تاثیر جنبش روشنگری بر آیین پروتستان
فارسی 4285 نمایش |مقدمه
دوره مدرن، اهمیت بسیارى در الهیات قرن نوزدهم و بیستم دارد. این دوره، بسترى را براى بسیارى از تحولات و مباحثات اخیر فراهم ساخت و جنبش هاى بسیارى پدید آورد که در کلیسا و مدارس امروزى حضورى پیوسته دارند. یکی از جنبش هایی که بر برنامه فکرى این دوره سیطره داشت، همان «جنبش روشنگرى» است.
جنبش روشنگرى در دوره مدرن
اصطلاح انگلیسى Enlightenment (جنبش روشنگرى) درواپسین دهه هاى قرن نوزدهم رواج و عمومیت یافت. اصطلاح آلمانى die Aufklarung (که در لغت به معناى «آشکار ساختن» است) و اصطلاح فرانسوى les Lumieres (نورها) مربوط به قرن هیجدهم است، اما اطلاعات چندانى درباره ماهیت جنبش مورد بحث به دست نمى دهد. «جنبش روشنگرى» اصطلاحى است غیر دقیق که از تعریف دقیق مى گریزد و دربرگیرنده مجموعه اى از اندیشه ها و نگرش هاست که به سال هاى 1720 تا 1780 اختصاص دارد. از جمله این اندیشه ها، کاربرد آزادانه و سازنده عقل در تلاش براى در هم کوفتن اسطوره هاى کهن است که به نظر مى رسید افراد و جوامع را به الزامات گذشته ربط داده اند. شاید تنها عنصر مشترک در وراى این جنبش، بیشتر این باشد که هواداران این چشم انداز چگونه مى اندیشیدند نه اینکه چه مى اندیشیدند.
اصطلاح «عصر خرد»
اصطلاح «عصر خرد» معمولا مرادف با روشنگری به کار می رود اما این گمراه کننده است. این اصطلاح موهم آن است که تا بدان زمان، به عقل توجهی نمی شد یا عقل در حاشیه قرار داشت. اما، قرون وسطا و جنبش روشنگری به یک اندازه "عصر خرد" بودند و تفاوت اساسی در نحوه کاربرد عقل و محدودیت های تحمیل شده بر آن بوده است که قرن هیجدهم یک پارچه عصر خردگرایی در همه زمینه ها بوده باشد. در واقع، عصر روشنگری، نهضت های خردستیز گوناگونی را در خود جای داده بود. مانند روش تنویم مسمری و مناسک فراماسونری. با این حال، تأکید بر توانایى عقل بشرى در راه یافتن به اسرار جهان، به درستى یکى از ویژگى هاى اساسى جنبش روشنگرى شمرده شده است.
اصطلاح «عقلگرایى»
هنگام اشاره به جنبش روشنگرى، باید اصطلاح «عقلگرایى» را با احتیاط به کار برد. نخست، باید توجه داشت که این اصطلاح بیشتر به گونه اى نسنجیده و غیر دقیق به کار می رود و اختصاص به فضای عمومی خوشبینانه ای دارد که اساس آن، نوعی باور به پیشرفت علمی و اجتماعی است که بر بیشتر آثار این دوره سایه افکنده است. چنین استفاده ای از این اصطلاح، موجب سر در گمی است و باید از آن اجتناب کرد. شاید بتوان بهترین تعریف عقلگرایی به معنای واقعیش را این دانست: این آموزه که جهان بیرونی را با عقل، و تنها با عقل می توان شناخت. این آموزه که ویژگی نویسندگان نخستین مانند دکارت، لایب نیتز، اسپینوزا و ولف است، در اواخر قرن هیجدهم و پس از آنکه معرفت شناسی تجربی جان لاک رواج یافت، آماج حملات شدیدی قرار گرفت.
نظریه شناخت کانت
کانت که اغلب او را از هواداران کافی بودن خرد محض می شناسند، واقعا و به طور دقیق از محدودیت های آن آگاه بود. وی نظریه شناخت را در نقد خرد محض در سال 1781 مطرح کرد. می توان این نظریه را کوششی برای ترکیب بینش هایی در باب عقلگرایی محض (که متکی به خرد صرف است) و تجربه گرایی محض که (تنها به تجربه توجه دارد) دانست. شاید بتوان این کتاب را اثری دانست که به دوره نخست خردگرایی پایان داد. در تفکر او، عقل مکانت عظیمی دارد و شاهد آن کتاب دین تنها در محدوده عقل است; اما به رغم این، کانت به خوبى از پیامدهاى تأکید تجربه گرایان بر تجربه حسى آگاه بود. با این حال، نگرش هاى عقل گرایانه تا سده نوزدهم دوام یافت و عنصرى مهم در نقد عمومى جنبش روشنگرى از مسیحیت را پدید آورد.
جنبش روشنگرى و اعتبارنامه عقلانى مسیحیت
جنبش روشنگرى، سرآغاز دوره اى پر از تردید و تزلزل براى مسیحیت در غرب اروپا و آمریکاى شمالى بود. هنوز چندى از فروکش کردن تکانه ناشى از نهضت اصلاح دینى و جنگ هاى دینى ناشى از آن در قاره اروپا نگذشته بود که چالشى نو و افراطى تر در برابر مسیحیت ظاهر شد. اگر نهضت اصلاح دینى، در قرن شانزدهم، کلیسا را به بازاندیشى درباره شکل هاى بیرونى آن و چگونگى بیان باورهاى آن واداشت، جنبش روشنگرى شاهد بود که اعتبارنامه عقلانى خود مسیحیت (نه هیچ یک از شکل هاى خاص آن) در چندین جبهه با تهدید جدى مواجه است. ریشه هاى این چالش را باید در قرن هفدهم و هم زمان با ظهور دکارت گرایى در قاره اروپا و نفوذ روزافزون خداشناسى طبیعى (خداباورى برهانى) در انگلستان جستجو کرد. تأکید دم افزون بر ضرورت کشف ریشه هاى عقلانى دین، پیامدهاى منفى چشمگیرى بر مسیحیت داشت و حوادث بعدى تأکیدى بر این مدعاست.
جنبش روشنگرى و آیین پروتستان
موج هاى فکرى تازه برآمده از جنبش روشنگرى و پس از آن، بیش از همه بر الهیات پروتستان تأثیرگذار بود، نه بر کلیساى کاتولیک رومى یا ارتدوکس شرقى.
علل تأثیر جنبش روشنگرى بر آیین پروتستان
چهار عامل اصلى که دست کم تا حدى، این نکته را توضیح مى دهد، عبارتند از:
1- ضعف نسبى نهادهاى کلیساى پروتستان
فقدان ساختارى متمرکز و مسلط، مانند مقام پاپى بدان معنا بود که کلیساهاى پروتستانى ملى یا محلى مى توانند در اوضاع و احوال محلى، اعم از فکرى و سیاسى، پاسخگو باشند و آنان از آزادى بسیار بیشترى در قیاس با کلیساهاى کاتولیک روم برخوردارند. به همین سان، هر یک از متفکران پروتستان در محیط علمى از چنان آزادى اى برخوردار بودند که همکاران کاتولیکشان تا همین اواخر از آن محروم بودند. از این رو، روح آزادى خلاق، که آیین پروتستان را از ابتدا متمایز ساخته بود، خود را در خلاقیت و ابتکار در الهیات نشان داد و این براى دیگران کاملا ناممکن بود.
2- ماهیت آیین پروتستان
با اینکه هنوز اختلافات در باب «ماهیت آیین پروتستان» وجود دارد، امروزه همگان پذیرفته اند که روح اعتراض، بخشى از لوازم لاینفک این جنبش است. تمایل پروتستان ها به رویارویى با اصل مرجعیت دینى و تعهد به اصل ecclesia semper reformanda reformata 0 (کلیساى باید کلیسایى باشد که پیوسته به اصلاح خود مى پردازد)، روح پژوهش نقادانه اى را در باب اعتقادات مسیحیت ترغیب مى کرد. این نگرش در آرمان هاى جنبش روشنگرى طنین افکن شد و موجب هم پیمانى بسیارى از نویسندگان پروتستان با این جنبش و تمایل آنان به اتخاذ شیوه ها و دیدگاه هاى آن شد.
3- پیوند میان آیین پروتستان و دانشگاه ها
آیین پروتستان از همان آغاز به اهمیت ارتقاى سطح آموزش کشیشان خود پى برد. تأسیس آکادمى ژنو و کالج هاروارد، نمونه هاى بارزى از این مطلبند. در اواخر قرن شانزدهم و اوایل قرن هفدهم، کلیساهاى لوترى و در آلمان، دانشکده هاى الهیات را به مثابه ابزارى مطمئن براى تأمین پیوسته روحانیون تربیت شده تأسیس کردند. در قرن هیجدهم، اعتراضات سیاسى در آلمان سرکوب شد و تنها راهى که رادیکالیسم به واسطه آن مى توانست خود را مطرح کند، شیوه فکرى بود. از این رو، دانشگاه هاى آلمان به مرکز شورش علیه رژیم قدیمى تبدیل شد و در نتیجه الهیدانان پروتستان دانشگاه ها تمایل به اتحاد با جنبش روشنگرى پیدا کردند و این در حالى بود که رهبرى محافظه کارتر کلیسا با رژیم قدیمى همراه بود. به همین سبب، رادیکالیسم توانست تفسیرى الهیاتى و در سطح اندیشه ها از خود ارائه کند. رادیکالیسم هر چند روشن است که نتوانست به هیچ تحول اجتماعى، سیاسى و کلیسایى مهمى دست یابد، مانع مهمى در برابر اندیشه هایى ایجاد کرد که پشتوانه کلیساها بود. از این رو، الهیات پروتستان، بر خلاف کلیساى کاتولیک روم، بسیار تحت تأثیر شیوه هاى جنبش روشنگرى بود.
4- تأثیر محلى متفاوت جنبش روشنگرى
تأکید بر این نکته لازم است که جنبش روشنگرى جنبشى نبود که به لحاظ ترتیب تاریخى یک پارچه باشد. روشنگرى در قرن هیجدهم در نواحى مرکزى و غربى اروپا به خوبى تثبیت شده بود اما نمى توان واقعا ادعا کرد که تا پیش از اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم جاى پایى در روسیه یا کشورهاى واقع در جنوب اروپا (مانند ایتالیا، اسپانیا یا یونان) پیدا کرد. این کشورها پایگاه ها و دژهاى آیین کاتولیک روم یا ارتدوکس شرقى بودند. در نتیجه، الهیدانان کلیساهاى یاد شده نیازى به واکنش نشان دادن به فشارهاى فکریى نمى دیدند که اهمیت بسیارى در سرزمین هایى داشتند که به لحاظ تاریخى به آیین پروتستان تعلق داشت.
منـابـع
آلیستر مک گراث- درسنامه الهیات مسیحی- مترجم بهروز حدادی- مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب- 1384
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها
بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد
-
الهیات مسیحی در کشورهای در حال توسعه
-
الهیات مسیحی در دوره مدرن
-
انتقادات جنبش روشنگری از الهیات مسیحی
-
تحولات الهیات مسیحیت پس از جنبش روشنگری (مارکسیسم)
-
جنبش های الهیاتی در مسیحیت پس از جنبش روشنگری (مکاتب)
-
تحولات الهیات مسیحیت پس از جنبش روشنگری (لیبرالیسم)
-
تحولات الهیات مسیحیت پس از جنبش روشنگری (فمینیسم)
-
تحولات الهیات مسیحیت پس از جنبش روشنگری (پست مدرنیسم)
-
تحولات الهیات مسیحیت پس از جنبش روشنگری (الهیات سیاهان)
-
تحولات الهیات مسیحیت پس از جنبش روشنگری (آیین انجیلی)