داستان نوح و پسر او از دیدگاه روایات
فارسی 6104 نمایش |روایاتى در داستان نوح (ع) و قوم او
در الدرالمنثور است که اسحاق بن بشر و ابن عساکر هر دو از ابن عباس روایت کرده اند که گفت: «قوم نوح (ع) آن جناب را کتک مى زدند (تا از حال مى رفت) پس او را در نمدى مى پیچیدند، و به خیال اینکه جان داده، به درون خانه اش مى انداختند، ولى او به حال مى آمد و دوباره براى دعوت آنان از خانه بیرون مى شد، و این وضع همچنان ادامه داشت تا اینکه از ایمان آوردن قومش مایوس گشت، در این زمان بود که مردى با فرزندش نزد وى آمد در حالى که آن مرد به عصایى تکیه داشت و به پسرش رو کرد و گفت: "پسرم مواظب باش که این پیرمرد تو را فریب ندهد." پسر گفت "پدر جان عصایت را در اختیارم بگذار تا آن را بر بدن این پیرمرد آشنا سازم." پدر قبول کرد، و عصا را به پسر داد و گفت: "مرا روى زمین بنشان و برو." پسر پدر را روى زمین نشانید و به طرف نوح (ع) رفت و عصا را به فرق سر آن جناب زد، سر آن جناب شکافت، و خون روان گشت.
نوح (ع) گفت: "پروردگارا مى بینى که بندگانت با من چه معامله اى مى کنند، پس اگر به ایشان احتیاج دارى هدایتشان کن، و اگر چنین نیست پس به من صبر و توانائى بده تا بین من و آنان حکم کنى، که تو بهترین حکم کنندگانى." خداى تعالى به آن جناب وحى فرستاد که دیگر منتظر هدایت قومت مباش و او را از اینکه قومش ایمان بیاورند مایوس کرد و به وى خبر داد که حتى در پشت پدران و رحم مادران ایشان نیز مؤمنى پدید نخواهد آمد: «و اوحى الى نوح انه لن یومن من قومک الا من قد امن فلا تبتئس بما کانوا یفعلون؛ اى نوح به یقین بدان که دیگر تا قیامت کسى جز آنها که ایمان آورده اند ایمان نخواهند آورد، پس دیگر غم مخور و به ساختن کشتى بپرداز.» (هود/ 36)
نوح (ع) پرسید: "پروردگارا کشتى چیست؟" خطاب رسید "خانه اى است که از چوب ساخته مى شود، به طورى که بتواند روى آب به حرکت در آید، این کار را بکن که به زودى اهل معصیت را غرق مى کنم، و زمینم را از لوث وجودشان پاک مى سازم." نوح (ع) پرسید: "پروردگارا آب کجا است؟" فرمود: "من بر هر چه بخواهم قادرم." (نوح/ 26- 27)»
در کافى به سند خود از مفضل روایت کرده که گفت: در آن ایام که امام صادق (ع) براى دیدن ابى العباس به کوفه تشریف آورده بود، در خدمت حضرتش بودم، همینکه به «کناسه» رسیدیم فرمود: «اینجا بود که عمویم زید که خدایش رحمت کند به دار آویخته شد.» امام (ع) از آنجا گذشت تا رسید به «بازار زیتون فروشان» که در آخر آن بازار سراجها (زین سازان) بود، امام در آنجا پیاده شد، و به من فرمود: «پیاده شو که مسجد کوفه سابق در این محل بوده یعنى آن مسجدى که آدم نقشه اش را ریخته بود، و من دوست ندارم در چنین مکانى سوار بر مرکب داخل شوم.»
عرضه داشتم: «چه کسى آن نقشه را به هم زد؟» فرمود: «اما اولین بارى که آن نقشه به هم خورد، زمانى بود که طوفان نوح رخ داد و سپس اصحاب کسرى و نعمان آن را تغییر دادند، و بعد از آنها نیز زیاد بن ابى سفیان آن را دگرگون ساخت.» پرسیدم «مگر شهر کوفه و مسجدش در زمان نوح (ع) وجود داشت؟» فرمود: «بله اى مفضل، منزل نوح و قوم او در قریه اى بوده که با فرات یک منزل راه فاصله داشته، و این قریه در سمت مغرب کوفه واقع بوده است.» و نیز فرمود: «نوح مردى نجار بود، که خداى تعالى او را به نبوت برگزید، و نوح (ع) اولین کسى بود که کشتى ساخت، سفینه اى درست کرد که بر روى آب راه مى رفت.» و نیز فرمود: «نوح در میان قومش نهصد و پنجاه سال دعوت به توحید کرد، و آنان وى را مسخره و استهزاء مى کردند، و آن جناب وقتى چنین دید نفرینشان کرد و عرضه داشت: «رب لا تذر على الارض من الکافرین دیارا* انک ان تذرهم یضلوا عبادک و لا یلدوا الا فاجرا کفارا؛ و نوح گفت: پروردگارا! احدى از کافران را بر روى زمین باقى مگذار.که اگر تو آنها را باقى گذارى، بندگانت را گمراه مى کنند و جز پلیدکار ناسپاس نمى زایند.» (نوح/ 26- 27) خداى تعالى به آن جناب وحى فرستاد که سفینه اى بسیار بزرگ و جادار بساز و در ساختنش عجله کن، پس نوح نیز در مسجد کوفه به ساختن آن سفینه پرداخت، و چوبها را خود مى آورد و مى تراشید، تا آنکه (از ناحیه خداى تعالى ) چوب برایش آوردند، تا از ساختن آن فراغت یافت.»
مفضل مى گوید: در این هنگام وقت ظهر شد، و نماز ظهر سخنان آن جناب را قطع کرد، امام برخاست و نماز ظهر و عصر را خواند، و از مسجد بیرون رفته متوجه سمت چپ خود شد و با دست خود به محلى به نام «دارالدارین» اشاره کرد، و آن محل خانه ابن حکیم بود، که بعدها بستر آب فرات شد، و سپس به من فرمود: «اى مفضل قوم نوح در همین جا بتهاى خود را نصب کرده بودند، و نام آنها «یغوث» و «یعوق» و «نسر» بود.» آنگاه امام (ع) به طرف مرکب خود رفت و سوار شد. من گفتم «فدایت شوم، نوح کشتى خود را در چه مدتى ساخت؟»
فرمود: «در دو دور.»
عرضه داشتم: «هر دورى چند سال است؟»
فرمود «هشتاد سال.»
عرضه داشتم: «عامه مى گویند در پانصد سال آن را تمام کرد؟»
فرمود: «چنین چیزى نیست، و چگونه ممکن است پانصد سال طول کشیده باشد با اینکه خداى تعالى فرموده: کشتى را به وحى ما، یعنى به دستورى که ما به تو وحى مى کنیم بساز.»
می گوید: «عرضه داشتم حال بفرمایید معناى جمله «حتى اذا جاء امرنا و فار التنور؛ تا آنگاه كه فرمان ما دررسيد و تنور فوران كرد.» (هود/ 40) چیست؟ و بفرمایید این «تنور» کجا و چگونه بوده است؟» فرمود: «تنور مذکور در خانه پیرزنى مؤمن بود، و خانه او در پشت محراب مسجد، سمت راست قبله مسجد واقع شده بود.»
پرسیدم «در کجاى مسجد فعلى واقع بوده؟»
فرمود: «در زاویه باب الفیل امروز.»
آنگاه پرسیدم: «آیا شروع جوشش آب از همین تنور بوده؟»
فرمود: «آرى خداى عز و جل مى خواسته قوم نوح نشانه آمدن عذاب را ببینند، بعد از نشان دادن این آیت، بارانى بر آن قوم بارید که به طور حیرت انگیزى نازل مى شد، و آنچه چشمه بر روى زمین بود نیز به جوشش در آمد، و خداى تعالى آن قوم را غرق نموده، نوح و کسانى را که در کشتى با او بودند نجات داد.«
در این روایت از جمله «واصنع الفلک با عیننا و وحینا» استفاده شده که نوح کشتى را در کمتر از پانصد سال ساخته، و روایت، نام زیاد را به ابن ابى سفیان اضافه کرده (با اینکه به اعتقاد ما زیاد ولد زنا بوده و پدرش معلوم نبود)، اما شاید لفظ ابى سفیان کلام امام نبوده و راوى آن را از پیش خود اضافه کرده باشد.
ساخت کشتی
در همان کتاب به سند خود از رزین اسدى از امیرالمؤمنین (ع) روایت کرده که فرمود: «وقتى نوح (ع) از ساختن کشتى فارغ شد، میعاد و وعده عذابى که بین او و پروردگارش معین شده بود تا قوم او با آن عذاب هلاک شوند فرا رسید و آن تنور معین که بر حسب آن میعاد مى بایست در خانه آن زن فوران کند فوران کرد، زن به نوح خبر داد که تنور به فوران در آمده، نوح (ع) برخاست و با مهر مخصوص خود آن را مهر کرد، آنگاه آب بالا آمد و به برکت آن مهر روى هم ایستاد و گسترده نشد و نوح هر کسى را که مى خواست بر کشتى سوار کند سوار کرد، و هر کسى را که مى خواست بیرون کند بیرون کرد، آنگاه به سراغ مهر خود رفت، و آن را از تنور کند، که ناگهان ریزش آسمان و جوشش زمین شروع شد.»
خداى تعالى در این باره فرموده: «ففتحنا ابواب السماء بماء منهمر* و فجرنا الارض عیونا فالتقى الماء على امر قد قدر* و حملناه على ذات الواح و دسر؛ ما، درهاى آسمان را به آبى پر پشت گشودیم، و زمین را به چشمه هایى جوشان شکافتیم، پس آب بالا و پایین به هم پیوست تا امر تقدیر شده محقق شود، و ما نوح را بر تخته چوبها که به وسیله میخ به هم متصل شده بود سوار کردیم.» (قمر/ 11- 13)
آنگاه فرمود: «نجارى نوح و ساختن کشتى در وسط مسجد شما واقع شد، و مساحت مسجد شما از مساحتى که در زمان نوح داشته هفتصد ذراع کاسته شده است.»
اینکه فوران تنور نشانه نزدیک شدن عذاب بوده تنها در این حدیث نیامده بلکه در روایاتى چند از طرق شیعه و سنى نقل شده است، و سیاق آیه شریفه «فلما جاء امرنا و فار التنور قلنا احمل فیها؛ تا آن گاه که فرمان ما در رسید و تنور جوشیدن گرفت، فرمودیم: از هر جفتى [از حیوانات] دو تا و خاندان خود را (مگر کسى که قبلا درباره ى او حکم صادر شده) و نیز کسانى را که ایمان آورده اند در کشتى سوار کن و جز عده ى کمى با او ایمان نیاوردند.» (هود/ 40) خالى از این ظهور نیست که فوران تنور، خود عذاب نبوده، بلکه میعاد آن بوده، به عبارت ساده تر اینکه از سیاق، آن فهمیده مى شود که خداى تعالى قبلا به آن جناب خبر داده بوده که هر زمانى که فلان تنور فوران کرد بدان که نزول عذاب نزدیک شده است.
و در همان کتاب به سند خود از اسماعیل جعفى از امام ابى جعفر (ع) روایت آورده که فرمود: «شریعت نوح (ع) تنها این بوده که خلق خدا را به یگانگى و اخلاص بپرستند، یعنى در پرستش او هواهاى نفسانى و اهداف شیطانى را دخالت نداده و خدایان دروغین را از خدایى خلع کنند، و این شریعت، همان شریعت فطرت است، فطرتى که خداى عزوجل مردم را بر آن فطرت آفریده، و نیز خداى تعالى از آن جناب و از همه انبیاء پیمان گرفته بود که تنها او را پرستیده و چیزى را شریک او نگیرند، و دستور به نماز و امر به معروف و نهى از منکر و حلال و حرام داده بود، ولى احکام حدود و فرایض ارث برایش تشریع نشده بود این بود شریعت نوح (ع) و آن جناب نهصد و پنجاه سال در بین قومش زندگى کرد، و آنان را سرى و علنى به شریعت خود دعوت فرمود، ولى زیر بار نرفته و سرکشى کردند، در آخر به خداى تعالى شکوه کرد که: «رب انى مغلوب فانتصر؛ پروردگارا من شکست خورده ام پس یاریم کن.» (قمر/ 10) خداى متعال نیز به وى وحى فرستاد که «لن یومن من قومک الا من قد آمن فلا تبتئس بما کانوا یفعلون؛ و به نوح وحى شد که از قوم تو جز آنها که [تا کنون] ایمان آورده اند دیگر کسى ایمان نخواهد آورد، پس از آنچه مى کنند غمگین مباش.» (هود/ 36) و این وحى تصدیق نظریه خود نوح است که عرضه داشته بود: «فلا یلدوا الا فاجرا کفارا؛ که اگر تو آنها را باقى گذارى، بندگانت را گمراه مى کنند و جز پلیدکار ناسپاس نمى زایند.» (نوح/ 27) و چون کار بدین جا کشید خداى تعالى وحى فرستاد که: «ان اصنع الفلک؛ زیر نظر ما و با وحى ما کشتى بساز.» (مومنون/ 27).»
این روایت را عیاشى نیز از جعفى نقل کرده، ولى سند آن را ذکر نکرده است، و ظاهر روایت این است که نوح (ع) دو نوبت قوم خود را نفرین کرده یکى از آن دو نفرین که همان نفرین نوبت اول یعنى: «فدعا ربه انى مغلوب فانتصر» مى باشد، در سوره قمر واقع شده، و دومى آن بعد از مایوس شدن نوح از ایمان آوردن قومش بوده، و در سوره نوح واقع شده، آنجا که عرضه مى دارد: «رب لا تذر على الارض من الکافرین دیارا انک ان تذرهم یضلوا عبادک و لا یلدوا الا فاجرا کفارا» و مرحوم صدوق در کتاب معانى الاخبار به سند خود از حمران از امام ابى جعفر (ع) روایت آورده که در تفسیر جمله «و ما امن معه الا قلیل؛ و جز عده ى کمى با او ایمان نیاوردند.» (هود/ 40) فرمود: «ایمان آورندگان به نوح (ع) هشت نفر بودند.»
این روایت را عیاشى نیز از حمران از آن جناب نقل کرده. و اهل تسنن در عدد مؤ منین به آن جناب اقوال دیگرى دارند از قبیل شش نفر، هفت نفر، ده نفر، هفتاد و دو نفر و هشتاد نفر، لیکن بر طبق هیچ یک از این اقوال، دلیلى در دست ندارند و نیز صدوق در کتاب عیون به سند خود از «عبد السلام بن صالح هروى» روایت کرده که گفت حضرت رضا (ع) فرمود: «وقتى کشتى نوح (ع) به زمین نشست، خود و فرزندانش و مؤمنین که با او در کشتى بودند جمعا هشتاد نفر بودند، و در همان محلى که از کشتى پیاده شد قریه اى بنا کرد و نام آن را قریه ثمانین؛ هشتاد گذاشت.»
مؤلف: بین این روایت و روایت معانى الاخبار منافاتى نیست، زیرا ممکن است منظور از جمله «و ما امن معه الا قلیل» و با او به جز اندکى ایمان نیاورد. هشت نفر از غیر اهل آن جناب باشد و بقیه هشتاد نفر که هفتاد و دو نفر است، همه فرزندان او بوده باشند، چون کسى که نزدیک به هزار سال عمر کرده به خوبى مى تواند هفتاد و دو نفر فرزند داشته باشد.
روایاتى درباره پسر نوح (ع)
صدوق در کتاب عیون به سند خود از عبدالسلام بن صالح هروى روایت کرده که گفت حضرت رضا (ع) فرمود: «وقتى کشتى نوح (ع) به زمین نشست، خود و فرزندانش و مؤمنین که با او در کشتى بودند جمعا هشتاد نفر بودند، و در همان محلى که از کشتى پیاده شد قریه اى بنا کرد و نام آن را قریه "ثمانین؛ هشتاد" گذاشت.»
حسن بن على وشاء از حضرت رضا (ع) روایت کرده که گفت: من از آن جناب شنیدم مى فرمود: پدرم موسى بن جعفر فرمود: امام صادق (ع) فرمود: خداى عز و جل به نوح فرمود: «یا نوح إنه لیس من أهلک إنه عمل غیر صالح فلا تسئلن ما لیس لک به علم إنی أعظک أن تکون من الجاهلین؛ اى نوح! در حقیقت او از کسان تو نیست، او عملى ناصالح است، پس چیزى را که بدان علم ندارى از من مخواه. من به تو اندرز مى دهم که مبادا از جاهلان باشى.» (هود/ 46) براى اینکه او مخالف نوح بود، و از سوى دیگر غریبه هایى که تابع او بودند را اهل او خواند.
راوى مى گوید: امام (ع) از من پرسید: «مردم این آیه را که درباره پسر نوح است چگونه قرائت مى کنند؟» عرضه داشتم: «مردم آن را به دو جور قرائت مى کنند یکى "إنه عمل غیر صالح؛ او عملى است غیر صالح" و دیگرى "إنه عمل غیر صالح؛ او عمل (به وجود آمده از) شخص ناصالحى است." حضرت فرمود: «مردم دروغ گفته اند، او پسر حقیقى نوح بود ولیکن خداى تعالى او را بعد از آنکه پدر را در دینش مخالفت کرد نفى نموده و فرمود او اهل تو نیست.»
گویا مراد امام رضا (ع) از اینکه از راوى پرسید: مردم این آیه را که درباره پسر نوح است چگونه قرائت مى کنند این بوده که چگونه تفسیرش مى کنند، و منظور راوى هم از اینکه گفت: آن را دو جور قرائت مى کنند این بود، که به تفسیر بعضى ها اشاره کند که گفته اند: آیه شریفه مى خواهد بفهماند که همسر نوح آن پسر را که با کفار هلاک شد از غیر نوح حامله شده، و خلاصه پسرى نامشروع بوده و او را به ناحق و به دروغ به شوهرش نوح نسبت داده، و این دسته از مفسرین گفتار خود را تایید کرده گفته اند به همین جهت بعضى از قاریان، جمله «و نادى نوح ابنه؛ و نوح پسر خودش را ندا کرد.» (هود/ 42) را به صورت «و نادى نوح ابنها؛ نوح پسر آن زن را ندا کرد» قرائت کرده اند، و بعضى هم که به شکل "و نادى نوح ابنه" قرائت کرده اند حرف "ها" را با فتحه خوانده اند تا مخفف "ابنها" باشد، و این دو قرائت یعنى "ابنها" و "ابنه" را به على (ع) و به بعضى از امامان اهل بیت (ع) نسبت داده اند.
از آن جمله زمخشرى در کشاف گفته: «على (رضى الله عنه) آیه شریفه را به صورت "ابنها" قرائت کرده و ضمیر مؤنث را به همسر نوح برگردانیده، و محمد بن على (امام پنجم) و عروة ابن زبیر آن را به فتح "ها" و به شکل "ابنه" قرائت کرده اند، و منظورشان این بوده که کلمه در اصل "ابنها" است، ولى الف را حذف کرده و به فتحه اکتفاء کرده اند، و با این قرائت، مذهب حسن تایید مى شود چون قتاده گفته است که من از حسن از معناى این آیه پرسیدم که گفت: "به خدا سوگند پسر مورد بحث، فرزند نوح نبوده." گفتم: "آخر اهل کتاب هیچ اختلافى ندارند در اینکه او پسر نوح بوده؟" گفت: "بله، لیکن مگر کسى دین خود را از اهل کتاب مى گیرد؟" آن گاه حسن اینطور بر گفتار خود استدلال کرد که اگر پسر مورد بحث، فرزند واقعى نوح بود، باید نوح مى فرمود: "انه منى؛ او از من است" نه اینکه بفرماید: "او اهل من است" و دلیلى که وى به آن استدلال کرده دلیلى سخیف و سست است، براى اینکه خداى تعالى به آن جناب وعده نجات اهل او را داده بود نه وعده نجات هر کسى که از او باشد، بله اگر خداى تعالى فرموده بود: "احمل فیها من کل زوجین و من کان منک؛ از هر نر و ماده اى یک جفت سوار کشتى کن و هر کس هم که از تو است سوار کن". نوح (ع) ناچار بود هنگام درخواست نجات پسرش بگوید: "پروردگارا او از من است" ولى خداى تعالى اینطور نفرمود، پس جمله "إن ابنی من أهلی" هیچ دلالت ندارد بر اینکه پسر مورد بحث فرزند نوح نبوده، در سابق هم بیان کردیم که لفظ آیات با این توجیه سازگارى ندارد و این هم که گفتند: "اهل کتاب هیچ اختلافى ندارند در اینکه او پسر نوح بوده" محل اشکال است، براى اینکه تورات به کلى از سرگذشت این پسر نوح که غرق شده ساکت است.»
صدا زدن نوح پسر را
در الدرالمنثور است که ابن الانبارى در کتابش "المصاحف" و أبوالشیخ از على (رضى الله عنه) روایت آورده اند که آیه را به شکل "و نادى نوح ابنها" قرائت کرده است. و در همان کتاب است که ابن جریر و ابن منذر و ابن ابى حاتم، و ابوالشیخ از امام ابى جعفر محمد بن على (ع) روایت کرده اند که در تفسیر آیه "و نادى نوح ابنه" فرموده: «این قرائت به لغت و زبان قبیله طىء است، و آن پسر، پسر خود نوح نبوده، بلکه پسر زن او بوده است.»
این روایت را عیاشى در تفسیر خود از محمد بن مسلم از امام باقر (ع) آورده. و در تفسیر عیاشى از موسى بن علاء بن سیابة از امام صادق (ع) روایت کرده که در ذیل جمله "و نادى نوح ابنه" فرموده: «وى پسر نوح نبوده، بلکه پسر زنش بوده و آیه به زبان قبیله طىء نازل شده که پسر زن هر کسى را پسر او مى خوانند.» و در همان تفسیر از زراره از امام باقر (ع) روایت کرده که در ذیل کلام نوح که گفت: "یا بنی ارکب معنا؛ پسرم با ما سوار شو" فرموده: «او پسرش نبود. عرض کردم آخر خود نوح او را پسر خود خوانده و گفته "یا بنى"؟ فرمود: درست است که نوح او را پسر خود خوانده ولى او نمى دانسته که وى پسرش نیست.» بعد از همه این حرفها روایتى که بشود به آن اعتماد کرد روایت حسن وشاء از حضرت رضا (ع) است.
در همان تفسیر، از ابراهیم بن ابى العلاء از یکى از دو امام باقر و صادق (ع) روایت کرده که فرمود وقتى خداى تعالى فرمود: «یا أرض ابلعی ماءک و یا سماء أقلعی؛ و گفته شد: اى زمین! آب خود فرو بر، و اى آسمان بازایست.» (هود/ 44)، زمین با خود گفت «مأمور شده ام تنها آب خودم را فرو ببرم نه آب آسمان را، در نتیجه زمین آب خود را فرو برد، و آب آسمان در اطراف زمین به صورت اقیانوسها باقى ماند.»
در همان کتاب از ابى بصیر از امام ابى الحسن موسى بن جعفر (ع) روایتى درباره "جودى" نقل کرده که در آن آمده: «جودى کوهى است در موصل.»
در همان کتاب از مفضل بن عمر از امام صادق (ع) روایت کرده که در ذیل جمله «و استوت على الجودی؛ و [کشتى] بر جودى قرار گرفت.» (هود/ 44) فرمود: «جودى همان فرات کوفه است.» روایت قبلى را روایات دیگرى نیز تایید مى کند.
در همان کتاب از عبدالحمید بن ابى الدیلم از امام صادق (ع) روایت کرده که فرمود بعد از آنکه نوح سوار بر کشتى شد این خطاب صادر شد که: «بعدا للقوم الظالمین؛ و گفته شد: مرگ بر ستمگران.» (هود/ 44)
در مجمع البیان در ذیل آیه «و قیل یا أرض ابلعی ماءک» مى گوید: «چنین روایت شده که کفار قریش مى خواستند در مقام معارضه با قرآن برآیند چهل روز دور هم جمع شده طعامهایى از مغز گندم و گوشت گوسفند و شرابى کهنه خوردند تا به خیال خود ذهنشان صاف شود، همین که مى خواستند دست به کار شوند این آیه به گوششان خورد، لاجرم به یکدیگر گفتند: این کلام کلامى است که هیچ گفتارى نمى تواند شبیه به آن شود، و به هیچ کلام مخلوقى شباهت ندارد، و به ناچار از تصمیم خود منصرف شدند.»
منـابـع
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 10 صفحه 363- 367، 368- 370
حسین فعال عراقی- داستانهای قرآن و تاریخ انبیا در المیزان
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها