درآمدی بر فلسفه علوم اجتماعی
فارسی 5508 نمایش |در نوشتار حاضر به چهار شیوۀ شناخت فلسفه علوم اجتماعی اشاره می شود. این چهار شیوه شامل رهیافت تاریخی، رهیافت توجه به مسائل، رهیافت حرکت های معاصر و رهیافت علوم اجتماعی خاص است. هرچند برخی از مسائل و موضوعاتی که در فلسفه علوم اجتماعی بررسی می شود، عمری به قدمت فلسفه دارند، ولی ظهور آشکار زیرشاخه ای از فلسفه با نام فلسفه علوم اجتماعی پدیده ای بسیار جدید است و به نوبه خود فعالیت فلسفی بیشتری را موجب شده است. مسلما ظهور فلسفه علوم اجتماعی با توسعه و رشد خود علوم اجتماعی ارتباطی تنگاتنگ داشته است. (لازم به ذکر است که منظور از علوم اجتماعی، اقتصاد، روان شناسی، تاریخ، جامعه شناسی و مردم شناسی است؛ ولی فلسفه، منطق، الهیات و هنر را شامل نمی شود.)
رهیافت تاریخی
چهار شیوه متمایز برای شناخت این زیرشاخه از فلسفه وجود دارد. البته این شیوه ها مکمل همدیگرند. شیوه اول (مانند بسیاری دیگر از حیطه های فلسفه) بررسی تاریخی از طریق مطالعه مکاتب و فیلسوفان دوره های گذشته است. این شیوه رایجی است و بسیار توصیه می شود. تعدادی متن کلاسیک در زمینه فلسفه علوم اجتماعی (همانند معرفت شناسی و اخلاق) وجود دارد که باید دانشجویان علاقه مند این رشته از آنها آگاه باشند. این رهیافت تقابل جالبی را با فلسفه علوم طبیعی فراهم می آورد، زیرا این شیوه برای فهم فلسفه علوم طبیعی سود چندانی ندارد.
در مقابله با سایر حیطه های فلسفه، تاریخ فلسفه علوم اجتماعی تا حدودی منقطع است، زیرا تنها می توان اولین تلاش های علوم اجتماعی (در اواخر قرن هجدهم و اوائل نوزدهم) در دوره روشنگری اسکاتلند و بعدها در آلمان را شروعی بر فلسفه علوم اجتماعی دانست. قبل از این دوره نیز تأملاتی درباره ماهیت جامعه وجود دارد که برخی از آنها بسیار ارزشمند و غنی هستند. (مانند تأملات هابز و ویکو) ولی فقط در دوره روشنگری اسکاتلند و پس از آن بود که فیلسوفان تلاش های نظام مندی برای مطالعه و فهم جامعه آغاز کردند. خط تمییز آشکاری بین فیلسوفان علوم اجتماعی و نظریه پردازان اجتماعی (مخصوصا در دوره های اخیر) وجود ندارد. به طور معمول کسانی مانند جی دبلیو اف هگل، ویلیام دیلتای، برادلی و تی اچ گرین فیلسوف علوم اجتماعی خوانده می شوند و کسانی مانند آدام اسمیت، کارل مارکس، امیل دورکیم و ماکس وبر نظریه پرداز اجتماعی محسوب می شوند، ولی ملاک دسته بندی آنها تا حد زیادی اختیاری است.
رهیافت توجه به مسائل
یکی از راه های فهم فلسفه علوم اجتماعی، مسائل و موضوعاتی است که این شاخه از فلسفه به آنها می پردازد. این مسائل گاه از زندگی روزمره برمی خیزند و گاه از مباحث علمی در حیطه علوم اجتماعی، چرا که فقط عالمان اجتماعی نیستند که در مورد جهان اجتماعی می اندیشند. همه ما در این مورد می اندیشیم. حتی به نظر می رسد مفاهیم ابداع شده عالمان اجتماعی مانند «منحنی های تقاضا» صورت بهبود یافته مفاهیمی باشند که در زندگی روزمره توسط انسان های عادی استفاده می شود. این تأملات غیر علمی کاملا مجزا از هرگونه کار علمی تخصصی بروز می یابند. گمان انحصار مسائل این حیطه به فلسفه علوم اجتماعی تا حد زیادی گمراه کننده است، زیرا بسیاری از مسائل این حیطه از تأملات فلسفی در باب انواع کاملا عادی تفکر و فهم به وجود می آید؛ این حوزه را شاید بهتر باشد فلسفه جامعه (فلسفه اجتماعی) نامید تا علایق غیر علمی را به همراه علایق فلسفی شامل شود.
ساختارهای اجتماعی (مانند خانواده و خود جامعه)، هنجارها و قواعد رفتار، آداب و رسوم و انواع خاص کنش انسانی از جمله مسائل اصلی علوم اجتماعی هستند که علاوه بر عالمان اجتماعی، آدم های عادی نیز به تأمل درباره آنها می پردازند. این امر مستقیما سؤالاتی متافیزیکی درباره آنها را به همراه دارد. به عنوان مثال این پرسش که آیا این ساختارهای اجتماعی چیزی بیش از افراد و روابط بین آنهاست؟ بسیاری از فیلسوفان به پیروی از ایده وحدت علوم بر این باورند که سایر علوم اجتماعی می توانند از روان شناسی نتیجه شوند و در نتیجه قابل تحویل به آن هستند و همین طور روان شناسی قابل تحویل به شیمی و فیزیک است. برای این متفکران، عالم در نهایت ساده بوده و این تنوع و پیچیدگی ناشی از شیوه های متفاوت بیان است. واقعیت و تمامیت جهان اجتماعی و تأثیر جبری آن بر افراد، متفکران دیگر را نیز تحت تأثیر قرار داده است.
کنش چیست و چه تفاوتی با حرکات صرفا بدنی دارد؟ چه عواملی باعث می شود کنشی را اجتماعی بنامیم؟ برخی معتقدند که یک کنش در صورتی اجتماعی است که اثرات علی آن شامل دیگران نیز شود. برخی دیگر معتقدند که یک کنش به دلیل ماهیت ذاتیش و مستقل از اثراتش، اجتماعی است. بسیاری از مباحث فلسفی کنش در فلسفه تاریخ و درباره تبیین کنش های مهم تاریخی برمی خیزند، ولی در حیطه مجزایی از فلسفه با نام نظریه کنش جذب شده است.
تقابل ادعا شده بین طبیعت و قرارداد در ذهن کسانی ایجاد می شود که درباره بشریت و رشد آن می اندیشند و فرقی نمی کند که عالم باشند یا فیلسوف یا حتی غیر این دو. هرکسی که مسافرت های زیادی داشته باشد و به تفاوت های اجتماعی بین افراد و فرهنگ ها توجه کند تعجب خواهد کرد که آیا همه فعالیت های اجتماعی که به نظر وی عجیب و غیرعقلانی به نظر می رسد در فرهنگ خودشان عقلایی است؟ به زبان دیگر آیا استاندارد عامی برای عقلانیت وجود دارد که از طریق آن بتوانیم فرهنگ های مختلف را ارزیابی و نقد کنیم؟
مسلما رابطه بین نظریه علمی و انواع معمولی اندیشه و تفکر، تعاملی است، زیرا بسیاری از مفاهیم و موضوعاتی که بخشی از دانش عرفی و سنتی جامعه است، ریشه در نظریه های علمی قبلی دارند. مثلا مفهوم جدید و پیچیده «نژاد» ریشه در نظریات قبلی دارد.
دسته دیگری از مسائل مورد بحث فیلسوفان علوم اجتماعی از بررسی فعالیت عالمان اجتماعی برمی خیزد. استانداردهای تبیین کامل در علوم اجتماعی چیست؟ تبیین علی، نوعی تبیین است که در علوم طبیعی مرسوم است. اما به نظر می رسد تبیین فعالیت ها و آیین های اجتماعی و همچنین کنش های اجتماعی، علی نیست.
تبیین فعالیت ها و آیین های اجتماعی اغلب کارکردی است. در این نوع تبیین، پدیده با توجه به اثراتش و نه عللش تبیین می شود. تبیین کنش انسانی، تبیین های نیت مند هستند و در آن کنش به وسیله هدف و غرض انجام آن تبیین می شود و به نظر می رسد علی نباشد، اما ظاهرش اغوا کننده است و می تواند به شکل علی بازسازی شود.
عالمان اجتماعی بر این باورند که فعالیت های آنها از نظر ارزشی خنثی است، ولی می توان از ماحصل این علوم، استفاده های خوب یا بدی کرد. پس این مسأله به استفاده کنندگان برمی گردد و نه محتوای علوم. به نظر می رسد رابطه بین علوم اجتماعی و ارزش های عالمان اجتماعی مستقیم تر و بی واسطه تر باشد. مسأله خنثی بودن ارزشی تحقیقات اجتماعی یا جانبدارانه بودن آن موضوع مهمی برای فلسفه علوم اجتماعی است. آیا علوم اجتماعی از جهات مهمی شبیه علوم طبیعی است؟ در علوم طبیعی توسعه یافته، آزمایش ها و پیش بینی های کنترل شده وجود دارد.
عالمان طبیعی می کوشند قوانین حاکم بر پدیده های مورد مطالعه خود را صورت بندی کنند. آیا صورت بندی و فرموله کردن قوانین هدف معقولی برای علوم اجتماعی است؟ مطمئنا قانون های زیادی وجود ندارد تا فرموله شوند. با این همه، جای این پرسش وجود دارد که آیا عالمان اجتماعی از شواهد آماری به همان شیوه عالمان طبیعی استفاده می کنند. در نهایت در علوم طبیعی بین نظریه و مشاهده با دقت بالایی تمایز قائل می شویم و معتقدیم که یک انسان عاقل باید بپذیرد که نظریه، آن چیزی است که به بهترین وجه به وسیله مشاهدات تأیید شود. واضح نیست که آیا می توان تمایز مشابهی را در علوم اجتماعی ایجاد کرد و آیا نظریه در این علوم به همان نحو به وسیله مشاهدات حمایت می شوند. مشاهدات ما از دنیای اجتماعی نیز بسیار بیشتر از دنیای طبیعی متأثر از نظریات مورد استفاده ماست.
رهیافت حرکت های معاصر
رهیافت سوم به فلسفه علوم اجتماعی مطالعه حرکت ها، مکاتب فلسفی، یا فیلسوفان تأثیرگذار معاصر است. هرچند مناقشه و اختلاف در علوم طبیعی نیز وجود دارد ولی به نظر می رسد در حیطه علوم اجتماعی، اجماع کمتری وجود دارد و پارادایم مورد توافق کمتری نیز در یک برهه زمان در علوم اجتماعی وجود دارد. تأملات انتقادی در مورد جامعه یا علوم اجتماعی یا هر دو در کشورهای فرانسه و آلمان تفاوت زیادی با کشورهای انگلیسی زبان وجود دارد. مسائل مشابه هم است، ولی سنت ها و شیوه پیگیری مباحث تفاوت زیادی دارد. امید است هر سنت از دیگری چیزی بیاموزد.
رهیافت علوم اجتماعی خاص
چهارمین و آخرین رهیافت ممکن به فلسفه علوم اجتماعی، مطالعه مسائل فلسفی است که به طور خاص در هر یک از حیطه های علوم اجتماعی بروز می کند. برخی از علوم اجتماعی و نه همه آنها مباحث فلسفی مخصوصی ایجاد کرده اند. اقتصاد بهترین نمونه است. علم اقتصاد از ابعاد مختلف توسعه یافته ترین علم اجتماعی است و شاید به همین دلیل است که بسیاری از مباحث و موضوعات تعریف شده در فلسفه علوم اجتماعی از این علم برخاسته است. پرسش ها در باب بنیان های اقتصاد منجر به مباحث فلسفی محوری عقلانیت، انتخاب و ماهیت اراده و خواسته و ارتباطشان با کنش می شود. البته سایر علوم اجتماعی مانند تاریخ، روان شناسی، جامعه شناسی و مردم شناسی نیز مباحث ویژه ای را به همراه دارند.
منـابـع
دیوید هیلل روبن- دایره المعارف فلسفی راتلج- مترجم محمدجواد احمدى
باشگاه اندیشه
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها