زمینه های اجتماعی و سیاسی گناه

فارسی 4458 نمایش |

 

زمینه هاى اجتماعى گناه

برخی از مسائل اجتماعی در فراهم کردن زمینه گناه برای افراد موثر هستند. در این راستا می توان به امور زیر اشاره نمود:

رهبران گمراه
رهبران گمراه و زمامداران نالایق یکى از عوامل زمینه ساز اجتماعى گناه هستند، چنانکه مجریان غیرمتعهد یا فاسد زمینه گناه را مساعد می کنند. و امام على (ع) می فرماید: «الناس بامرائهم اشبه منهم بآبائهم؛ مردم به زمامدارانشان شبیه ترند تا به پدرانشان».
در آیه 28 سوره کهف می خوانیم: «و لا تطع من أغفلنا قلبه عن ذکرنا و اتبع هواه و کان امره فرطا؛ از کسانى که قلبشان را از یاد خود غافل ساختیم اطاعت مکن همانان که پیروى هواى نفس کردند و کارهایشان افراطى است». رسول اکرم (ص) می فرماید: «إنما أخاف على امتى ثلاثا: شحا مطاعا و هوى متبعا و إماما ضالا؛ در مورد امتم از سه چیز می ترسم: از بخل که پیروى شود و از هوس هاى نفسانى که اطاعت شود و از رهبر گمراه». و از سخنان امیرمؤمنان على (ع) است که: «فلیست تصلح الرعیة الا بصلاح الولاة؛ مردم اصلاح نمی شوند جز با اصلاح شدن والیان و زمامداران».

توجه به این نکته لازم است که همان گونه که رهبر بزرگ کشورى اگر فاسد باشد زمینه گناه اجتماعى خواهد شد، رهبران کوچک مانند استاندار، فرماندار، بخشدار، شهردار، دهبان و عالم محل و... نیز به اندازه حدود نفوذ خود در اجتماع نقش دارند که اگر منحرف و گمراه باشند نقش تخریب و ویرانگر در جامعه دارند. رسول اکرم (ص) فرمود: «دو صنف از امت من اگر فاسد گردند امتم فاسد و اگر صالح شوند امتم صالح می گردند: عالمان دین و حاکمان». نکته قابل توجه دیگر اجراى قانون است که آن نیز نقش به سزایى در پاکى جامعه و محیط دارد و عدم اجراى قانون بخصوص قوانین جزایى نقش بسیار سریع و مستقیم در فساد جامعه خواهد داشت. از ویژگى هاى رهبران صالح اجراى قانون است.  پیامبر (ص) فرمودند: «ساعة إمام أفضل من عبادة سبعین سنة و حد یقام لله فى الأرض أفضل من مطر أربعین صباحا؛ یک ساعت رهبرى رهبر عادل بهتر از عبادت هفتاد سال و یک حدى که براى خدا در زمین اجرا گردد بهتر از باریدن چهل روز باران است». امیرمؤمنان على (ع) می فرماید: «إن شر الناس عند الله امام جائر ضل و ضل به فأمات سنة مأخوذة و أحیا بدعة متروکة؛ بدترین انسان ها در پیشگاه خدا رهبر ستمگرى است که خود گمراه است و مایه گمراهى دیگران می گردد سنت پسندیده را نابود مى کند و بدعت ناپسند را زنده می نماید».

همنشین و دوست بد
یکى از زمینه هاى اجتماعى گناه، همنشین و دوست بد است. چنانکه همنشین و دوست خوب، عامل مهمى براى سوق دادن فرد و جامعه به سوى کارهاى نیک است.
به هرحال از نظر علمى و عملى و تجربه ثابت شده که انسان از ناحیه دوست تحت تاثیر قرار می گیرد و دوست بد عامل ویرانگرى براى نابودى شخصیت انسان است چنانکه دوست و همنشین خوب عامل سازنده شخصیت انسان مى باشد. براستى این شاعر نکته سنج چقدر پر معنى و زیبا سروده است:
همنشین تو به ز تو باید *** تا تو را عقل و دین بیفزاید
و شاعر دیگر مى گوید:
تا توانى می گریز از یار بد *** یار بد بدتر بود از مار بد
مار بد تنها ترا بر جان زند *** یار بد بر جان و بر ایمان زند

در قرآن و روایات توجه بسیار به این موضوع شده و سفارشهاى هشدار دهنده و گسترده اى در این باره داده شده است که در اینجا به ذکر نمونه هایى از آن می پردازیم:
در عصر پیامبر اکرم (ص) دو نفر از مشرکین در مکه بنام هاى ابى و عقبه با هم دوست بودند (عقبه بن معبط و ابى بن خلف). عقبه هر وقت از مسافرت باز می گشت غذایى ترتیب می داد و بزرگان قوم خود را به خانه دعوت می کرد، با اینکه قبول اسلام نکرده بود، اما پیامبر اسلام (ص) را نیز دعوت می کرد و دوست داشت آن حضرت نیز در غذاى او شرکت نماید. روزى از سفر بازگشت و طبق معمول از اشراف قومش و پیامبر (ص) را نیز دعوت کرد. هنگامى که سفره را گسترد و غذا را حاضر نمود، پیامبر (ص) به او فرمود: «من از غذاى تو نمی خورم مگر اینکه به یکتایى خدا و رسالت من گواهى دهى». عقبه شهادت به یکتایى خدا و رسالت آن حضرت را به زبان آورد و قبول اسلام کرد. این خبر به گوش دوستش ابى رسید، او به عقبه اعتراض کرد و گفت: تو از دینت منحرف شده اى!؟
عقبه گفت: من منحرف نشده ام ولى مردى بر من وارد شد و حاضر نبود از غذایم بخورد جز اینکه شهادتین بگویم من هم بخاطر اینکه او گرسنه از سر سفره من برنخیزد شهادتین گفتم. ابى گفت: من هرگز از تو راضى نمی شوم مگر اینکه در برابر محمد بایستى و به او توهین کنى. عقبه، فریب سخن دوست بد خود را خورد و چنین کرد و سرانجام در جنگ بدر جزء سربازان لشکر شرک به جنگ مسلمین آمد و کشته شد و دوستش ابى نیز در جنگ احد کشته شد. آیات 27-29 سوره فرقان نازل گردید و سرنوشت و مجازات سخت آن کس را که بر اثر انتخاب دوست بد منحرف شده است بیان نمود: «یوم یعض الظالم على یدیه یقول یا لیتنى اتخذت مع الرسول سبیلا* یا ویلتى لیتنى لم أتخذ فلانا خلیلا* لقد أضلنى عن الذکر بعد إذ جائنى و کان الشیطان للانسان خذولا؛ روزى که ظالم دست خود را از شدت حسرت به دندان می گزد، و می گوید: اى کاش با رسولخدا راهى برگزیده بودم* اى واى بر من آکاش فلان (شخص گمراه) را دوست خود انتخاب نمى کردم* او مرا از یاد حق گمراه ساخت، بعد از آنکه آگاهى به سوى من آمده بود و شیطان همواره انسان را از جاده راست طرد می کند».

در آیات 42-45 سوره مدثر آمده: بهشتیان از دوزخیان می پرسند چه چیزى شما را به دوزخ فرستاد؟ آنها امورى را در پاسخ ذکر می کنند از جمله می گویند: «و کنا نخوض مع الخائضین؛ و ما پیوسته با اهل باطل همنشین و هم صدا بودیم». همنشینان اغواگر و بد در آیه 25 سوره فصلت یکى از مجازات هاى اعدء الله (دشمنان خدا) ذکر شده آنجا که می خوانیم: «و قیضنا لهم قرناء فزینوا لهم ما بین ایدیهم و ما خلفهم؛ ما براى آنها همنشینان (زشت سیرتى) قرار دادیم و آن همنشینان زشتى ها را از پیش رو و پشت سر در نظرشان جلوه دادند». این آیه بیانگر آثار سوء همنشینان بد و حاکى از این است که همنشین بد خود یک مجازات و بلاى دردناک براى انسان می باشد.

در روایات اسلامى نیز کمتر موضوعى است که مانند سرزنش از انتخاب همنشین بد، مورد توجه قرار گرفته باشد که ما در اینجا به ذکر چند نمونه اکتفا می کنیم:
1- امام صادق (ع) فرمودند: «لا ینبغى للمومن ان یجلس مجلسا یعصى الله فیه و لا یقدر على تغییره؛ سزاوار نیست که مؤمن در مجلسى بنشیند که در آن معصیت خدا مى شود، و او قدرت برهم زدن مجلس را ندارد».
2- رسول اکرم (ص) می فرماید: «المرء على دین خلیله و قرینه؛ انسان بر دین دوست و همنشین خود است».
3- امام صادق (ع) فرمودند: «لا ینبغى للمسلم ان یواخى الفاجر و لا الاحمق و لا الکذاب؛ براى مسلمان سزاوار نیست که با شخص فاجر و احمق و دروغگو رفاقت کند».
4- امام جواد (ع) فرمود: «إیاک و مصاحبة الشریر فانه کالسیف المسلول یحسن منظره و یقبح أثره؛ از همنشینى با بدکار پرهیز کن که او همچون شمشیر برهنه ظاهرش زیبا و اثرش زشت است».
5- سلیمان ابن جعفر جعفرى می گوید: امام کاظم (ع) به من فرمود: چرا تو را در نزد عبدالرحمن بن یعقوب می نگرم؟ گفتم: او دایى من است. فرمود: او اعتقاد نادرستى درباره خدا دارد... فرمود: یا با او بنشین و ما را ترک کن و یا با ما بنشین و او را ترک کن.
6- امیرمؤمنان على (ع) می فرماید: «مجالسة الاشرار توجب سوء الظن بالاخیار؛ همنشینى با بدان موجب بدگمانى به نیکان است».
7- ابن نعمان می گوید: امام صادق (ع) دوستى داشت که همواره با هم بودند، روزى آن شخص به غلامش گفت: اى زنازاده کجا بودى؟ همین که امام صادق (ع) این سخن و دشنام را از او شنید بقدرى ناراحت شد که دستش را بلند کرد و محکم بر پیشانى خود زد و سپس فرمود: سبحان الله! آیا نسبت ناروا به مادرش می دهى؟ من تو را آدم باتقوا می دانستم ولى اینک می بینم که تقوا ندارى. دوست امام به آن حضرت عرض کرد: فدایت شوم مادر این غلام از اهالى سند (از سرزمین هند) است و بت پرست می باشد. بنابراین ناسزا به او اشکال ندارد. امام صادق (ع) فرمود: «الا علمت ان لکل امة نکاحا؟ تنح عنى؛ آیا نمی دانى هر امتى بین خود قانون ازدواج دارند؟ از من دور شو».
از آن پس هرگز ندیدم امام با آن دوست (ناسزاگو) با هم باشند، تا وقتى که مرگ بین آنها جدایى انداخت.

محرومیت هاى اجتماعى
یکى از زمینه هاى اجتماعى گناه، محرومیت ها و وازدگى هاى اجتماعى است. افرادى که کارهایشان براى خدا، و بر پایه اخلاص نیست، و تعریف و تکذیب جامعه معیار خوشبختى و بدبختى آنها است، چنین افرادى اگر از جامعه خود مطرود و وازده گردند، عقده حقارت و احساس خودکم بینى می کنند، و همین عقده در آنها کینه و عداوت به وجود مى آورد و در نتیجه به سوى گناهان گوناگون سوق داده مى شوند. باید آنها علل وازدگى خود را بررسى کنند، که چه بوده و جبران کنند تا آب رفته به جوى خود باز گردد. ولى پایه اصلى اصلاح این است، که کارهایمان را بر اساس اخلاص تنظیم نماییم. در تاریخ بسیار دیده شده افرادى بر اثر این وازدگى اجتماعى آنچنان عقده اى و پریشان و درنده خو شدند که به گناهان خطرناکى آلوده گشتند.

شاید یکى از علل سفارش اسلام به مشورت با مردم و احترام به افکار آنها و نهى از نسبت نام زشت به افراد و نهى از مسخره کردن یکدیگر و... براى پدیدار نشدن عقده حقارت باشد. امام باقر (ع) به یکى از شاگردان برجسته اش جابر جعفى فرمود: اى جابر! بدان که تو دوست ما نخواهى بود تا زمانى که اگر تمام اهل شهر تو جمع شوند و بگویند تو آدم بدى هستى غمگین نشوى و اگر همه بگویند تو آدم خوبى هستى خوشحال نشوى بلکه وضع خود را بر کتاب خدا (قرآن) عرضه دارى؛ اگر خود را چنین یافتى که در خط قرآن گام برمی دارى و در آنچه قرآن بى میل است بى میل هستى و در آنچه قرآن مشتاق آن است تو نیز مشتاق آنى و از آنچه هشدار داده ترسناک مى باشى استوار باش و مژده باد به تو که در این صورت آنچه مردم درباره تو بگویند به تو آسیبى نخواهد رساند.
 

زمینه هاى سیاسى گناه

یکى از زمینه هایى که گاهى موجب گناهان بزرگ مى شود، زمینه هاى سیاسى گناه است که بیشتر به کارگزاران و مسئولین مربوط مى شود.

1- در آیه 205-206 سوره بقره مى خوانیم: «و إذا تولى سعى فى الأرض لیفسد فیها و یهلک الحرث و النسل و الله لا یحب الفساد* و إذا قیل له اتق الله أخذته العزة بالاثم فحسبه جهنم و لبئس المهاد؛ منافقان هنگامى که حاکم و رئیس مى شوند در راه فساد در زمین کوشش مى کنند و زراعت ها و نسلها را نابود مى سازند، خداوند فساد را دوست ندارد* هنگامى که به آنها گفته شود، از خدا بترسید لجاجت و غرور آنها را به گناه مى کشاند، آتش دوزخ براى آنها کافى است و چه بد جایگاهى است». این آیه بیانگر آن است که آدم غیر مؤمن که اسیر هوس هاى نفسانى است اگر بر رأس امور قرار گیرد و مسایل سیاسى بدستش بیفتد جامعه را به فساد و تباهى مى کشاند و موجب نابودى آشاورزى و هلاکت نسل مى گردد.

2- در آیه 34 سوره نمل مى خوانیم: «إن الملوک اذا دخلوا قریة أفسدوها و جعلوا أعزة أهلها أذلة و کذلک یفعلون؛ پادشاهان هنگامى که وارد منطقه آبادى شوند، آن را به فساد می کشند و عزیزان آنها را ذلیل مى کنند، آرى کار آنها همین است». این سخن گرچه از زبان ملکه سبا (بلقیس) نقل شده، ولى یک موضوع حساب شده است و تجربه آن را ثابت کرده و مورد قبول همه است، که حکومت حاکمان مستبد و زورگو زمینه و عامل ویرانگرى خواهد بود.

3- حضرت یوسف (ع) از پیامبران معروف و بزرگ بود، او در زندگى مقابل صحنه هاى مختلفى قرار گرفت مانند جفاى برادران به او، و انداختن او را در چاه، ورود او به کاخ عزیز مصر، صحنه ى زندان و صحنه اى در پست وزارت دارایى تا اینکه در آخر عمر حاکم و رئیس کشور مصر گردید. او در هر صحنه اى دعایى داشت ولى وقتى که در پست ریاست قرار گرفت اسیر ریاست نشد. همواره مى دانست که باید به ملک ابدى پیوست و ریاست دنیا فانى شدنى است. دعاى او در این هنگام این بود: «توفنى مسلما؛ مرا در حالى که تسلیم محض فرمان تو هستم بمیران» (یوسف/ 101). آرى یوسف (ع) وقتى که رئیس شد گفت: مرا در حالى که تسلیم محض فرمان تو هستم بمیران. یعنى ریاست به قدرى خطرناک است که حتى مى تواند پاى یوسف را نیز بلغزاند لذا این دعا را مى کند که در راه فرمان خدا ثابت قدم بماند. یوسف شک نداشت که در راستاى فرمان خدا مى میرد ولى فتنه هاى ریاست و زرق و برق ها و چراغ سبز نشان داد نهاى آن نیز خطرناک است بنابراین از درگاه خدا استمداد جست که در برابر خطرها استوار و پابرجا بماند.

4- در آیه 83 سوره قصص مى خوانیم: «تلک الدار الآخرة نجعلها للذین لا یریدون علوا فى الارض و لا فسادا و العاقبة للمتقین؛ این سراى آخرت را براى کسانى قرار مى دهیم که اراده برترى جویى در زمین و فساد را ندارند و عاقبت نیک براى پرهیزکاران است». این آیه حاکى از آن است که برترى جویى شاخه اى از ریاست طلبى است و آنان که ریاست را بخاطر ریاست مى خواهند و آن را هدف قرار داده اند بهره اى در آخرت نخواهند داشت. این آیه بقدرى وسیع است که حضرت على (ع) در سخنى فرمودند: «ان الرجل لیعجبه ان یکون شراک نعله اجود من شراک نعل صاحبه فیدخل تحته؛ گاه انسان شاد مى شود (دچار عجب می شود) که بند کفشش از بند کفش دوستش بهتر است» به خاطر همین مشمول این آیه می شود. ریاست بر دو گونه است: ریاست ممدوح (ستایش شده و نیکو) و ریاست مذموم (مورد نکوهش). ریاست ممدوح آن است که وسیله اى براى برپایی حق گردد و ریاست مذموم آن است که خود ریاست، هدف واقع گردیده و پلى براى هوا و هوس و انحرافات باشد.

براى توضیح بیشتر به این روایات توجه کنید:
1- رسول اکرم (ص) فرمودند: «لکل شیى آفة تفسده و آفة هذا الدین ولاة السوء؛ براى هر چیزى آفتى هست که آن را تباه مى سازد و آفت این دین رهبران ناشایسته مى باشند».
2- حضرت على (ع) به یکى از کارگزارانش (اشعث بن قیس) که او را فرماندار آذربایجان قرار داده بود چنین نوشت: «و ان عملک لیس لک بطعمة و لکنه فى عنقک امانة؛ فرماندارى براى تو لقمه و وسیله آب و نان نیست بلکه امانتى است بر گردنت».
3- در حضور امام معصوم درباره شخص ریاست طلبى سخن به میان آمد، آن حضرت فرمود: «ما ذئبان ضاریان فى غنم قد تفرق رعاؤها بأضر فى دین المسلم من طلب الریاسة؛ زیان دو گرگ به گله گوسفندى که چوپانانش متفرق شده اند بیشتر از زیان ریاست طلبى در دین مسلمان نیست».

بهلول فقیهى مبارز و حق پرست
وهب بن عمرو، مشهور به بهلول مجنون از شاگردان خاص امام صادق (ع) و از فقها و علماى برجسته و عارف کامل بود، نقل می کنند هارون الرشید عباسى مى خواست براى بغداد قاضى القضات تعیین کند، با اصحاب خود در مورد شخص شایسته اى که عهده دار منصب قضاوت گردد مشورت کرد همه گفتند: هیچ کس مانند بهلول شایستگى این کار را ندارد.
هارون، بهلول را طلبید و به او گفت: اى فقیه هوشمند، مارا در مورد قضاوت یارى کن. بهلول گفت: من صلاحیت این کار را ندارم.
هارون گفت: تمام مردم بغداد تو را براى این کار شایسته مى دانند.
بهلول گفت: عجبا! من به خودم از آنها آگاهترم. وانگهى من یا راست مى گویم که صلاحیت ندارم یا دروغ مى گویم، از این دو حال خارج نیست. اگر راست مى گویم پس صلاحیت ندارم، و اگر دروغ مى گویم آدم دروغگو صلاحیت مقام قضاوت را نخواهد داشت!!.
گفتند: تو را آزاد نمى کنیم تا اینکه این مقام را قبول کنى.
بهلول گفت: اکنون که ناگزیر هستم یک شب به من مهلت بدهید در این باره بیندیشم. به او مهلت دادند. بهلول از آنجا بیرون آمد و آن شب را به سر برد. فرداى آن شب چوبى بلند به دست گرفت و خود را به دیوانگى زد و وارد بازار شد. مردم دیدند بهلول لباس و عبا و عمامه اش کج و معوج شده و چوبى به دست گرفته و سوار آن شده و فریاد مى زند: از جلو من رد شوید اسبم شما را لگد نزند...
مردم گفتند: حضرت بهلول دیوانه شده است!.
این خبر به هارون رسید، هارون گفت:«ما جن و لکن فر بدینه منا؛ او دیوانه نشده بلکه به این وسیله به خاطر دینش از ما فرار کرد».
بهلول تا آخر عمر به همین وضع بسر برد تا مبادا طاغوتهاى عباسى او را به استخدام خود در آورند. او مى دانست که قبول چنان ریاستى زمینه جنایت ها و گناهان است براى نجات از آن، خود را به دیوانگى زد.

منـابـع

محسن قرائتی- گناه شناسی

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد