در زندگی خصوصی دیگران دخالت نکنند. هدف های زندگی عموما توسط همین نیروهای مسلط فرهنگی شکل گرفته و به «این جا و اکنون» محدود می شود. بیشتر اعضای جامعه، تنها در پی منافع فردی و شخصی خود خواهند بود و هر کس توان خود را در کسب تمتعات مادی بیشتر به کار خواهد برد و این همان خواسته صاحبان منافع اقتصادی است; زیرا در غیر این صورت اگر چنین اهداف و الگوهایی در جامعه حاکم نباشد اقتصاد رونقی نخواهد داشت. هدف های اخلاقی عمدتا برای ساماندهی به زندگی اجتماعی ترغیب می شود و اهداف دینی و معنوی نیز ارزش تلقی نمی گردد.
آنچه بیش از هر چیز رخ می نماید حصارهای فرو ریخته وظایف اجتماعی و عدم تقید به شعایر و شرایع دینی در سطح آشکار جامعه است. وظایف اجتماعی مانند امر به معروف و نهی از منکر و موانع بازدارنده ای مانند حدود و قصاص، با مقتضای تساهل سازگار نیست و دست کم در جامعه مذکور رو به ضعف نهاده است و آثار بارز و غیر بارز آن که در متون اسلامی آمده دامنگیر جامعه شده است. با این حال جالب است که برخی از مدعیان تساهل که در جایی برای رهایی از احکام دینی ناسازگار با تساهل مانند حدود و تعزیرات، این احکام را مقید به زمان صدر اسلام و محیط های خاص آن روز دانسته اند در جای دیگر از ادای فریضه امر به معروف با دست و حتی سلاح سخن می گویند و خطرات ترک امر به معروف را به خوبی بیان کرده اند. (عبدالکریم سروش، حکمت و معیشت، ص 263)
اقتضای تساهل آن است که دینداری آدمیان در جامعه، به امری فردی و شخصی، آن هم به شکل ایمان درونی و گرایش قلبی، تبدیل شود. دور شدن از شعایر و شرایع دینی توسط برخی از منادیان اولیه تساهل مانند اراسموس نیز در بعضی جوامع مسیحی مطرح شده است. ترک ظواهر دینی و عدم پایبندی به شرایع دینی در جامعه، چهره ظاهری و ویژگی باطنی آن جامعه را به هوی خواهی، دنیاطلبی و نفسانیت تغییر خواهد داد و چنین وضعیتی مسلما تأثیرات منفی بر تربیت دینی خواهد گذاشت و زمینه را برای دینداری، از بین خواهد برد، مگر این که دینداری را امری تنها و تنها قلبی بدانیم; چنان که برخی چنین عقیده ای را به «مرجئه» نسبت داده و می گویند به همین دلیل عقیده آنها خوشایند دستگاه بی بند و بار خلافت اموی بوده است. منحصر کردن دینداری در ایمان قلبی نیز متضمن نوعی تناقض است; زیرا ایمان، تصدیق و التزام درونی به یک عقیده است که به نسبت شدت و ضعف خود، پایبندی عملی به لوازم آن عقیده را به دنبال می آورد.

محدودیتهای رفتاری

در این جا نکته قابل توجهی که باید بر آن تأکید کرد این است که اوضاع توصیف شده برای جامعه متساهل دست کم از سه طریق تحریک و انگیزش، سرمشق دادن و ایجاد محدودیت بر رفتارهای دینی اعضای جامعه به خصوص کودکان و نوجوانان تأثیر می گذارد.

1. تحریک و انگیزش:
به اقتضای سهل انگاری و آسان گیری در رفتارها و گفتارهای به ظاهر شخصی، شیوه های تبلیغاتی تحریک و برانگیختن، انسان ها را به سوی هدف ها و رفتارهای غیر دینی و ملاهی و محرمات دینی مانند نوشیدن مسکرات، خوردن محرمات و انجام منکرات سوق می دهند. به علاوه مشاهده این رفتارها نیز در سطح آشکار جامعه، می تواند برانگیزنده و تحریک آمیز باشد و در نتیجه باعث ایجاد انگیزه های خاص و انتخاب رفتارهای ویژه گردد. امروزه تحقیقات بسیاری تأیید کرده اند که علاوه بر ترفندهای تبلیغاتی، مشاهده رفتار نیز می تواند در انگیزش مؤثر باشد. (علی اکبر سیف، روان شناسی پرورشی، ص 321)

2. سرمشق دادن:
تمایل انسان ابتدائا به لاقیدی در ارضاء غرایز فروتر بیش تر است «بل یرید الانسان لیفجر امامه؛ انسان شك در معاد ندارد بلكه او مى‏ خواهد آزاد باشد و بدون ترس از دادگاه قيامت در تمام عمر گناه كند.» (قیامه/ 5) و در صورت نبودن قید و بندهای اجتماعی برای این امر، عموم افراد به لاقیدی رو می آورند و در صورت گسترش لاقیدی تعداد الگوها و سرمشق های انسانی برای رفتارهای غیر مجاز به شدت گسترش خواهد یافت و آن گاه، کودکان و نوجوانان از طریق یادگیری مشاهده ای و سرمشق گرفتن، رفتارهای خود را طبق رفتارهای الگو شکل خواهند داد. پژوهش هایی که تأثیر الگوها و سرمشق ها را بر اساس یادگیری اجتماعی تأیید یا اثبات می کنند بیش از آن است که بتوان در این جا به تفصیل از آن سخن گفت. در این زمینه می توان به کتاب های روان شناسی تربیتی، یادگیری و روان شناسی اجتماعی رجوع کرد. (علی اکبر سیف، روان شناسی پرورشی، افرانکویس. گای آر، روان شناسی برای آموزش، منیجه شهنی ییلاق، تهران، رشد، 1370، فصل 5)

3. ایجاد محدودیت:
آنگاه که قوانین اجتماعی جانب تساهل را بگیرند، دینداران جامعه وظیفه دارند از کنار بسیاری از چیزهایی که ناروا می دانند، سهل گیرانه بگذرند و از عمل به وظایف اجتماعی خود چشم پوشی کنند; وظایفی همچون امر به معروف و نهی از منکر که با ترک آن، اشرار بر جامعه مسلط خواهند شد و دعای نیکان نیز به آسمان نخواهد رفت. و از این نتیجه طبیعی تسامح و آسان گیری نسبت به ترک شرایع دینی همواره باید هراسید. در حالی که در جامعه ای که تسامح به صورت قانون درآمده است، اجرای کامل وظیفه امر به معروف و نهی از منکر، بی تردید با محدودیت های جدی روبرو می شود. به علاوه راه برای عمل به دیگر وظایف دینی نیز چندان هموار نخواهد بود، به طوری که ممکن است تقید به پوشش اسلامی حجاب مخالف امنیت عمومی تلقی شده و فعالیت سیاسی برای دفاع از سرزمین غصب شده به عنوان تروریسم رسما محکوم شود.

منـابـع

هادى رزّاقى- مقاله «بحثى در نسبت تساهل و تربيت»- مجله معرفت- شماره 32

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد