مرحله سوم آشنایی غربیان با تفکر اسلامی

فارسی 8349 نمایش |

فلسفه اسلامی

به طور متداول، اکثر مورخان در نحوه ی آشنایی غربیان با معارف و فلسفه های اسلامی به سه دوره ی مشخص تاریخی قائل شده اند. البته هر چند تفکیک این دوره ها از هم تا حدودی قراردادی است ولی باز می توان به حق آنها را به عنوان چارچوبهایی تصور کرد که برای احصا و طبقه بندی مدارک و مشخصات جریانات مختلف تاریخی مفید بوده و موجب دقت و وضوح بیشتری در بحثها خواهند بود.

مرحله اول و دوم آشنایی
مرحله اول شامل اولین آشناییهای غربیان با مسلمانان است و شاید بتوان گفت همزمان با به روی کار آمدن کارولنژین ها شروع شده و حدودا تا اوایل قرن دوازدهم به طول انجامیده است. از مشخصات اصلی این مرحله، این است که غربیان بیشتر به فنون و علوم و ظواهر خارجی فرهنگ و تمدن مسلمانان توجه داشته اند. مرحله ی دوم آشنایی غربیان با تفکر اسلامی را حدودا از سه ربع آخر قرن دوازدهم تا اواسط قرن سیزدهم می توان دانست که بیشتر به عصر ترجمه ها معروف است. این نهضت که در اوایل قرن سیزدهم مقارن با تأسیس دانشگاهها است، عملا موجب توسعه ی آنها نیز شده است.

مرحله سوم

آنچه را که در ابتدا انتقال ظواهر فرهنگی می توان به حساب آورد طبیعی است که به مرور جنبه ی عمیقتری پیدا کرده و بالأخره منجر به توجه و شناخت فلسفه های اسلامی نیز گردیده است، به نحوی که از ربع دوم قرن دوازدهم نه فقط اسامی فارابی، ابن سینا، غزالی و از اواسط قرن سیزدهم، افکار ابن رشد در نزد آنها شناخته شده است. مرحله ی سوم حدودا نیمه ی دوم قرن سیزدهم به بعد را در بر می گیرد و از لحاظی خاصه به علت ابن رشدیان لاتینی تا اوایل دوره ی «رسانس» ادامه پیدا می کند.

دو جریان متفاوت در مرحله ی سوم آشنایی
مرحله ی سوم آشنایی غربیان با فلسفه های اسلامی به دو جریان متفاوت که در واقع مکمل یکدیگر است قابل تقسیم است، یکی توجه کلی به فلسفه ابن رشد و تفسیرهایی که او از ارسطو کرده است و دیگر، فعالیتهای خاص حوزه ی اکسفورد در مورد طبیعیات سنت مشائی و همراه ساختن آن با تجارب مستقیم بر روی مواد و اشیا که نه فقط منجر به رونق تحقیقاتی از نوع کیمیاگری گردیده است بلکه در واقع به این وسیله به طور کلی پایه های آنچه بعدا در غرب علوم طبیعت به معنای جدید کلمه نامیده اند پی ریزی شده است. از این لحاظ در این عصر، تفاوت و حتی اختلاف زیادی میان دانشگاه اکسفورد و دانشگاه پاریس وجود داد.

تفاوت مطالعۀ ارسطو در دانشگاه آکسفورد و پاریس

توضیح اینکه منطق ارسطو که از دیرباز در غرب شناخته شده بود در اوایل قرن سیزدهم در دانشگاه جدیدالتأسیس پاریس رونق زیادی یافته است، به نحوی که در دانشکده ی هنرها (Faculte des Arls) تمام دروس دیگر، تحت سلطه ی همین درس منطق قرار دارد و عملا میزان معلومات افراد به قدرت جدلی آنها سنجیده می شود. ولی طبیعیات و مابعدالطبیعه ارسطو که اول از طریق متون ابن سینا و بعد با تفسیرهای چند مرحله ای ابن رشد وارد غرب شده است بسیار مشکوک و حتی گاهی کاملا مغایر با اصول اعتقادی مسیحیان به نظر می رسد. البته اگر دانشگاه پاریس بیشتر ارغنون را اساس تعلیمات خود قرار داده است، در عوض، در اکسفورد به فلسفه ی مشائی به نوع دیگری توجه شد.
ارسطو برای محققان اکسفوردی دیگر فقط مؤلف ارغنون نبوده است بلکه در درجه ی اول، مؤلف و مدرس طبیعیات و مابعدالطبیعه و حتی کتاب اخلاق بوده است. یعنی فلسفه ی ارسطو به نظر آنها صرفا جنبه ی آلی و وسیله ای نداشته است که به هر منظور و هدفی بتوان آن را به کار برد؛ بلکه دانش مورد نظر ارسطو چه از لحاظ موضوع و چه از لحاظ روش، به خودی خود و به نحو بنیادی تمامیت دارد و با حفظ اصالت آن باید به آن توجه داشت. یعنی یا باید در یکی از جهات به تفسیر آن پرداخت و تفسیر خود را به نحو معقول توجیه کرد. بیشتر محققان و دانشمندانی که در آکسفورد، مستقر شده بودند و یا به نحوی با آنجا ارتباط داشتند ارسطو را در سنت ابن رشدی قبول داشتند و البته در ضمن اولویت را به تجربه می داده اند. در واقع در تقابل دو دانشگاه پاریس و اکسفورد از یک طرف، کاملا تقابلی میان منطق ارسطو و دیگر آثار او داده می شد و از طرف دیگر، تقابلی میان علوم تجربی و علوم عقلی نظری. از جمله کسانی که موجب پیدایش چنین حال و هوایی در اکسفورد شده بودند آلفرد ساراشل است.

آلفرد ساراشل
آلفرد ساراشل از کسانی هستند که به اسپانیا سفر کرده و در آنجا، عربی یاد گرفته و مدتی مقیم در طلیطله بوده است. او کتابی را که آن موقع منسوب به ارسطو بوده، تحت عنوان درباره نبات (De vegelabilibus) به ضمیمه ی اثری از ابن سینا در زمینه ی کائنات جو تحت عنوان درباره برودت (Liber de congelatis) ترجمه کرده است. اثر دیگری او، رساله ای است تحت عنوان درباره حرکت قلب (De moti cordis) که قبل از سال 1217 میلادی به تحریر آن پرداخته است. این رساله در سنت نوافلاطونی است که در واقع از رساله تیمائوس (Timee) افلاطون و از بعضی آثار بوئسیوس (Boede)، الهام گرفته شده است.
رساله تا حدودی شبیه به آثاری است که مدرسین حوزه شارتر (Chartrains) در فرانسه رایج کرده بوده اند و در آن، در واقع نوعی اثبات مراحل صدور به سبک کتاب العلل و علم النفس مطابق نظر مشائیان دیده می شود که چگونه نفس جسم را به مدد قلب اداره می کند، نظریه ای که بعدا در انسان شناسی آلبرت کبیر جنبه مرکزی پیدا کرده است. با توجه به دو کتاب که از ترجمه های ساراشل نام بردیم و شروحی که او در این زمینه ها نوشته است او را می توان در واقع از قدیمترین مفسران آثار علمی ارسطو و یا منسوب به او و همچنین شارح این نوع آثار مشائیان مسلمان دانست.

دانیال اهل مورله
مورله، مترجم انگلیسی است که او هم مدتی در طلیطله مشغول بوده است و مؤلف رساله هایی چون کتاب طبیعت سفلی و علوی (Liver de naturis infriorum et superiorun) و درباره طبیعت سامعه (De naturali auditu) و درباره سما و ارض (De caelo et mindo) درباره حس و محسوس (De sinsu et sinsato) است. این آثار، تماما در نیمه دوم قرن سیزدهم در اکسفورد، مورد استفاده بوده است.

میخائیل اسکوت

میخائیل اسکوت احتمالا در اواخر قرن دوازدهم در اسکاتلند متولد شده است. او بیشتر عمر خود را در طلیطله اسپانیا و صقلیه و روم در ایتالیا گذرانده است. نام او به سال 1217 میلادی به عنوان مترجم کتاب هیأت (liver Astronomiae) اثر بطروجی شنیده شد و به سال 1220 میلادی کتابهای تاریخ حیوان (Historia Animalium) و درباره سماء و ارض (De Caeli etMundo) ارسطو و از همه مهمتر، تفسیرهای ابن رشد را درباره ی تاریخ فلسفه ی ارسطو به زبان لاتینی برگردانده است. حوالی سالهای 1228 میخائیل اسکوت به خدمت امپراطور فردریک دوم در صقلیه جنوب ایتالیا در می آید و در آنجا، رساله مقدمات (Liber Introductorius) را که نوعی مجموعه اطلاعات در علم هیأت است تکمیل می کند و رساله ای نیز در علم وظائف الاعضا (Physiologia) تهیه می نماید. هر سه کتاب به فردریک تقدیم می شود که همین موجب شهرت اجتماعی زیادی برای مؤلف می گردد. رساله تلخیص کتاب حیوان Albreviatio avicenne de animalivus ابن سینا در سال 1231 و همچنین ترجمه های دیگری احتمالا از اوست و یا به هر طریق به او نسبت داده اند.

منتقدان اسکوت
از طرف دیگر باید دانست که عده زیادی نسبت به کار اسکوت، نظر خوبی نداشته اند؛ مثلا در همان قرن سیزدهم، راجر بیکن از او انتقاد کرده و آثار او را نه فقط نوعی انتحال کلام و تحریف مطالب دانسته بلکه نظر داده است که او از زبان و مطالب اصلی متونی که ظاهرا مترجم آنها معرفی شده است بی خبر بوده است. البته مسلم است که اغلب اشخاصی که برای جمع آوری متون و ترجمه آنها به شهر طلیطله می رفته اند، اغلب کار منشی خود را عملا به خود نسبت می داده اند و چه بسا هیچگاه نمی توان اسامی مترجمان واقعی و اصلی را شناخت. چنانکه میخائیل اسکوت در طلیطله یک منشی و دستیار یهودی به نام آندره داشته است. از طرف دیگر، آلبرت کبیر هم از میخائیل اسکوت انتقاد کرده و دانته نیز در کمدی الهی خود، به عالم هیأت دان و کیمیاگر اشاره نموده که جای او را در جهنم تعیین کرده است. البته دانته اسم میخائیل اسکوت را نمی برد ولی بدون شک منظورش همان شخص است.

سهم اسکوت در بنیان نهادن ابن رشدیان غربی
البته شکی نیست که خواه ناخواه در اواخر قرن سیزدهم میلادی، آشنایی با فلسفه هایی مشائی آنهم از نوع ابن رشدی و تفسیرهای افراطی که از آن می شده، وحدت فرهنگ مسیحی را به نحوی که در قرن دوازدهم مورد نظر بوده، درهم پاشیده است. ولی از طرف دیگر، به هر طریق با وجود مخالفتهای شدید متکلمان بزرگی چون توماس اکوینی و غیره سنت ابن رشدی نه فقط تا اوایل قرن شانزدهم ادامه داشته است، بلکه علم و خصوصیات اخلاقی و اجتماعی میخائیل اسکوت از هر نوعی که باشد و هر انتقادی که بتوان به او و ترجمه هایش وارد ساخت باز عملا حداقل از لحاظ تاریخی، سهم میخائیل اسکوت را در بنیانگذاری سنت ابن رشدی و ابن رشدیان (Averroisme latin) غربی و تأثیر آنها را در گیر و دار تحول فرهنگی و سیاسی دنیای غرب، نادیده نمی توان گرفت.

نقش آکسفورد در ترجمه و تدریس کتب مسلمین

نکته دیگری که در اینجا درباره ی حوزه اکسفورد باید متذکر شویم این است که در واقع حدودا نزدیک به اواسط قرن سیزدهم، ترجمه ی نوشته ها و کتابهای یونانی- اسلامی که در این حوزه مورد بحث بوده است، الزاما در خارج از آنجا چون طلیطله و صقلیه و غیره انجام نمی گرفته است، بلکه اکسفورد خود که به علت آثار اسکندر (Alexandre Neckham) متوفی به سال 1217 میلادی سابقه ای در تفسیر آثاری چون درباره سماء و یا علم النفس ارسطو داشته است، مبدل به نوعی دارالترجمه شده بود و در آنجا، زبانهای مختلف از جمله عربی تدریس و ترجمه هایی در رشته های مختلف انجام می گرفت.
البته ازاین لحاظ می توان اسم رابرت گروستست را آورد که علاوه بر اینکه شاگردی چون راجر بیکن را تربیت کرده است خود نیز رساله های زیادی در نورشناسی و در مسأله ی صوت و در هیأت و کائنات جو و رساله هایی در مابعدالطبیعه و درباره عقول و همچنین در مورد انسان به عنوان عالم صغیر (Microcosme) و غیره، ترجمه و تفسیر کرده است. در آثار این استاد، کلا نوعی مابعدالطبیعه بر اساس صدور و افاضه (Emanation) دیده می شود. او به قرابت و نزدیک مخصوص میان طبیعیات و مابعدالطبیعه قائل بوده است و آنچه درباره ی نور می گوید تا حدودی شبیه به اعتقاد بعضی از رواقیون قدیم درباره ی آتش است. یعنی به نظر او نور اولین صورت جسمانی است و بر اثر گسترش و تکاثف و تخالف آن می توان کل عالم جسمانی را تبیین کرد، زیرا نور واجد این خاصیت است که می تواند بی واسطه در همه جا حضور یابد.
در واقع از لحاظ تاریخی در بطن این تجسس عجیب و این مابعدالطبیعه، نور بوده است که به مرور علوم طبیعی و ریاضی شکل گرفته است. چه نور را به صورت هندسی می توان شناخت و بعد آن را می توان تبدیل به ریاضیات کلی تری کرد و در مطالعه ی کل طبیعیات به کار برد. از گروستست و یا در هر صورت از مکتب فکری و پیروان او حدودا نوزده رساله باقی مانده که از مابعدالطبیعه آغاز و به معدن شناسی ختم می شود؛ اسم این کتاب جامع فلسفه (Summa Philosophiae) است. البته معروفترین چهره ی حوزه ی اکسفورد در آن عصر، شاگرد گروستست یعنی راجر بیکن است.

اهمیت دارالترجمه و حوزه های علمی جنوب ایتالیا

البته اهمیت دارالترجمه ی طلیطله و به معنای ادامه ی آن در اکسفورد نباید اهمیت تاریخی دارالترجمه و حوزه های علمی را در جنوب ایتالیا یعنی صقلیه که وابسته به دربار امپراطوری فردریک دوم (1194-1250) و بعدا فرزندش مانفرد (Manfred) بود تحت شعاع قرار دهد. در قرن یازدهم میلادی، حکومت سیاسی اعراب مسلمان در این منطقه خاتمه یافته و دقیقا به سال 1091 میلادی این منطقه دوباره به دست مسیحیان افتاده است ولی نفوذ فرهنگ و تمدن مسلمانان تا مدتها در آنجا باقی بوده است. خود فردریک، شخصیت استثنائی بوده که علاوه بر اطلاعات نسبتا وسیع و زباندانی توجه ی خاصی به آثار فنی، هنری، و فلسفی مسلمانان نیز داشته است. می گویند وقتی که در جنگهای صلیبی، فردریک به بیت المقدس (ژلوزالم) می رسد از توجهی که به آثار معماری مسلمانان داشته است نوعی رسوایی در میان هم کیشهای خود به بار می آورد. دربار او، پر از ریاضیدانان و فلاسفه ی مسلمان بوده است امپراطور، خود عربی یاد گرفته بود و در دستگاه او مترجمان زیاد مسلمان و یهودی، آثار مسلمانان را به زبان لاتینی ترجمه می کرده اند.

حمایت و تعامل فردریک دوم با حکما و دانشمندان اسلامی
یکی از عجیب ترین کارهایی که فردریک درباره ی فلسفه های اسلامی انجام داده است به این قرار است. در سال 1240 میلادی فردیک، یک سلسله سؤال به فلاسفه مسلمان همعصر خود می فرستد ولی چون جواب آنها اورا قانع نمی کند آنگاه او توسط المحاد رشید (AlMohade Raschik) آدرس ابن سبعین اهل مورسی (IvnSavin de Murci) را می خواهد. در آن زمان ابن سبعین معروفترین فیلسوف مغرب اسپانیا بوده است و جواب او به فردریک ظاهرا حتی امروز در اکسفورد موجود است. سؤالهای فردیکو جوابهای ابن سبعین عنوان «پرسشهای صقلیه ای» (Question Siclliens) دارد و در زمینه قدمت جهان و روشی که مناسب مابعدالطبیعه و کلام و تعداد مقولات (Categories) و ارزش آنها و درباره طبیعت نفس و غیره است.
جوابهای ابن سبعین تا حدودی محافظه کارانه و اغلب فاقد صراحت است، زیرا او این جوابها را به طور رسمی از طریق حکومت مملکت خود فرستاده است. البته اظهار تمایل کرده بوده که جوابهای بعضی از سؤالها را حضورا به نحو شفاهی بین کند، ولی از لحاظ تاریخی می دانیم که ابن سبعین هیچگاه با فردریک ملاقات نکرده است. یک متفکر یهودی به اسم یهود ابن سلمان کوهن (Juda ben salomo Cohen) نیز که مؤلف یک دائرةالمعارف فلسفی نیز می باشد باز به زبان عربی به همان سؤالات فردریک جواب داده است. این مرد یهودی بعدا به صقلیه رفته و مورد حمایت امپراطور قرار گرفته است. اسم یک طبیب مسلمان که احتمالا تقالدین است و در صقلیه به خدمت فردریک درآمده در تاریخ ثبت است. توجه فوق العاده ای که فردریک دوم به دانشمندان مسلمان داشته است و از آنها حمایت می کرده، موجب شده است که به منظور نشان دادن روح حاکم بر دستگاه فردریک، بعدا این شایعه را سازند که حتی دو پسر ابن رشد نیز در خدمت امپراطور زندگی می کرده اند.
با اینکه چنین چیزی هرگز نبوده است ولی خواه ناخواه همین مطالب قرابت فکر ابن رشدیان لاتین را با موضع تجدد خواهی فردریک به خوبی نشان می دهد. به هر طریق کتابهای نسبتا زیادی که در صقلیه از عربی و مستقیما از یونانی ترجمه شده با عناوین مختلف به دانشگاهها دیگر اروپا خاصه بولونی (Bologne) و پاریس و احتمالا مون پلیه فرستاده می شده و این خود به خوبی نشان می دهد که روح حاکم در این مرکز در جاهای دیگر نیز تأثیر می گذاشته است. بدون شک علاوه بر مراکز و حوزه هایی که در غرب در قرون وسطی به ترجمه مطالعه فلسفه های اسلامی پرداخته اند مراکز و دارالترجمه های معتبر دیگری نیز مثلا در لهستان و آلمان و در شهرهای دیگر چون مون پلیه و غیره بوده است ولی از آنجا در این زمینه به مدارک و منابع معتبری دسترسی نداشتیم از ورود به این مطالب خودداری می کنیم.

منـابـع

هانری کربن- تاریخ فلسفه ی اسلامی- مترجم جواد طباطبایی- کویر- 1383

کریم مجتهدی- فلسفه در قرون وسطی- تهران- امیر کبیر- 1379

اتین ژیلسون- روح فلسفه قرون وسطی- علمی و فرهنگی- 1379

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد