صبر و استقامت امام علی علیه السلام
English فارسی 5567 نمایش |صبر و استقامت حضرت علی (ع) در همه دوران های زندگیش، به راستی عجیب و بی نظیر است. مقاومت او در جنگ های صدر اسلام، مقاومت او در برابر منافقان، صبر بر مصائب پس از رحلت رسول اکرم (ص)، استقامت او در عصر خلافت خودش در جنگ های ناخواسته همچون جنگ جمل، صفین و نهروان، هرکدام آینه شفافی برای نشان دادن استواری و مقاومت است تا آنجا که امام سجاد (ع) در خطبه ای که در کاخ یزید ایراد فرمودند ،از امیر المؤمنین علی (ع) با عنوان «اصبر الصابرین؛ صبورترین شکیبایان» یاد می کنند.
استقامت حضرت در جنگ های صدر اسلام
خود ایشان در یکی از خطبه های نهج البلاغه می فرمایند: «و لقد کنا مع رسول الله (ص) نفتل آبائنا و ابنائنا و اخواننا و اعمامنا لایزیدنا ذلک الا ایمانا و تسلیما و مضیا علی اللقم و صبرا علی مضض الالم؛ با پیامبر و در رکاب او، پدران و پسران و برادران و عموهای خود را در میدان جنگ به خاک می افکندیم و این حوادث ناگوار جز آنکه بر ایمان و تسلیم ما در برابر فرمانهای خدا می افزود و سختی ها را برای ما تحمل پذیرتر می ساخت در روحیه ی ما اثر دیگری نداشت». در جنگ احد پس از آنکه نگهبانان نقطه ای که پیامبر تعیین کرده بودند، برای جمع آوری غنائم رفتند و در نتیجه خالدبن ولید و سربازانش از پشت جبهه به مسلمانان حمله کردند و آرایش نظامی سپاه اسلام به هم خورد و ارتباط آنان با فرماندهی قطع شد و از طرف دیگر ،چون شایعه کشته شدن پیامبر در میدان جنگ توسط دشمن پخش گردید، روحیه بسیارى از مسلمانان متزلزل شد و در اثر فشار نظامى جدید سپاه شرک، اکثریت قریب به اتفاق مسلمانان عقب نشینى کرده و پراکنده شدند، و در میدان جنگ جز افرادى انگشت شمار در کنار پیامبر نماندند و لحظات بحرانى و سرنوشت ساز در تاریخ اسلام فرا رسید. در اینجا بود که نقش على (ع) نمایان گردید زیرا على (ع) با شجاعت و رشادتى بى نظیر در کنار پیامبر شمشیر مى زد و از وجود مقدس پیشواى عظیم الشان اسلام در برابر یورشهاى مکرر فوجهاى متعدد مشرکان حراست مى کرد.
ابن اثیر در تاریخ خود مى نویسد: پیامبر اسلام (ص) گروهى از مشرکین را مشاهده کرد که عازم حمله بودند، به على دستور داد به آنان حمله کند، على (ع) به فرمان پیامبر به آنان حمله کرد و با کشتن چندین تن موجبات تفرق آنان را فراهم ساخت. پیامبر سپس گروه دیگرى را مشاهده کرد و به على (ع) دستور حمله داد و على آنان را کشت و متفرق ساخت. در این هنگام فرشته وحى به پیامبر عرض کرد: این، نهایت فداکارى است که على (ع) از خود نشان مى دهد. رسول خدا فرمود: او از من است و من از او هستم. در این هنگام صدایى از آسمان شنید که مى گفت: «لاسیف الا ذوالفقار، ولافتى الا على».
در جنگ حنین نیز پس از آنکه سپاهیان اسلام غافلگیر شدند و پا به فرار گذاشتند. امیرمؤمنان (ع) که پرچم بزرگ رسول خدا به دستش بود و فرماندهى کل قواى اسلام از طرف رسول خدا به کف با کفایتش سپرده شده بود، در آخر سپاهیان اسلام حرکت مى کرد، همین که حمله کفار آغاز شد خود را به معرکه رسانید و به جنگ مشغول شد. عباس عموى پیامبر و چند تن از عموزادگان آن حضرت که از ده تن تجاوز نمى کردند به حفاظت رسول خدا اشتغال داشتند. على (ع) یک تنه جنگ مى کرد و مى کوشید که از تعقیب دشمن از فراریان اسلام جلوگیرى کند.
صبر حضرت پس از رسول اکرم (ص)
پس از رحلت رسول اکرم (ص)، با آن که على (ع) خود را خلیفه رسول خدا مى دانست و دیگران را نسبت به خود ستمکار و غاصب مى دید، ولى هیچ گاه بر خلاف آن ها اقدامى ننمود و در مقام سرنگون کردن ایشان برنیامد. با آن که مصایبى بسیار و ظلم هایى بى شمار بر آن حضرت و همسر مقدسش دخت رسول خدا فاطمه زهرا (س) رفته بود، على (ع) چیزى نگفت؛ چون انتقام را براى مقصود مقدس خود که تحکیم اساس اسلام و نشر مذهب حق بود، مضر مى دید، زیرا پس از رحلت پیامبر اگر در میان مسلمانان اختلاف روى مى داد بنیان اسلام از میان مى رفت.
آن حضرت درباره حوادث بسیار تلخ و خطیر بعد از رحلت پیامبر می فرماید: «فنظرت فإذا لیس لی معین إلا أهل بیتی فضننت بهم عن الموت و أغضیت على القذى و شربت على الشجا و صبرت على أخذ الکظم و على أمر من طعم العلقم و منها؛ (هنوز زمانى از رحلت رسول خدا نگذشته بود که چون به توده مسلمانان) نگریستم، ناگهان خود را تنها یافتم و جز اهل بیتم براى خود یاورى ندیدم، لذا مرگ را براى چنین خاندانى (که باید سرپرست دینى و اخلاقى مردم باشند) روا ندیدم، ناچار بر خاشاک خلیده در چشم دیده فرو بستم، و بر اندوه گره خورده در گلو آب نوشیدم، و در برابر غمى جانکاه و نفس گیر و زیستى تلخ تر از دانه زهر آگین علقم شکیبایى پیشه ساختم». امام (ع) در این فراز از خطبه، به حوادثى که بعد از رحلت پیامبر اسلام واقع شد، مخصوصا، داستان خلافت، اشاره کوتاه و پر معنایى مى کند و دلیل قیام نکردن خود را براى گرفتن حق مسلم خویش، یعنى خلافت رسول الله -که در واقع حق مسلمانان بود- بیان مى کند، مى فرماید: «من، نگاه کردم و دیدم (براى گرفتن حق خود و مسلمانان) یار و یاورى جز خاندانم ندارم».
واضح است که قیام در مقابل آن گروه متشکل -که به شهادت تواریخ، قبل از رحلت پیامبر اسلام، براى نیل به خلافت، برنامه ریزى کرده بودند- به اتکاى چند نفر و یاورانى معدود و محدود، با هیچ منطقى سازگار نبود، زیرا چنین قیامى نه تنها به نتیجه نمى رسید، بلکه سبب مى شد گروهى از بهترین افراد خاندان پیامبر نیز کشته شوند و به علاوه، ممکن بود این درگیرى، سبب شود که شکافى در میان مسلمانان ایجاد گردد و منافقان -که در انتظار چنین حوادثى بعد از رحلت پیامبر بودند- از آن بهره گرفته، موجودیت اسلام را به خطر بیندازند. به همین دلیل، امام، سکوت دردآلود را، بر قیامى که این همه خطر داشت، ترجیح داد. به همین دلیل، ایشان، در ادامه سخن خویش مى فرماید: «من قیام نکردم، چرا که به مرگ آنان راضى نشدم و این، در حالى بود که چشم بر خاشاک فرو بستم و با گلویى که استخوان در آن گیر کرده بود (جرعه تلخ حوادث را) نوشیدم و بر نوشیدن این جرعه -که تلخ تر از حنظل بود- شکیبایى کردم. امام (ع) در آن دوران در میان دو مسأله ناگوار گرفتار بود: در یک سو، از دست رفتن حق مسلم خودش و مسلمانان را مشاهده مى کرد، حقى که با از بین رفتنش، انحرافات عجیبى پیدا شد، و از سوى دیگر، توطئه شدید منافقان و دشمنان اسلام را مى دید که براى نابودى و محو اسلام، کمر بسته بودند و سوگند خورده بودند. و ایشان بر اساس قاعده منطقى و عقلانى و شرعى اهم و مهم، به یارى اسلام شتافت و در برابر مشکل نخست، دندان بر جگر گذاشت و ناراحتى ها را تحمل کرد. مولای متقیان (ع) بعد از پیامبر (ص) با سخت ترین حوادث روبرو شد که اگر بر کوه وارد می شدند، فرو می ریخت، آن حضرت در برابر حوادث طاقت فرسا دو رکعت نماز به جا می آورد، و این آیه را می خواند: «و استعینوا بالصبر و الصلاة؛ از صبر و نماز یاری جویید» و در پناه نماز و قرآن، مقاومت می کرد.
ماجرای جندب بن عبدالله و امام علی (ع)
جندب بن عبدالله نقل می کند: پس از آنکه مردم در مدینه با عثمان بیعت کردند، من نزد على بن ابیطالب (ع) رفتم و آن حضرت را دیدم که سر بزیر انداخته و غمناک است، به او عرض کردم: مردمان را چه پیش آمده؟ فرمود: «صبر جمیل؛ من صبری نیکو می کنم». عرض کردم سبحان الله بخدا سوگند شما به راستى بردبارى! فرمود: چه بکنم؟ عرض کردم: در میان مردم بپاخیز و آنان را بسوى خویشتن بخوان، و آگاهشان کن که همانا تو سزاوارترین مردمان به پیغمبر (ص) هستى و بفضیلت و پیشى (در اسلام) از دیگران شایسته تر هستى و از ایشان یارى و مدد بخواه براى (از میان بردن) اینان که از تو به سمت دیگری منحرف شده اند. پس اگر ده تن از میان صد تن از آنان به پاسخت دهند (و سخنت را بپذیرند)، می توانی با آن ده تن بر آن صد تن سخت بگیری. پس اگر به تو گرویدند کار بر وفق و مراد و دلخواه تو انجام خواهد شد، و اگر سرباز زنند (و فرمانبر نشوند) با آنان بجنگى، پس اگر بر آنها پیروز شدى این همان فرمانروائى و سلطنتى است که خداوند به پیغمبرش (ص) داده و تو بدان سزاوارتر از ایشان هستى، و اگر در راه رسیدن بدان کشته شدى شهید کشته شده اى، و در پیشگاه خداوند معذورتر بوده ای و به ارث بردن از رسول خدا (ص) در این باره سزاوارتر بودی. فرمود: اى جندب آیا چنین مى بینى (و به نظرت میرسد) که از هر صد نفر ده نفر با من بیعت کنند؟ گفتم: آرى آن را امید دارم، فرمود: ولى من چنین امیدى ندارم بلکه امید ندارم که از هر صد نفر، دو نفر با من بیعت کنند و اکنون تو را آگاه کنم که این ناامیدى من از کجا است، جز این نیست که مردم به قریش نگاه می کنند، قریش هم با خود می گویند: همانا آل محمد (ص) و خاندان آن حضرت خود را برتر از مردمان دیگر می دانند، و خود را زمامدار می دانند نه قریش را، و (از این رو) اگر خاندان محمد (ص) زمامدار شوند این سلطنت و دولت براى همیشه در این خاندان خواهد ماند و به کسى دیگر نخواهد رسید، و اما تا زمانى که در میان دیگران باشد دست به دست میان شما می گردد، (از این رو) قریش تا بتوانند به دلخواه خود این دولت و سلطنت را بما نخواهند سپرد، (جندب) گوید: به او عرض کردم: آیا مردم را از این سخن شما آگاه نکنم تا ایشان را بسوى تو بخوانم؟ بمن فرمود: اى جندب اکنون زمان آن نرسیده.
جندب می گوید: پس از این جریان من به عراق بازگشتم، و هر گاه چیزى از فضائل آن حضرت (ع) و مناقب و حقوق او براى مردم بیان می کردم آنها مرا باز میداشتند و از خود میراندند تا اینکه جریان (من و بیان کردن فضائل آن حضرت) بگوش ولیدبن عقبه که در آن روزها از طرف عثمان فرماندار کوفه بود رسید، او کسى بسوى من فرستاد و مرا به زندان انداخت، تا اینکه درباره من پیش او وساطت کردند، و او مرا آزاد کرد. مقاومت او در راه خدا به گونه ای بود که وقتی ضربت شهادت بر فرق سرش رسید، به جای آه و ناله نام خدا را به زبان آورد و سپس فرمود: «فزت و رب الکعبة؛ به خدای کعبه سوگند پیروز و رستگار شدم.»
منـابـع
ناصر مکارم شیرازی- پيام امام امیرالمؤمنین (شرح تازه و جامعى بر نهج البلاغه)- ج 2 صفحه 116-119
شیخ مفید- ارشاد- ترجمه رسولى محلاتى- ج 1 صفحه 235-237
محمدی اشتهاردی- صبر و مقاومت در سیره پیشوایان- صفحه 274
سید رضا صدر- استقامت
پیشوایی- سیره پیشوایان
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها