سجده فرشتگان بر آدم علیه السلام و مسائل پیرامون آن (ابلیس)
فارسی 5814 نمایش |علت تکلیف ابلیس و ملائکه به سجده بر آدم
خداى تعالى اگر ابلیس را امر به سجده کرد براى این بود که یا با امتثال آن امر صفت عبودیتش تمام شود، و یا با تمرد از آن، صفت استکبارش تکمیل گردد، پس در هر صورت خداوند کار خود را که تکمیل بندگان است انجام داده و ابلیس هم وظیفه عبودیت خود را که استکمال است عملى کرده، الا اینکه ابلیس که مى باید در جانب سعادت تکامل یابد، به اختیار خود در طرف شقاوت تکامل یافته است. علاوه بر اینکه تکلیف ابلیس و ملائکه به سجده بر آدم فایده دیگرى هم داشت، و آن این بود که خداوند به همین وسیله خط مشى آدم و نسل او را تعیین فرمود، زیرا صراط مستقیمى که خداوند براى بنى نوع بشر مقدر کرده بود هرگز پیموده نمى شد مگر اینکه بیرون از ذات او کسانى باشند که او را به سوى صراط مستقیم هدایت کنند، و نیز دشمنانى باشند که او را به سوى انحراف از صراط مستقیم دعوت نمایند و داستان تکلیف ابلیس و ملائکه به سجده بر آدم این غرض را تامین نموده، ملائکه در هدایت و شیطانها در ضلالت کمک کار آدمى شدند و اما شبهه دیگری که می گوید «پس از آنکه من زیر بار نرفتم و با ترک سجده نافرمانیش کردم.»
علت لعنت و عقاب شیطان
آن حقیقتى که در لعنت و عقاب است از لوازم گناه است، و استکبار بر خداى تعالى ریشه و مولد جمیع گناهان است، و با این حال ابلیس نباید توقع داشته باشد که بر خداى تعالى استکبار بکند و دچار لعنت و عقاب هم نشود. مساله سود و زیان در کارهاى خداى تعالى جریان ندارد، زیرا هیچیک از کارهاى خداوند نفع و فایده اى براى او ندارد تا بگویى کارهایى که براى او نفعى ندارد صدورش از وى ممتنع است. خلاصه اینکه اعتراض ابلیس شبیه اعتراض کسى است که درباره شخصى که سمى را خورده و خود را به اختیار خود هلاک کرده بگوید: «چرا خداوند این سم را شفا و غذایى لذیذ و یا شربتى گوارا نکرد با اینکه هلاکت او براى خداوند کمترین سودى نداشته و براى شخص مسموم بزرگترین ضررها را داشت؟» و معلوم است که صاحب این اعتراض تا چه اندازه درباره علل و اسبابى که خداوند در عالم صنع و ایجاد به کار انداخته جاهل است.
به طور کلى هیچ حادثه اى در عالم وجود رخ نمى دهد مگر اینکه حدوث آن مربوط به علتى از سلسله علل است، و تخلف آن حادثه از آن علت محال است، گناه هم عینا مانند سمومات اثر غیر قابل تخلفى دارد، اگر سمومات اعتدال مزاج را از بین مى برد و مجارى جهاز هاضمه را آلوده نموده از کار مى اندازد گناه هم روح گنهکار را آلوده مى سازد، و همانطورى که توقع اثر نکردن سم در مزاج توقعى است بی جا، همچنین انتظار اینکه اثر گناه بدون شفاعت و یا توبه و یا کار نیکى که باعث آمرزش آن باشد خنثى گردد، انتظارى است بى مورد، و در حقیقت ابطال قانون علیت است که آن نیز مستلزم انکار همه چیز است.
هدایت و عمل حق و اطاعت و امثال آن وقتى محقق مى شود که ضلالت و باطل و معصیت و امثال آن نیز وجود داشته باشد، و همچنین وقتى دعوت به حق تمام مى گردد که دعوت به باطل هم بوده باشد، وقتى صراط مستقیمى به وجود مى آید که غیر صراط مستقیمى باشد و سالک را به غیر آنچه که صراط مستقیم می رساند برساند. پس تا زمانى که در روى زمین از جنس بشر افرادى باقى هستند باید کسانى باشند که آنان را به باطل و بسوى عذاب سعیر دعوت کنند و چنین داعیانى که همان ابلیس و لشکریان اویند از خدمتگزاران نوع بشرى هستند که خداوند آنان را تنها به مقدار دعوتشان مسلط نموده و فرموده: «إن عبادی لیس لک علیهم سلطان إلا من اتبعک من الغاوین؛ بندگان من فریب تو را نمى خورند و دست تو از اغواى آنان کوتاه است، تو تنها گمراهانى را مى توانى فریب دهى که به پاى خود به دنبال تو راه بیفتند.» (حجر/ 42) و از خود ابلیس هم حکایت کرده که در قیامت خطاب به مردم مى گوید: «و ما کان لی علیکم من سلطان إلا أن دعوتکم؛ من در دنیا سلطنتى بر شما نداشتم تا در گمراهى مجبورتان کرده باشم، من تنها شما را دعوت کردم.» (ابراهیم/ 22)
علت مخالفت ابلیس و عدم سجده او بر آدم
"شیطان" اسم جنس است شامل نخستین شیطان و همه شیطانها مى شود ولى "ابلیس" اسم خاص است و اشاره به همان شیطانى است که اغواگر آدم شد، او طبق صریح آیات قرآن از جنس فرشتگان نبود، بلکه در صف آنها قرار داشت او از طائفه جن بود که مخلوق مادى است، در سوره کهف آیه 50 مى خوانیم «فسجدوا إلا إبلیس کان من الجن؛ همگى سجده کردند جز ابلیس که از طائفه جن بود.» انگیزه او در این مخالفت کبر و غرور و تعصب خاصى بود که بر فکر او چیره شد، او چنین مى پنداشت که از آدم برتر است، و نمى بایست دستور سجده بر آدم بر او داده شود، بلکه او باید مسجود باشد و آدم بر او سجده کند، که شرح این و علت کفر او نیز همین بود که فرمان حکیمانه پروردگار را نادرست شمردنه تنها عملا عصیان کرد از نظر اعتقاد نیز معترض بود، و به این ترتیب خودبینى و خودخواهى، محصول یک عمر ایمان و عبادت او را بر باد داد، و آتش به خرمن هستى او افکند، و کبر و غرور از این آثار بسیار دارد!
تعبیر "کان من الکافرین" در آیه «و إذ قلنا للملائکة اسجدوا لآدم فسجدوا إلا إبلیس أبى و استکبر و کان من الکافرین؛ و آن گاه که به فرشتگان گفتیم: براى آدم سجده کنید، پس همه سجده کردند، جز ابلیس که ابا کرد و برترى جست و از کافران گردید.» (بقره/ 34) نشان مى دهد که او قبل از این فرمان نیز حساب خود را از مسیر فرشتگان و اطاعت فرمان خدا جدا کرده بود و در سر فکر استکبار مى پروراند، و شاید به خود مى گفت اگر دستور خضوع و سجده به من داده شود قطعا اطاعت نخواهم کرد، ممکن است جمله "ما کنتم تکتمون" آنچه را کتمان مى کردید اشاره اى به این معنى باشد. در حدیثى که در تفسیر قمى از امام عسکرى (ع) نقل شده نیز همین معنى آمده است.
علامه طباطبایی می فرماید: ابلیس قبل از به وجود آمدن صحنه خلقت آدم کافر بوده است تقید جمله: «و أعلم ما تبدون و ما کنتم تکتمون؛ و مى دانم آنچه را آشکار مى کنید و آنچه را پنهان مى داشتید؟» (بقره/ 33) به قید (کنتم)، به این معنا اشعار دارد: که در این میان در خصوص آدم و خلافت او، اسرارى مکتوم و پنهان بوده، و ممکن است این معنا را از آیه بعدى هم، که مى فرماید: «فسجدوا إلا إبلیس أبى و استکبر و کان من الکافرین» استفاده کرد. چون از این جمله بر مى آید که ابلیس قبل از به وجود آمدن صحنه خلقت آدم، و سجده ملائکه، کافر بوده (چون فرموده کان من الکافرین، از کافرین بود) و سجده نکردنش، و مخالفت ظاهریش، ناشى از مخالفتى بوده که در باطن، مکتوم داشته و از همین جا روشن می شود که سجده ملائکه، و امتناع ابلیس از آن، یک واقعه اى بوده که در فاصله فرمایش خدا: «إنی أعلم ما لا تعلمون؛ من چيزى مى دانم كه شما نمى دانيد.» (بقره/ 30) و بین فرمایش دیگرش: «أعلم ما تبدون و ما کنتم تکتمون»، واقع شده و نیز از آن استفاده می شود که به خاطر چه سرى جمله: «إنی أعلم ما لا تعلمون» را بار دوم مبدل کرد به جمله: «إنی أعلم غیب السماوات و الأرض؛ من نهان آسمان ها و زمین را مى دانم.» (بقره/ 33)
به هر حال دلیل مخالفت شیطان را با توجه به آیات قرآن کریم می توان اینگونه مشخص نمود:
الف) شیطان خود را از نظر «سنخ جنس بالاتر» از آدم مى دانست. چنانچه قرآن مى فرماید: «قال انا خیر منه خلقتنى من نار و خلقته من طین؛ شیطان گفت من از او بهترم که مرا از آتش (نورانى سرکش) و او را از گل (تیره پست) آفریدى.» (ص/ 76) و نیز آیه «قال ء اسجد لمن خلقت طینا؛ شیطان گفت آیا من سجده کنم براى کسى که تو او را از گل خلق کردى؟» (اسرى/ 61) و در آیه دیگر آمده «قال أنا خیر منه خلقتنى من نار و خلقته من طین؛ گفت: من از او بهترم مرا از آتش آفریدى و او را از گل.» (اعراف/ 12) (و آتش به خاطر نورانیت و فعالیت، بر گل تیره که فقط پذیرنده است، برتری دارد) درآیه دیگری می فرماید: «قال لم أکن لأسجد لبشر خلقته من صلصال من حمإ مسنون؛ گفت: من آن نیستم که براى بشرى که او را از گلى خشک، از لجن مانده ى بدبوى آفریده اى سجده کنم.» (حجر/ 33)
ب) کبر و غرور مانع سجده شد. چنانچه قرآن مى فرماید: «فسجد الملائکة کلهم اجمعون* الا ابلیس استکبرو کان من الکافرین؛ پس به فرمان خدا تمام فرشتگان بدون استثناء سجده کردند، مگر شیطان که غرور و تکبر ورزیده و از زمره کافران گردید.» (ص/ 73- 74) و در آیه دیگر می فرماید: «فسجدوا إلا إبلیس أبى و استکبر و کان من الکافرین؛ پس همه سجده کردند، جز ابلیس که ابا کرد و برترى جست و از کافران گردید.» (بقره/ 34)
ج) و یا بگوییم روحیه کفر گرایى و فسق جویى او سبب شد اطاعت امر خدا نکند در نتیجه از کافرین و فاسقین محسوب و سبب اخراجش از درگاه ایزدى نیز شده. «ففسق عن امر ربه؛ از فرمان پروردگارش سرپيچيد.» (کهف/ 50)
د) سوء اختیار سبب شد که اطاعت از پروردگارش نکند، چون او جن بود و جن نیز مانند انسان از اختیار برخوردار است. «فسجدوا الا ابلیس کان من الجن ففسق عن امر ربه؛ آنها همگى سجده کردند جز ابلیس که از جن بود و از فرمان پروردگارش بیرون شده.» (کهف/ 50)
اکنون باید دید، سرکشی و استکبار ابلیس در برابر خدا بود یا در برابر آدم؟ ظاهر آیات این است که او نسبت به آدم تکبر ورزید و فرزونی فروخت و آفرینش خود را برتر از آفرینش آدم دانست و اگر داستان آدم نبود، او به عبادت و پرستش خدا ادامه می داد. امیر مؤمنان (ع) عبادت او را چنین توصیف می کند: «فاعتبروا ما کان من فعل الله بإبلیس إذأحبط عمله الطویل وجهده الجهید وکان قد عبد الله سته آلاف سنةلایدری أمن سنی الدنیا أم من سنی الآخرةعن کبر ساعةواحدة؛ از کار ابلیس عبرت بگیرید، خدا عمل بزرگ و کرنش ممتد او را بی ارزش ساخت، وی خدا را شش هزار سال پرستش کرد و کسی نمی داند که این سالها از سالهای این جهان (365روز) بوده یا از سالهای آخرت، ولی به خاطر یک لحظه تکبر ورزیدن، عمل طولانی او بی نتیجه ماند.»
ظاهر گفتار امام، حاکی است که او نسبت به خدا تکبری نورزید، بلکه تکبر او نسبت به آدم بود که خدا فرمان داد، به او سجده کنند. در حدیث دیگری از امام صادق (ع) وارد شده است که می فرمود: «آنگاه که خداوند به ابلیس فرمان سجده داد؛ در پاسخ گفت: پروردگار من! سوگند به عزتت اگر مرا از سجده بر آدم معذور بداری، تو را عبادتی می کنم که احدی تا کنون نظیر آن را انجام نداده است.» نکته دیگری که قابل ذکر است اینکه تا در درون ابلیس یک نوع انانیت و خودخواهی نباشد، هرگز آفرینش خود را از آتش و آفرینش آدم را از گل، بهانه ی سرپیچی از فرمان حق قرار نمی دهد. درست است که او تکبر خود را نسبت به آدم ابراز کرد، ولی روح این تکبر، و استکبار در برابر خدا بود از این رو آنگاه که ازخدا درخواست کرد که او را ازسجده ی به آدم معذور دارد و در برابر آن، عبادت بی نظیری انجام خواهد دهد، خطاب آمد: «أنی أحب أن أطاع من حیث أرید؛ من اطاعتی را که خود می خواهم می پسندم.» اگر در او روح تسلیم در برابر خدا بود، می بایست فرمان الله را بی چون و چرا انجام دهد؛ زیرا بی اعتنایی به آدم، نوعی اهانت به خداست.
از این جهت قرآن تکذیب پیامبران و امامان را تکذیب خدا می داند. اگرچه تکذیب کننده، تکذیب خود را متوجه خدا نمی سازد، ولی سرانجام بازگشت آن، به تکذیب خداست. چنانکه قرآن می فرماید: «قد نعلم إنه لیحزنک الذی یقولون فإنهم لا یکذبونک و لکن الظالمین بآیات الله یجحدون؛ ما نیک مى دانیم که آنچه ایشان مى گویند تو را [سخت] غمگین مى کند ولى در واقع آنها تو را تکذیب نمى کنند، بلکه ظلم پیشگان آیات خدا را انکار مى کنند.» (انعام/ 33) از آیات مربوط به مسئله سجده برای آدم و امتناع ابلیس از آن، نیز شواهدی به دست می آید که ثابت می کند تکبر او نسبت به مقام کبریایی بوده است.
1- از اینکه او از آن جایگاه «قدس» و رفیع ملائکه ندای (أنا خیر منه) سرداد و در مقابل آن نور مطلق، دم ازخودخواهی زد، به خوبی برمی آید که تکبر او در برابر خدا بوده است وگرنه شایسته بود، هر نوع «انانیت» را از خود محو کرده و تسلیم نور مطلق شود و لذا قرآن به هنگام نکوهش او، یادآور می شود کسی که در آن مقام قدس جای دارد، نباید کبر ورزد. از این رو او را از درگاه خویش راند: «قال فاهبط منها فما یکون لک أن تتکبر فیها فاخرج إنک من الصاغرین؛ گفت: از آن جا فرو شو، که تو را نرسد در آن تکبر نمایى پس بیرون شو که تو از فرومایگانى.» (اعراف/ 13)
2- قرآن به هنگام امر به سجده و مخالفت ابلیس، دو نکته را یادآور می شود:
الف- خدا فرمان سجده را موقعی صادر می کند که قبلا از دمیدن روح خود در آدم سخن گفته است؛ چنانکه می فرماید: «فإذا سویته و نفخت فیه من روحی فقعوا له ساجدین؛ پس چون او را [کاملا] نظام بخشیدم و از روح خویش در وى دمیدم براى او به سجده افتید.» (ص/ 72) در حقیقت روح دمیده شده در آدم را، منتسب به خود می داند و بدین طریق، به او کرامت می بخشد.
ب- در مقام نکوهش ابلیس، آدم را مصنوع خویش معرفی می کند و می فرماید: «قال یإبلیس ما منعک أن تسجد لما خلقت بیدى أستکبرت أم کنت من العالین؛ گفت: اى ابلیس! چه چیز تو را بازداشت از این که براى چیزى که به دستان قدرت خود آفریدم سجده کنى؟ آیا خود را بزرگ پنداشتى یا [واقعا] از بلند پایگان بودى؟» (ص/ 75)
کلمه (خلقت بیدی) اشاره به این است که این موجود، مستقیما مخلوق خود من و وابسته ی به من بود و سرپیچی تو از سجده بر او، یک سرپیچی از من و اظهار تکبر در برابر کبریایی من است. سرانجام شیطان مخالفت خود را با فرمان خداوند چنین تفسیر کرد: «قال لم أکن لأسجد لبشر خلقته من صلصال من حمإ مسنون؛ گفت: من آن نیستم که براى بشرى که او را از گلى خشک، از لجن مانده ى بدبوى آفریده اى سجده کنم.» (حجر/ 33) و در آیه دیگری به ریشه وجود خود و آدم اشاره می کند و برتری خود را از این راه توجیه نموده و می گوید: «خلقتنی من نار و خلقته من طین؛ مرا از آتش و او را از گل آفریده ای.» (اعراف/ 12) این خیره سر، با چنین اعترضی کفر ورزید و از طریق افتخار به ریشه، راه تعصب پیمود و خود را نخستین عاصی و تکبر را اولین گام عصیان خود معرفی کرد.
در کلام خداوند رد واضحی بر گفتار او وارد نشده است، اما این نه به آن معناست (نعوذ بالله) که او در منطق خود راستگو بوده، بلکه در آیات قرآن به گونه ای اشاراتی در رد گفتار او هست؛ زیرا علت امر به سجده بر آدم، ریشه ی آفرینش او نبود، بلکه به خاطر ویژگیهای خاصی بود که آدم آن را دارا شد:
1- خدا در کالبد او روحی از خود دمید و فرمود: «و نفخت فیه من روحی فقعوا له ساجدین» (ص/ 72)
2- آفرینش او مورد عنایت خدا بود، چنانکه می فرماید: «ما منعک أن تسجد لما خلقت بیدی» (ص/ 75)
3- به خاطر آموزش «اسماء» و یا مبدئیت او برای انسانهای والا، شرافت خاصی پیدا کرد و مسلما از این جهت بر فرشتگان و ابلیس برتری یافت.
گذشته از این، هیچگاه ریشه ها ملاک برتری نبوده، بلکه باید هر موجودی را نسبت به فعلیت او سنجید و قضاوت کرد. ریشه مشک، همان خون و الماس، کربن زغال و میوه های معطر، مرهون کودهاست و اگر ملاک این باشد، مسلما آدم برتر از ابلیس و فرشتگان بود.
آیا ابلیس از فرشتگان بود؟
خدا به فرشتگان فرمان داد که بر آدم سجده کنند و در عین حال، یادآور می شود که ابلیس، از انجام این عمل امتناع ورزید، از این رو او را از سجده کنندگان استثنا فرمود: و آن گاه که به فرشتگان گفتیم: براى آدم سجده کنید، پس همه سجده کردند، جز ابلیس که ابا کرد و برترى جست و از کافران گردید. (بقره/ 34) در اینجا این سؤال، مطرح می شود که آیا ابلیس نیز موضوعا در خطاب داخل بود یا نه؟ در صورت نخست باید جزء فرشتگان باشد، در حالی که برخی از آیات او را از «اجنه» می شمارند، چنانکه می فرماید: «و إذ قلنا للملائکة اسجدوا لآدم فسجدوا إلا إبلیس کان من الجن ففسق عن أمر ربه» (کهف/ 50) و اگر موضوعا داخل در خطاب نبود، چگونه امر به سجده شامل حال او شد؟
آنچه می توان از آیات قرآن استظهار کرد، این است که ابلیس از ملائکه نبوده، زیرا به تصریح قرآن او از جن بوده است: «کان من الجن».
گذشته از این، آیات دیگری نیز می تواند گواه براین مطلب باشد. قرآن در جایی فرشتگان را چنین توصیف می کند: «بل عباد مکرمون* لا یسبقونه بالقول وهم بأمره یعملون؛ هرگز آنان فرزندان خدا نیستند، بلکه بندگان گرامیند که در گفتار بر خدا پیشی نمی گیرند و به فرمان او عمل می کنند.» (انبیاء/ 26) و در آیه ای دیگر می فرماید: «یخافون ربهم من فوقهم و یفعلون ما یؤمرون؛ فرشتگان از پروردگار خویش خائف بوده و به آنچه که فرمان داده شود، عمل می کنند.» (نحل/ 50) و باز می فرماید: «یسبحون اللیل والنهار لا یفترون؛ شب و روز خدا را تسبیح می کنند و سستی نمی ورزند.» (انبیاء/ 20) این آیات بیانگر ویژگی فرشتگان است و لسان آنها به گونه ای است که قابل تخصیص نمی باشد.
مؤید دیگر این که ابلیس دارای ذریه است که نتیجه تلاقی مذکر و مؤنث می باشد، چنانکه می فرماید: «أفتتخذونه و ذریته أولیاء من دونی؛ آیا شیطان و فرزندان او را به جای من، دوستان خود قرار می دهید؟» (کهف/ 50) و آیه ی دیگری آنها را به مرد و زن تقسیم می کند و می فرماید: «و أنه کان رجال من الإنس یعوذون برجال من الجن؛ مردانی از آدمیان به مردانی از جن پناه می بردند.» (جن/ 6) و ما می دانیم در ملائکه مسأله ی مذکر و مؤنث و همچنین تلاقی آن دو به هم مطرح نیست، و طبعا ذریه نیز نخواهند داشت، چنانکه می فرماید: «و جعلوا الملائکة الذین هم عباد الرحمن إناثا أ شهدوا خلقهم ستکتب شهادتهم و یسئلون؛ و فرشتگانى را که بندگان رحمانند، مؤنث پنداشتند. آیا در آفرینش آنها حضور داشته اند؟ زودا که گواهى ایشان نوشته شود و بازخواست شوند.» (زخرف/ 19) این آیات به گونه ای درباره شیطان، داوری می کند که نقطه ی مقابل ملائکه قرار می گیرند.
اکنون این سؤال پیش می آید که اگر ابلیس از ملائکه نبود، چگونه فرمان خدا شامل او شد؟ در حالی که خطاب متوجه ملائکه بود. در این جا دو پاسخ می توان گفت: یکی اینکه ابلیس، در کنار ملائکه، امر بخصوصی داشته است، چنان که ظاهر آیه بر آن گواهی می دهد: «ما منعک ألا تسجد إذ أمرتک؛ چه چیز تو را از سجده بر آدم، آنگاه که امر کردم، باز داشت؟» (اعراف/ 12) و شیطان نیز وجود این امر را پذیرفت، آنگاه در مقام اعتذار بر آمد. دیگری آنکه: خطاب، به فرشتگان در حالی متوجه شد که آنها در جایگاه خاصی (جایگاه قدس) مشغول تسبیح و تنزیه بودند و شیطان نیز، در میان آنان قرار داشت و مشغول تنزیه خدا بود و خطاب الهی به گونه ای بوده که همه ی آنان را که در آن جایگاه قرار داشتند، شامل می شد. کسانی که نظریه دوم را پذیرفته اند، در تفسیر ظاهر آیه که شیطان از جن بود، دست به تأویلهای غیر صحیحی زده اند. مثلا گفته اند: مقصود از جن موجود نامرئی است؛ نه گروه خاصی به نام جن. فرشتگان نیز دارای این ویژگی نامرئی می باشند. و گاهی هم گفته اند که جن نیز گروهی از فرشتگان بودند، درحالی که متبادر از جن در قرآن، همان موجودات مقابل ملائکه است، نه چیزی مستور از دیدگان، به گونه ای که ملائکه را نیز شامل گردد و نه گروه خاصی ازآنها. از این جهت نظر نخست متین و استوار است.
شیطان و مقایسه خود با حضرت آدم (ع)
آفرینش انسان کامل، امتحانی است تا درونها آشکار شود. این اطاعتها و تمردها، بازتاب خصیصه های درونی است خدای سبحان از ابلیس پرسید: چرا در برابر آدم سجده نکردی؟ گفت: من از او برترم مرا از آتش آفریدی و او را گل: «قال ما منعک الا تسجد إذ أمرتک قال أنا خیر منه خلقتنی من نار و خلقته من طین» (اعراف/ 12) و آتش از گل لطیف تر و بهتر است. خدای سبحان درباره ی خلقت جن می فرماید: «والجان خلقناه من قبل من نار السموم؛ ما جن را قبل از انسان و از آتش آفریدیم.» (حجر/ 27) در سوره ی کهف هم آمده است که شیطان از جن است؛ نتیجه آن که پریان از آتشند. خداوند خود این سخن را تأیید کرد که شیطان از آتش و انسان از گل است؛ اما انسان حقیقت دیگری دارد که شیطان از آن بی خبر است. آن حقیقت روح الهی است؛ ابلیس تنها جنبه ناسوتی و بدنی آدم را دید ولی به مقام تعلیم اسماء جاهل بود، خداوند نفرمود: وقتی آدم را از گل خلق کردم، بر او سجده کنید، بلکه فرمود: وقتی او را ساختم و از روح الهی در او دمیدم و او را به مقام انسان کامل رساندم، بر او سجده کنید: «فإذا سویته ونفخت فیه من روحی فقعوا له ساجدین؛ پس وقتى آن را درست كردم و از روح خود در آن دميدم پيش او به سجده درافتيد.» (حجر/ 29)
پس در حقیقت، روح الهی مسجود است، نه تن خاکی. شیطان از این حقیقت بی خبر بود و از علوم انسـان هم آگاه نبود. گذشته از آن، وظیفه ی بندگی خود را نیـز در بـرابر خـداوند رها کرد و خود را مستقل دید. یک کودک وقتی خود را از ولی خویش مستقل ببیند و بخواهد دستش را از دامن او رها کند؛ رها کردن دست از دامن ولی همان، و افتادن همان. شیطان وقتی خود را مستقل دید، از آن مقام سقوط کرد. خداوند فرمود: از این منزلت پایین برو. هر دروغی راستی را دربر دارد؛ یعنی اگر تکبر کسی دروغ بود، تذلل و کوچکی او درست است و در قیامت که واقعیتها ظهور می کند، چنین کسی ذلیل، حقیر و صغیر خواهد بود. در سوره ی جاثیه آمده است که متکبر، در روز قیامت، ذلیل محشور می شود؛ زیرا درون استکبار دروغین او ذلت راستین است. خداوند درباره ی شیطان فرمود این منزلت و مقام از آن خاضعان است، نه مستکبران، استکبار سبب سقوط از این مقام است. پس فرشتگان در آن مقام ماندند و شیطان برای همیشه از آن پایین آمد و دیگر راه برای بالا رفتنش نیست.
شیطان، دشمن انسانیت
چون عداوت شیطان با آدم به عنوان الگوی انسانیت است، نه عداوت شخصی، خداوند انسانها را از این دشمنی باخبر می کند. همان طور که درباره ی سجده، گاهی می فرماید: ما آدم را خلق کردیم و به فرشتگان گفتیم سجده کنید، و گاه می فرماید: ما همه ی شما را آفریدیم و بعد به فرشتگان گفتیم، سجده کنید، درباره ی عداوت و دشمنی هم گاه می فرماید، شیطان دشمن آدم است، و گاه می فرماید، شیطان دشمن همه ی شماست. پس عداوت بین شیطان و انسانیت است، نه بین شیطان و شخص آدم. برای تفهیم همین نکات است که تعبیر قرآن در سور متعدد گوناگون است؛ مثلا در سوره طه می فرماید: «و إذ قلنا للملئکة اسجدوا لادم فسجدوا إلا إبلیس أبی* فقلنا یا ادم إن هذا عدو لک ولزوجک فلا یخرجنکما من الجنة فتشقی؛ ما به فرشتگان گفتیم: در برابر آدم سجده کنید؛ همه سجده کردند، مگر ابلیس. آنگاه به آدم گفتیم: تحقیقا این دشمن تو و همسر توست.» (طه/ 116- 117) در همین عبارت نیز چنانکه اشاره شد، شاهدی دیگر نهفته است، و آن این که فرمود: شیطان دشمن تو و دشمن همسر توست. مگر همسر آدم مسجود و خلیفة الله بود؟ این که قرآن کریم گاه می فرماید: شیطان دشمن آدم است و گاه می فرماید: شیطان دشمن آدم و همسر اوست و گاهی نیز به همه ی انسانها خطاب می کند که شیطان دشمن شماست: «قال رب بما أغویتنی لأزینن لهم فی الأرض ولأغوینهم أجمعین* إلا عبادک منهم المخلصین؛ گفت پروردگارا به سبب آنكه مرا گمراه ساختى من [هم گناهانشان را] در زمين برايشان مى آرايم و همه را گمراه خواهم ساخت مگر بندگان خالص تو از ميان آنان را.» (حجر/ 39 ـ 40)
معلوم می شود که او دشمن مقام انسانیت است. در سوره اعراف نیز می فرماید: «یا بنی ادم لا یفتننکم الشیطان کما أخرج أبویکم من الجنة ینزع عنهما لباسهما لیریهما سوءتهما إنه یریکم هو و قبیله من حیث لا ترونهم؛ ای بنی آدم! مراقب باشید شیطان فتنه نکند و شما را از بهشت انسانیت بیرون نبرد. چنانکه پدر و مادر شما را از بهشت بیرون راند. تلاش شیطان این است که آبروی انسان را ببرد و زشتی او را آشکار کند. وقتی انسان آبرویش ریخت، انسانیتش را باخته است و دیگر از هیچ چیز باکی ندارد.» (اعراف/ 27)
سقوط شیطان از منزلت عبادت
امر به سجده متوجه مقامی بلند است؛ هرکسی در آن مقام بود، اطاعت کرد؛ و شیطان که اطاعت نکرد، خداوند سبحان به او فرمود: «فاهبط منها فما یکون لک أن تتکبر فیها» (اعراف/ 13) از این مقام پایین برو که این مقام جای تکبر نیست، بلکه جای خضوع و عبادت است. متکبر هرگز به مقام فرشته راه پیدا نمی کند، چه رسد به این که از حد آنان بالاتر برود. خداوند به شیطان نفرمود: چـرا تکبر کـردی؟ بلکه فـرمود: نباید در آن مقـام تکبر کنی. و از این جا معلـوم می شود که هرکس در این مقام والاست، مأمور است تا در برابر انسان کامل خضوع کند. حقیقت انسان کامل، مقـام بالاتر و حقیقت فرشتـه ها مقام متوسط و حقیقت شیـطان و جنود او مقام پایین و نازل است: «فاخرج إنک من الصاغرین» (اعراف/ 13)
ابلیس که مدعی عزت دروغین بود در واقع صاغر و کوچک بود چنانکه اگر کسی به دروغ ادعای عزت کرد، ذلت او راست است. خداوند فرمود: چون ادعای بزرگی تو درست نیست پس تو کوچکی، و چون کوچکی، این مقام بلند جای تو نیست، این منزلت، مقام بزرگان است؛ نه جای مستکبران. بزرگی در اطاعت است نه در استکبار و بزرگ کسی است که مطیع فرمان حق باشد. خدای سبحان می فرماید: «یرفع الله الـذین امنوا منکم والـذین أوتوا العلم درجات؛ خدا مؤمن غیر عالم را یک درجه بالا می برد؛ اما مؤمن عالم را به چندین درجه بالا می برد.» (مجادله/ 11) خدای "ذوالعرش"، انسان را به جایی می رساند که قلب او "عرش الرحمن" شود و از آن هم بگذرد.
سخن خداوند، متوجه آن منزلت و مقام است؛ کسی که مطیـع خـداست در آن مقام می ماند و کسی که در برابر خداوند داعیه ی استقلال دارد، نـه تنها به آن مقام نمی رسد، بلکه اگر در آن مقام هم باشد، تنزل می کند. اگر انسان نمی بود و خلق نمی شد، و اگر خلیفة الله در عالم نبود، سخن از تمیـز بین فـرشتـه و شیطـان و تواضع و تکبـر نبود. انسان میزانی است که به وسیلـه ی آن مقام فـرشتـه ها از مقـام شیاطین و تواضع از تکبـر ممتـاز می گـردد. اگر آفـرینش انسـان نبـود، شیطان در بین فرشته ها سرگرم عبادت بـود و کفر درونیش بارز نمی شد.
منـابـع
عبدالله جوادی آملی- تفسیر موضوعی- جلد 6 صفحه 195 و 179 و 194-195 و 207
عین الله ارشادی- سیمای الگویی پیامبران در قرآن کریم
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 13 صفحه 318
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 1 ص 183- 190، جلد 8 ص 24
جعفر سبحانی- منشور جاوید- جلد 11 صفحه 65- ص67
سید ابراهیم سجادی- مقاله تحلیل داستان آدم در قرآن- مجله پژوهش های قرآنی شماره 15 و 16
کلیــد واژه هــا
1 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها