چه کسی استخوانهای پوسیده را زنده می کند؟!
فارسی 5085 نمایش |انسان یک موجود فراموشکار و مغرور است، و این نعمتهایى را که ولى نعمتش به او بخشیده در برابر او به کار مى گیرد و به مجادله و مخاصمه بر مى خیزد، زهى بیخبرى و خیره سرى! براى بیخبرى او همین بس که او مثلى براى ما زد و به پندار خودش دلیل دندان شکنى پیدا کرد، و در حالى که آفرینش نخستین خود را به دست فراموشى سپرده گفت: «و ضرب لنا مثلا و نسى خلقه قال من یحى العظام و هى رمیم؛ چه کسى مى تواند این استخوانها را زنده کند در حالى که پوسیده است؟» (یس/ 78)
در این آیه از داستان معروف مرد عرب مشرکی صحبت می کند که استخوان پوسیده ای را با خود به خدمت پیامبر (ص) آورده بود، او فردی به نام «ابی بن خلیفه»، یا «امیة بن خلف» نام داشت و قطعه استخوانی را به دست گرفته بود و می گفت با این دلیل محکم به مخاصمه به محمد (ص) می روم! و سخن او را درباره معاد باطل می کنم! نزد پیامبر (ص) آمد و صدا زد «چه کسی می تواند این استخوانها را در حالی که پوسیده است از نو زنده کند؟» کدام عقل این ادعا را باور می نماید، و شاید در همین حال برای تأکید سخنان خود قسمتی از آن استخوان را نرم کرد و روی زمین ریخت: "قال من یحى العظام و هى رمیم"
به دنبال آن قرآن به پیامبر (ص) (ضمن پنج آیه) دستور می دهد که پاسخ قاطعی از طرق مختلف به او و امقال او بدهد که یکی از آنها همین مسأله آفرینش نخستین است که قرآن آن را به صورت بسیار کوتاه و جالبی مطرح کرده،می گوید: «و نسى خلقه؛ این مرد فراموشکار آفرینش نخستین خود را فراموش کرده.» (یس/ 78) جالب اینکه قرآن مجید با جمله کوتاه "و نسی خلقه" تمام پاسخ او را داده است هر چند پشت سر آن توضیح بیشتر و دلائل افزونتر نیز ذکر کرده. مى گوید: اگر آفرینش خویش را فراموش نکرده بودى هرگز به چنین استدلالى واهى و سستى دست نمى زدى اى انسان فراموشکار! به عقب باز گرد، و آفرینش خود را بنگر، چگونه نطفه ناچیزى بودى، و هر روز لباس تازه اى از حیات بر تن تو پوشانید، تو دائما در حال مرگ و معاد هستى، از جمادى مردى نامى شدى، و از جهان نباتات نیز مردى از حیوان سر زدى، از عالم حیوان نیز مردى انسان شدى، اما توى فراموشکار همه اینها را به طاق نسیان زدى حال مى پرسى چه کسى این استخوان پوسیده را زنده مى کند؟! این استخوان هر گاه کاملا پوسید تازه خاک مى شود، مگر روز اول خاک نبودى؟! لذا بلافاصله به پیامبر اسلام (ص) دستور مى دهد که به این خیره سر مغرور و فراموشکار بگو: «قل یحییها الذی أنشأها أول مرة؛ کسى او را زنده مى کند که در روز نخست او را ایجاد کرد.»
اگر امروز استخوان پوسیده اى از او به یادگار مانده روزى بود که حتى این استخوان پوسیده هم نبود و حتى خاکى هم وجود نداشت، آرى آن کس که او را از کتم عدم آفرید، تجدید حیات استخوان پوسیده اى برایش آسانتر است. انسان تصور کند مثلا ده سال پیش از آنکه به دنیا آید در کجا بوده است، آن وقت خواهد دید که وجود او به صورت مواد خام در آب و خاک و هوا و گیاهان و امثال آنها بوده است، اتفاقا خداوند همه موجودات زنده اعم از حیوان و گیاه را از سه خزانه بزرگ آب، هوا و خاک به وجود مى آورد و این از عجایب خلقت است. اولین بار پروردگار استخوان و سایر اعضاء و جوارح بشر را در دوره جنین مى آفریند و ماده تناسلى قدر و کثیف را به تدریج به صورت اسکلت و اعضاء درونى و بیرونى در مى آورد مى تواند به همین قیاس خاک بدن و استخوان و هر یک از اعضاء را بار دیگر بیافریند و نسبت به خلقت چنین تعبیر به انشاء نموده. از نظر اینکه بى سابقه بوده و آغاز خلقت استخوان و اعضاى جنین است و در صحنه قیامت تعبیر به احیاء نموده از نظر اینکه همه اعضاء و جوارح و استخوان بشر مرده و خاک آنها داراى مرتبه اى از حیات بوده و همه اعضاء و جوارح در صحنه قیامت داراى ادراک و شعور خواهند بود.
همچنانکه آیه فرمود «و إن الدار الآخرة لهی الحیوان؛ و حیات حقیقى همانا سراى آخرت است.» (عنکبوت/ 64) پایه جهان آخرت بر حیات و ادراک نهاده شده و کمال و رشد هستى است. و اگر تصور می کنی استخوانهای پوسیده سرانجام پراکنده می شود و هر ذره ای در گوشه ای می افتد،و گمان می کنی کسى نمى تواند اجزا آن استخوان پوسیده و پراکنده را بشناسد و از نقاط مختلف گرد آورى کند و یا اگر تصور می کنی بازگرداندن تمام صفات نخستین به این ذرات امکان ندارد چون کسی از آن آگاه نیست، اشتباه بزرگی است، چرا که او خالق همه چیز است و «و هو بکل خلق علیم؛ از هر مخلوقی آگاه است.» شاید آیه اشاره به این باشد که گمان نکنید کسى که مرد و حیات دنیا را بدرود گفت در هیچ عالمى و در هیچ نشئه اى از عوالم موجود نباشد تا اینکه بگوئید اعاده معدوم محال خواهد بود چنانچه بعضى چنین توهم کرده اند این طور نیست بلکه هر چه موجود شده و می شود با تمام خصوصیاتش در عالم قضاء و لوح محفوظ که شاید عبارت از احاطه علم حضورى حق تعالى باشد موجود است و گذشته و آینده نسبت به آن مرتبه یکسان خواهد بود.
پس از این بیان معلوم می شود همان انسانى که در دنیا زندگانى می نمود چون در مرتبه ی احاطه علمیه حق تعالى مفقود نشده این است که همان است که در نشأ آخرت ثانیا حیات جدیدى بوى بخشوده و او را زنده می گرداند به زندگى دائمى همیشگى و این مطلب نزد اهلش ظاهر و معلوم خواهد بود اگر چه نزد ظاهر بینان که هنوز فهمشان از مرتبه محسوسات تجاوز ننموده بعید می نماید و چنین سعه روحى ندارند که بتوانند تصور نمایند که انسان پس از مردن و مندک گردیدن اعضاء در عوالم دیگرى که فوق این عالم به شمار مى آید موجود خواهد بود. خلاصه اینکه کسى که داراى چنین "علم" و چنان "قدرتى" است مساله ی معاد و احیاء مردگان مشکلى برایش ایجاد نخواهد کرد.
یک قطعه آهن ربا را اگر در میان خروارها خاک که ذرات کوچکى آهن در آن پراکنده است بگردانیم فورا تمام این ذرات را جمع آورى مى کند، در حالى که یک موجود بیجان بیش نیست، خداوند به آسانى مى تواند تمام ذرات بدن هر انسانى را در هر گوشه اى از کره زمین باشد با یک فرمان جمع آورى نماید. نه تنها به اصل آفرینش انسان آگاه است که از نیات و اعمال آنها نیز آگاه مى باشد، و حساب و کتاب آن نزد او روشن است. بنابراین محاسبه اعمال و نیات و اعتقادات درونى نیز مشکلى براى او ایجاد نمى کند چنان که در آیه 284 سوره بقره آمده است «و إن تبدوا ما فی أنفسکم أو تخفوه یحاسبکم به الله؛ اگر آنچه را در دل دارید پنهان کنید یا آشکار سازید خدا مى داند.» و به همین دلیل موسى (ع) مامور مى شود در جواب فرعون که در مساله معاد تردید مى کرد و از زنده شدن قرون پیشین و حساب و کتابشان اظهار تعجب مى نمود بگوید: «قال علمها عند ربی فی کتاب لا یضل ربی و لا ینسى؛ علم و آگاهى آن در پیشگاه پروردگار من در کتابى ثبت است و پروردگار من نه اشتباه مى نماید و نه فراموش مى کند.» (طه/ 52)
در کافى از حضرت امام زین العابدین (ع) روایت کرده فرمود عجب دارم از کسانی که منکر مرگ هستند شب و روز مردگان را مشاهده می کنند و عجب دارم از شخصى که منکر بعث و قیامت و نشأه آخرت است در صورتى که نشأه اولى و ابتداء آفرینش را شاهد و ناظر است. کلمه ی "انشاء" به معناى ایجاد ابتدایى است. و اگر فرموده: "اول مرة" با اینکه کلمه ی "انشاء" آن را افاده مى کرد، به منظور تاکید بوده. و جمله "و هو بکل خلق علیم" اشاره است به اینکه خداى تعالى نه چیزى را فراموش مى کند و نه نسبت به چیزى جاهل است، و وقتى او آفریننده این استخوانها در آغاز و در نوبت اول بود و در مدتى هم که این استخوان حیات داشت نسبت به هیچ حالى از احوال آن، جاهل نبود، و بعد از مردنش هم جاهل به آن نبود، دیگر چه اشکالى دارد که دوباره آن را زنده کند؟ با اینکه قدرت خدا نسبت به احیاى این "عظام" ثابت است، و جهل و نسیانى هم در ساحت او راه ندارد.
در اینکه منظور از نسیان خلقت در این آیه چیست؟ دو احتمال وجود دارد: نخست اینکه انسان آفرینش خود را در آغاز از یک نطفه ی ناچیز و قطره ی آب بی ارزش به فراموشی سپرده که در قدرت خداوند در مسأله ی احیای مجدد تردید می کند. دیگر اینکه: اشاره به آفرینش نوع آدم از خاک است، چگونه ممکن است در آغاز او را از خاک بیافریند و بار دیگر چنین امری محال باشد، چرا که «حکم الامثال فیما یجوز وفیما لا یجوز واحد؛ حکم اشیاء همانند، در ممکن بودن و نبودن یکسان است.» البته «نسیان» در اینجا یا فراموشکاری واقعی و حقیقی است، یا همچون شخص فراموشکار است هر چند فراموش نکرده، چرا که بر طبق تشخیص و آگاهی خود عمل ننمده است و در مقام انکار بر آمده است.
این نوع استدلال به امکان معاد در آیات دیگری نیز آمده است از قبیل: «و یقول الإنسان أ إذا ما مت لسوف أخرج حیا أ و لا یذکر الإنسان أنا خلقناه من قبل و لم یک شیئا؛ آيا انسان به ياد نمى آورد كه ما او را قبلا آفريده ايم و حال آنكه چيزى نبوده است.» (مریم/ 67) آن را بازگو مى کنند. البته این استفهام یک استفهام انکارى است، یعنى چنین چیزى امکان ندارد اما تعبیر به "انسان" (مخصوصا با الف و لام جنس) با اینکه مناسب بود به جاى آن "کافر" گفته شود، شاید از این روست که این سؤال در طبع هر انسانى در ابتدا کم و بیش نهفته است که با شنیدن مساله زندگى بعد از مرگ فورا علامت استفهامى در ذهن او ترسیم مى شود.
بلافاصله با همان لحن و تعبیر به آن پاسخ مى گوید که: «أ و لا یذکر الإنسان أنا خلقناه من قبل و لم یک شیئا؛ آیا انسان این واقعیت را به یاد نمى آورد که ما او را پیش از این آفریدیم، و او ابدا چیزى نبود؟» تعبیر به "الانسان" در اینجا نیز ممکن است اشاره به این نکته باشد که انسان با آن استعداد و هوش خداداد نباید در برابر چنین سؤالى خاموش بنشیند، باید خودش با یادآورى خلقت نخستین به آن پاسخ گوید وگرنه حقیقت "انسانیت" خود را به کار نگرفته است. این آیات مانند بسیارى از آیات مربوط به معاد تکیه روى معاد جسمانى دارد، و الا اگر بنا بود تنها روح باقى بماند و بازگشت جسم به زندگى مطرح نباشد، نه آن سؤال جا داشت و نه این پاسخ.
بعضى از مفسران در اینجا سؤالى مطرح کرده اند که اگر این دلیل درست است که هر کس کارى را انجام داد قدرت دارد مانند آن را نیز انجام بدهد پس چرا ما کارهایى را انجام مى دهیم و گاه نمى توانیم عین همان را تکرار کنیم؟ مثلا گاهى قطعه شعرى بسیار عالى مى سرائیم و یا خط بسیار زیبایى مى نویسیم، اما بعدا هر چه تلاش مى کنیم مثل آن را نمى توانیم انجام دهیم. پاسخى را که ما براى این سؤال انتخاب کرده ایم این است که درست است که ما اعمال خود را از روى اراده و اختیار انجام مى دهیم، ولى گاهى یک سلسله امور غیر اختیارى در بعضى از ویژگیهاى افعال ما اثر مى گذارد، لرزش نامحسوس دست ما گاه در شکل دقیق حروف مؤثر است، و از این گذشته قدرت و استعداد ما همیشه یکسان نیست، گاه عواملى پیش مى آید که تمام نیروى درونى ما را بسیج مى کند، و ما مى توانیم به اصطلاح شاهکارى بیافرینیم، ولى گاه عوامل محرکه ضعیف است و تمام نیروى ما بسیج نمى شود، به همین دلیل کار مرتبه دوم به خوبى مرتبه اول انجام نمى گیرد.
ولى خداوندى که قدرتش بى انتها است، این گونه مسائل براى او مطرح نیست، هر کارى را انجام دهد عین آن را بى کم و کاست مى تواند تکرار کند. حال اگر کسى بپرسد احتجاج براى اثبات معاد به وقوع مثل آن کافى نیست، زیرا تنها امکان خلقت مثل را مى رساند نه اینکه بازگشت خود شخص را اثبات کند و حال آنکه منظور اثبات آن است، و اینکه ثابت کند انسان با همین شخص و هیکلش (نه هیکلى نظیر این) بازگشت مى کند، و دلیل مذکور این را نمى رساند؟
جواب یک اشکال
اشکالی وارد شده است که استدلال براى اثبات معاد به وقوع مثل آن (خلقت انسان از هیچ) بازگشت خود شخص را اثبات نمى کند. در جواب، بعضى گفته اند: این آیات در صدد اثبات بازگشت بدنها است، به طورى که مخلوق اولى و شخصیت انسانى دوباره برگردد، نه اینکه عین بدنها دوباره برگردد چون بدنها به تنهایى شخصیت انسانى را تشکیل نمى دهند، بلکه مجموع نفس و بدن آن را تشکیل مى دهد، پس اگر نفس عین آن نفس باشد، ولى بدن مثل آن نباشد مضر به وحدت شخصیت نیست، هم چنان که مى بینیم شخصیت انسان در همه طول زندگیش محفوظ است، با اینکه بدنش عین بدن اولى یعنى زمان کودکیش نیست، و مرتب و حال به حال اجزاى آن در تغیر و تبدل است، و بدن او در حال دوم غیر بدن در حال اول او است، ولى خود انسان باقى است، و شخصیتش در هر دو حال یکى است، چون نفس او یکى است.
به همین معنا اشاره اى مى کند این آیه «و قالوا أ إذا ضللنا فی الأرض أ إنا لفی خلق جدید قل یتوفاکم ملک الموت الذی وکل بکم؛ (کافران) گفتند آیا پس از آنکه ما در زمین نابود شدیم باز از نو زنده خواهیم شد؟ بگو فرشته مرگ که مامور قبض روح شما است جان شما را خواهد گرفت.» (سجده/ 10- 11) یعنى شما در زیر خاکها گم نمى شوید، بلکه در دم جان دادن شما را از بدنهاتان مى گیرند و محفوظ نگاه مى دارند، نه گم مى شوید و نه نابود مى گردید.
منـابـع
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 14 صفحه 118
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 17صفحه 166
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 13 صفحه 114
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 18 صفحه 458
سيد محمدابراهيم بروجردى- تفسیر جامع- جلد 5 صفحه 490
ناصر مکارم شیرازی- پیام قرآن- جلد 5 صفحه143
سيد محمدحسين حسينى همدانى- انوار درخشان- جلد 13 صفحه 410
سيد على اکبر قرشى- تفسیر أحسن الحدیث- جلد 9 صفحه 111
نصرت بیگم امین- مخزن العرفان، ج11، ص: 62
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها