شبهه منافات عصمت ابراهیم علیه السلام با دروغ او

فارسی 6972 نمایش |

اصل شبهه

برخی بر اساس مبانی نقلی شبهه ای را در مورد عصمت حضرت ابراهیم (ع) ذکر نموده اند که در قرآن کریم، نسبت دروغ به حضرت ابراهیم داده شده است و از جمله در آیه 89 از سوره صافات از قول حضرت ابراهیم (ع) می فرماید: «فقال انی سقیم؛ و گفت: من بیمارم [و با شما به مراسم عید نمی آیم].» در حالی که مریض نبود، و در آیه 63 از سوره انبیاء از قول آن حضرت می فرماید: «قال بل فعله کبیرهم هذا؛ گفت [نه] بلكه آن را اين بزرگترشان كرده است.» در حالی که خودش بتها را شکسته بود. شبهه کنندگان می گویند که این آیات ظهور در امکان دروغ ابراهیم (ع) دارد. به همین جهت نتیجه می گیرند که با توجه به این آیات ابراهیم (ع) مرتکب دروغ شده است و این مسایل با عصمت ایشان ناسازگار است.

عناصر منطقی شبهه:
1- طبق اعتقاد مسلمانان حضرت ابراهیم (ع) معصوم بوده است.
2- ولی طبق آیه 89 سوره صافات و آیه 63 سوره انبیاء حضرت ابراهیم (ع) مرتکب دروغ شده است.
3- این موضوع با عصمت ایشان سازگاری ندارد.

پاسخ شبهه

در قرآن کریم درباره حضرت ابراهیم آمده است: پس چون شب بر او پرده افکند، ستاره ای دید، گفت: «این پروردگار من است» و آن گاه چون غروب کرد، گفت: «غروب کنندگان را دوست ندارم» و چون ماه را در حال طلوع دید، گفت: «این پروردگار من است» آن گاه چون ناپدید شد، گفت: «اگر پروردگارم مرا هدایت نکرده بود، قطعا از گروه گمراهان بودم.» پس چون خورشید را بر آمده دید، گفت: «ای قوم من، از آنچه برای خدا شریک می سازید بیزارم.» اما این جریان هرگز منافات با عصمت ابراهیم ندارد، زیرا:
اولا، حضرت ابراهیم در مقام شناختن و شناساندن پروردگار عالم بود، و این جریان مثل آن است که اهل بحث و مناظره برای اثبات یک مسئله چندین احتمال را در ابتدا مطرح می کنند، بعد به تدریج، هر کدام را نقد و بررسی کرده و در پایان، با ابطال فرض ها و احتمالات دیگر، تنها یک صورت مسئله را با دلایل متعدد ثابت می کنند. جریان مناظره حضرت ابراهیم نیز از این قبیل بوده است، لذا اگر در کلمات او آمده است: «هذا ربی»، تنها به عنوان فرض و احتمال است نه اذعان قطعی. در این راستا، سید مرتضی می گوید: «حضرت ابراهیم آن کلمات را به عنوان اعتقاد نگفته، بلکه به عنوان فرض و تحریک اندیشه و فکر دیگران اظهار کرده است.» امام صادق (ع) می فرماید: «ابراهیم جمله ی «هذا ربی» را در مقام جستجوی پروردگارش گفته، لذا موجب شرک او نمی شود، گرچه گفتن این کلمه برای دیگران جایز نیست.» هم چنین امام باقر (ع) فرمود: «این فراز از کلام حضرت ابراهیم که فرمود: «هذا ربی»، در مقام جستجوی پروردگارش گفته شده و مثل آن است که کسی از طریق تأمل، تفکر و تحلیل آیات الهی، علم و معرفت خود را کامل کند.»
ثانیا، حضرت ابراهیم به ربوبیت خدا و نفی ربوبیت غیر او اعتراف و اقرار داشته است، لکن برای هدایت قوم خود از این راه پیش آمد تا احساسات مذهبی آنان تحریک نشود و ابتدا با ملایمت و هم فکری با آنان هم کلام شد، بعد به تدریج، با روان شناسی خاصی نیروی عقل و اندیشه ی آنها را بیدار نموده و آنان را به تأمل و تفکر وادار کرد. بر این اساس، سید مرتضی درباره شبهه یاد شده گفته است: «آنچه را قرآن کریم از ابراهیم نقل کرده، بدین معنا نیست که حضرت ابراهیم آن کلمات را به عنوان شک و تردید گفته باشد، زیرا ابراهیم در حال مناظره کاملا می دانست که پروردگار عالم هرگز با صفات اجرام آسمانی متصف نمی شود، اما برای این که ستاره پرستان را با خود هم عقیده کند، از طریق برجسته کردن نقاط ضعف خدایان آنان وارد مناظره با آنها شد.» طبق این تحلیل، حضرت ابراهیم، در واقع، همان کاری را انجام داده که امیر مؤمنان در بیان فلسفه نبوت فرمود: «و یثیروا لهم دفائن العقول؛ انبیا دفینه ها و گنجینه های عقل و اندیشه مردم را شخم می زنند تا نمایان شوند.»
در هر حال اینگونه سخنان که به حسب بعضی از روایات از روی «توریه؛ اراده معنای دیگر» گفته شده به خاطر مصالح مهمتری بوده و از بعضی از آیات می توان استظهار کرد که با الهام الهی بوده است چنانکه در داستان حضرت یوسف (ع) می فرماید: «کذلک کدنا لیوسف؛ اين گونه به يوسف شيوه آموختيم.» (یوسف/ 76) و به هر حال، چنین دروغهایی گناه و مخالف با عصمت نیست.

پاسخ استدلال به آیه 89 سوره صافات

خداوند در آین آیه می فرماید: «فنظر نظرة فی النجوم* فقال إنی سقیم؛ پس نظری به ستارگان افکند و گفت: من بیمارم [و با شما به مراسم عید نمی آیم].» (صافات/ 88- 89) ابراهیم هنگامی که در شب از او دعوت به شرکت در این مراسم کردند "او نگاهی به ستارگان افکند و گفت من بیمارم" «فقال إنی سقیم» و به این ترتیب عذر خود را خواست! با توجه به اعتقادات مردم بابل و رسوم و عادات آنها، آنها در علم نجوم مطالعاتی داشتند، و حتی می گویند بتهای آنها نیز "هیاکل" ستارگان بود، و به این خاطر به آنها احترام می گذاشتند که سمبل ستارگان بودند. البته در کنار اطلاعات نجومی خرافات بسیار نیز در این زمینه در میان آنها شایع بود، از جمله اینکه ستارگان را در سرنوشت خود مؤثر می دانستند، و از آنها خیر و برکت می طلبیدند، و از وضع آنها بر حوادث آینده استدلال می کردند.
ابراهیم (ع) برای اینکه آنها را متقاعد کند طبق رسوم آنها نگاهی به ستارگان آسمان افکند تا چنان تصور کنند که پیش بینی بیماری خود را از مطالعه اوضاع کواکب کرده است و قانع شوند! بعضی از مفسران بزرگ این احتمال را نیز داده اند که او می خواست از حرکت ستارگان وقت بیماری خود را دقیقا دریابد، زیرا یک نوع بیماری همچون تب در فواصل زمانی خاصی به سراغش می آمد، ولی با توجه به وضع افکار مردم بابل احتمال اول مناسبتر است. بعضی نیز احتمال داده اند که نگاه او به آسمان در واقع نگاه مطالعه در اسرار آفرینش بود، هر چند آنها نگاه او را نگاه یک منجم می پنداشتند که می خواهد از اوضاع کواکب حوادث آینده را پیش بینی کند.

آیا به راستی بیمار بود که گفت بیمارم؟ چه بیماری داشت؟
در مورد این سؤال پاسخهای متعددی داده اند. از جمله اینکه او واقعا بیمار بود، هر چند اگر سالم هم بود هرگز در مراسم جشن بتها شرکت نمی کرد، ولی بیماریش بهانه خوبی برای عدم شرکت در آن مراسم و استفاده از فرصت طلایی برای درهم کوبیدن بتها بود، و دلیلی ندارد که ما بگوئیم او در اینجا توریه کرده، چرا که توریه برای انبیاء مناسب نیست. بعضی دیگر گفته اند که ابراهیم واقعا بیماری جسمی نداشت اما روحش بر اثر اعمال ناموزون این جمعیت و کفر و شرک و ظلم و فسادشان بیمار بود، بنا بر این او واقعیتی را بیان کرد، هر چند آنها طور دیگری فکر کردند، و او را از نظر جسمی بیمار پنداشتند. این احتمال نیز داده شده است که او در این سخن توریه کرده باشد. مثل اینکه کسی بر در منزل می آید و سؤال می کند فلان کس در منزل است آنها در پاسخ می گویند: اینجا نیست و منظورشان از کلمه اینجا پشت در خانه است، نه مجموع خانه، در حالی که شنونده این چنین نمی فهمد (اینگونه تعبیرات را که دروغ نیست اما ظاهرش چیز دیگر است در فقه توریه می نامند). منظور ابراهیم از این سخن این بود که من در آینده ممکن است بیمار شوم تا دست از سر او بردارند و به سراغ کار خود بروند. اما تفسیر اول و دوم مناسبتر به نظر می رسد.

دروغ ابراهیم از باب توریه

عمل ابراهیم از باب توریه بوده است. "توریه" بر وزن "توصیه" که گاهی از آن تعبیر به "معاریض" نیز می شود این است که سخنی بگویند که ظاهری دارد اما منظور گوینده چیز دیگر است، هر چند شنونده نظرش متوجه همان ظاهر می شود، فی المثل کسی از دیگری سؤال می کند کی از سفر آمدی؟ او می گوید: پیش از غروب در حالی که پیش از ظهر آمده است، شنونده از ظاهر این کلام کمی قبل از غروب را می فهمد، در حالی که گوینده قبل از ظهر را اراده کرده، چرا که آن هم قبل از غروب است! یا کسی از دیگری سؤال می کند غذا خورده ای؟ می گوید آری، شنونده از این سخن چنین می فهمد که امروز غذا خورده در صورتی که منظورش این است دیروز غذا خورده.
این نکته در کتب فقهی مطرح است که آیا توریه دروغ محسوب می شود یا نه؟ جمعی از فقهای بزرگ از جمله شیخ انصاری (رضوان الله علیه) معتقد است که توریه جزء دروغ نیست، نه عرفا کذب بر آن صادق است، و نه از روایات اسلامی الحاق آن به کذب استفاده می شود، بلکه در پاره ای از روایات عنوان کذب رسما از آن نفی شده است. در حدیثی از امام صادق (ع) می خوانیم: «الرجل یستاذن علیه فیقول للجاریة قولی لیس هو هاهنا فقال (ع) لا باس لیس بکذب؛ کسی دم در می آید و اجازه ورود به خانه می طلبد صاحب خانه (که مانعی از پذیرش او دارد) به کنیز می گوید: بگو: او اینجا نیست (و منظور از آن مثلا همان پشت در خانه است) امام (ع) فرمود این دروغ نیست.»
ولی حق این است که در اینجا باید تفصیلی داد، و به عنوان یک ضابطه کلی گفت هر گاه لفظ از نظر مفهوم لغوی و عرفی قابلیت دو معنا دارد ولی ذهنیات مخاطب آن را بر معنی خاصی تطبیق می کند در حالی که گوینده اراده معنی دیگری را دارد این چنین توریه ای دروغ نیست مثل این که لفظ مشترک را به کار برند ذهن شنونده متوجه یک معنی شود در حالی که گوینده نظرش معنی دیگری باشد. فی المثل در حالات سعید ابن جبیر آمده است که حجاج از او پرسید «نظر تو درباره من چگونه است؟» گفت «به عقیده من تو "عادل" هستی!» اطرافیان شاد شدند حجاج گفت «او با این سخن حکم کفر مرا صادر کرد زیرا یک معنای عادل عدول کننده از حق به باطل است!» اما اگر لفظ از نظر مفهوم لغوی و عرفی تنها یک معنی دارد و گوینده آن را رها می کند و به سوی معنای مجاز می رود بی آنکه قرینه مجاز را ذکر کند این چنین توریه ای بدون شک حرام است، و ممکن است با این تفصیل میان نظرات مختلف فقها جمع کرد. ولی باید توجه داشت حتی در مواردی که توریه مصداق کذب و دروغ نیست گاهی مفاسد آن را در بر دارد و سبب اغراء به جهل و افکندن مردم در خطا می شود و از این نظر گاه ممکن است به مرحله حرام برسد اما هر گاه نه چنین مفسده ای دارد، و نه مصداق کذب و دروغ است، دلیلی بر حرمت آن نداریم، و روایت امام صادق (ع) از این قبیل است. بنابراین تنها دروغ نبودن برای توریه کردن کافی نیست، بلکه باید مفاسد دیگر نیز در آن نباشد. و البته در مواردی که ضرورتی ایجاب کند که انسان دروغی بگوید مسلما مادام که توریه ممکن است باید توریه کرد، تا سخن مصداق دروغ نباشد.
اما اینکه آیا برای پیامبران توریه جایز است یا نه؟ باید گفت در صورتی که موجب تزلزل اعتماد عمومی مردم شود جایز نیست، چرا که سرمایه انبیاء در طریق تبلیغ همان سرمایه اعتماد عمومی مردم است، و اما در مواردی مانند آنچه در داستان ابراهیم (ع) در آیات فوق آمده که اظهار بیماری کند و یا همچون منجمان نگاه در ستارگان آسمان بیفکند، و هدف مهمی در این کار باشد، بی آنکه پایه های اعتماد حق جویان را متزلزل سازد، به هیچ وجه اشکالی ندارد. در نتیجه گرچه حضرت ابراهیم وقتی با پیشنهاد خروج از شهر مواجه شد، در پاسخ فرمود: «إنی سقیم؛ من مریض هستم.» اما هرگز شایبه ی کذب در این کلام ابراهیم وجود ندارد، زیرا این امکان وجود دارد که حضرت در آن حال واقعا مریض بوده باشند و هیچ دلیل وجود ندارد که حضرت ابراهیم در آن زمان مریض نبوده باشد.

دیدگاه علامه طباطبایی

علامه طباطبایی می فرماید شکی نیست در اینکه ظاهر دو آیه «فنظر نظرة فی النجوم* فقال إنی سقیم» این است که خبر دادن ابراهیم (ع) از مریضی خود مربوط است به نظر کردن در نجوم، حال این نگاه کردن در ستارگان یا برای این بوده که وقت و ساعت را تشخیص دهد، مثل کسی که دچار تب نوبه است، و ساعات عود تب خود را با طلوع و غروب ستاره ای و یا از وضعیت خاص نجوم تعیین می کند. و یا برای آن بوده که از نگاه کردن به نجوم، به حوادث آینده ای که منجم ها آن حوادث را از اوضاع ستارگان به دست می آورند، معین کند. و صابئی مذهبان به این مساله بسیار معتقد بودند و در عهد ابراهیم (ع) عده بسیاری از معاصرین او از همین صابئی ها بوده اند. بنابر وجه اول، معنایش آیه چنین می شود. وقتی اهل شهر خواستند همگی از شهر بیرون شوند تا در بیرون شهر مراسم عید خود را به پا کنند، ابراهیم نگاهی به ستارگان انداخت و سپس به ایشان اطلاع داد که «به زودی کسالت من شروع می شود، و من نمی توانم در این عید شرکت کنم.» و بنابر وجه دوم معنایش این می شود، ابراهیم در این هنگام نگاهی به ستارگان کرد و طبق قواعد منجمین پیشگویی کرد که «به زودی من مریض خواهم شد، و در نتیجه نمی توانم با شما از شهر بیرون شوم.» ولی وجه اولی با وضع ابراهیم (ع) مناسب تر به نظر می رسد، برای اینکه آن جناب با اینکه توحیدی خالص داشت، دیگر معنا ندارد برای غیر خدا تاثیری قائل باشد.
از سوی دیگر دلیلی هم که به قوت دلالت کند بر اینکه آن جناب در آن ایام مریض نبوده در دست نداریم، بلکه دلیل داریم بر اینکه مریض بوده، برای اینکه از یک سو خدای تعالی او را صاحب قلبی سلیم معرفی کرده و از سوی دیگر از او حکایت کرده که صریحا گفته است: «من مریضم» و کسی که دارای قلب سلیم است، دروغ و سخن بیهوده نمی گوید.

پاسخ استدلال به آیه 63 سوره انبیاء

خداوند در این آیه می فرماید: «قال بل فعله کبیرهم هذا فسلوهم إن کانوا ینطقون؛ گفت: نه، بلکه این کار را بزرگ آنها کرده است. اگر حرف می زنند از خودشان بپرسید.» (انبیاء/ 63) آنها نخستین سؤالی که از ابراهیم کردند این بود. گفتند: «تویی که این کار را با خدایان ما کرده ای؟ ای ابراهیم!» «قالوا أ أنت فعلت هذا بآلهتنا یا إبراهیم؛ گفتند اى ابراهيم آيا تو با خدايان ما چنين كردى.» (انبیاء/ 62) آنها حتی حاضر نبودند بگویند تو خدایان ما را شکسته ای، و قطعه قطعه کرده ای، بلکه تنها گفتند تو این کار را با خدایان ما کردی؟ ابراهیم آن چنان جوابی گفت که آنها را سخت در محاصره قرار داد، محاصره ای که قدرت بر نجات از آن نداشتند. ابراهیم گفت: «بلکه این کار را این بت بزرگ آنها کرده! از آنها سؤال کنید اگر سخن می گویند! اصلا چرا شما به سراغ من آمدید؟ چرا خدای بزرگتان را متهم نمی کنید؟ آیا احتمال نمی دهید او از دست خدایان کوچک خشمگین شده و یا آنها را رقیب آینده خود فرض کرده و حساب همه را یک جا رسیده است؟!»
از آنجا که ظاهر این تعبیر به نظر مفسران با واقعیت تطبیق نمی داده، و از آنجا که ابراهیم پیامبر است و معصوم و هرگز دروغ نمی گوید، در تفسیر این جمله، مطالب مختلفی گفته اند آنچه از همه بهتر به نظر می رسد این است که ابراهیم (ع) به طور قطع این عمل را به بت بزرگ نسبت داد، ولی تمام قرائن شهادت می داد که او قصد جدی از این سخن ندارد، بلکه می خواسته است عقائد مسلم بت پرستان را که خرافی و بی اساس بوده است به رخ آنها بکشد، به آنها بفهماند که این سنگ و چوبهای بی جان آن قدر بی عرضه اند که حتی نمی توانند یک جمله سخن بگویند و از عبادت کنندگانشان یاری بطلبند، تا چه رسد که بخواهند به حل مشکلات آنها بپردازند! نظیر این تعبیر در سخنان روزمره ما فراوان است که برای ابطال گفتار طرف، مسلمات او را به صورت امر یا اخبار و یا استفهام در برابرش می گذاریم تا محکوم شود و این به هیچوجه دروغ نیست. دروغ آن است که قرینه ای همراه نداشته باشد.
در روایتی که در کتاب کافی از امام صادق (ع) نقل شده می خوانیم: «انما قال بل فعله کبیرهم ارادة الاصلاح، و دلالة علی انهم لا یفعلون، ثم قال و الله ما فعلوه و ما کذب؛ ابراهیم این سخن را به خاطر آن گفت که می خواست افکار آنها را اصلاح کند، و به آنها بگوید که چنین کاری از بتها ساخته نیست.» سپس امام اضافه فرمود: «به خدا سوگند بتها دست به چنان کاری نزده بودند، ابراهیم نیز دروغ نگفت.» جمعی از مفسران نیز احتمال داده اند که ابراهیم (ع) این مطلب را به صورت یک جمله شرطیه ادا کرد و گفت بتها اگر سخن بگویند دست به چنین کاری زده اند، و مسلما تعبیر خلاف واقع نبود، زیرا نه بتها سخن می گفتند و نه چنین کاری از آنها سر زده بود، به مضمون همین تفسیر نیز حدیثی وارد شده است. اما تفسیر اول صحیحتر به نظر می رسد زیرا جمله شرطیه «إن کانوا ینطقون» قیدی است برای سؤال کردن «فاسئلوهم» نه برای جمله «بل فعله کبیرهم» تمام مقصود ابراهیم از شکستن بتها، شکستن فکر بت پرستی و روح بت پرستی بود، وگرنه شکستن بت فایده ای ندارد، بت پرستان لجوج فورا بزرگتر و بیشتر از آن را می سازند و به جای آن می نهند، همانگونه که در تاریخ اقوام نادان و جاهل و متعصب، این مساله، نمونه های فراوان دارد.
بنابراین این کلام حضرت نباید موجب توهم کذب و خلاف شود، زیرا اولا، همه کفار خبر داشتند که ابراهیم دشمن بت های آنهاست و گفتن آن حرف در چنین شرایطی کذب و خلاف شمرده نمی شود، چون قرینه وجود دارد که آنچه ابراهیم اظهار می دارد مراد اصلی او نیست و هدفش از آن سخن چیز دیگری است (مثلا وادار کردن آنها به فکر و اندیشه).
ثانیا، بت پرستان نیز می دانستند که بت های آنان قدرت حرکت و کاری را ندارد. سپس با توجه به این نکته وقتی ابراهیم در پاسخ آنان می گوید بزرگ بت ها آن کار را انجام داده، معلوم می شود هدف ابراهیم القا و درک حقیقت دیگری است و خواست تا مردم را متوجه اشتباه شان کند که چرا موجوداتی را که قدرت دفاع از خود را ندارد به عنوان موجود برتر پرستش می کنند؟!!
ثالثا، از آن جا که ابراهیم کار شکستن بت را به صورت مشروط و غیر منجز مطرح کرده و گفته است که بزرگ آنان این کار را انجام داده است، اگر بت های شکسته شده قدرت سخن گفتن دارند، چون کار مشروط با منتفی بودن شرط آن تحقق پیدا نمی کند، پس انجام آن کار به دست بت بزرگ نیز منتفی می شود. اگر ابراهیم به صورت قطعی می خواست سخن بگوید، چنین می گفت: بت بزرگ این کار را کرده است. در این صورت، توهم این شبهه ممکن بود، اما حالا و برابر آنچه قرآن کلام ابراهیم را نقل کرده، هیچ گونه زمینه توهم شبهه وجود ندارد.

دیدگاه علامه طباطبایی
علامه می فرماید ابراهیم (ع) به داعی الزام خصم و ابطال الوهیت اصنام، گفت بزرگ ایشان این کار را کرده. هم چنان که در جملات بعدی صریحا منظور خود را بیان نموده، می فرماید: «أ فتعبدون من دون الله ما لا ینفعکم شیئا و لا یضرکم؛ گفت آيا جز خدا چيزى را مى‏پرستيد كه هيچ سود و زيانى به شما نمى ‏رساند.» (انبیاء/ 66) نه اینکه بخواهد به طور جدی خبر دهد که بزرگ آنها این کار را کرده. و اینگونه تعبیرات در مخاصمات و مناظرات بسیار است، پس معنای آیه این است که ابراهیم گفت از شاهد حال که همه خرد شده اند، و تنها بزرگشان سالم مانده، بر می آید که این کار کار همین بت بزرگ باشد، این را به آن جهت گفت، تا زمینه برای جمله بعدی فراهم شود که گفت: «از خودشان بپرسید.»
در جمله: «فسئلوهم إن کانوا ینطقون» دستور داده که حقیقت حال را از خود بتها بپرسید، که آن کسی که این بلا را بر سرشان آورده که بود؟ تا اگر می تواند حرف بزند پاسخشان را بدهد؟! پس جمله "إن کانوا ینطقون" جمله شرطیه ای است که جزای آن حذف شده، و جمله "فسئلوهم" بر آن دلالت دارد. حاصل کلام این که آیه شریفه به ظاهرش و بدون اینکه چیزی در آن تقدیر بگیریم، و یا تقدیم و تاخیری در آن مرتکب شویم، و یا دچار محذور نقیصه گردیم مضمون خود را با بیانی ایفاء کرده که نظایر آن در محاورات بسیار است، صدر آن شکستن بتها را مستند به بت بزرگ کرده، تا زمینه برای ذیل آن فراهم شود و بتوانند به ایشان بگوید از بتها بپرسید، تا اگر حرف می زنند جوابتان را بدهند، و در نتیجه مردم اعتراف کنند به اینکه بت حرف نمی زند.
بدین ترتیب، از مجموع آنچه گفته شد، معلوم می شود که حضرت ابراهیم از هر گونه آلودگی پاک و منزه بوده است، لذا در قرآن فرمود: «ملة إبراهیم حنیفا و ما کان من المشرکین؛ آيين ابراهيم حق‏گرا بود و وى از مشركان نبود.» (بقره/ 135) و کلمات او که در قرآن آمده، به حسب بعضی از روایات از روی توریه گفته شده و به خاطر مصالح مهمتری بوده و هرگز با عصمتش منافات ندارد.

 

منـابـع

ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد ‏13 ص 438؛ جلد 19 ص 91-96

سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد ‏14 ص 425؛ جلد 17 ص 225

محمدامین صادقى اُرزگانى- پرسش ها و پاسخ هایى درباره عصمت- مرکز مطالعات و پژوهش هاى فرهنگى حوزه- صفحه 115

کلیــد واژه هــا

1 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

1 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد