عوامل ورود در جهنم (گناه کفر و عناد)

فارسی 4991 نمایش |

معصیت و گناه بزرگ ترین و مهم ترین اسباب ورود به جهنم به شمار می رود و با دقت می توان گفت همه ی اسباب دخول دوزخ تحت واژه ی "گناه" قرار می گیرد، لیکن قرآن تنها به این عنوان بسنده نکرده بلکه اسباب و عوامل دیگر را نیز تذکر داده است تا شاید انسان متذکر گردد و به خود آید. از این رو می فرماید: «و إذا قیل له اتق الله اخذته العزة بالإثم فحسبه جهنم و لبئس المهاد؛ و چون به او گفته شود از خدا پروا کن، عزت بی جا، وی را به گناه کشاند، پس جهنم برای او بس است و چه بد بستری است.» (بقره/ 206) او نه به اندرز ناصحان، گوش فرا می دهد، و نه به هشدارهای الهی بلکه پیوسته با غرور و نخوت مخصوص به خود، بر خلافکاری هایش می افزاید، چنین کسی را جز آتش دوزخ رام نمی کند، و لذا در پایان آیه می فرماید: «فحسبه جهنم و لبئس المهاد؛ آتش دوزخ برای آنها کافی است و چه بد جایگاهی است.»
در حقیقت این یکی از صفات زشت و ناپسند منافقان است که بر اثر تعصب و لجاجت خشک و خشونت آمیز در برابر هیچ حقیقتی تسلیم نمی شوند، و همین تعصب و غرور آنها را به بدترین گناهان می کشاند، بدیهی است این چوبهای کج، جز با آتش دوزخ راست نمی شوند!
جهنم: این کلمه در لغت عبری (جیهنوم) گرفته شده است، و در لغت عربی با ماده جهم متناسب باشد که به معنی غلظت و گرفتگی است. و برای عجمة و علمیة غیر منصرف استعمال می شود.
و بئس: از افعال مدح و ذم بوده، و از ماده بؤس که به معنی شدت در ناملائمات می باشد، و برای تخفیف در تلفظ مانند نعم فتحه نون عوض به کسره شده است.
و مهاد: مانند کتاب اسم است برای محلی که آماده و مهیا باشد برای سکونت و استراحت، و در اصل مصدر بوده است. و تعبیر با صیغه مهاد نه با مهد: برای دلالت آن به استمرار در آن محل است، به مناسبت حرف الف.
گفته شده است که مهاد فرشی است که پهن و آماده می شود تا بستر قرار گیرد. تمهید نیز به معنای آماده کردن است. از این رو قرآن کریم جهنم را بستری برای تبهکاران می داند؛ یعنی انسان با هر عمل خود، فرشی برای خویش می گستراند. از این رو در آیه ی دیگر همین معنا را بیان می فرماید: «من کفر فعلیه کفره و من عمل صالحا فلانفسهم یمهدون؛ کسی که کفر ورزد کفرش به زیان اوست و کسی که کار شایسته کند در واقع فرشی برای خود در بهشت گسترده است.» (روم/ 44)
ضمنا اشاره می شود به آنکه سرزمین جهنم ساخته و پرداخته و تهیه شده خود مردمان بدکار و جهنمی باشد، زیرا آنچه عمل و ساخته پروردگار متعال است، هرگز بد و ناملائم نمی شود، مگر به عنوان مجازات و یا قصاص و تنبیه صورت بگیرد، و حقیقت آنها هم به عمل طرف مقابل برگشته، و انعکاس اعمال سوء او خواهد بود. و تعبیر به کلمه حسبه: به این معنی اشاره می کند، زیرا جهنم از عقلاء نیست که از راه فکر و نظر و دقت عقلی به امور و سوابق او رسیدگی کند، بلکه رسیدگی کردن او روی جریان طبیعی و از لحاظ انعکاس کردن و مرآتیت داشتن جهنم است به همه سوابق اعمال و افکار او.
علت اینکه قرآن «جهنم» را «مهاد» می گوید این است که به جای «مهاد» که آمادگاه و قرارگاه راحت است به او «جهنم» داده می شود مانند آیه کریم «فبشره بعذاب الیم؛ او را به عذابی دردناک بشارت ده.» (جاثیه/ 8) که تعبیر «بشارت» شده و باید به نعمت بشارت داد ولی چون گناهکار است به جای نعمت به عذاب بشارت داده می شود از این آیه استفاده می شود که اگر کسی را دعوت به حق کنند و او تکبر کند و از پذیرفتن آن امتناع ورزد، بزرگترین گناه کبیره را مرتکب شده است و لذا ابن مسعود می گوید: «یکی از گناهانی که بخشیده نمی شود این است که به کسی بگویند از خدا بترس او پاسخ دهد: تو خودت را نگاهدار و خودت بترس.» فردی که چنین پاسخ دهد گناهش بخشیده نمی شود.
فاعل فعل قیل مجهول آمده، از این رو که گویا عنصر طاغی در طغیان به آن حد می رسد که کسی را یارای روبرو شدن با او نیست تا شاید پندش دهد و از سرخودی و طغیانش باز دارد. اخذته العزة، دلالت به این حقیقت دارد که خوی خودسری و سرکشی در او آن چنان راسخ و ملکه و مالک عقل و اراده اش گشته که چون مواجه شود با هرچه و هرکه بخواهد او را رام و و جدان و عقلش را بیدار و هشیار کند این خوی طغیان از جای بر می خیزد و او را فرا می گیرد و روزنه های درونش را یکسر می بندد. معنای العزة، درباره ی طاغی همین خوی سرکشی بر هر قانون و حقوق و بر هر خیر اندیش عاقبت بین و باء بالاثم به معنای ملابست یا سببیت است: همان که برای جلب قلوب خدا را گواه می آورد «و یشهد الله علی ما فی قلبه» پس از تولیت و پیشرفت در فساد و طغیان، چون نام خدا و پروای از او را که متضمن اندیشه در خیر و مصلحت است بشنود، به جای آن که بیاندیشد و پروا گیرد طبیعت سرکشیش با آلودگی به گناه و تجاوز یا به سبب آن، او را فرا می گیرد: اخذته العزة بالإثم.
همین طبیعت و خوی دوزخی و شراره های آن، مواهب انسانیش را به آتش و دود مبدل می نماید و هر روزنه اندیشه به خیر و حق را به رویش می بندد. او در میان این خود سوزی و تاریکی پیوسته وحشت زده و هراسناک است از هر بانگی و شبحی از غلامان خدمتگزار سر به زیر تا آزادگان سرفراز. دیگر تنوع در شهوات و سرگرمی ها آرامش بخش و منصرف کننده اش نیست، مگر ساعتهایی که خود را تخدیر نموده و یکسر اندیشه اش زائل شده باشد. عنصری است زبون و متلون در زی قدرت و مطرود دلها، فریب خورده ای است آلت هواهای هر که به مطامع و شهوات پست سر فرود آورده. آنچه برای خود فراهم ساخته دوزخ است و همین او را بس: «فحسبه جهنم و لبئس المهاد.» و همین فرمان توقف در طغیان و سپس سقوط ابدی است.
این آیات تصویر جامع و عمیقی از خوی و روش و منش و آثار و نهایت زندگی عنصر خطیر طاغی است. آنچه مفسرین در بیان و ارائه مصداق این عنصر آورده اند نارسا و نامطابق است. و آنچه دانشمندان روانکاو و اجتماعی درباره ی چنین عنصری آورده اند در جهت و بعد خاصی از نفسیات و خصلت و روش اجتماعی او می باشد.
آنچه افلاطون در کتاب گرانمایه ای که به زبان استادش سقراط تدوین نموده و عدالت فردی و اجتماعی را به تفصیل و مانند مسائل ریاضی بحث کرده و چهره ی درونی و اجتماعی عادل و طاغی را نمایانده، از حدود این آیات پیش نرفته است. آری این عزت حمیت است و این اثم کفر، یعنی چون او را گویند که از خدا بترس، حمیت جاهلیت و قوت کفر او را بر آن دارد که فساد و معصیت کند.

... و این چنین گناهکار شدند!
ضحاک گفت کافران قریش مکر ساخته و نقشه ای را طراحی کردند؛ کسی را به مدینه فرستادند، که ما مسلمان شدیم، و جماعتی را از یاران پیامبر ( به عنوان مبلغ) درخواست نمودند تا از ایشان دین حق بیاموزند. پیامبر (ص) عده ای را فرستادند، این عده خبیب بن عدی الانصاری و مرثدبن ابی مرثد الغنوی، و عبدالله بن طارق، و خالدبن بکیر، و زید بن الدثنه، بودند و عاصم بن ثابت امیر ایشان بود، آنها از مدینه رهسپار شدند. اما هفتاد مرد از کافران در مسیر آنها کمین کرده به راه ایشان در آمدند و آنها را غافلگیر نمودند، و مرثد و خالد و عبدالله کشته شدند، عاصم هفت عدد تیر داشت، با هر تیر مردی را از عظماء و بزرگان مشرک کشت، آن گاه گفت «اللهم انی حمیت دینک صدر النهار فاحم لی آخر النهار؛ پروردگارا! در ابتدای روز من از دین تو محافظت نمودم تو نیز در آخر روز(کار) از من محافظت فرما.» پس کافران گرد وی درآمدند و او را کشتند، خواستند تا سر او را از تن جدا کنند و به مکه ببرند، رب العالمین لشکر زنبور فرستاد تا کافران را از وی باز دارد، زیرا عاصم با خداوند عهدی داشت که هیچ کافری هرگز بر وی غلبه نکند، و دست هیچ کافر به وی نرسد، (پس گفتند) بگذارید تا زنبوران از وی دور شوند آن گاه سرش از تن جدا کنیم، پس بارانی عظیم بارید و سیلی در آمد، و عاصم را برگرفت. چنین آورده اند که عاصم را برگرفت و به بهشت برد، و کافران را برگرفت و به دوزخ برد. پس خبیب بن عدی را به اسیری بردند، فرزندان حارث بن عامر بن نوفل بن عبد مناف او را خریدند تا به انتقام خون پدر خویش او را بکشند، چونکه پدر ایشان حارث روز احد به دست خبیب کشته شده بود. دختر حارث می گوید هرگز هیچ اسیری چون خبیب ندیدیم، زیرا در مکه هیچ میوه ای نبود، در حالی که هر وقت او را می دیدم، به دستش خوشه ی انگوری بود، پس او را از حرم بیرون بردند تا بر دار کنند و در آن حال این شعر را گفت: «اللهم انک تعلم انه لیس احد حولی یبلغ رسولک سلامی، فابلغه سلامی؛ پروردگارا! تو خود شاهدی که کسی در کنارم نیست تا به بگویم سلام مرا به پیامبرت برساند، پس تو خود سلامم را به او برسان!» پس مردی از مشرکان نیزه بر سینه وی نهاد، خبیب گفت «اتق الله» آن کافر خشم گرفت و در طعنه بیفزود و گذاره کرد، رب العالمین این آیات را در شان وی فرستاد.

منـابـع

ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد ‏13 صفحه 134 و 254

ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد ‏21 صفحه 120

سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد ‏14 صفحه 151

سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد ‏20 صفحه 81

عبدالله جوادی آملی- تفسیر موضوعی- جلد 5 صفحه 372

سيد محمدحسين‏ حسينى همدانى- انوار درخشان- جلد ‏10 صفحه 488

سيد محمدحسين‏ حسينى همدانى- انوار درخشان- جلد ‏17 صفحه 133

سيد محمدابراهيم بروجردى- تفسیر جامع- جلد ‏4 صفحه 270

سيد محمدابراهيم بروجردى- تفسیر جامع- جلد ‏6 صفحه 270

محمدجواد نجفی- تفسیر آسان- جلد ‏11 صفحه 233

محمدتقی مدرسی- تفسیر هدایت- جلد ‏7 صفحه 163

عبدالحسين طیب- أطیب البیان- جلد ‏9 صفحه 65

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد