اوصاف قیامت (سنگین و درهم کوبنده)

فارسی 3328 نمایش |

1- سنگین
خداوند روز قیامت را روزی سخت و دشوار توصیف می کند و می فرماید: «إن هؤلاء یحبون العاجلة و یذرون ورائهم یوما ثقیلا؛ اینان (مردم غافل) دنیای نقد عاجل را دوست می دارند و آن روز سخت سنگین قیامت را به کلی از یاد می برند.» (انسان/ 27) تبهکار از شدت بی اعتنایی به روز واپسین گویا آن را به طور کلی فراموش می کند و پشت سر می اندازد و هیچ به اندیشه ی سنگینی و کمرشکنی رخدادهای آن نمی افتد. افق افکار آنها از خور و خواب و شهوت فراتر نمى رود، و آخرین نقطه دید آنها همین لذائذ بى قید و شرط مادى است، و عجب اینکه مى خواهند روح بزرگ پیامبر (ص) را نیز با همین مقیاس بسنجند. اما این بى خبران کوردل توجه ندارند که چه روز سنگینى در پیش دارند؟! سنگین از نظر مجازاتها، سنگین از نظر محاسبه، و سنگین از نظر طول زمان و فضاحت و رسوایى سنگین.
تعبیر به "وراءهم" (پشت سرشان) با اینکه باید قاعدتا پیش روى آنها گفته شود به خاطر آن است اینها آن روز را به دست فراموشى مى سپارند، گویى پشت سر انداخته اند، ولى به گفته بعضى از مفسران کلمه "وراء" گاه به معنى پشت سر، و گاه به معنى پیش رو به کار مى رود. مقصود از «وراءهم» امام و جلو آنان است ولى خداى تعالى تعبیر به ورا و پشت سر کرد. تا اشعار به این باشد که آنان وارونه عمل مى کنند، بر دنیا روى مى آورند در حالى که دنیا بر آنان پشت مى کند و از آخرت روى بر مى گردانند در حالى که آخرت به آنان روى مى آورد. و اگر خود روز را روز ثقیل خوانده، از باب استعاره است، گویا شدت آن روز بار بسیار سنگینى است که نمى توان به دوشش کشید، و منظور از "یوم ثقیل" همان روز قیامت است.
اما اینکه چرا روز قیامت را وراء آثمین و کفار خواند، با اینکه تحقق آن در پیش رو و آینده ایشان است، یا به خاطر این است که کلمه "وراء" معناى احاطه را مى رساند و شامل همه جهات مى شود، و یا به خاطر این است که هر چند قیامت در پیش روى آنان است، ولى ایشان آن را پشت سر مى اندازند، چون کلمه "یذرون" معناى اعراض مى دهد. در آیه بعد به آنها هشدار مى دهد که از نیرو و قدرت خود مغرور نشوند که اینها را همه خدا داده، و هر زمان بخواهد به سرعت باز پس مى گیرد، مى فرماید: «نحن خلقناهم و شددنا أسرهم و إذا شئنا بدلنا أمثالهم تبدیلا؛ ما آنها را آفریدیم، و پیوندهاى وجودشان را محکم کردیم، به آنها قوت و قدرت بخشیدیم، و هر زمان بخواهیم آنها را مى بریم و گروه دیگرى را جانشینشان مى سازیم.» (انسان/ 28)
عالم قیامت درباره بیگانگان بسیار سخت تر و زیاده بر تصور است زیرا از هنگام که وارد عالم برزخ شوند محکوم به عقوبتهاى مثالى خواهند بود و چنانچه عالم برزخ به پایان رسد و در آستانه عالم قیامت درآیند از عالم برزخ و مثال به عالم قیامت و عقوبتهاى ذاتى و همیشگى آن انتقال خواهند یافت و صعوبت عقوبتهاى حقیقى و روانى و جسمانى هرگز قابل قیاس به عقوبتهاى مثالى نخواهد بود. به درستى که این کفار و آثمین این دنیاى عاجله را دوست می دارند و سر روز سخت سنگین را عقب می اندازند. اهل دنیا یا معتقد به آخرت نیستند یا اهمیت به او نمی دهند و می گویند: پهلوان زنده را عشق است، یا غافل از آخرت هستند چنان حب دنیا چشم و گوش آنها را پر کرده که ابدا به فکر قیامت نیستند یا خود را معاف می دانند و و می گویند: خدا کریم است یا آنکه می گویند: ما فعلا جوانیم و خیال مردن نداریم بعدها که پیر می شویم و از کار می افتیم توبه می کنیم، یا فریب شیطان و نفس اماره و شیاطین انسى و هم مسلکان و هم قطاران خود را می خورند یا امور دیگر که به کلى آخرت را کنار انداخته و غرق دنیا شده اند چنانچه می فرماید: «فلیقاتل فی سبیل الله الذین یشرون الحیاة الدنیا بالآخرة؛ پس آنان که زندگى دنیا را داده اند و آخرت را خریده اند باید که در راه خدا بجنگند.» (نساء/ 74)
تا اینکه دنیایى که محفوف به همه گونه بلا است و هیچ اعتبار ندارد و فانى و نابود می شود کسى خبر از فردایش ندارد که هست یا نیست می شود در جنب آخرت که ثابت و باقى است و تغییر پذیر نیست لذا می فرماید: «و ما الحیاة الدنیا إلا لعب و لهو و للدار الآخرة خیر للذین یتقون أ فلا تعقلون؛ و زندگى دنیا جز بازیچه و سرگرمى نیست، و قطعا سراى آخرت براى کسانى که پرهیزکارى کنند بهتر است، پس آیا نمى اندیشید؟» (انعام/ 32)

2- در هم کوبنده
در بخشی از آیاتی که که در وصف قیامت است، مى فرماید: «القارعة؛ آن حادثه کوبنده.» (قارعه/ 1) و این ساعتى است که با هول و هراس خود خلایق را مى کوبد، و این کوفتن هنگامى حاصل مى شود که حادثه هولناکى اتفاق افتد. «ما القارعة؛ چه حادثه کوبنده اى است.» (قارعه/ 2) هر بلاى سخت کوبنده است، ولى کوبندگى ساعت قیامت امرى بسیار عظیم است که فهم انسان از دریافت دامنه هولناکى آن ناتوان است. «و ما أدراک ما القارعة؛ و تو چه مى دانى که حادثه کوبنده چیست؟» (قارعه/ 3) کلمه "قارعة" از ماده "قرع" است که به معناى زدن بسیار سختى است که احتیاج دارد زننده به جایى اعتماد کند، و این کلمه در عرف قرآن از اسماى قیامت است. بعضى گفته اند: بدین مناسبت قیامت را قارعه نامیده که دلها را با فزع شدیدش و دشمنان خدا را با عذابش مى کوبد.
سؤال از حقیقت قارعه در جمله "ما القارعة؛ قارعه چیست" با اینکه معلوم است که چیست، به منظور بزرگ نشان دادن امر قیامت است، و اینکه بیست و هشت حرف الفباى گوینده، و دو سوراخ گوش شنونده نمى تواند به کنه قیامت پى ببرد، و به طور کلى عالم ماده گنجایش حتى معرفى آن را ندارد و به منظور تاکید این بزرگداشت مجددا جمله را به تعبیرى دیگر تکرار کرد و فرمود: "و ما أدراک ما القارعة".
هر اندازه بزرگ باشد، بر ما است که خود را به فهم آن نزدیک کنیم، چه از این راه مى توانیم در مقابل غفلت و نادانى و پریشانى موجود در نفسهاى خویش مقاومت نشان دهیم. نفس آدمى به انقلاب و گسیختگى و پریشانى، در صورتى که کوفتن آن با اندرزهاى آخرت نباشد، و از این راه از هول و هراسهاى آن که کودکان را پیر مى کند آگاه نشود، متمایل است، و به همین سبب آیات قرآن بسیار بیم دهنده و سخت تهدید کننده است، تا مگر بر سر عقل بیاییم، یا گوش فرا داریم و عقل خویش را از خواب ژرف بیدار کنیم. پروانه هاى پراکنده و حیران و سرگردان به هر سو مى روند «یوم یکون الناس کالفراش المبثوث؛ روزى كه مردم چون پروانه[هاى] پراكنده گردند.» (قارعه/ 4)
کلمه ی "یوم" ظرفى است متعلق به مقدرى از قبیل "به یاد آر"، "مى کوبد" "مى آید"، و از این قبیل، و خلاصه معناى آن این است که: "به یاد آر روزى را که" و یا "مى کوبد در روزى که" و یا "مى آید روزى که". و کلمه "فراش" به طورى که از فراء نقل شده به معناى ملخى است که زمین را فرش کند، یعنى روى گرده هم سوار شده باشند، پس فراش به معناى غوغاى ملخ است.
بعضى از مفسرین در اینکه چرا مردم روز قیامت را به فراش تشبیه کرد؟ گفته اند: براى این است که فراش وقتى جست و خیز مى کند نقطه معلومى را در نظر نمى گیرد، مانند مرغان، و به طرف معینى نمى پرد، بلکه بدون جهت پرواز مى کند، مردم نیز در روز قیامت چنین حالتى دارند، وقتى از قبورشان سر بر مى آورند آن چنان ترس و فزع از همه جهات احاطه شان مى کند که بى اختیار و بى هدف به راه مى افتند، و در جستجوى منزلها که یا سعادت است و یا شقاوت سرگردانند. و کلمه "مبثوث" از ماده "بث" است، که به معناى تفرقه است، و "فراش مبثوث" یعنى ملخ هاى متفرق.
القابى که با آنها امروز خود را فریب مى دهیم، و نامهاى عریض و طویل و افتخارات و نیاکان در آن روز از هم مى پاشد، و دهها هزار از ملیونها افراد بشر همچون پروانه هاى تابستانى پراکنده مى شوند و از شدت تراکم آنها را همچون ابرهاى متراکم بر یکدیگر مشاهده مى کنیم، یا همچون موج ملخهایى که مانند غبارى انبوه به نظر مى رسد، پس قیمت یک پشه در گروهى از پشه گان یا یک ملخ در موج ملخ چه مى تواند باشد؟ من و تو در میان گروه فرزندان آدم که به محشر حاضر مى شویم که از زمان آدم تا قیام ساعت در جهان بوده اند، چه ارزشى مى توانیم داشته باشیم؟
گفته اند که فراش هر پرنده اى است که در آتش و چراغ مى افتد، و به گفته اى دیگر هر پرنده ناچیزى همچون پشه و مگس و ملخ چنین نامیده مى شود، و از رسول الله (ص) روایت شده است که گفت: «مثل من و مثل شما همچون مثل مردى است که آتشى افروزد، و چون ملخها و پروانه ها در آن افتند، آنها را از آن بیرون آورد، و من مى خواهم شما را از آتش بیرون بیاورم و شما از دست من فرار مى کنید.» حالات گوناگون و تدریجى این کیفیت را، همچون در آیات مشابه گذشته، سیاق قرآن به ما عرضه مى دارد.
سپس به سراغ یکى دیگر از اوصاف آن روز رفته مى افزاید: «و تکون الجبال کالعهن المنفوش؛ و کوه ها مانند پشم رنگین حلاجى شده خواهد بود.» (قارعه/ 5) بیشتر آنچه در دنیا است وهم و خیال است، و در سراى دیگر وهم متلاشى مى شود، بلکه حتى حقایق دنیا نیز بر چنین صورتى در مى آید، و چنان است که کوه هایى که آنها را ثابت تصور مى کنیم همچون پشم زده و پراکنده شده به نظر مى رسند که باد آنها را به حرکت در مى آورد. کلمه "عهن" به معناى پشمى است که رنگهاى مختلف داشته باشد، و کلمه "منفوش" از مصدر "نفش" است، که به معناى شیت کردن پشم است یا با دست و یا با کمانچه حلاجى، و یا با چیز دیگر. پس "عهن منفوش" به معناى پشم شیث شده اى است که داراى رنگهاى مختلف باشد، و این تشبیه اشاره دارد به اینکه در آن روز کوه ها که رنگهاى مختلف دارند با زلزله قیامت متلاشى، و چون پشم حلاجى شده مى گردند. آرى. انسان در آن روز از یک چیز بهره مند مى شود که در میان مردمان به او ارزشى مى دهد، و آن عمل صالح او است که اگر کفه آن بچربد زندگى نیکو خواهد داشت.
«فأما من ثقلت موازینه؛ اما هر كه سنجيده‏ هايش سنگين برآيد.» (قارعه/ 6) پیداست که مقصود از موازین افعالى است که توزین مى شود نه خود دو کفه و زبانه، و بعضى گفته اند: مقصود از موازین حجتها و براهین است و به این گفته شاعر استناد کرده اند که:
قد کنت قبل لقائکم ذا مرة *** عندى لکل مخاصم میزانه
پیش از ملاقات شما نیرومند بودم و مرا براى هر حریفى حجتى بر ضد او بود. از آن جا که پایان کار آدمى در گرو سنگین تر بودن نیکیهاى او است، و حتى سنگین ذره اى از افعال بر له یا علیه او به حساب مى آید، پس شایسته چنان است که شخص در آن کوتاهى نورزد، چه باشد که تنها یک حسنه کفه حسنات را در ترازوى محاسبه بچرباند، و تو را به بهشت و به آن زندگى برساند که خاطرخواه تو است.
«فهو فی عیشة راضیة؛ او در یک زندگى سراسر رضایت بخش خواهد بود.» (قارعه/ 7) این آیه اشاره دارد به اینکه اعمال هم مانند هر چیزى براى خود وزن و ارزشى دارد، و اینکه بعضى اعمال در ترازوى عمل سنج سنگین است، و آن عملى است که نزد خداى تعالى قدر و منزلتى داشته باشد، مانند ایمان به خدا و انواع اطاعتها، و بعضى دیگر اینطور نیستند، مانند کفر و انواع نافرمانیها و گناهان، که البته اثر هر یک از این دو نوع مختلف است، یکى سعادت را دنبال دارد، و آن اعمالى است که در ترازو سنگین باشد، و دیگرى شقاوت را، اگر زندگى مایه خرسندى خاطر باشد، تمام نواحى زندگى تو سبب رضایت خاطر تو خواهد بود و در تراز دست یافتن به خواسته هاى خود قرار گرفته اى، و گفته اند: معنى آن زندگى پسندیده، یا زندگى آرام و مطابق میل است.
واى بر آن کس که فرصت زندگى را ضایع سازد، و در بهره گیرى از فرصتهاى نیکو کوتاهى کند، و گناهان را چندان کوچک شمارد که در ترازوى او متراکم شود و بر کفه کارهاى نیکوى او بچربد. «و أما من خفت موازینه؛ و اما کسى که ترازوهایش سبک است.» (قارعه/ 8) «فأمه هاویة؛ جایگاه و پناهگاهش دوزخ است.» (قارعه/ 9) ظاهرا مراد از "هاویه" جهنم است، و نامگذارى جهنم به هاویه از این جهت باشد که این کلمه از ماده "هوى" گرفته شده، که به معناى سقوط است، مى فرماید: کسى که میزانش سبک باشد سرانجامش سقوط به سوى اسفل سافلین است، هم چنان که در جاى دیگر فرمود: «ثم رددناه أسفل سافلین* إلا الذین آمنوا؛ سپس او را به پایین ترین مرحله باز گرداندیم. مگر کسانى که ایمان آورده اند.» (تین/ 5- 6)
شخصی از امام صادق (ع) پرسید: «آیا چنین نیست که کردار انسان در روز قیامت در میزان گذاشته می شود؟» امام (ع) فرمود: «چنین نیست؛ زیرا کردار انسان جسم نیست تا در میزان توزین بشود، بلکه "صفت" است و از طرف دیگر کسی نیازمند میزان است که شمار اشیا و سبکی و سنگینی آنها را نداند، در حالی که چیزی بر خدای سبحان پوشیده نیست.» سائل پرسید: «پس معنای میزان چیست؟» امام (ع) فرمود: «میزان عبارت است از "عدل".» پرسید: «پس معنای میزان در قرآن چیست که خداوند فرمود: "فمن ثقلت موازینه"؟» امام پاسخ فرمود: «یعنی کسی که کردارش ترجیح داشته باشد.» امام امیرالمؤمنین (ع) فرمود: "حسنات" سنگینی میزان و "سیئات" سبکی آن است.

منـابـع

سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد ‏8، جلد ‏20 ص 227 و 482 و 595، جلد ‏20 ص 309، جلد ‏19 ص 139

ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد ‏23 ص 74، جلد ‏25 ص 383، جلد ‏26 ص 104، جلد ‏27 ص 261

عبدالله جوادی آملی- تفسیر موضوعی- جلد 4 صفحه 345 و 358

محمدتقی مدرسی- تفسیر هدایت- جلد ‏14 ص 266، جلد ‏18 ص 285

حاج ملاسلطان محمد گنابادی- ترجمه بیان السعادة- جلد 14 صفحه 397

محمدتقی مدرسی- تفسیر هدایت- جلد ‏17 صفحه 307

ابوعلی فضل بن الحسن الطبرسی- مجمع البیان- جلد ‏24 صفحه 49

سيد محمدحسين‏ حسينى همدانى- انوار درخشان- جلد 17 صفحه 268

عبدالحسين طیب- أطیب البیان- جلد ‏13 صفحه 331

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد